صدای ناقوس عصر جدید در شام
به گزارش مشرق، کانال تلگرامی یک حرف از هزاران نوشت:
در پُرسؤالترین روزهای خاورمیانه به سر میبریم؛ و طبق معمول یک سر همۀ پرسشها هم ما و سرنوشت ماست. آنچه در ادامه میخوانید گمانهزنیهایی دربارۀ آینده است. عجیبترین اتفاقات در عرض دوـسه هفته رخ داد و به گمانم تاریخ خاورمیانه و نظم ژئوپلیتیک منطقه ورق خورد. بهترین عزیمتگاه برای تأملات گمانهزنانه دربارۀ آینده این پرسش است که چرا اسرائیل بیدرنگ ساعاتی بعد از فرار اسد از دمشق شروع کرد به انهدام کامل توان نظامی سوریه؟ در طول حدود ۷۲ ساعت، بالغ بر هشتاد درصد توان نظامی سوریه منهدم شد. قطعاً این یکی از کمسابقهترین اقدامات نظامی تاریخ عصر جدید است.
مردم سوریه از سالها جنگ داخلی چنان زخمیاند که نا ندارند سر بلند کنند و انهدام داشتههایشان را ببینند. فعلاً فقط برایشان مهم این است که اسد رفته است و دم را غنیمت شمردهاند. جولانی هر روز بُعد جدیدی از زیرکی خود را نشان میدهد و در این بُرهه هوشمندانه فقط در پی اعتمادسازی در داخل و خارج است. اگر با همین فرمان پیش رود، از یک تروریست مخفی که برای سرش جایزه گذاشته بودند، به یکی از رهبران کاریزماتیک عرب تبدیل خواهد شد و قریب شصت سال پس از اعدام سیدقطب که اسلامگرایان عرب همواره از رهبران نظامی و سکولار شکست خوردهاند، اسلامگرایی جهادی عرب سرانجام یک کشور را تصاحب کرد.
کسانی که پانزده سال با ذکر «الله اکبر» در خواب و بیداری اسلحه در کف داشتهاند، از این پس نیز جان میدهند، ولی دستاوردشان را از دست نمیدهند. پس اسلامگرایی جهادی را باید حاکمان جدید سوریه دانست و فقط میماند اینکه چقدر کُردها را میتوان تابع این سرنوشت کرد. از این پرسش، میرسیم به عالیجنابان اصلی که تحریرالشام بازوی بلند آنها در شام است: دولتمردان ترکیه که برای اولین بار پس از بیش از یک قرن توانستهاند روح عثمانی را در شام زنده کنند.
بیدلیل نبود که اردوغان همین امروز یادآوری کرد قرن دوم ترکیه آغاز شده و بیتعارف یادآوری کرد حلب و حمص و دمشق تا همین پایان جنگ جهانی اول بخشی از ترکیه ــ عثمانی ــ بود. بگذارید یک فقرۀ دیگر را هم ما اضافه کنیم: و نیز فلسطین، که البته امروز به دژ دولت یهود تبدیل شده است. روایت تاریخ تشکیل دولت یهود به واپسین سالهای قرن نوزدهم برمیگردد.
اگر یهودیستیزیِ ایدئولوژیک در اروپا وجود نداشت، بیتردید ایدۀ تشکیل دولت یهود هرگز راه به جایی نمیبرد. بهترین گواه برای این مدعا سرنوشت تئودور هِرتسل است؛ شاخصترین پایهگذار صهیونیسم. هرتسل به دین یهودیت هیچ گونه دلبستگی نداشت و حتی در سال ۱۸۹۳ معتقد بود همۀ جوانان یهودی باید دستهدسته مسیحی شوند تا از محرومیت در امان بمانند؛ یعنی تا این حد به ادغام (آسیمیلاسیون) یهودیان در جوامع میزبانشان باور داشت. اما هرتسل که در پاریس خبرنگاری میکرد در جریان «ماجرای درفوس» نفرت از یهودیان ــ یعنی همان یهودیستیزی سیاسی ــ را چشید و تغییر عقیده داد. در ۱۸۹۵ کتاب «دولت یهود» را نوشت و به پیشقراول تأسیس دولت یهود تبدیل شد.
اما صهیونیسم چیزی نبود مگر «ملیگرایی یهودی» که در واقع رونوشتی از ملیگرایی اروپایی بود که آن زمان میل وافری به امپریالیسم پیدا کرده بود. به گمان هرتسل و سایر صهیونیستها ملت یهود باید میهنی برای خود میساخت، وگرنه هیچگاه از نفرت مرگبارِ جوامع میزبانشان در امان نمیماند؛ البته نه هر میهنی! بلکه میهنی که ماهیت و کشش هویتی داشته باشد؛ یعنی دقیقاً جایی در فلسطین.
آن زمان، اکثریت یهودیان، چه ارتدوکس و چه سکولار، ایدۀ هرتسل را رد میکردند و فکر میکردند هویت یهود بیشتر در همین پراکندگی است تا در تمرکز؛ به ویژه آموزههای دینی نیز نجات یهودیان را به آمدن مسیحِ منجی پیوند میزد و به گمان یهودیان ارتدوکس این تلاش صهیونیستهای سکولار دخالت در کار خدا بود. بنابراین، صهیونیسم بیشتر یک پروژۀ سکولار بود تا دینی.
هرتسل برای گرفتن این خاک به هر دری میزد؛ از کوبیدن به درگاهِ «سریر مقدسِ» پاپ تا دل بستن به دربار ویلهلم، امپراتور آلمان، و در نهایت امید به «باب عالی»، دربار سلطان عثمانی که سرزمین فلسطین نیز بخشی قلمرو او بود؛ و البته همهجا دست رد به سینهاش خورد. پیشنهاد هرتسل این بود که یهودیان بدهیهای دولت عثمانی را رفعورجوع کنند و سلطانـ
خلیفۀ عثمانی در مقابل مجوز دهد یهودیان به فلسطین مهاجرت کنند. در دربار عثمانی گوش شنوایی برای هرتسل وجود نداشت. هرتسل عمر چندانی نکرد و در چهلوچهار سالگی آرزوهایش را برای نسلهای بعدی صهیونیست گذاشت و خود رخت از جهان بربست.با شروع جنگ جهانی اول بخشی از صهیونیستها امیدشان به اتحاد آلمان و عثمانی بود تا بتوانند حاکمان این دو امپراتوری را متقاعد کنند خاکی به آنها دهند.
اما عثمانی معروف شده بود به «پیرمرد بیمار بُسفر» و سرمای مرگ عملاً نیمی از بدنش را خشک کرده بود. بنابراین، برای به دست آوردن خاک میشد به بریتانیا هم امید بست. همین تکاپوها به پیدایش سندِ موسوم به «اعلامیۀ بالفور» منجر شد؛ سندی که نطفۀ دولت یهود در آن بسته شد. لُرد بالفور، وزیر خارجۀ بریتانیا، در واپسین سال جنگ جهانی اول در نامهای به «لُرد روتشیلدِ عزیز»اش قول داد دولت اعلاحضرت نظر مساعدی به ایجاد «خانهای ملی» برای یهودیان «در فلسطین» داشته باشد. البته در ادامه تأکید شده بود که حقوق مردم بومی این منطقه باید در نظر گرفته شود.
تشکیل دولت یهود بیش و پیش از هر چیز منوط به شکست و فروپاشی امپراتوری عثمانی بود؛ آن هم به دست خونیترین دشمن عثمانی، یعنی بریتانیا. تیر بریتانیا در نهایت به قلبِ پیرمرد رنجور بُسفر نشست و فرمانده متفقین شام را فتح کرد و عازم استانبول شد. انگلیسیها همزمان عربها را هم ترغیب کردند در قالب قیامی پانعربی به رهبری شریف حسین، خادمالحرمین شریفین، علیه سلطان عثمانی به پا خیزند. پیرمرد بُسفر هنوز زنده بود که فرانسه و بریتانیا به میل خود گوشت پایینتنۀ عثمانی را شقهشقه برای خود بریدند و سهمی هم برای فیصل و عبدالله هاشمی، فرماندهان قیام عربی، گذاشتند ــ البته نمیتوان منکر تلاش این سرداران عرب برای کسب استقلال شد. از این زمان (۱۹۱۸) تا اعلام استقلال اسرائیل (۱۹۴۸) سالهای پرفرازونشیب و پرمنازعهای میان عربهای بومی و مهاجران یهودی جریان داشت که از آن میگذریم.
از اینجا دوباره پل میزنیم به امروز: میتوان گفت حاکم ترکیه دوباره به مدعیالعموم فلسطین تبدیل خواهد شد. دوباره آرایش اول قرن ۲۰ تکرار شد و صهیونیسم و عثمانی روبروی هم قرار گرفتند. اردوغان و به ویژه فرماندهش در سوریه، جولانی، قصد ندارند مردم خستۀ سوریه را امروز درگیر نبردی جدید کنند؛ ضمن اینکه بیتردید برای اردوغان مسئلۀ کُردها در اولویت است تا جلوداری برای مسئلۀ فلسطین. آلمانیها ضربالمثلی دارند که میگوید: «طول میکشد تا پروسیها شلیک کنند»؛ اشاره به زمانی که طول میکشیده است تا یک سرباز پروسی تفنگش را پر و آمادۀ شلیک کند. به گمانم اینک جا دارد بگوییم: عثمانیها هم طول میکشد تا شلیک کنند. اول باید یک دولت اخوانی در سوریه ساخت، کشور را یک دست کرد، خاکروبههای قدیم را دفن کرد، کُردها را خنثا کرد و بعد با تشکیل یک دولت شبهحماس بزرگ در سوریه به سراغ «بیتالمقدس» رفت.
اگر این گمانهزنیها بیراه از کار درنیاید، باید در ادامه گفت ترکیه رفتهرفته نقشی را بر عهده میگیرد که جمهوری اسلامی ایران در سوریه و برای فلسطین انجام میداد. فلسطین به مسئلۀ عثمانیگرایانـاسلامگرایان ترکیه تبدیل میشود و احتمالاً نقش ایران در مسئلۀ فلسطین به حدی رنگ میبازد که اسرائیل در سیاستهای کلان خود نسبت به ایران بازنگری اساسی کند.
همانطور که زمانی اسرائیل با کل جهان عرب درگیر بود و رفتهرفته عربها یک به یک سر در گریبان کشور خود بردند و پس از انقلاب ۵۷ جمهوری اسلامی به هماورد اصلی اسرائیل بدل شد، به مرور ترکیه جایگزین ایران میشود و به ردیف اول رویارویی با اسرائیل میرسد. اسلامگرایی همچنان یک ظرفیت بسیار بزرگ در کشورهای عربی است و با رهبری جولانی و پشتیبانی ترکیه بعید نیست هستههای مشابه در منطقه شکل بگیرد. البته تنها کشور خاورمیانه که از پایین و به لحاظ اجتماعی در مسیر سکولاریسم حرکت میکند، ایران است.
همۀ اینها یعنی سقوط اسد و سجدۀ شکر جولانی در میدان ورودی دمشق سرآغاز عصر جدیدی است. حال میتوان فهمید انهدام تأسیسات نظامی سوریه به دست اسرائیل «صدای ناقوس آغاز» این عصر جدید بود. شاید بپرسید اگر قرار است جولانی سردار پیشتاز عثمانی در شام باشد، چرا ترکیه به نابودی تأسیسات نظامی سوریه واکنشی نشان نداد؟ دلیل آن روشن است؛ اولاً نباید به این زودی رو بازی کرد؛ ثانیاً هر چه سوریها در این مرحله ندارتر باشند، بیشتر وابستۀ ترکها خواهند شد. هر پیچی که ترکها در سوریه سفت کنند، جایگاه خود را تحکیم کردهاند. برای ترکیه ساختن نیروی هوایی در سوریه کار چندان سختی نیست.
اسرائیل که میداند عصر جدید و هماورد تازهنفسی از راه رسیده است، با قدری پیشروی در خاک سوریه پیش از سوت آغاز نبرد یک پیروزی برای خود کسب کرد و با انهدام توان نظامی سوریه کار ترکیه را پیشاپیش سخت کرد و چندین سال زمان خرید. خلاصه اینکه آنچه اسرائیل در سوریه کرد، همان کاری است که در غزه کرده است؛ فقط در سوریه توان نظامیِ حماسی را نابود کرد که هنوز تشکیل نشده است.
همۀ اینها باعث خواهد شد قیمت ایران برای کُردها و یهودیان بالاتر رود؛ البته به شرطها و شروطها
*بازنشر مطالب شبکههای اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکهها منتشر میشود.
دیدگاه تان را بنویسید