«مخزنیِ سیاسی» به روایت سعید حجاریان
نظریه پرداز اصلاح طلب نوشت: اولین وظیفه مخزنهای سیاسی در پروژهشان تخلیه ذهن مخاطب است از هر آنچه آموختهاند؛ همان عملی که به شستوشوی مغزی معروف است. در کشور ما اکنون اتمسفری حاکم شده است که تا حد زیادی دنبال شستوشوی مغزی است. دقیقاً شبیه لحظهای که نوار کاست در معرض میدان مغناطیسی قوی قرار میگیرد و تمام اطلاعات آن پاک میشود و آماده بازنویسی میشود.
به گزارش صبح ما، در ادامه یادداشت سعید حجاریان آمده است: سرزمین حاصلخیز ایران تا بخواهید آیتالله جعلی و دکتر و مهندسی قلابی پرورش داده است و چنان هالهای از قدسیت حول آنها درست شده است که کسی را توان نقد کردن نیست. من بنا را بر این گذاشتهام که همه معممها آیتالله و مجتهد هستند، و همه مکلاها دکتر و مهندس؛ مگر آنکه عکساش ثابت شود. زیرا ممکن است در مقام گفتوگو با کسی فراموش کنیم این القاب را به کار ببریم و بیحرمتی کنیم. بهتازگی نیز مدارک ایرانی هم صفایی ندارد و لازم است از بلاد فرنگ مدرکی ممهور به مهر یک دانشگاههای معتبر بیاورند.
از اینها گذشته، عدهای خود را پروفسور میخوانند و گمان دارند این عنوان بالاتر از آیتالله و دکتر است. پروفسور یعنی استاد دانشگاه؛ کسیکه اصطلاحاً استاد تمام است و بهعنوان مرجع دانشجویان مقالات معتبری در ژورنالها منتشر کرده و میکند. مضاف بر این بهلحاظ فنی نیز عنوان دکتر فقط به اطبایی که بالفعل به امر طبابت مشغولاند، اطلاق میشود و به کسانیکه پروانه طبابت دارند اما به کار ساختوساز مشغولاند یا به فروش لوازم پزشکی روی آوردهاند یا آنقدر پیر شدهاند که پراتیک پزشکی از آنها برنمیآید، نمیتوان دکتر گفت.
اما چندسالی است در ایران لفظ جدیدی باب شده است که عجیب و غریب مینماید و آن «دکترینال» است. من گمان میکنم بهتر آن باشد به آن بگوییم «ایندکترینال» زیرا برازندهتر است. حال ببینیم این لفظ چه ریشهای دارد و بهچه کاری میآید؟ من واژه (indoctrination) را به «مُخزنی» ترجمه میکنم و معتقدم وظیفه مراکز مخزنی سیاسی القاء و اغوای سیاسی اذهان عمومی در جهت ایدههای فرقهای و ایدئولوژیک است.
اولین وظیفه مخزنهای سیاسی در پروژهشان تخلیه ذهن مخاطب است از هر آنچه آموختهاند؛ همان عملی که به شستوشوی مغزی معروف است. در کشور ما اکنون اتمسفری حاکم شده است که تا حد زیادی دنبال شستوشوی مغزی است. دقیقاً شبیه لحظهای که نوار کاست در معرض میدان مغناطیسی قوی قرار میگیرد و تمام اطلاعات آن پاک میشود و آماده بازنویسی میشود. در اینجا اذهان در چنین وضعیتی قرار میگیرند و همچون لوح سفید آماده بازنویسی ایدههای جدید میشوند. کلمه لوح سفید مفهومی قدیمی و ترجمهای از مفهوم معرفتشناختی «تابولا رازا»[۱] است. حامیان ایده تابولا رازا اعتقاد دارند بشر خالیالذهن پا به جهان خلقت میگذارد حال آنکه مخالفان معتقدند فطرت بشر از پیش، ساختارها و باورهایی را در ذهن او ساخته و پرداخته است.
بعد از آنکه ذهن کاملاً پاک شد، نوبت به ایجاد انگیزه برای دریافت ایدههای جدید میرسد. اگر مرحله اول را به تعبیر عرفا «تخلیه» بنامیم، مرحله دوم «تجلیه»، بهمعنای صیغل دادن نام میگیرد. در این مرحله ذهن آماده دریافت ایدههاست. به تعبیر مولانا:
پس چو آهن گرچه تیرههیکلی
صیقلی کن صیقلی کن صیقلی
تا دلت آیینه گردد پر صور
اندرو هر سو ملیحی سیمبر
آهن ار چه تیره و بینور بود
صیقلی آن تیرگی از وی زدود
سومین و آخرین مرحله، «تحلیه» نام دارد. در این مرحله ذهن بسیط آماده دریافت ایدههای مختلف است. اگر توجه کرده باشید، سازمان مجاهدین خلق برای جذب اعضاء از ابتدا همین مسیر را طی کرده بود و البته بعدها شماری از اعضاء با مطالعه کتابهایی از جمله «ذهن دستکاری شده»[۲] از راه طی شدهشان بریدند.
اکنون، چه شبکههای داخلی، و چه شبکههای فارسیزبان خارج از کشور و چه فضای مجازی همگی این مسیر را طی میکنند. به تعبیری:
کل من فی الوجود یطلب صیدا
انما الاختلاف فی الشبکات!
در واقع جامعه گسیخته و انسان تنهای حاضر در آن، میان این تورها گرفتار شده یا دستکم در معرض گرفتاری قرار دارد. حال باید بپرسیم چنین فردی چگونه باید خود را از تأثیرپذیری نجات دهد؟
الف. راهحل نخست آن است که ذهن انسان ورودیها را کنترل و مسدود کند. عدهای هستند که اساساً تلویزیون را از زندگی خود حذف کردهاند و حتی با شبکههای مجازی هم سروکار چندانی ندارند ولی به هر تقدیر ممکن است از طریق مردم و روابط اجتماعیشان تحت تأثیر قرار بگیرند.
ب. راه حل دوم آن است که مردم توان پردازش اطلاعات را کسب کنند و بتوانند با عقل نقاد سره را از ناسره تفکیک کنند. این کار تخصصی، دشوار و مستلزم صرف وقت است و برای عدهای خاص ممکن است.
پ. راه حل سوم اعتماد به اشخاص معتبری است که وثاقت آنها در طی زمان ثابت شده است. یعنی مرجعهایی که دستکم اخبار نادرست را بازتاب نمیدهند. مردم ما در زمینه اقتصاد به این فن مجهز شدهاند اما در زمینه اطلاعات ذهن خود را اجاره دادهاند؛ گاه به جزمیات میل میکنند و گاه دچار تلوّن میشوند لذا باید لنگرگاهی از میان مرجعهای موثق اختیار کرد.
بهگمان من از آنجایی که گرفتار شدن در تله تلقین یکشبه اتفاق نیفتاده است، نمیتوان انتظار داشت جامعه در مدتی کوتاه و با به کار بستن چند راهحل از قید آن رهایی یابد. حدود دو دهه پیش در نوشتهای تحت عنوان «ندانستن حق مردم است» آورده بودم، برخی نظامهای سیاسی میل به آن دارند که بهنوعی مردم را از طریق محتوای ایدئولوژیکشان اعم از اخبار، کتابهای درسی و… دستآموز خود کنند و همانجا تأکید کرده بودم مردم حق دارند این قبیل مطالب را نخوانند و نشنوند و نپذیرند؛ به عبارتی آنها علاوه بر حق دانستن، دارای حق ندانستن نیز هستند.