کد خبر: 346869
تاریخ انتشار :

جزییات جنایت آتشین عروس و داماد

پایگاه خبری تحلیلی نامه نیوز (namehnews.com) :

پایگاه خبری تحلیلی نامه نیوز (namehnews.com) :

به گزارش نامه نیوز ، 29اردیبهشت امسال مردی با مراجعه به کلانتری 170 کهریزک به مأموران گفت برادرش از سوی افراد ناشناسی آتش زده شده و در حال حاضر در بیمارستان بستری است. شاکی به مأموران گفت‌: برادر، ناصر 37 ساله که پیمانکار ساختمانی بود چند روز پیش سوار خودرو پژو پرشیای سفید رنگش از خانه خارج شد تا از یک آشنا طلب 20 میلیون تومانی‌اش را بگیرد اما بعد از ظهر روز بعد از بیمارستان خبر دادند که برادرم به علت سوختگی شدید بستری شده است. مرد شاکی ادامه داد :وقتی به بیمارستان رسیدیم، متوجه شدم صاحب یک دکه روزنامه‌فروشی در جاده قدیم قم برادرم را به بیمارستان رسانده اما پیش از انتقال به بیمارستان ناصر که هنوز بیهوش نشده بود ادعا کرده بود یک زن و مرد افغان او را به آتش کشیده‌اند. پس از شکایت این پسر جوان پرونده واقعه به دستور رئیس شعبه 103 دادگاه کهریزک برای رسیدگی به کارآگاهان پایگاه نهم پلیس آگاهی تهران بزرگ سپرده شد. همزمان با آغاز رسیدگی به پرونده، از طریق بیمارستان به کارآگاهان اطلاع داده شد که با وجود اقدام‌های درمانی به علت شدت سوختگی، ناصر جان باخته است. بدین‌ترتیب پرونده قتل مرد پیمانکار با کشف خودرو سوخته وی در جاده قم وارد مرحله تازه‌ای از رسیدگی شد و کارآگاهان پی بردند زن و شوهر افغان به گمان اینکه مرد پیمانکار مرده خودرواش را هم به آتش کشیدند تا آثار جرم از بین برود. در ادامه تحقیقات کارآگاهان با مراجعه به منطقه باقرآباد و انجام تحقیقات گسترده میدانی و پلیسی سرانجام موفق به شناسایی زن و شوهر جوان افغان به نام «عزیز 29 ساله» و «سمیه 23 ساله» شدند که به طور ناگهانی ناپدید شده‌اند. درحالی که تحقیقات برای دستگیری این زوج ادامه داشت سرانجام شامگاه دهم خرداد درحالی که عزیز و سمیه برای برداشتن اسناد و مدارک شناسایی خود به محل سکونتشان مراجعه کرده بودند، از سوی پلیس دستگیر شدند و در جریان بازجویی‌های فنی پلیسی سر انجام به قتل مرد پیمانکار اعتراف کردند . عزیز متهم ردیف اول جزییات انتقام گیری آتشین از مرد 37 ساله را تشریح کرد. چند سالت است ؟ 29سال. چرا بازداشت شدی؟ به جرم قتل . من نمی‌خواستم قتل اتفاق بیفتد فقط می‌خواستم ناصر را بترسانم که دست از سر من و زندگی‌ام بردارد اما او خیلی سمج‌تر از این حرف‌ها بود . دائم من و همسرم را تهدید می‌کرد . مجور شدیم که تنبیهش کنیم. چه تنبیهی؟ ناصر پیمانکار ساختمانی بود .خانم من هم در یک خیاطی کار می‌کرد ناصر رفته بود کارگاه خیاطی که متراژ سرامیک‌ها را اندازه بگیرد آنجا همسر من را دیده بود و از او خوشش آمده بود. بعد هم از صاحب خیاطی، شماره سمیه را گرفته بود و گفته بود برای امر خیر می‌خواهد. خب بعد چه اتفاقی افتاد ؟ من سمیه را می‌خواستم . ما 4 سال به پای هم نشسته بودیم. اما خب موقعیت من جور نمی‌شد. بابای سمیه گفته بود باید 15 میلیون شیر بها بدهم 5 میلیون هم خرج عروسی می‌شد که خب من 20 میلیون نداشتم . سمیه را می‌خواستم . دم به ساعت هم برایش خواستگار می‌آمد . 11 فروردین ماه پدر سمیه پیغام داد اگر توانستم 20 میلیون جور کنم که هیچ وگرنه سمیه را به خواستگار دیگر می‌دهد. از کجا پول جور کردید؟ قرض کردیم. ناصر که شماره سمیه را گرفته بود برای امر خیر چند بار با هم تلفنی حرف زده بودند. ناصر گفته بود زن و بچه دارد. اما از سمیه خوشش آمده. برایش مانتو و کیف و کفش خریده بود. من از ارتباط ناصر و سمیه خبر داشتم. حرص می‌خوردم اما خب تا پول نداشتم حقی هم درباره سمیه نداشتم. فقط ازش خواسته بودم که هر اتفاقی می‌افتد من را در جریان بگذارد. خود سمیه گفت ناصر خیلی پولدار است و به ما کمک می‌کند. پول را از ناصر قرض کردید و بعد او را کشتید؟ نه به این راحتی هم که نبود . سمیه به ناصر گفت 20 میلیون پول می خواهد . ناصر هم قبول کرده بود پول را بدهد . به شرطی که سمیه اجازه بدهد با پدرش حرف بزند . ما با خودمان اینطوری برنامه‌ریزی کردیم که پول را بگیریم، ازدواج کنیم بعد هم هر دو کار کنیم و طلب ناصر را پس بدهیم. ناصر خدا وکیلی به قولش عمل کرد و 20 میلیون تومان را به حساب سمیه ریخت. سمیه هم پول را به من داد و من هم زود 15 میلیون تومان شیر بها را به پدر سمیه دادم و در کمتر از دو هفته بساط عقد و عروسی را برپا کردیم. بعد ناصر متوجه شد و دعوایتان شد؟ نه دعوا نکردیم. ناصر خیلی هم دنبال پولش نبود . با اینکه می‌دانست سمیه پول را به من داده است و ازدواج کردیم. باز هم می‌خواست به خواستگاری سمیه برود . می‌گفت 20 میلیون را هم می تواند بی خیال بشود . از این حرفش خیلی ناراحت شدم. برای سمیه گوشی و سیم کارت خریده بود. گفته بود هر کاری داشت با او تماس بگیرد. چند بار با او صحبت کردم که مزاحم زندگی ما نشود اما می‌گفت خانه پدر زنم را بلد است و می رود آبروریزی می‌کند. خب چرا به پلیس شکایت نکردید؟ من و سمیه با هم نقشه کشیده بودیم و از ناصر کلاهبرداری کرده بودیم پای خودمان هم گیر بود . اما خدا شاهد است می‌خواستیم طلب ناصر را پس بدهیم خودش زیر بار نمی‌رفت و فقط می‌خواست با زن من ازدواج کند. فکر می‌کردیم با حرف زدن از تصمیمش منصرف می‌شود.که نشد و این اتفاق‌ها افتاد. شب حادثه چه اتفاقی افتاد ؟ قرار شده بود سمیه با ناصر حرف بزند و اتمام حجت کند. آن شب ناصر آمد دنبال سمیه با هم رفتند لواسان. منم با موتور تعقیبشان می‌کردم؛ وسط راه ناصر فهمید که من در حال تعقیب ماشینش هستم. با هم شام خوردیم به او گفتم بیا همه اسباب و لوازم خانه‌ام را بردار، حتی به او گفتم می‌توانم دو برابر پولی که سمیه از او گرفته به او سفته امضا شده بدهم و حتما تا آخر سال هم طلبش را صاف می‌کنم اما باز زیر بار نرفت. گفت تو گشنه گدا هستی نمی توانی سمیه را خوشبخت کنی. از او طلاق بگیر تا من با او ازدواج کنم. تا شام خوردیم و برگشتیم ساعت 1 بامداد بود. سمیه خیلی ترسیده بود، می‌گفت ناصر آبرو‌ریزی می‌کند. اما من به همسرم امیدواری دادم که اتفاقی نمی‌افتد. به خانه که برگشتیم من رفتم از دکه سر کوچه سیگار بخرم و زباله‌ها را سر کوچه بگذارم. وقتی برگشتم متوجه شدم که در حیاط خانه‌ام باز است و کوچه ما یک کوچه خیلی باریک است و دو نفر آدم کنار هم از آن نمی‌توانند عبور کنند. یک لحظه ترسیدم و تا خانه را دویدم متوجه شدم که ناصر من و سمیه را تعقیب کرده است و خانه‌مان را پیدا کرده وقتی متوجه بیرون رفتن من شده بود زنگ در را زده بود و سمیه به خیال اینکه من کلید با خودم نبرده‌ام در را باز کرده بود که ناصر با گستاخی وارد خانه شده بود اما سمیه خیلی زود در ورودی خانه را قفل کرده بود. داخل حیاط با ناصر درگیر شدم. درگیری‌مان تا کوچه ادامه داشت. ناصر ناگهان به سمت سر کوچه دوید و من از کنار حیاط دو بطری یک لیتری بنزین برداشتم و به سمت او دویدم. او با ماشین فرار کرد منم هم با موتور تعقیبش کردم. تا ابتدای جاده حسن آباد انتهای کهریزک رفتیم. ناصر ماشینش را در شانه خاکی جاده پارک کرد. من هم خیلی عصبانی بودم. به ست خودروی او رفتم و بطری بنزین را روی ماشینش خالی کردم ناصر از ماشین بیرون آمد و با هم درگیر شدیم بخشی از بنزین روی لباس های من ریخت. بخشی هم روی لباس‌های ناصر داشتم او را تهدید می‌کردم که اگر دست از سر من و زندگی‌ام بر ندارد آتشش می‌زنم که ناگهان متوجه شدم سمیه هم به محل درگیری آمده است. ناصر داشت حرف‌های نامربوط می‌زد و حسابی من را عصبانی کرده بود. فندک را روشن کردم و ماشین آتش گرفت؛ هم ناصر و هم من لباس‌هایم و مخصوصا آستینم آتش گرفت اما زود خاموش شد. ناصر با همان لباس‌های آتش گرفته به سمت جاده دوید. من و سمیه هم بدون اینکه کمکش کنیم سوار موتور شدیم و به خانه‌مان برگشتیم. فکر نمی کردیم برایش اتفاقی بیفتد. اگر می‌خوابید روی زمین و به سمت باد نمی‌دوید اتفاقی برایش نمی‌افتاد. به او کمک نکردید؟ نه از ناصر کینه به دل داشتم، سوار موتور به خانه برگشتیم و فردای همان روز هم خانه را تخلیه کردم اول ساکن ورامین شدیم اما باز هم از ترس اینکه ناصر پیدای‌مان کند تغییر جا دادیم. حتی تا مرز افغانستان هم رفتیم. فکر نمی‌کردیم که برای ناصر اتفاقی افتاده باشد. البته می‌دانستم که دچار سوختگی شده است اما اصلا گمان نمی‌کردیم که مرده باشد. وقتی برای گرفتن مدارک هویتی و شناسنامه به خانه پدر زنم در باقرشهر رفته بودم، مأمورهای پلیس من و همسرم را به جرم قتل عمد بازداشت کردند. تازه در اداره آگاهی بود که متوجه شدم ناصر بر اثر شدت سختگی روی تخت بیمارستان فوت کرده و قبل از مرگ هم من و همسرم را به عنوان قاتل معرفی کرده است. الان پشمان نیستی که به او کمک نکردی؟ پشیمان که هستم اما پشیمانی فایده‌ای ندارد. اصلا فکرش را نمی‌کردم یک روز آدم بکشم. الان 20 میلیون طلب ناصر را قبول دارم اما قتل او ناخواسته بود. ناصر لباس‌هایش آتش گرفته بود اما در جهت باد می دوید .من از روی حرص و عصبانیت روی او بنزین ریختم. می خواستم از خانواده‌ام دفاع کنم اما نمی‌خواستم او را بکشم. حالا فهمیدم که ناصر بچه هم دارد. نمی‌دانم خانواده‌اش من را می‌بخشند یا نه اما واقعا فقط می‌خواستم ناصر را تنبیه کنم که این اتفاق افتاد از خانواده‌اش طلب بخشش دارم. با توجه به اعتراف صریح هر دو متهم به ایجاد حریق عمدی منجر به جنایت، قرار بازداشت موقت از سوی مقام قضایی صادر شد و هر دو متهم برای ادامه تحقیقات و تکمیل پرونده دراختیار اداره دهم ویژه قتل پلیس آگاهی تهران بزرگ قرار گرفتند.
منبع: تسنیم

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندی ها

پیشنهاد ما

دیگر رسانه ها