ازدواج پنهانی در اتاق مدیر / منیژه داخل شرکت به حجله رفت !
پایگاه خبری تحلیلی نامه نیوز (namehnews.com) :
پایگاه خبری تحلیلی نامه نیوز (namehnews.com) :
به گزارش نامه نیوز، کوروش 10 سالی از او بزرگتر بود و در اداره مدیرش بود. پا به اتاق او که میگذاشت قلبش پر از اضطراب و شوق میشد. چند باری به خاطر دستپاچگی دستهگل آب داده بود. اولین بار دستش به فنجان چای مدیر خورده بود و چای را روی میز و پروندهها برگردانیده بود. چقدر خجالت کشیده بود. چند روز بعد هم وقتی برای انجام کاری به اتاق مدیر رفته بود گلدان گل را انداخته بود. همینها باعث شده بود که مدیر سر صحبت و شوخی را با او باز کند.
هر وقت وارد اتاق آقای مدیر میشد، آقای مدیر با لبخند میگفت:
ـ شما جلو نیایید روی آن مبلها بنشینید، میترسم این بار میز را بشکنید. شوخیها و صحبتها روز به روز بیشتر شده بود و بعد از چند هفته میدید که بیشتر وقت و زمانش را در اتاق مدیر میگذراند.
وقتی آن روز صبح به اداره رفته بود و حکم کاریاش را به عنوان منشی و مدیر دفتر آقای مدیر دیده بود، قلبش بشدت تپیده بود. آرام آرام عشق و علاقهای میانشان بهوجود آمده بود. مدیر به او گفته بود دوستش دارد و او را میخواهد. مدیر به او گفته بود که با هم باید زندگی کنند بدون آن که کسی بداند. شده بود زن صیغه ای مدیر.
مدیر شبها تا دیر وقت در اداره میماند و اگر هم میرفت، با او بود که بیرون میرفت. همسر مدیر دیگر عادت کرده بود که شوهرش تا نیمهشب جلسه داشته باشد.
آن روز مثل همیشه خداحافظی کرده و رفته بود. شرکت تعطیل شده بود. او هم با همه میرفت ولی یک ربع بعد برمیگشت. وقتی برگشته بود کوروش دو لیوان شربت درست کرده بود.
ـ چه روز پر کاری داشتیم. من که خیلی خستهام.
منیژه رو به کوروش با لبخند گفته بود:
ـ چه زمانی میخواهی برایم خانه بگیری و به همه بگویی من زن تو هستم. کوروش اخم کرده بود. عصبی شده و فریاد زده بود.
ـ هیچوقت. تو هم به اندازه من میخواهی که در کنارم باشی. من زن و بچه دارم. به او چه بگویم. تا آنجا که از دستم بربیاید هر کاری برایت میکنم؛ حقوق و مزایای تو را که زیاد کردهام، ارتقای شغلی هم که گرفتهای، از همه هم بیشتر محبوب من هستی، دیگر چه میخواهی؟
منیژه با حیرت تنها رفتن او را نگاه کرده بود. کوروش عصبی که میشد، شرکت را ترک میکرد.
منیژه هر چه منتظر شده بود، او برنگشته بود.
صبح زود بود که آقای مدیر به شرکت رسیده بود. وارد که شده بود با عصبانیت سراغ منیژه را گرفته بود.
هیچکس از او خبر نداشت. پشت میز کارش که نشست نگاهش به یک پاکت نامه افتاد: من میروم چون از تو زندگی میخواستم. میخواستم مادر شوم و این حق من بود. حالا هم که نمیتوانی، خواهم رفت. چون من دنبال پول و ارتقای شغلی نبودم، من دنبال داشتن یک زندگی آرام بودم تا دیگر طعم تنهایی را حس نکنم. اما اشتباه میکردم.
منبع:رکنا
دیدگاه تان را بنویسید