آنهایی که آمده بودند
پایگاه خبری تحلیلی نامه نیوز (namehnews.com) :
پایگاه خبری تحلیلی نامه نیوز (namehnews.com) :
مولوی عبدالحمید هم در بین مردم تشییعکننده بود. او را کمتر میشناسند، سرش به پایین بود و با قدمهای آرام راه میرفت. خاطرهها داشت از هاشمیرفسنجانی؛ خاطره روزهای شیرین و تلخ استان جنوبشرقی ایران، خاطره محرومیتهای این استان را و خاطره روزهای نخست انقلاب را. به گزارش نامه نیوز، تکوتوک، افرادی که مولوی عبدالحمید را شناختند به سراغش رفتند و دیداری تازه کردند. مسیر اصلی، خیابان انقلاب بود، اما فشار جمعیت، آدمها را هل داده بود به خیابانهای موازی در جنوب انقلاب. در این خیابانها میشد خیلیها را دید، میشد نرگس موسوی را دید که با چشمهای پر از اشک آمده بود، میشد بهزاد نبوی را دید که آرامآرام با عصا خیابان را طی میکند و همینطور تاجزاده و عربسرخی و رضا خاتمی را. میشد پیرمردها و پیرزنانی را دید که آمدهاند برای آخرین دیدار با سردار سازندگیشان. رامین و کوچکزاده هم آمده بودند، اما نه از روزگار احمدینژاد که هشت سال تهمت بود و الفاظ رکیک؛ از روزگار حیرت و بهت آمده بودند. حیران بودند انگار. در میان آمدهها، گروهی برای حاضریزدن آمده بودند و گروهی آمده بودند تا شعار بدهند. بدرقه او بهانهای بود برای
شعارهای تازه، انتقاد از صداوسیما، حمایت از این و آن، شعارِ وحدت و شعارِ «یا حسین» و «الله اکبر» همیشگی، اما شعارهایی که از تریبونهای رسمی پخش میشد، با هزار اشکال همراه بود: «هاشمی مجاهد، صاحب عزاست امروز». انگار که رحلت هاشمی را به خودش تسلیت میگفتند! رئیس صداوسیما هم در میان جمع بود، کلیپ منتشرشده از او و مهدی هاشمی در همین یکی، دو روز غوغایی بهپا کرده بود و گروهی از مردم در خیابان رازی نگهش داشته بودند و داشتند انتقادهایشان را میگفتند، انبوه همین انتقادها بود که چنددقیقهای بعد عسگری را به واکنش واداشت و گفت: «انتقاد مردم روی چشم ما جا دارد». کاش زودتر به فکر بیفتد، قبل از اینکه خیلی دیر شود، مثل خیلیها که دیر کردند و نتوانستند از رازدار انقلاب، حلالیت بگیرند. مردم از نفس نمیافتادند. زمان بیمعنا بود. از دانشگاه تهران تا چهارراه کالج و از آنجا رو به سمت جنوب، جایی که نفس تهران گره خورده است با خاطره هجرانِ تلخ ٦٩. هاشمیرفسنجانی فرصت داشت در همین بدرقه کوتاه بخشی از ثمرات دولتش در تهران را ببیند؛ از مترویی که در این ساعتهای شلوغ، تنها مَفَرِ مردم بود تا حرم مطهر امام راحل که در این سالها، برای
معماری و بنایش، زحمتها کشیده بود، سردار سازندگی. فرصت کوتاه این بدرقه، شاید به او این اقبال را هم داده باشد تا دختران گلفروش مسیر بهشتزهرا را ببینند؛ همان دخترانی که یک مجله به طعنه آورده بودشان روی جلد در کنار دست مردی که از مرسدسبنز درآمده و صدقه میداد. چه طنز تلخی است بازی روزگار! میگویند آن مجله را جمع کردهاند و ساکنان خیابان بهشت، با ادبیاتی تازه دارند از جای خالی هاشمی حرف میزنند. مجله اما روی دکههاست و مدیرانش اشک در چشم پشتسر ماشین سوگوار راه میروند. حالاست که دوباره دیدن آن تصویر معنا پیدا میکند، با این فرق که اینبار، دخترانِ گلفروش خیرهخیره به جمعیت سیاهپوش نگاه میکنند و شاید قطره اشکی روانه راهِ رازدار انقلاب کنند. بدرقه به پایان رسیده، چهرههای برجسته نظام در ضریح امام راحل اشکها ریختهاند و نفسها تنگ شده. وزیر بهداشت هم در تصاویر هست تا دیگر قصور پزشکی رخ ندهد. مردمی که با خیال راحت آخرین لحظههای خروج ماشین را از تهران میبینند، به سمت دانشگاه تهران برمیگردند. جمعیت هنوز همانجاست، نگران و مضطرب. مردم هم آرام آرام به خانهها میروند تا اخبار این روز پرخبر را نه از
تلویزیون، بلکه از جاهای دیگر ببینند، بشنوند و بخوانند.
منبع: روزنامه شرق
دیدگاه تان را بنویسید