به گزارش نامه نیوز ، سربازی رفتم و تمام رؤیاهایم این بود که هر چه زودتر با دختر داییام ازدواج کنم. یک سال گذشت. اما یک روز مادرم خبر داد دخترداییام ازدواج کرده است. این مسئله باعث شد تا آخر سربازی مرخصی نروم. خدمتم که تمام شد به شهرمان برگشتم. گوشهگیر شده بودم، مادرم فکر میکرد معتاد شدهام. برایم به خواستگاری دختر یکی از اقوام پدرم رفت. خانواده خوبی بودند و این ازدواج بدون هیچ سنگاندازی سرگرفت. کاری پیدا کردم. حدود سه سال گذشت. با کمک مالی پدر همسرم سر خانه و زندگی خودمان رفتیم. در این مدت چندبار دخترداییام را دیدم. او با شوهرش مشکل داشت از زندگی نالان بود. در فضای مجازی برایم پیام میفرستاد و درددل میکرد. من اسیر این خیال باطل شده بودم که اگر با دخترداییام ازدواج میکردم چنین و چنان میشد. چند وقت بعد دخترداییام از شوهرش جدا شد و مدام برایم پیام میفرستاد و احساسات من را به بازی میگرفت. با همسرم سر ناسازگاری گذاشتم. چند ماه آنقدر عذابش دادم و روی اعصابش راه رفتم که سرانجام کاسه صبرش لبریز شد. علت بداخلاقیهایم را پرسید. بیرودربایستی گفتم دوستش ندارم و از نوجوانی خاطرخواه
دخترداییام بودهام. با شنیدن این حرف بدون هیچ خواسته و انتظاری و خیلی مظلومانه از زندگیام بیرون رفت. بعد هم من با دخترداییام ازدواج کردم. دو سال از بدترین روزهای زندگیام گذشت. تازه فهمیدم دخترداییام اهل زندگی نیست. این اواخر هم متوجه شدم در فضای مجازی با فردی در ارتباط است. از هم جدا شدیم. البته او جیبم را خالی کرد و رفت. من ماندم با حسرت و پشیمانی از گذشتهای که باخته بودم. به دام اعتیاد افتادم که مادرم دستم را گرفت و با کمک یک درمانگر نجاتم داد. از مادرم خواستم دوباره به خواستگاری همسر اولم برود. آنها پس از طلاق به مشهد آمدند. خانوادهاش خوشحال شدند اما خودش بدون اینکه نگاهم کند گفت دیگر دوستم ندارد. اما اگر دوستم ندارد چرا پس از چهارسال هنوز حلقه انگشتری را که سر عقد برایش خریده بودم از دستش در نیاورده است؟ یکی از دوستانم راهنماییام کرد به واحد مشاوره کلانتری ۳۸بروم. خوشبختانه با کمک و پیگیریهای مشاور خانواده، همسرم و مادرش به اینجا آمدهاند و با کارشناس صحبت میکنند. دلم برای نگاه و لبخند مهربان او تنگ شده است. برایم دعا کنید بتوانم اشتباهات گذشتهام را جبران کنم.
دیدگاه تان را بنویسید