چگونه با گروگانگیری احساسات، چهرههای میانهروی سیاست ایران را حذف میکنند؟
نیمهشبِ سهشنبۀ هفتۀ گذشته، فضای رسانهای کشور منفجر شد: دختر قالیباف به ترکیه سفر کرده و از آنجا برای فرزندش سیسمونی وارد کشور کرده است. من، در این نوشتار، بیش از آنکه بخواهم به سود یا زیان جناحی سیاسی بنویسم، میخواهم بر روی پروژۀ دیدهنشدهای دست بگذارم که، در خلال اینگونه ماجراها، سیاست بلندمدت کشور را بهطرز تردستانهای تحتتأثیر قرار میدهد.
قبل از آنکه چیزی بگویم، ابتدا تأکید میکنم که سفر به ترکیه در بحبوحۀ جنگ اقتصادی، توسط دختر فردی که شعارهای نظام را در تریبونها سردست میگیرد، خطایی فاحش است و غیرقابلگذشت. بنابراین قرار نیست کسی بر این اشتباه سرپوش بگذارد.
برگردیم به پروژۀ دیدهنشدهای که من آن را اینگونه نامگذاری میکنم: «پروژۀ حذف چهرههای میانهروی سیاسی با استفاده از تکنیک گروگانگیری احساسات». به نظر میرسد، در برهههای سیاسی مختلفی، جریانی خاص دستبهکار شدهاند تا، با گروگانگیری احساسات مردم، چهرههای میانهرو و معقول نظام را تضعیف یا حذف کنند.
اما چرا میگویم «چهرههای میانهرو»؟ اگر چهرههای سیاسی را در یک طیف جایگذاری کنیم، یک سر طیف میشوند آنهایی که بهتمامه منتقد نظاماند و بههیچوجه حاضر نیستند در آن مشارکت کنند و نظام را یکسره اصلاحناپذیر میدانند، و در سر دیگر طیف افرادیاند که هیچ نقدی به نظام را برنمیتابند و هرگونه انتقاد را مستقیماً به ایادی استکبار ربط میدهند و آن را سرکوب میکنند. طبیعتاً دو سرِ رادیکال این طیف حرف یکدیگر و مردم را نمیشنوند و هوادارانشان را روزبهروز افراطیتر میکنند.
اما، در این میان، مسئولانی حضور دارند که هم به عیوب حکمرانی کشور آگاهاند و هم آن را اصلاحپذیر میدانند و هم مردم را به مشارکت سیاسی دعوت میکنند. این چهرهها پل ارتباطی بین منتقدین نظام و هواداران نظاماند. هم حرف اصلاحطلبها را میفهمند و هم اصولگراها را درک میکنند. نمیگذارند فضای جامعه دوقطبی شود. به ارزشهای نظام معتقدند و عملکرد نظام را ناکافی میدانند. این چهرهها بهخاطر تجربهای که در سالهای سال اندوختهاند عقلانیتی سیاسی پیدا کردهاند که مسائل را سیاه و سفید نبینند. ایشان به سختیهای کشورداری آگاهاند و به آرمانها نیز باور دارند. آنها کسانی نیستند که از بیرون گود دائم شعار پوچ و بلندپروازانه سر دهند. گرچه از عیب و نقص بری نیستند. تأکید میکنم بینقص و بیعیب نیستند.
اما چرا میگویم «پروژه»؟ چون پیگیری الگوی مشابه در پروندههای مختلف برای تخریب این افراد میانهرو ما را به این نتیجه میرساند که کارفرما و پیمانکارانی برای تخریب این چهرهها مشغول کارند. به پروژۀ حذف علی لاریجانی دقت کنید، فردی که از روزهای اول انقلاب به میدان آمده و تأیید مراجع و علما و مقامات عالیرتبۀ کشوری و لشکری را در کارنامۀ خود دارد. او در نامۀ خود به شورای نگهبان از جریانی نام میبرد که سعی دارند بهنحوی پروندهسازی کنند تا جریانهای رقیب را حذف کنند. او پس از پاسخ مستدل به اتهامات، میگوید: «نکاتی که دربارۀ برخی دستگاهها گفته و نقادی شد، به عدۀ قلیلی مربوط میشود که با عملکرد سوء خود به وجهۀ قاطبۀ کارکنان زحمتکش و فداکار این دستگاهها لطمه وارد میکنند و مراد ما صرفاً آن عدۀ قلیل اما پرنفوذ است». این عدۀ قلیل اما پرنفوذ چه کسانیاند که با انواع و اقسام تهمتها میخواهند شخصیتهای معتدل نظام را حذف کنند؟ فقط در یک فقره به آقای لاریجانی تهمت زده بودند که پسر او با پسر آقای کرباسچی در یک پروژۀ اقتصادی همکاری داشته و مرتکب فساد شده؛ حالآنکه آقای کرباسچی اصلاً پسری ندارد.
اما چرا میگویم «گروگانگیری احساسات»؟ بهدلیل آنکه اتهاماتشان باعث میشود چنان آتش خشم در مخاطب شعلهور شود که دیگر فرصت هرگونه قضاوت منصفانهای از بین برود. مهم نیست داستان چقدر مستند باشد، فقط باید بهنحوی باورپذیر روایت شود و برای این باورپذیری باید احساسات مخاطب را شکل بدهد. برای مثال، «فرزند مسئولین» میتواند خیلی موضوع حساسیتبرانگیزی باشد. وقتی فرزندان مردمِ عادی در مشقت و سختیاند، نمیتوانند ازدواج کنند، شغل ندارند، سرمایه ندارند، مدرسۀ غیرانتفاعی نرفتهاند، و از امکانات محروماند، بهترین چیزی که میتوانی با آن احساسات مخاطب را گروگان بگیری امری ملموس مثل «فرزند» در جانب مسئولین است که دارد از امکانات کشور بهره میبرد و حق مردم را میخورد و خوش میگذراند. اینجاست که مخاطبان چشمها را میبندند و فقط میخواهند خشمشان را تخلیه کنند. ماجرای سیسمونی اتهام را برای مخاطب درکپذیر میکند و حواشیای همچون «نوزده چمدان» آن را بهظاهر باورپذیر میکند. حتی برای باورپذیرکردن صوت «نوزده چمدان»، تصویر فردی نامعلوم را بالای آن قرار میدهند و حرفهایی انقلابی از زبان او میزنند تا بگویند شخصی واقعی مدعی این اظهارات است، درحالیکه نه صاحب صوت معلوم است و نه مشخص است که آن تصویر چهرۀ کیست و هزاران ابهام دیگر. البته تقطیع شیادانۀ حرفها هم میتواند به این نفرتافروزی کمک کند.
اما پیمانکار این پروژه کیست؟ نگاه کنید ببینید چه کسانی در سالهای گذشته چهرههای میانهروی نظام را سوزاندهاند یا تضعیف کردهاند. چه کسانی باعث شدند علی لاریجانی از جریان انتخابات کنار گذاشته شود؟ چه کسانی کاری کردند که صادق لاریجانی استعفا دهد؟ چه کسانی دارند درخواست استعفای قالیباف را مطرح میکنند؟ مشخص است، کارفرما یک جریان خاص است، و پیمانکار پروژه جریانِ بهظاهر افشاگری است که خود را در پوشش عدالتخواهی پنهان کرده است. دلیل این ماجرا را میتوان بهوضوح از نگاه سیاست واقعبینانه فهمید. ببینید حذف این چهرهها به نفع چه کسانی تمام میشود. آیا غیر از این است که حذف چهرههای میانهرو باعث میشود تندروها روی کار بیایند؟ آیا غیر از این است که حذف این افراد مسیر را برای دوقطبیکردن جامعه هموارتر میکند؟
دوباره میگویم. در اینکه سفر ترکیۀ دختر قالیباف اشتباه بوده، مناقشه نمیکنم. کار آنها قطعاً اشتباه است. میگویم در این جریان ببینید چه کسانی احساسات شما را گروگان گرفتهاند و شما سرباز مفت و مجانی چه گروهی شدهاید؟
حدس من آن است که این جریان خاص، که تا حد تعقیب خانوادۀ چهرۀ سیاسی پیش میرود، آنقدر روی این پروژۀ اتهام سیسمونی حساب باز کرده بود، که حاضر شد یک مهرۀ اصلی از پیمانکاران خود را لو بدهد و بسوزاند تا این پروژه دربارۀ قالیباف پیروز شود. دیگر همه میدانند خبرنگار تحقیقی یک پوشش خندهدار است.
➖ آنچه مهم است این است که مردم باید از چهرههای سیاسی میانهرو مراقبت کنند و نگذارند با رفتن آنها جا برای تندروهای حامی صیانت و طرحهای افراطی باز و بازتر شود، زیرا در بدنۀ نظام همین افراد میانهرو هستند که نماینده و مراقب آرای مردماند. از ازدسترفتن چهرههای ارزشمند گذشته عبرت بگیریم و دوباره در دام این جریان خاص نیفتیم.
دیدگاه تان را بنویسید