کدام پادشاه مسلمان هیولای والاچیا را کشت؟
دراکولای واقعی را بشناسید/ پادشاهی که ۳۰هزار گوش برید و ۱۰ کیلومتر انسان به میخ کشید
رومانیایی ها گمان داشتند دراکولا یک موجود شریر جهنمی است اما این موجود روزگاری واقعی بوده است. دراکولا نام خانوادگی «ولاد سوم» پادشاه کشور باستانی والاچیا است. جنایت های عجیب و پرشمار این پادشاه سنگدل باعث شد آرام آرام افسانۀ دراکولا شکل بگیرد.
خبر فوری نوشت: انتشار تیزر فیلم جدید دراکولا با عنوان « The Last Voyage of the Demeter» باعث کنجکاوی مجدد بسیاری از مخاطبان نسبت به این موجود افسانه ای شده است.
دراکولا به عنوان موجودی قرون وسطایی که شب ها از خواب بلند شده و خون انسان ها را می مکد حاصل تراوشات ذهن نویسنده ای ایرلندی به نام «برام استوکر» است. استوکر اولین بار بر اساس افسانه های رومانیایی با موجودی به نام دراکولا برخورد کرد و آن را وارد رمان ترسناک خود کرد. با این حال، خود برام استوکر به درستی نمی دانست دراکولا کیست و گمان می کرد یکی از موجودات شیطانی و خیالی مردم بومی رومانی بوده است. اما این حقیقت ماجرا نیست.
درست است که رومانیایی ها در قرن 19 گمان داشتند دراکولا یک موجود شریر جهنمی است اما این موجود روزگاری واقعی بوده است و گرد تاریخ باعث فراموشی او و تبدیلش به یک افسانۀ ترسناک شده است.
دراکولا نام خانوادگی «ولاد سوم» پادشاه کشور باستانی والاچیا است که در رومانی فعلی واقع شده است. جنایت های عجیب و پرشمار این پادشاه سنگدل که با نام ولاد میخ کشنده و ولاد قاتل نیز شناخته می شود باعث شد مردم بومی والاچیا در ذهن خود داستان های ترسناکی دربارۀ این پادشاه مخوف ساخته و او را به یک موجود افسانه ای تبدیل کنند. اما ولاد کیست و چگونه به یک موجود ترسناک تبدیل شد؟
اسیری که تخم نفرت را در قلب خود کاشت
ولاد دراکولا فرزند ولاد دوم، پادشاه دراکولایی کشور والاچیا بود. والاچیا کشوری نسبتا کوچک بود که میان امپراتوری عثمانی و مجارستان قرار گرفته و از آنجا که عثمانی ها و مجارها جنگ های مذهبی و سیاسی خشنی با هم داشتند، والاچیایی ها باید میان این دو تعادل برقرار کرده و رضایت هر دو طرف را جلب می کردند. این امر برای آنها سختی های بسیاری به وجود آورد.
ولاد دوم از ترس اینکه مورد غضب سلطان مراد، سلطان عثمانی قرار نگیرد، دو پسر خود یعنی ولاد و رادو را به عنوان اسیر و گروگان به دربار عثمانی ها فرستاد. سلطان مراد اعلام کرد که این دو پسر را نگه می دارد اما اگر ولاد دوم با مجارها متحد شود هر دو را می کشد. ولاد و رادو به عنوان اسیر در دربار عثمانی بزرگ شدند. آنها زندگی نسبتا سختی داشتند و همه به چشم اسیر به آنها نگاه می کردند. این امرباعث شد ولاد به موجودی عقده ای و سنگدل تبدیل شود و به فکر انتقام بیفتد.
چند سال بعد، ولاد دوم با مجارها متحد شد و زیر قولش زد. سلطان مراد بر خلاف هشدارش، ولاد سوم و رادو را اعدام نکرد و آنها را نزد خود نگه داشت تا در آینده برای تصاحب تاج و تحت والاچیا آماده شوند و از طریق آنان، والاچیا متحد عثمانی گردد.
بعد از مرگ ولاد دوم، والاچیا دچار آشوب شد. خاندان اشرافی بویارها به قدرت رسیده و تخت و تاج ولاد نیز تصاحب شد. سلطان مراد ولاد سوم را آزاد کرد و تعدادی سرباز به او داد تا تاج و تخت پدرش را پس بگیرد. ولاد به والاچیا رفت و توانست به قدرت برسد. او در مجموع، سه بار پادشاه والاچیا شد و این، نخستین دورۀ پادشاهی او بود. پادشاهی ولاد زیاد طول نکشید و او به سرعت قدرت را از دست داد. ولاد مدتی را در جنگل ها بسر برد و بعد از متحد کردن اقوام مختلف، مجددا به والاچیا حمله برد و توانست آن را فتح کند. به این ترتیب، دورۀ دوم پادشاهی او شروع شد.
جنگ دراکولا با عثمانی
در همین زمان، سلطان مراد از دنیا رفت و پسر جوانش، سلطان محمد فاتح به جایش بر تخت نشست. قدرت عثمانی ها بیشتر شد و سلطان محمد نیز توانست در یکی از مهم ترین نبردهای تاریخ، قسطنطنیه را فتح کرده و اروپا را به وحشت بیندازد.
سلطان جوان اما باارادۀ عثمانی قصد فتح اروپا را داشت. او می خواست به شهرهای ایتالیا حمله کرد و رم را نیز فتح کند. از طرف دیگر، محمد قصد داشت از طریق والاچیا به مجارستان لشکر کشیده و بزرگترین دشمن اروپایی ترک ها را شکست دهد. احتمال حملۀ سلطان محمد به اروپا باعث وحشت دنیای مسیحیت و شخص پاپ شد. در همین زمان بود که ولاد دراکولا به کمک پاپ آمد.
همانطور که بیان شد، ولاد با کمک ترک ها به قدرت رسید. او طبق توافق، باید سالانه به عثمانی ها خراج می داد اما بعد از افزایش قدرتش از این کار سر باز زد. ولاد از ترک ها متنفر بود چرا که مدت ها در دربار آنان زندانی بود و این مساله به او حس حقارت می داد. سلطان محمد پیک هایی را به دربار ولاد فرستاد و از او خواست خراج سالانۀ خود را بدهد. ولاد نپذیرفت. او به نماینده های سلطان رو کرد و از آنها خواست به نشانۀ احترام، عمامۀ خود را از سر بردارند. نماینده ها این کار را خلاف سنت ترکی خود می دانستند و از انجام آن امتناع ورزیدند. ولاد نیز خشمگین شد و دستور داد عمامه ها را با میخ به سرشان بکوبند و آنها را راهی استانبول (قسطنطنیه) کنند.
این اقدام ولاد خشم سلطان محمد را در پی داشت. او پدر زنش، حمزه بیگ را که شناخت زیادی از ولاد داشت و در دوران اسارت، مربی دراکولا بود، به والاچیا فرستاد. قرار بود حمزه بیگ ولاد را به نزدیکی مرز والاچیا بکشاند و ناگهان او را ربوده و به استانبول بفرستد. حمزه بیگ به والاچیا رفت اما ولاد که در کاخ سلطان جاسوس داشت از این ماجرا باخبر شد و حمزه بیگ را اسیر کرد و همراهانش را نیز کشت. ولاد گوش حمزه بیگ را برید و نزد سلطان محمد فرستاد.
همزمان با این اتفاق سربازان والاچیا به بلغارستان که تحت تسلط ترک ها بود، حمله کرده و شهرها و روستاهای فراوانی را نابود کردند. این خبر باعث خشم سلطان محمد شد و او شخصا با 100 هزار سرباز به سمت والاچیا حرکت کرد تا ولاد یاغی را تنبیه کند.
دراکولا دراکولا می شود
ولاد پادشاه سنگدلی بود. بازی قدرت در والاچیا از او مردی خشن ساخته بود و او با همین خشونت توانسته بود پادشاهی خود را حفظ کند. زمانی که ولاد به قدرت رسید، بویارها را به کاخ خود دعوت کرد و در اثنای میهمانی، دستور قتل همه را صادر کرد. روش های قتل و شکنجۀ او متنوع بودند. او گاه مخالفانش را درون آب جوش می انداخت، گاه گوش و زبان و دستشان را می برید و گاه آنها را جلوی سگ های وحشی می انداخت اما روش مورد علاقۀ او به میخ کشیدن بود. در روش به میخ کشیدن، جلاد چوبی تیز و بزرگ را از پشت وارد سینۀ قربانی می کرد، طوری که از آن سمت بیرون بزند. اگر جلاد حرفه ای بود، این کار را به قدری دقیق انجام می داد که به اندام های حیاتی فرد آسیب نزده و او زنده بماند و آرام آرام بمیرد.
ولاد در حمله به شهرهای بلغارستان اوج خشونت را به خرج داد. او هر ترکی که می دید می کشت و سپس گوش ها و بینی اش را می برید و در کیسه می انداخت و نزد پادشاه مجارستان می فرستاد تا او را ترغیب به اتحاد با والاچیا کند. مشهور است که او در سفری به بوداپست، 20 کیسه پر از گوش بریده آورد و تقدیم شاه مجارستان کرد.
با این حال، اوج خشونت و وحشت او در جنگ با عثمانی ها بروز کرد. خشونت های ولاد در این جنگ باعث شد لقب «ولاد به میخ کشنده» یا ولاد ترسناک را به او بدهند.
مارش وحشت
سلطان محمد فاتح در سال 1462 به والاچیا تاخت. او در نزدیکی رودخانۀ دانوب اردو زد. او می دانست ولاد در جنگل های شمال رودخانه اردو زده و منتظر است سلطان به آب بزند تا ناغافل حمله کرده و ارتش عثمانی را غرق کند. سلطان پیش دستی کرد و پنج هزار سربازش را به فرماندهی وزیر اعظمش، محمود پاشا مامور عبور از رود دانوب کرد. سربازان والاچیایی به سمت محمود پاشا حمله کردند. در این زمان، سلطان محمد که در ساحل روخانه کمین کرده بود، توپخانه اش را به کار گرفت و ارتش ولاد را منهدم ساخت. ولاد به سرعت عقب نشینی کرد و به داخل جنگل گریخت.
سلطان محمد از آب عبور کرد و بعد از چند روز استراحت به قصد تصرف «ترگوویشته» (پایتنحت والاچیا) سپاهش را حرکت داد. مارش نظامی سربازان عثمانی به سمت ترگوویشته یکی از ترسناک ترین حرکت های نظامی تاریخ به حساب می آید. سربازان ترک از جنگلی مخوف و ترسناک عبور می کردند و هر لحظه نیز منتظر هجوم سربازان دراکولا بودند. ولاد که می دانست قدرت مقابله با سربازان سلطان را ندارد به جنگ چریکی روی آورد تا حرکت سربازان سلطان را کند. او چند پیک نزد پادشاه مجارستان فرستاده بود و از او کمک خواسته بود.
مجارها قدرتمندترین دشمن عثمانی ها بودند و اگر کمک آنها فرا می رسید، ورق بر می گشت. از آن سو، پاپ طرفدار ولاد بود و به شاه مجارستان فشار می آورد که به او کمک کند. با این حال، شاه مجارستان از جنگ با عثمانی ها می ترسید و در کمک به ولاد تردید داشت.
ولاد همزمان با حملات چریکی از جنگ روانی نیز بهره می برد. جنگل ترسناک والاچیا و حملات ناگهانی سربازان ولاد باعث ترس ترک ها شده بود. نگهبانان شب دزدیده می شدند و صبح جسد به میخ کشیده شان دیده می شد. یکی از ترسناک ترین عملیات های روانی ولاد در نزدیکی ترگوویشته به وقوع پیوست و باعث توقف یک ماهۀ ارتش سلطان محمد شد. ولاد هزاران طاعونی و جزامی را جمع کرد و با لباس های ترسناک به سمت ارتش عثمانی حرکت داد. سربازان با دیدن چهرۀ ترسناک مردهایی که وحشیانه از دل جنگل تاریک بیرون زده و به سمتشان می آمدند وحشت کرده و می گریختند.
اگرچه حملۀ طاعون زده ها و جزامیان دفع شد اما سربازان ترک گمان کردند که جنگل والاچیا جن زده بوده و ولاد نیز با اجنه و شیاطین در ارتباط است. این مساله باعث به هم ریختن لشکر عثمانی شد و سلطان محمد فاتح مجبور شد بیش از یک ماه را به سر و سامان دادن ارتش نگرانش اختصاص دهد.
با این حال، سرانجام لشکر عثمانی به نزدیکی دروازه های ترگوویشته رسید. سپاه عثمانی یک روز استراحت کرد و قصد داشت روز بعد به پایتخت حمله کند اما سپاه ولاد درهمان شب به سپاه خستۀ عثمانی حمله کرد. سربازان با تمام قوا به چپ و راست سپاه ترک حمله کرده و خود ولاد نیز با لباس مبدل به چادر سلطان حمله کرد تا او را بکشد اما چادر را اشتباه تشخیص داد و نتوانست سلطان را به قتل برساند. به همین دلیل، به سرعت گریخت و در جنگل پنهان شد.
شهر ارواح و منظره ای که سلطان ترک را هم به وحشت انداخت
اگرچه شبیخون ولاد آسیب فراوانی به لشکر سلطان محمد زد اما مانع از پیشروی او نشد. سلطان محمد توانست سپاه ولاد را شکست داده و آمادۀ گشودن دروازه های پایتخت والاچیا شود. سلطان دستور داد توپخانۀ عثمانی آماده شود چرا که گمان داشت ولاد در پایتخت به جنگ او خواهد رفت اما به زودی متوجه شد ولاد از شهر گریخته و دروازه های شهر نیز باز هستند.
سلطان محمد و سپاهش وارد ترگوویشته شده و با صحنه ای مواجه شدند که احتمالا تا پاپان عمر از ذهنشان پاک نشد. شهر خالی از سکنه بود. همۀ خانه ها سوخته بود و فقط ارواح در خیابان ها پرسه می زدند. در تپه های پشت شهر منظره ای به چشم سلطان محمد خورد که او را میخکوب کرد. ولاد چند ده هزار زن و کودک و مرد ترک، بلغار و والاچیایی را به میخ کشیده بود. مورخان معتقدند حدود ۱۰ کیلومتر جسد به تیرک های چوبی آویزان بود. این منظره چنان هولناک بود که سلطان به زمین افتاد و از خوف سجده کرد.
حادثۀ ترگوویشته باعث وحشت سلطان محمد شد و او ترجیح داد به تعقیب دراکولای واقعی نپردازد. او برادر ولاد یعنی رادو را که همراه با او در دربار عثمانی سکونت گزیده بود، به پادشاهی والاچیا رساند و بعد از سر و سامان دادن به اوضاع والاچیا به استانبول برگشت.
دراکولا می میرد
ولاد به سرعت به سمت مرزهای مجارستان رفت. پادشاه مجارستان که حالا کار ولاد را تمام شده می دید او را زندانی کرد و طی مکاتباتی که با پاپ داشت، رضایت او را هم در رابطه با زندانی کردن پادشاه والاچیا گرفت.
دراکولا ۱۰ سال در زندان بود. پس از این مدت برادرش رادو از دنیا رفت و والاچیا بار دیگر دچار هرج و مرج شد. ولاد از زندان گریخت و با چند صد سرباز راهی ترگوویشته شد. ترس مردم از او آنقدر زیاد بود که به سرعت از او تبعیت کرده و ولاد مجددا پادشاه والاچیا شد.
سلطان محمد با شنیدن این خبر بار دیگر لشکرش را به سمت والاچیا فرستاد. ولاد که حالا پیر شده و حبس طولانی مدت نیز مشاعر او را با اختلال مواجه کرده بود، در جنگ با عثمانی ها شکست خورد و این بار نتوانست بگریزد و کشته شد.
سر او را بریده و با پیکی ویژه به استانبول فرستادند. سلطان محمد دستور داد سر ولاد دراکولا را به میله ای آهنی بسته و کنار دروازۀ شهر آویزان کنند تا همه آن را دیده و عبرت بگیرند.
به این ترتیب داستان ترسناک پادشاه مخوف رومانیایی به پایان رسید اما یاد او از اذهان رومانیایی ها پاک نشد و آرام آرام به شیطانی ترسناک و بدطینت بدل شده و دراکولای امروزی را به وجود آورد.