محمود صادقی مطرح کرد:
عواقب کمتوجهی به مردم؛ از قهر اجتماعی تا اعتراضات عمومی
محمود صادقی معتقد است که رویه فعلی از یک سو به قهر اجتماعی و از سوی دیگر به افزایش اعتراضات اجتماعی منجر میشود. او از تعمیق شکاف دولت- ملت در راستای این رویه سخن گفته و هشدار میدهد که نادیده گرفتن خواست مردم عواقب دارد؛ هشداری که لازم است به موقع داده و مهمتر اینکه به موقع جدی گرفته شود.
جهان صنعت نوشت: هوا آلوده است اما تعطیل نمیکنند. کرونا همچنان جولان میدهد اما شرایط را عادی جلوه میدهند. کمر مردم تحت فشارهای مختلف اقتصادی و تحریم خم شده اما اصرار میکنند که ریشه مشکلات در داخل است و… . مثنوی هفتاد من کاغذ میشود اگر بخواهیم تصمیماتی که با خواست و مطالبه مردم فاصله دارد را فهرست کنیم، پس، از آن گذشته و به بررسی عواقب این رویه میپردازیم. اگر خوشبین باشیم و از حذف عنصر مردم در تصمیمات کلان مدیران نگوییم، کمتوجهی به خواست مردم موج میزند و قابل انکار هم نیست؛ رویکردی که از نگاه کارشناسان و تحلیلگران تبعات آن بسیار بدیهی و واضح است. مثلا محمود صادقی دبیرکل انجمن اسلامی مدرسین دانشگاهها و نماینده مجلس در دوره دهم معتقد است که رویه فعلی از یک سو به قهر اجتماعی و از سوی دیگر به افزایش اعتراضات اجتماعی منجر میشود. او از تعمیق شکاف دولت- ملت در راستای این رویه سخن گفته و هشدار میدهد که نادیده گرفتن خواست مردم عواقب دارد؛ هشداری که لازم است به موقع داده و مهمتر اینکه به موقع جدی گرفته شود.
به نظر شما نقش و جایگاه مردم در تصمیمگیریهای مربوط به موضوعات سیاسی و سیاست خارجی چیست؟
طبیعتا در نظام جمهوری اسلامی که مبتنی بر آرای مردم است، باید در همه تصمیمگیریهای مسوولان به خواست و نظر مردم توجه شود. خواست و نظر مردم نیز گاهی از طریق نهادهای نمایندگیکننده مردم مثل مجلس و شوراها مطرح میشود و نمایندگان خواستههای مردم را اعلام میکنند. با توجه به اینکه شاید این مجاری خیلی کامل نباشند در برخی نظامهای سیاسی از طریق رفراندومهای مکرر نظر مردم گرفته میشود. این راهکار البته در قانون اساسی ما هم پیشبینی شده و در مسائل مهم فرهنگی، اقتصادی و سیاسی میتوان از طریق مراجعه مستقیم به آرای مردم، تصمیمگیری کرد. معمولا در جاهایی که نهادها و مجاری معمول پاسخگو نیستند از این راهکار استفاده میکنند. به اضافه اینکه از طریق نهادهای مدنی یعنی سازمانهای مردمنهاد نیز میتوان نظر مردم را شنید. ضمن اینکه خیلی از نظامهای سیاسی برای اطلاع از نظرات مردم دائما نظرسنجی کرده و نتایج آن نظرسنجیها را در تصمیمات خود لحاظ میکنند.
همانطور که گفتید این مجاری در کشور وجود دارد و شاید خیلی کامل نبوده و ایراداتی به عملکرد آن وارد باشد. بر این اساس اگر تصمیمات اتخاذشده را بررسی کنیم به این سوال میرسیم که مردم در این تصمیمگیریها مورد توجه قرار گرفتهاند یا خیر؟ بر اساس واقعیت جامعه ما، نقش و جایگاه مردم در تصمیمگیریها چقدر است؟
اگر در انتخاباتهایی که برگزار میشود حد نصاب بالایی از مردم شرکت کرده و مجلس و دولت پشتوانه بالایی از رای مردم را داشته باشند، به طور ساختاری میتوان به این نتیجه رسید که تصمیمات مجلس و دولت مبین خواستههای مردم است ولی با توجه به دو انتخابات اخیر در اسفند ۹۸ و خرداد ۱۴۰۰ که نصاب مشارکت به طور بیسابقهای پایین آمده، میتوان به این نتیجه رسید که تصمیمات گرفته شده به خصوص در حوزه سیاست خارجی چندان منعکسکننده خواست اکثریت مردم نیست. شاید به نوعی نظر و خواست آن گروهی که در انتخابات شرکت کردند با این سیاستها منطبق باشد اما قاعدتا این دیدگاهها چندان با خواست اکثریت مردم منطبق نیست.
فکر میکنید تبعات بیتوجهی به مردم و نادیده گرفتن خواست آنها در تصمیمگیریهای کلان کشور چیست؟
طبیعتا منجر به کاهش مشارکت مردم در امور سیاسی و اجتماعی خواهد شد و در واقع مردم را از مشارکت در امور مربوط به زندگی خودشان اعم از سیاسی و اجتماعی ناامید میکند.
و این ناامیدی چه تاثیری بر زندگی سیاسی و اجتماعی مردم و البته اداره کشور دارد؟
طبیعی است که ناامیدی و کاهش مشارکت مردمی منجر به کاهش اقتدار دولت خواهد شد. طبیعتا یک دولت بدون پشتوانه در تعاملات بینالمللی نیز نمیتواند اثرگذار باشد. در نتیجه این ناامیدی موجب تضعیف دولت در تعاملات بینالمللی خواهد شد. یعنی وقتی طرفهای ما در عرصه بینالمللی متوجه این باشند که دولت با پشتوانه بالای مردمی اقدام میکند، برای آن تصمیم بهای بیشتری قائل هستند و دولت هم قدرت چانهزنی و پافشاری بیشتری دارد.
نادیده گرفتن نظرات مردم یا کمتوجهی به مطالبات آنان چقدر در افزایش نارضایتیهای اجتماعی و حتی اعتراضات عمومی نقش دارد؟
طبیعتا نقش بسیاری دارد. اگر مردم ببینند که دولتمردان خواسته آنان را دنبال میکنند امیدوار شده و وقتی هم که ببینند به خواسته آنها بیتوجهی میشود، ناامید میشوند و این میتواند منجر به انواع واکنشهای اعتراضی مردم شود. بخشی از واکنشهای اعتراضی در قالب مرسوم مثل اعتراضات معمول خود را نشان میدهد. برخی اعتراضات نیز به صورت کنشهای منفی است. مثلا افزایش نرخ مهاجرت از کشور یکی از همین واکنشها است. به عبارتی وقتی مردم میبینند که مسوولان در کشور به خواستههای آنان توجهی ندارند به یک قهر اجتماعی رو میآورند که حتما مصادیق مختلفی دارد از جمله مهاجرت یا عدم همراهی در آنجایی که کشور نیاز به همراهی دارد. در چنین مواردی ممکن است مردم از هنجارها فاصله بگیرند و این به گونههای مختلف خودش را نشان خواهد داد؛ مثلا در قالب تجمعات اعتراضی، در مواردی هم به صورت یک کنش منفعلانه.
به نظر شما کدام سویه از این واکنشها قویتر خواهد بود. در سالهای اخیر موارد کاهش مشارکت در انتخابات را بیشتر دیده بودیم اما در یکی، دو سال گذشته شاهدیم که موارد اعتراضات عمومی بیشتر شده است. آیا میتوان اینطور نتیجه گرفت که در نتیجه ادامهدار شدن رویه کمتوجهی به مردم شاهد افزایش اعتراضات هستیم و احتمال بیشتر شدن آن نیز باتوجه به وضعیت فعلی وجود دارد؟
اعتراضاتی که اخیرا شاهد هستیم بیشتر مربوط به صنوف و خواستههای مجموعههایی مثل کارگران، معلمان، بازنشستگان و… است. این خواستهها اکنون به صورت تشکلیافته نمود پیدا کرده است اما اگر مجموعه فشارها به نحوی باشد که دیگر جنبه صنفی نداشته باشد و اقشار فراصنفی خواستههای خود را از طریق اعتراض مطرح کنند، احتمال شکلگیری تظاهرات هم وجود دارد.
آقای احمدینژاد در یک توئیت نوشته بود: «نتیجه استبداد و حذف مردم در عرصه داخلی، جنگ و یا تسلیم و باجدهی در عرصه خارجی است و من اکنون نسبت به وقوع همزمان هر دو اعلام خطر میکنم.» از واژه «جنگ» که شاید اغراق درباره همین بحث اعتراضات باشد، بگذریم. اما فکر میکنید در عرصه سیاست خارجی تبعات نادیده گرفتن مردم و آن تصمیمات بدون پشتوانه که خودتان اشاره کردید، چه خواهد بود؟
مایل نیستم که نسبت به ادبیات و موضع ایشان اظهارنظر کنم چون خود او منشاء خیلی از نابسامانیها در کشور بوده و حالا طلبکار شده است.
البته بحث جایگاه مردم در تصمیمگیریها فارغ از اینکه گوینده، کیست موضوع قابل پرداختی است.
بله، با در نظر گرفتن همین نکته معتقدم که بیتوجهی به مردم به طور ساختاری موجب افزایش شکاف بین دولت و ملت خواهد شد و این افزایش شکاف دولت- ملت میتواند منجر به اختلالهایی شود از جمله همین درگیریهایی که در جامعه دیده میشود. به طور مثال خشونتهایی که نسبت به زنان اعمال میشود. اینها انواع و نمودهایی از این فاصلهها و نارضایتیها است. صرف نظر از اینکه اگر به صورت موردی بررسی کنیم هر مورد ویژگیهای خاص خود را دارد. قطعا تا اطلاعات بیشتری نداشته باشیم و جزئیات را ندانیم درباره این حادثه نمیتوانیم قضاوت کنیم اما در مجموع میتوان یکی از عوامل افزایش کنشهای خشن در جامعه را همین نارضایتی مردم از وضعیت موجود و افزایش فشار بین دولت و ملت دانست. نارضایتیهای مردم نیز عمدتا معیشتی است و تورم روزبهروز افزایش پیدا میکند. در نتیجه مردم به نوعی بیافق شدهاند و افق امیدوارکنندهای پیشروی خود ندارند و این منجر به چنین نارضایتیهایی است.
در یکی، دو سال اخیر شاهد افزایش اعتراضات هستیم، موضوع کاهش مشارکت و قهر اجتماعی هم که پیش از آن نمود پیدا کرده بود. رسانهها نیز در حد توان و امکان خود به این موضوع پرداخته و هشدارهای لازم را درباره تبعات این وضعیت میدهند اما میبینیم که توجه خاصی به این امر نمیشود. به نظر شما چه اتفاقی باید رخ دهد که توجه به مردم و خواست آنها بیشتر شود؟ اصلا چطور باید هشدارهای لازم را بیان کرد تا گوش شنوایی برای آن پیدا شود؟
واقعیت این است که این بیتوجهی یکی از معضلات اصلی نیروهای سیاسی در کشور است. آنقدر بیتوجهی افزایش پیدا میکند که گاهی اوقات ممکن است، اتفاقات ناگواری رخ دهد که هیچکس نتواند آنها را کنترل کند. لذا پاسخ به این سوال ساده نیست. به خصوص با توجه به رویهای که شاهدیم، گویا در نگاهی که اکنون قالب است اساسا نیازی به توجه به خواست و نیازهای مردم احساس نمیشود و این موضوع سرنوشت خیلی از نظامهای سیاسی را در جهان تغییر داده است. احساس میکنم وضعیت فعلی ما نوعی غفلت است و به نظر میرسد که هیچ حادثهای نمیتواند آن زنگ خطر لازم را برای مسوولان به صدا در آورد.