اثری قدرتمند در باب غلبه بر اندوه و فقدان
با مطالعهی این کتاب تحسینشده بینش تازهای در باب توانِ سوگواری پیدا خواهید کرد.
کلیر بیدول اسمیت در کتاب قوانین وراثت به شرح زندگی سخت خود میپردازد. او در این زندگینامهی خواندنی، صادقانه ماجراهایی را روایت میکند که بعد از دست دادن خانوادهاش پشت سر گذاشته است.
درباره کتاب قوانین وراثت:
هچکس نمیتواند انکار کند این که کسی عزیزانی را، آن هم در یک بازهی زمانی کوتاه از دست بدهد، زخم عمیقی بر جانش وارد میکند. به همین دلیل باید به شما هشدار بدهیم؛ مطالعهی این اثر کار چندان آسانی نیست. اما اگر کمی دردناک بودن محتوای آن را تاب بیاورید، چنان نگرشی به شما منتقل میکند که اگر بگوییم میتواند زندگیتان را دگرگون سازد، اغراق نکردهایم.
از این روی، هر آنچه که در مورد از دست دادن میدانید، فراموش کنید. کتاب قوانین وراثت (The Rules of Inheritance) صادقانهترین کتابیست که میتوانید در این باره مطالعه کنید. کلیر بیدول اسمیت (Claire Bidwell Smith) از دل روایت زندگی خود و بازگویی ماجراهای سخت بیماریِ پدر و مادرش، به شما نشان میدهد که فقدان چگونه میتواند روحتان را خراشیده کند، شما را به چالش بکشد و تغییرتان دهد. این اثر شگفتانگیز به نثری چنان نفیس نوشته شده که تا آخرین صفحه نمیتوانید از مطالعهی آن دست بکشید.
مرگ یک فرد مهم همیشه بهتانگیز و دشوار است. سوگواری چیزیست که همواره حول آن بحث، نظریه، فیلم و هزاران چیز دیگر ساختهاند. فقدان یک عزیز گاهی بسیار تابنیاوردنیتر از این حرفهاست که بشود از آن گذشت و این قدرت را دارد که رمق زندگی را از تن ما برباید و تا ابد در اتاقهای درونمان جا خوش کند. ما برای سوگمان ضجه میزنیم و به هر چیزی چنگ میاندازیم بلکه بتوانیم کمی زندگی را تحمل کنیم. حقیقت این است که وقتی کسی را از دست میدهیم، در تجربهی این اتفاق تنهای تنهاییم. حال هر چقدر هم که تجربهی سوگ را با دیگری در میان بگذاریم و از آنها همدلی بگیریم.
کلیر بیدول اسمیت در کتاب حیرتانگیز خود داستان زندگیاش را بازگو کرده است. کلیر کیلومترها دور از خانه در آنتالیا مشغول تحصیل است. در اولین سال تحصیل، خبر از دست دادن مادرش را میشنود. اینگونه است که او زخمخورده و اندوهگین از دانشگاه انصراف میدهد و به خانه، پیش پدرش باز میگردد. حالا او مانده و پدری مسن و جای خالی مادری که دیگر هرگز برنمیگردد. آنها نمیدانند که چطور باید این غم عظیم را تاب بیاورند. اینجاست که پیدا کردن مهارت سوگواری اهمیت فراوانی در زندگی نویسنده پیدا میکند.
این اثر خواندنی اولین بار در سال 2012 منتشر و با استقبال گستردهی مخاطبان روبهرو شد. گفتنیست که نویسندهی اثر خود مشاور افسردگی است. خود را برای چند قطره اشک و یک مطالعهی بینظیر آماده کنید... مطالعهی کتاب قوانین وراثت چنان شما را درگیر میکند که همراه نویسنده اندوهگین میشوید، کنار او آرام میگیرید و او را در تمام تلاشها و تقلاهایش همراهی میکنید.
اگر به خواندن اتوبیوگرافی علاقمندید و از مطالعه کتابهای زندگینامهای لذت میبرید، میتوانید برای دانلود کتاب خاطرات به سایت و یا اپلیکیشن کتابراه مراجعه کنید.
نکوداشتهای کتاب قوانین وراثت:
- شاعرانه و روشنگر. (O Magazine)
- خاطرهای درخشان. (BookReporter)
- واقعی و جذاب. (Blackbook Magazine)
کتاب قوانین وراثت مناسب چه کسانی است؟
اگر به زندگینامهها و خاطرات علاقه دارید، از مطالعهی این اثر غافل نشوید.
جملات برگزیدهی کتاب قوانین وراثت:
- وقتی که اندوهِ از دست دادن عزیزی را پشتسر میگذاریم، التیامِ بعد از این اندوه، رفتهرفته ما را به کسی که دوستش داشتیم، نزدیکتر میکند و باعث میشود بتوانیم با یاد او زندگی کنیم.
- در انکار موهبتی هست؛ و آن موهبت این است که انسان تا حدِ توانِ خود مسائل را میپذیرد و آنچه را که تحملناپذیر است، انکار میکند.
- ما برای گریز از دردِ فقدان، هر کاری میکنیم. در گذشته سیر میکنیم تا به هر طریقی از آسیب دیدن بگریزیم.
- افسردگیات را دعوت کن تا جلوی آتش کنارت بنشیند. بدون گشتن بهدنبال راه فرار، کنارش آرام بگیر.
اگر به خواندن داستان و رمانهای خارجی علاقه دارید، میتوانید برای دانلود کتابهای صوتی و الکترونیک داستانی از طریق سایت و یا اپلیکیشن کتابراه اقدام نمایید. اساسا خواندن کتاب زندگینامه یکی از بهترین گزینههای موجود برای گذران اوقات فراغت است و شما میتوانید در سایت کتابراه به طیف گستردهای از این آثار دسترسی داشته باشید.
در بخشی از کتاب قوانین وراثت میخوانیم:
چراغ را خاموش میکنم و کنارش مینشینم تا دوباره خوابش بگیرد. در پاییزِ آخرین سال مدرسهام، سرطانش دوباره برمیگردد. برای ماهها کارش شده بود از این بیمارستان به آن بیمارستان رفتن. شیمیدرمانی و جراحی، وقت ملاقات با دکترها و قبضها و رسیدهای بیشتری که روی میز ناهارخوری پخشوپلا شده.
صبح وقتی برای رفتن به مدرسه آماده میشوم، صدایش را میشنوم که توی دستشویی بالا میآورد. رنگش پریده و لاغر شده و با احتیاطِ زیاد حرکت میکند. موهایش کمکم میریزد. همۀ جنبههای منفی رابطهمان را که قبلاً با آنها دستوپنجه نرم میکردیم، کنار گذاشتیم؛ دلخوریها و عصبانیتها کمرنگ شد. مهربان شده بودم و نرمتر رفتار میکردم.
من و هنری هنوز توی مدرسه از هم دوری میکنیم و دوستیام با زوئی هم ادامه پیدا نمیکند؛ هردویمان دوستان جدیدی پیدا کردهایم که به پیچیدگیِ خودمان نیستند. دلم میخواهد به او زنگ بزنم و دربارۀ مادرم حرف بزنم، اما هیچوقت این کار را نمیکنم. روزی که نامۀ پذیرشِ درخواستم در دانشکده به دستم میرسد، بهآرامی در آشپزخانه بازش میکنم. کلمههای روی کاغذ را که میخوانم، اشک در چشمهایم جمع میشود. فقط برای یک دانشکده درخواست داده بودم. دانشکدۀ علوم انسانیِ کوچکی در بالای کوهی در ورمانت، کیلومترها دور از پدر و مادرم و از آتلانتا و هر چیزی که برایم معنا داشت.
مادرم را در اتاقخوابش پیدا میکنم و نامه را دستش میدهم. آفتاب دمِ غروب به کف اتاق میتابد. کنار کمد لباسهایش میایستیم. یکجُفت گوشواره در دست دارد، اما بههرحال نامه را از من میگیرد. نگاهش میکنم که کلمات را میخواند و بعد سرش را بالا میگیرد و نگاهم میکند؛ اشک در چشمهای هردویمان حلقه میزند. این آغازِ پایان است.
دیدگاه تان را بنویسید