پراجکت سندیکیت:
مسئله اتمی ایران مانع رهایی کاخ سفید از منطقه میشود؟
اگر بایدن میتوانست، ترجیح میداد حداقل تا سال ۲۰۲۵ حتی یک کلمه دیگر درباره خاورمیانه نشنود، اما دیگ برنامه هستهای ایران و مناقشه اسرائیل و فلسطین، به عنوان دو موضوع لاینحل، هر دو در حال جوشیدن است و به زودی، شاید همین امسال، فوران کنند. فارغ از اینکه دولت بایدن چه اقدامی خواهد کرد، هیچ شانسی برای پایان خوش این دو معضل وجود نخواهد داشت. امریکا ممکن است کارش با خاورمیانه تمام شده باشد، اما خاورمیانه به هیچ وجه قرار نیست به این زودی امریکا را رها کند.
انتخاب نوشت: آرون دیوید میلر مذاکره کننده ارشد در دولت های دموکرات و جمهوریخواه آمریکا در پراجکت سندیکیت نوشت: رهایی از خاورمیانه، هرچقدر هم که ایالات متحده متمایل به این کار باشد، یک گزینه منطقی نیست. منطقه در واکنش به فاصله گرفتن امریکا، تغییرات ژئوپلیتیکی سریعی را تجربه کرده است. این تحولات، به طرز دیوانه کننده ای پیچیده و مملو از خطرات بالقوه سیستماتیکی است که واشنگتن نمیتواند آن ها را نادیده بگیرد.
در ادامه این مطلب آمده است: امریکا در مواجهه با تغییرات خارق العاده خاورمیانه را می توان به گالیوری امروزی تشبیه کرد که در منطقه ای که نیاز به شناخت بهتر دارد، قدرت های بزرگ و کوچک، دست و پایش را به زمین بسته اند.
ایالات متحده اکنون با اوهام کمتر و عزمی آشکار به دنبال بازتنظیم اولویت های خود در منطقه ای است که در دهه های گذشته بیش از آنچه لازم بوده، توجهات واشنگتن را به خود جلب کرده است. عوامل متعددی سبب شده کاهش رتبه خاورمیانه در سیاست خارجی امریکا مورد استقبال واقع شود. از جمله این عوامل می توان به اهمیت روزافزون اقیانوس هند و اقیانوس آرام، تهاجمی شدن فزاینده روسیه و بی نیاز شدن از نفت و گاز کشورهای عربی اشاره کرد. همچنین شکست برنامه های تریلیون دلاری برای ایجاد تغییرات اجتماعی در افغانستان و عراق، واشنگتن را به این درک رسانده که اصلاح اغلب مواردی که منطقه را رنج می دهد، فراتر از توانش است.
پنج ویژگی، چشم انداز سیاسی جدید منطقه را مشخص می کند. این ویژگی ها مدت زیادی است که ظهور کرده اند. اگر ایالات متحده بخواهد شانس حفاظت از منافع خود در منطقه ای که ایده های آمریکایی در آن در حال زوال است را به حداکثر برساند، شناخت درست منطقه تغییر یافته، حیاتی است.
زمستان عرب
به تعبیر «تاسیتوس» مورخ رومی، همواره بهترین روز پس از مرگ یک امپراتور بد، روز اول است. علیرغم امیدها به بهار عربیِ بیش از یک دهه پیش، زمانی که عرب ها از پیر و جوان به خیابان ها آمده بودند تا به مقابله با سیاست های ظالمانه و خودسرانه سیاسی و اقتصادی چندین رژیم مستبد بپردازند، در نهایت هیچ رستگاری یا رهایی برای آن ها وجود نداشت. در بحرین و سوریه، رژیم های سابق پابرجا ماندند. در مصر، پس از یک سال حکومت آشفته اسلامگرایان، ارتش قدرت را به دست گرفت. در یمن، جنگ داخلی بی رحمانه در جریان است. حتی در تونس، تنها کشوری که به نظر می رسید پتانسیل واقعی یک اصلاحات دموکراتیک را دارد، اکنون یک حکومت اقتدارگرا، قدرت تقریبا مطلق را در اختیار دارد. در لبنان، لیبی و حتی عراق، منازعات داخلی حل نشدنی و دخالت های خارجی، بر سر کار آمدن حکومتی کارآمد را تقریبا غیرممکن کرده است.
به طور خلاصه، بسیاری از جهان عرب همچنان در آشفتگی و ناکارآمدی غیرقابل تغییری فرو رفته است. عراق و سوریه در برابر سازمان های تروریستی جهادی و نفوذ ایران آسیب پذیر هستند و امریکا در این دو کشور، درگیر سیاست ضدتروریسم شدیدی است. اما در سایر حوزه ها، نقش ایالات متحده تا حد زیادی به حمایت از سازمان ملل و سایر تلاش های چندجانبه محدود میشود که نشان دهنده فقدان تمایل و علاقه واشنگتن به رهبری تلاش ها برای حل مشکلات منطقه ای است.
در گذشته سه کشور کلیدی عربی یعنی، مصر، سوریه و عراق، بر سر قدرت و نفوذ در خاورمیانه با یکدیگر رقابت می کردند. اکنون هر سه هنوز کشورهای مهمی هستند، اما اعتبار و ظرفیت لازم برای اعمال قدرت سابقشان را ندارند. بهار عربی و چالش های داخلی مختلف، شرایط را تغییر داده و مراکز قدرت جدیدی پدید آمده اند.
یکی از تحولات مهم، ظهور مراکز قدرت غیر عرب است. ترکیه، اسرائیل و ایران، علیرغم چالش های داخلی خود، همگی توانسته اند به عنوان کشورهایی نسبتا کارآمد با پتانسیل اقتصادی فوق العاده و دارای سازمان های نظامی و اطلاعاتی توانمند، ظاهر شوند. اسرائیل با وجود تنش کنونی بین واشنگتن و تل آویو، نزدیکترین متحد امریکا در خاورمیانه است. ایران، دشمن دیرینه امریکاست و ترکیه، یکی از اعضای ناتو است که در برخی از مسائل با ایالات متحده همکاری می کند، اما در موارد دیگر، به ویژه سوریه، مسیر دیگری را انتخاب کرده است.
مهمتر از همه، هر یک از این کشورها این ظرفیت را دارند که قدرت خود را در خارج از مرزهایشان به گونه ای به نمایش بگذارند که بر ثبات منطقه ای و منافع امریکا در آنجا تأثیر بگذارد. نحوه برخورد امریکا با این دولت ها، بهویژه ایران و اسرائیل، سیاست های منطقه برای سال های آینده را شکل خواهد داد.
خلیج فارس
تنها مرکز قدرت عربی که ظهور کرده، منطقه خلیج فارس است و به راحتی می توان دلیل آن را فهمید. رژیم های سعودی و امارات، هر دو بهار عربی را سالم پشت سر گذاشتند و بر خلاف همسایگان خود، آمده اند تا ثبات و شایستگی را به نمایش بگذارند. علاوه بر این، آن ها به عنوان صادرکنندگان پیشرو نفت و گاز، یکی از ذینفعان اقتصادی اصلی جنگ روسیه بوده اند. این جنگ، وابستگی جهانی به نفت خلیج فارس را افزایش داد و قیمت ها را بالاتر برد. به این موارد، «توافق ابراهیم» که روابط اسرائیل را با امارات متحده عربی و بحرین عادی سازی کرد، تهدید پایدار از سوی ایران و وجود رهبران ریسک پذیری مانند محمد بن سلمان، ولیعهد عربستان سعودی را اضافه کنید، واضح است که چرا خلیج فارس در محاسبات منطقه ای و ایالات متحده، مهم تر به نظر می رسد.
با این حال، در حالی که اهمیت خلیج فارس افزایش یافته، از نفوذ امریکا بر آن کاسته شده است. این تا حد زیادی به دلیل بی پروایی محمد بن سلمان است. بی مبالاتی هایی نظیر جنگ فاجعه بارش در یمن، محاصره قطر و نقض مداوم حقوق بشر از جمله قتل جمال خاشقچی در کنسولگری عربستان در استانبول. برای کسانی که از نزدیک تحولات را دنبال می کردند، پس از حملات ایران به دو تاسیسات نفتی عربستان سعودی و عدم واکنش جدی امریکا به آن در سپتامبر 2019 نیز سرد شدن روابط واشنگتن-ریاض، مشهود بود. حتی در آن زمان و قبل از ریاست جمهوری بایدن، این احساس در میان متحدان و شرکای منطقه ای امریکا وجود داشت که سیاست خارجی ایالات متحده اولویت های دیگری دارد.
بسیاری از بازیگران منطقه، با در نظر گرفتن این موضوع و درک این واقعیت که باید وابستگی خود را به ایالات متحده کاهش دهند، به یکدیگر نزدیک شده اند. این روند پیامدهای پیچیده و طولانی مدتی خواهد داشت، اما نمی توان انکار کرد که روسیه و چین از بزرگترین ذینفعان آن بوده اند.
با تشدید تنش ها بین بن سلمان و دولت بایدن در مورد همه چیز، از قیمت نفت گرفته تا حقوق بشر، عربستان سعودی روابط خود را با روسیه و چین عمیق تر کرده است. این صرفا یک ترفند برای جلب توجه سیاستگذاران ایالات متحده نیست، بلکه منعکس کننده یک استراتژی گسترده تر برای مستقل کردن سیاست گذاری های سعودی هاست. بن سلمان می خواهد قادر باشد در صورت نیاز به سمت هر بازیگر منطقه ای و جهانی که تمایل داشته باشد، چرخش کند. او علاقه آشکاری به همکاری با روسیه در زمینه قیمت گذاری نفت از طریق اوپک پلاس دارد. همچنین تمایلی طبیعی به خودکامگانی دارد که او را در مورد نقض حقوق بشر تحت فشار قرار نمی دهند و نیازی به پاسخگویی به نمایندگانی که ممکن است فروش تسلیحات را محدود کنند، ندارند.
علاوه بر این، ولیعهد سعودی میخواهد عربستان سعودی را به یکی از 15 اقتصاد برتر جهان تبدیل کند و چین، به دلیل بزرگی اقتصادش، ناگزیر در این برنامه قرار می گیرد. یکی دیگر از عناصر کلیدی برای موفقیت این برنامه بن سلمان، ثبات در خلیج فارس است که لازمه آن، تنش زدایی با ایران است. اکنون عربستان سعودی به دنبال عضویت در سازمان همکاری شانگهای است که ایران و چین و روسیه عضو آن هستند و میتوان انتظار داشت که نفوذ چین در عربستان افزایش یابد.
این تحولات، کاملا خیره کننده بوده است. عربستان روابط دیپلماتیک با ایران برقرار کرده و با دیگر دشمنان امریکا در تماس است و در حالی که ایالات متحده، شریک امنیتی اصلی عربستان سعودی است، سعودی ها اقدام به خرید تجهیزات نظامی چینی کرده اند. همانطور که سعود الفیصل وزیر خارجه وقت عربستان سعودی در دهه 2000 به دیوید اوتاوی، خبرنگار واشنگتن پست گفت: «آنچه ما می خواهیم نه ازدواج کاتولیک با واشنگتن و نه طلاق از آن است، بلکه ازدواج اسلامی است که در آن بتوانیم همسران دیگری نیز داشته باشیم.»
با این حال، حتی اگر چین بخواهد، بعید است بتواند به طور کامل جایگزین آمریکا در خاورمیانه شود، البته چین نیز چنین چیزی را نمی خواهد. چرا وقتی نیروی دریایی ایالات متحده حفاظت از جریان نفت خلیج فارس که نگرانی اصلی چین است را به عهده گرفته، پکن تلاش کند جای آن را بگیرد؟
ایران و بمب
حتی اگر تنش زدایی بین ایران و عربستان پار برجا بماند، بعید است بتواند تضمین کننده ثبات در خلیج فارس یا خاورمیانه باشد. از میان همه منابع بالقوه بی ثباتی در منطقه ای که هم اکنون نیز ناآرام است، و از مناقشات لاینحل اسرائیل و فلسطین گرفته تا تروریسم جهادی و رقابت قدرت های بزرگ در این منطقه، مهمترین مساله، برنامه هسته ای ایران است. این موضوعی است که میتواند قیمت نفت را بالا ببرد، بازارهای مالی را دچار بران کند و به یک جنگ منطقه ای گسترده تر بیانجامد.
به نظر می رسد با اطمینان می توان گفت که هیچ یک از قدرت های بزرگ منطقه، به ویژه ایران و اسرائیل، حتی پس از خروج ترامپ از برجام، خواهان رویارویی بزرگ نیستند. این وضعیت احتمالا فعلا پابرجاست، اما دیگر هیچ امیدی به اینکه غنی سازی ایران از طریق یک چارچوب دیپلماتیک محدود شود، وجود ندارد. برعکس، خصومت ایالات متحده با ایران به دلیل سرکوب اعتراضات داخلی و حمایت تهران از تهاجم روسیه به اوکراین، بیشتر شده است. تصور رفع تحریم ها نیز بسیار دشوارتر شده، به ویژه اکنون که یک دولت تندرو در اسرائیل، وجود گزینه های معتبر نظامی را مطالبه می کند.
به نظر می رسد روند تحولات به سمت کاهش تنش نیست. اگر ایران همین حالا هم یک کشور در آستانه هسته ای نباشد، به زودی خواهد بود. در چنین شرایطی، ایران تنها چند روز با تولید آن مقدار اورانیوم غنی شده که برای تولید چند بمب کافی است، فاصله خواهد داشت، هرچند تولید نهایی به دو سال زمان دیگر نیاز دارد. باید در نظر داشت که در این صورت، آیا نظارت محدود آژانس بین المللی انرژی اتمی، برای کشف انحراف احتمالی برنامه هسته ای ایران و باخبر شدن از انتقال این مواد به یک سایت اعلام نشده برای تولید نهایی بمب، کافی خواهد بود؟
شایان ذکر است که پنج رئیس جمهور متوالی ایالات متحده متعهد شده اند که ایران را از دستیابی به سلاح هسته ای، بازدارند. (احتمالا در صورت لزوم با حمله نظامی). علاوه بر این، آستانه صبر اسرائیل برای اقدام نظامی به میزان قابل توجهی کمتر است، هرچند این حمله فقط می تواند برنامه ایران را به تعویق بیندازد. اما حقیقت ناخوشایند و بی رحمانه این است که هیچ راه حلی وجود ندارد. سیاستگذاران صرفا به این امیدوارند که می توان مانع عبور ایران از خطوط قرمز اسرائیل و امریکا شد و برخی اقدامات پیش بینی نشده اسرائیل یا ایران در منطقه، به یک رویارویی گسترده تر تبدیل نخواهد شد.
آنچه امریکا باید انجام دهد
معمای اصلی پیش روی دولت بایدن، همان معمایی است که دولت های پیشین را به خود مشغول کرده بود و مطمئنا دولت های بعدی را نیز به شدت به دردسر خواهد انداخت. ایالات متحده در دهه های اخیر آموخته است – گاهی اوقات با هزینه ای هولناک – که نه میتواند منطقه را متحول کند و نه می تواند خود را از آن خلاص کند. خاورمیانه مملو از بقایای قدرت های بزرگی است که به اشتباه تصور می کردند می توانند طرح ها و رویاهای خود را به آنجا تحمیل کنند. اما خوشمان بیاد یا نه، آمریکا در این منطقه، منافع، دوستان و مخالفانی دارد. این واقعیت که «خروج» از منطقه به عنوان یک گزینه مطرح می شود، به این معنی نیست که یک گزینه عملی است.
اما اگر برای امریکا، نه تغییر منطقه و نه برون رفت از آن ممکن نیست، چه گزینه ای باقی می ماند؟ پاسخ کوتاه، مدیریت ریسک است. از آنجایی که خاورمیانه جایگاه خود را در سلسله مراتب منافع استراتژیک ایالات متحده از دست داده، قابل درک است که تیم بایدن می خواهد از مسائل منطقه فاصله بگیرد، به ویژه اکنون که او رسما برای دور دوم ریاست جمهوری نامزد شده است. اساس حکومتداری، تعیین اولویت هاست و مسائل روسیه و چین به اندازه کافی ایالات متحده را به خود مشغول می دارد.
در عمل، این بدان معناست که واشنگتن به جای حل مشکلات، بر مدیریت مشکلات تمرکز خواهد کرد. «موارد ضروری» مانند مبارزه با تروریسم، نفت و گاز خلیج فارس و محدود کردن برنامه هسته ای ایران توجه نسبتاً بالاتری به خود جلب خواهند کرد، اما مواردی که «خوب است انجام شود»، چندان در اولویت نخواهند بود. مسائل مربوط به اسرائیل نیز همچنان مورد توجه کاخ سفید قرار خواهد گرفت، حتی اگر شخص بایدن تمایل چندانی نداشته باشد.
بهترین کاری که امریکا در حال حاضر می تواند انجام دهد تمرکز بر منافع واقعا حیاتی خود است. در بسیاری از مسائل دیگر، باید به آنچه جورج شولتس، وزیر خارجه ریگان، می گفت یعنی «مراقبت از باغ» با همکاری شرکای معتبر محلی و متحدان استراتژیک، بسنده کند. همچنین باید به سخنان وزیر خارجه بزرگ دیگر، جیمز بیکر، توجه کرد که هشدار داد اگر به دنبال دعوا باشید، به احتمال زیاد دعوایی را پیدا خواهید کرد.
اگر بایدن می توانست، ترجیح می داد حداقل تا سال 2025 حتی یک کلمه دیگر درباره خاورمیانه نشنود، اما دیگ برنامه هسته ای ایران و مناقشه اسرائیل و فلسطین، به عنوان دو موضوع لاینحل، هر دو در حال جوشیدن است و به زودی، شاید همین امسال، فوران کنند. فارغ از اینکه دولت بایدن چه اقدامی خواهد کرد، هیچ شانسی برای پایان خوش این دو معضل وجود نخواهد داشت. امریکا ممکن است کارش با خاورمیانه تمام شده باشد، اما خاورمیانه به هیچ وجه قرار نیست به این زودی امریکا را رها کند.