بزرگترین افشاگریهای تاریخ را بشناسید/ چگونه راستگویی چند نفر، جهان را تغییر داد؟
پایگاه خبری تحلیلی نامه نیوز (namehnews.com) :
به گزارش نامه نیوز، اتفاقات چند روز اخیر بار دیگر ذهن همه را به سمت یکی از مهمترین مسائل بشر انداخت: حقیقت یا مصلحت؛ کدام یک ارجحیت دارد؟ بدون اینکه بخواهیم قضاوتی کنیم تاکید داریم که شاید این یک انتخاب باشد. انتخاب حقیقت عوارض و نتایجی دارد که شما را با آن روبرو خواهد کرد. همیشه هم این حقیقت شیرین نیست اما مانند یک سیلی شما را به هوش میآورد.
در طول تاریخ حقایق بسیاری بودند که در یک آن کشف شده و تاریخ را متحول کردند. شاید اگر افشاگران با نگاه مصلحت آمیز میخواستند با این حقایق روبرو شوند، اکنون ما چنین حقایقی را نمیدانستیم اما به هر حال، ما از این وقایع با خبریم و میتوانیم با صحت بیشتری در مورد آنها تصمیم بگیریم.
شاید بیان چند نمونه بتواند به ما کمک کند.
مردی برای تمام فصلها
تامس مور یکی از فلاسفه و سیاستمداران بزرگ انگلیس عصر هنری هشتم(در قرن 15) بود. او که مدتی به عنوان نخست وزیر نیز برای شاه انگلیس کار میکرد، تصمیمی گرفت که نام او را جاودانه کرد.
قضیه از این قرار است که همسر هنری هشتم یعنی کاترین آراگن پس از چند سقط و بچهٔ مرده نتوانسته بود وارث پسر برای پادشاه به دنیا آورد. او دختری به دنیا آورده بود بنام ماری. اما هنری وارث مرد میخواست و تصمیم گرفت ازدواج خود را با کاترین را باطل کند. هنری به ندیمه کاترین بنام آن "بولین دل" بست و تصمیم گرفت با آن ازدواج کند. پاپ وقت، کلمنت هفتم، با باطل شمردن ازدواج کاترین و ازدواج مجدد هنری موافقت نکرد و هنری که چنین دید، در سال 1534 در پارلمان انگلستان خود را رئیس کل کلیسای این کشور اعلام داشت و پاپ را از این سمت در قلمرو انگلستان خلع کرد و فرقه کشور انگلستان را از کاتولیک به انگلیکان تغییر داد.
لازم به ذکر است که هنری بسیاری از اسقفان را بر آن داشت که با دلایل کلامی و سنتی به نوعی این فرقه جدید را تایید کنند. او از همه بزرگان کشور و کیش مسیحی خواست که این حکم او را تایید کنند. تقریبا همه این تغییر مذهب و جدا شدن از کلیسای کاتولیک را تایید کردند جز تامس مور. مور تاکید داشت که این جدایی و دلایلی که نشان میدهد کیش انگلیکان و ریاست شاه بر کلیسا درست است خلاف آراء مسیحیت است. او میگفت شاید بتوانید تایید کنید که کلیسای انگلیکان به نفع انگلیسی ها است اما نمیتوانید ثابت کنید که این تغییر مذهب درست و بر اساس استنتاجات کلامی است چون در هیچ جای مسیحیت حکومت شاه بر کلیسا ذکر نشده است. او حکم هنری را امضا نکرد و در حالیکه تا پایان عمرش از حقیقت میگفت اعدام شد.
وقتی حقیقت چهره آرمانی دیکتاتور را تغییر داد
نیکیتا خروشچف که جانشین استالین بود در یکی از سخنرانیهایش چنان به مرد آهنین شوروی تاخت که تمام دنیا را به تکاپو وا داشت. تا پیش از این، استالین نزد چپ ها و روشنفکران شخصیتی پاک و درستکار و سیاستمداری مقتدر و دوست داشتنی بود که یک تنه در مقابل فاشیسم و کاپیتالیسم ایستاده است؛ اما سخنرانی خروشچف همه چیز را تغییر داد.
در یکی از اولین کنگرههای حزب کمونیسم شوروی بعد از مرگ استالین، خروشچف به طرز بیسابقهای به محکومیت برخی جنایات دوره استالین از جمله محاکمه و تیرباران و تبعید شمار زیادی از بزرگان حزب کمونیست و انقلاب سوسیالیستی اکتبر و نزدیکان لنین همانند زینوویف، ریکوف، کامنف، بوخارین و… پرداخت و از آنان اعاده حیثیت کرد.
وی همچنین از اصطلاح «دشمن حزب و خلق» در دوره استالین انتقاد کرد و اظهار داشت که این اصطلاح به کسانی اطلاق میشد که شخص ژوزف استالین آنان را دشمن خود میدانست و با این برچسب شمار زیادی از خادمان حزب و انقلاب از میان برداشته شدند. در این سخنرانی خروشچف به وصیتنامه لنین اشاره کرد که مدت سی سال توسط استالین پنهان نگهداشته شده بود.
در این وصیتنامه لنین به اعضای کمیته مرکزی حزب توصیهٔ اکید کرده بود از آنجایی که استالین فردی تندمزاج و خشن است بهتر است وی را از سمت دبیر اولی حزب برکنار و شخص دیگری را به این سمت منصوب کنند.
وی همچنین به نامهای اشاره کرد که در آن لنین به رفتار بد و توهین آمیز استالین نسبت به همسرش به شدت اعتراض نمودهاست و از وی خواست که یا به خاطر این رفتار بد از همسر وی پوزش بخواهد یا رابطهاش را با وی قطع خواهد کرد.
این اتفاق باعث انفجاری در میان روشنفکران غربی شد. بسیاری از متفکران چپ که تا دیروز عاشق استالین و شوروی بودند از او بریدند. این جدایی از شوروی به حدی بود که ژان پل سارتر(فیلسوف فرانسوی) را واداشت که به مسلک آنارشیم روی آورد. ایجاد مکاتب بدبین چپی و پست مدرنها و گروههای سیاسی چپ ضد شوروی از جمله عواقب و نتایج سخنرانی خروشچف بود. این سخنرانی در واقع باعث شد جبهه مردمی و متحد شوروی در اروپا و آمریکا تا حد بسیار زیادی آسیب ببیند.
البته خروشچف عاشق حقیقت نبود و بیشتر به دنبال این بود که با افشاگری علیه استالین، خود به قدرت و محبوبیت برسد اما نباید فراموش کرد که عمل او افشا کردن حقایقی بود که باعث شد چهره حقیقی دیکتاتور شوروی مشخص شود.
حقیقتی که دامن رئیس جمهور آمریکا را گرفت
مساله واترگیت آسیب بسیاری به نیکسون و حتی دولت آمریکا زد. رسوایی واترگِیت به وقایعی اطلاق میشود که میان سالهای ۱۹۷۲-۱۹۷۵ در هتلی به همین نام در واشینگتن اتفاق افتاد که منجر به بالاگرفتن احتمال استیضاح و در نتیجه کنارهگیری خود ریچارد نیکسون رئیسجمهور وقت ایالات متحده آمریکا شد.
در جریان انتخابات ریاست جمهوری ایالات متحده آمریکا تعدادی از مأموران افبیآی وارد ساختمان هتل واترگیت محل استقرار ستاد انتخاباتی حزب دموکرات ایالات متحده آمریکا شدند و دستگاههای شنود کار گذاشتند و سپس اسناد و مدارکی را برای اهداف مختلف به سرقت بردند. این اقدام غیرقانونی با پیدا شدن یک نوار توسط یک مأمور حراست هتل بهطور تصادفی لو رفت و روزنامه واشینگتن پست (به سردبیری بنجامین سی. بردلی) از طریق دو تن از روزنامهنگاران خود به نامهای باب وودوارد و کارل برنستین آن را به اطلاع افکار عمومی رساندند.
بعدها مشخص شد که چنین اقداماتی قبلاً مکرراً انجام گرفته بودهاست و تحقیقات بعدی نشان داد که عمق اینگونه فعالیتهای جاسوسی بسیار گسترده بوده است. پس از آنکه مشخص شد کنگره به استیضاح نیکسون رأی خواهد داد، وی در شب ۸ اوت ۱۹۷۴ از سمت خود کنارهگیری کرد. نیکسون اولین رئیسجمهور آمریکا بود که استعفا کرد. اگرچه استعفای نیکسون، روند استیضاح را متوقف کرد، اما در عین حال به پیگیریهای قضایی پایان نداد. در جریان رسوایی واترگیت، رئیسجمهوری وقت ایالات متحده آمریکا به سه جرم متهم شد: جلوگیری از عدالت، سوءاستفاده از قدرت و نهایتاً تحقیر کنگره. در ۸ سپتامبر ۱۹۷۴، جرالد فورد جانشین نیکسون، وی را عفو کرد.
نیکسون یکی از روسای جمهوری بود که توانست به جنگ ویتنام پایان دهد. او همچنین سربازگیری اجباری را لغو کرد، روابط دیپلماتیک با چین را از سر گرفت، تشنجزدایی و پیمان منع تولید موشکهای ضد موشک با اتحاد شوروی را در همان سال شروع کرد و علاوه بر کنترل بر دستمزدها و قیمتها، به جداسازی نژادی در مدارس ایالات جنوبی پایان داد. افشاگران واترگیت میتوانستند با استناد به خدمات او چشم خود را بر حقیقت ببندند اما چنین نکردند و نیکسون سرانجام از قدرت کنار رفت.
حقیقت را در هر شرایطی میگوییم
افشاگری و ترجیح حقیقت بر مصلحت فقط در سیاست رخ نمیدهد. یکی از مهمترین و جالب ترین این نمونه ها در فوتبال رخ داده است. کالچوپولی شاید یکی از بهترین نمونهها باشد.
کالچوپولی رسوایی سال 2006 فوتبال ایتالیا، یا آشوب فوتبال، در لیگهای برتر حرفهای فوتبال ایتالیا یعنی سری آ و سری بی اتفاق افتاد. این رسوایی در ماه می سال 2006 میلادی توسط پلیس ایتالیا بر ملا شد و مکالمات تلفنی حاکی از دخالت قهرمان لیگ یوونتوس و تیمهای میلان، فیورنتینا، لاتزیو و رجینا و تماسهای بین مدیران این باشگاهها و سازمان داوران بود. این تیمها متهم به تقلب در بازیها با انتخاب داور دلخواهشان شدند.
این رسوایی، نتیجه تحقیقات دادستان دادگاه ناپل در آژانس فوتبال ایتالیا بود. گفتگویهای تلفنی که در فصل2004-2005 در روزنامههای ایتالیایی چاپ شد این واقعیت را آشکار میکرد که مدیر یوونتوس لوچیانو موجی در تماس با مدیران فوتبال ایتالیا آنها را برای انتخاب داور خاصی تحت تأثیر قرار میداد. نام کالچوپولی برگرفته از نام تنجنتپولی رسوایی دهه 80 سیاسی ایتالیاست.
این افشاگریها در نهایت باعث سقوط یوونتوس به دسته پایین تر، تضعیف بسیاری از تیمها، خروج سرمایه داران و بازیکنان معتبر از فوتبال ایتالیا و در نتیجه تضعیف سری آ شد. اما نباید فراموش کرد که ایتالیا و فوتبالش در این نبرد خیر و شر پیروز شد و با افشای حقیقت مانع از گسترش فساد به سایر بخشها گردید.
منبع: خبرفوری
دیدگاه تان را بنویسید