کد خبر: 749552
تاریخ انتشار :

تنهایی و مناسبات انسان امروز با این مفهوم در گفت‌وگو با رضا امیرخانی

تنها هستیم؛ چه باهم چه بی‌هم

رضا امیرخانی در این گفت‌وگو به بررسی مفهوم تنهایی، تفاوت آن با عزلت، تأثیر شبکه‌های اجتماعی، و حضور آن در داستان‌نویسی می‌پردازد.

تنها هستیم؛ چه باهم چه بی‌هم
پایگاه خبری تحلیلی نامه نیوز (namehnews.com) :

تنهایی همزاد همیشگی انسان است و تنهایی یک نویسنده هم همراه همیشگی او. از یک‌سو، نویسنده برای خلق آثار خود به عزلت نیاز دارد، و از سوی دیگر، برای الهام گرفتن از تجربیات زندگی، باید با جهان پیرامونش تعامل کند. رضا امیرخانی در این گفت‌وگو به بررسی مفهوم تنهایی، تفاوت آن با عزلت، تأثیر شبکه‌های اجتماعی، و حضور آن در داستان‌نویسی می‌پردازد.

تنهایی اصولاً برای شما، به‌عنوان یک نویسنده و به شکل مجردش چه تعریفی دارد؟

در فضای حرفه‌ای و اتفاقاً غیرمجرد من در یک تناقض عجیب حرفه‌ای به سر می‌برم و گمان نمی‌کنم هیچ نویسنده دیگری خارج از این تناقض زندگی کند. از سویی برای نوشتن، نیاز به تنهایی مطلق دارم و از سویی دیگر برای یافتن تجربه نوشتن نیاز به فرار از تنهایی دارم. به گمان من این دو شخصیت در هر نویسنده‌ای همیشه مشغول جنگ و جدال هستند.

 مارگریت دوراس در کتاب «نوشتن همین و تمام» از تفاوت عزلت و تنهایی حرف می‌زند. برای شما این دو مفهوم چه اشتراک یا تفاوت‌هایی دارند؟

تنها به دنیا می‌آییم، بزرگ‌تر می‌شویم و احساس می‌کنیم باید با همه عالم پیوند بخوریم و بعدتر در تنهایی خود دق می‌کنیم و می‌میریم. به عقیده من آنجا که مفهوم مجرد معنا پیدا می‌کند، مرگ است و به نظر من انسان‌ها می‌میرند پیش از آنکه مرده باشند و آرام‌آرام می‌فهمیم که در اندیشه، شعر، داستان و… هم تنها هستیم. این تصور با تصویری که در جوانی از فکر، حرف و اثر داریم کاملاً متفاوت است و تصویری کاملاً جدید است.

 پس چرا می‌نویسید؟

محرک نوشتن همواره جهلی بزرگ است. جهلی که در آن گزاره‌ای نهان شده است. گزاره‌ای که می‌گوید: «من چیزی می‌دانم که شما نمی‌دانید». به گمان من با رفع شدن این جهل و تبدیل و جایگزینی آن با جهل‌های جدید، آدمی فرصت نوشتن پیدا می‌کند. روزی که بداند چیزی بیشتر از دیگران نمی‌داند احتمالاً روزی‌ است که نخواهد نوشت.

تنهایی انسان امروزی چه تفاوتی با تنهایی انسان‌های گذشته‌های تاریخی دارد؟

ذات آن هیچ تفاوتی نکرده بلکه آنچه تفاوت پیدا کرده احساس تنهایی است. با همین چیزهایی که در دست ماست، مثل شبکه‌های اجتماعی و… تصور می‌کنیم که از آن نجات پیدا کرده‌ایم اما به نظر می‌رسد که در شبکه‌های اجتماعی و فضاهای مجازی فقط وقت تلف می‌کنیم تا متوجه‌اش نشویم؛ اما ذات این دو یکسان است و تفاوتی با هم ندارند.

 این جنس از تنها شدن چه مابه‌ازایی از مفهوم تنهایی دارد؟

اتفاقاً مثلا قرنطینه‌های دوران کرونا من را به شکلی به زندگی اجتماعی خودخواسته نزدیک کرد. یعنی کسانی را که می‌خواهم ببینم با همه خطرات سعی می‌کنم آنها را ببینم و کسانی که می‌خواهم نبینم را هم در این مجال فرصت پیدا می‌کنم که نبینم‌شان و برای من هم گام خوبی است که با خود واقعی‌ام بیشتر آشنا شوم.

 پس چه فاصله‌ای بین مفهوم فلسفی تنهایی و مفهوم اجتماعی آن وجود دارد؟

طبیعتاً بین این دو فاصله‌ای وجود دارد و شکل اجتماعی آن فاصله فکری با شکل فلسفی‌اش دارد. چیزی که امروز ما به آن می‌گوییم فاصله‌گذاری اجتماعی، به جنسی از تنهایی نزدیک می‌شود که الزاماً تنهایی فلسفی نیست؛ چون تنهایی فلسفی همواره حضور بسیار سنگین و پررنگی دارد؛ چه فاصله اجتماعی باشد یا نه.

در بسیاری از آثار شما وقتی به کنه شخصیت‌ها ورود کنیم متوجه می‌شویم که هر کدام از شخصیت‌هایش دچار یک نوع از تنهایی هستند. سؤال اینجاست که این انواع تنهایی را یک نویسنده چطور می‌تواند از یک وجود بیرون بیاورد و در چند وجود دیگر به‌عنوان شخصیت تزریق کند؟

خلق یک شخصیت داستانی تلازم معنایی دارد با تنهایی آن شخصیت. به این دلیل که اگر این شخصیت داستانی تنهایی‌اش مخصوص خودش نباشد شبیه همه آن‌هایی می‌شود که تا پیش از این دیده‌ایم و اگر شبیه آنها شود، دیگر نمی‌تواند یک شخصیت داستانی به‌حساب بیاید و کسی حوصله نمی‌کند او را بادقت پی بگیرد و بررسی کند.

تنهایی و مرگ مثل دو مفهوم ازلی ابدی همیشه با ما زیست می‌کنند. شما در تنهایی خودتان به مرگ فکر می‌کنید و چه آرزو و خواسته‌ای در برابرش دارید؟

جوان‌تر که بودیم ختم پدربزرگ‌ها می‌رفتیم و بعدتر ختم پدرهای رفقای‌مان و امروز آرام‌آرام به ختم خود رفقا می‌‌‌رویم. راستش دلم می‌خواهد همین جا کار تمام شود تا حداقل دیگر به ختم فرزندان رفقایم نروم و در همین نسل خودم بمیرم و به نسل بعد نروم.

 شاید این سؤال، سؤال مبارک و مناسبی نباشد اما می‌توانم بپرسم دوست دارید لحظه مرگ‌تان چطور و در چه شرایطی اتفاق بیفتد؟

نه اتفاقاً سؤال خوبی است که تا امروز در برابرش قرار نگرفته‌ بودم. دوست دارم لحظه پایانی‌ام ناگهانی باشد و مرگم به ناگهان رخ بدهد. آنچنان بمیرم که سلمان هراتی در این شعر نوشت:

من هم می‌میرم

اما نه مثل غلامعلی

که از درخت به زیر افتاد

پس گاوان از گرسنگی ماغ کشیدند

وبا غیظ ساقه‌های خشک را جویدند

چه کسی برای گاوها علوفه می‌ریزد؟من هم می‌میرم

اما نه مثل گل‌بانو

که سر زایمان مرد

پس صغرا مادر برادر کوچکش شد

و مدرسه نرفت

چه کسی جاجیم می‌بافد؟

من هم می‌میرم

اما نه مثل حیدر

که از کوه پرت شد

پس گرگ‌ها جشن گرفتند

و خدیجه بقچه‌های گلدوزی شده را

در ته صندوق‌ها پنهان کرد

چه کسی اسب‌های وحشی را رام می‌کند؟

من هم می‌میرم

اما نه مثل فاطمه

از سرماخوردگی

پس مادرش کتری پرسیاوشان را

در رودخانه شست

چه کسی گندم‌ها را به خرمن‌جا می‌آورد؟

من هم می‌میرم

اما نه مثل غلامحسین

از مارگزیدگی

پس پدرش به دره‌ها و رود خانه‌های بی‌پل

نگاه کرد و گریست

چه کسی آغل گوسفندان را پاک می‌کند؟

من هم می‌میرم

اما در خیابانی شلوغ

دربرابر بی‌تفاوتی چشم‌های تماشا

زیر چرخ‌های بی‌رحم ماشین

ماشین یک پزشک عصبانی

وقتی که از بیمارستان برمی‌گردد

پس دو روز بعد

در ستون تسلیت روزنامه

زیر یک عکس ۴*۶ خواهند نوشت

ای آنکه رفته‌ای

چه کسی سطل‌های زباله را پر می‌کند؟

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندی ها

پیشنهاد ما

نیازمندی ها