محيطبانها، منهاي ٣
پایگاه خبری تحلیلی نامه نیوز (namehnews.com) :
پایگاه خبری تحلیلی نامه نیوز (namehnews.com) :
اشك محيطبان به پاسگاه محيطباني (به آن شكارباني ميگفتيم)، نيريز رسيدم. با لندرور سازمان حفاظت محيط زيست. شكاربانها جلوي دروازه پاسگاه ايستاده بودند. معمولا وقتي بنده را ميبينند، ملاقات با اين بچهها در سراسر ايران هميشه با ماچ و بوسه و شادي همراه است ولي آن روز نه: يك متخلف ٩ قوچ و ميش را شكار كرده بود و براي بردن آنها به نيريز رفته بود كه وانت ببرد و بار كند كه گرفتار شد. مردان كارآزموده با چهرههاي آفتابسوخته و دستهاي كاركرده در حياط اداره محيط زيست نيريز در كنار تودهاي از لاشه قوچ و ميشي كه برخي از آنها آبستن بودند، اشك ميريختند. در سكوت، چهره لطيف مردان كوه و صخره و تفنگ كه نديده بودم. شرايط دشوار وسط زمستان به سواحل جنوب درياچه اروميه رسيدم. موقع سرشماري نيمه زمستان پرندگان مهاجراين دشت پوشيده از برف بود. سفيد سفيد. با خليلي به راه افتاديم. هر دو جوان بوديم و اهل بيابان. دستههاي قو، پرندگان مهاجر، مرغابي، اردك، غاز و ... به استقبال ما آمدند. خليلي مسلح بود. يك شيش تير كمري، همين. از تپه مقابل چيزي مانند يك توده كوچك بهمن از بالا به پايين آمد. يك گرگ بود. پايين تپه، زوزه را سر داد. يكي ديگر
از تپه ديگر پايين آمد و سومي هم از راه رسيد. به هم پيوستند و با آرامش و صبر دنبال ما راه افتادند. وقتي ميايستاديم نزديكتر ميشدند. مچ پاي من از قبل ترك خورده بود و حركت من آرام بود و دردناك. يك نهر بين ما و قهوهخانه آن طرف و جاده و دهكده وجود داشت . در قسمتي از رودخانه يك درخت پلي از اين طرف به آن طرف نهر ساخته بود. آن طرف نهر، ٢ متري با زمين فاصله داشت. خليلي از درخت بالا رفت، آن طرف نهر از ٢ متري به روي زمين پريد. من هم از درخت بالا رفتم و از همان ارتفاع به زمين پريدم. آن پايين خليلي ايستاده بود. من را مثل فرزندش در آغوش گرفت. گرگها آن طرف نهر با خشم دندان به ما نشان ميدادند. سادهزيستي آنان كه دم از سادهزيستي ميزنند سري به منزل يك محيطبان يا پاسگاه او بزنند. به كليبر رفتيم. در پارسآباد مغان. آن روزها راهي احداث نشده بود... بايد با قاطر ميرفتيم. هر ٨ ساعت يك دهكده بود. زيبايي اين مناطق كه با حركت آهسته قاطر به چشم ميآمد به راستي پس از حدود ٤٠ سال در ذهن من نشسته. به كلبهاي رسيديم. يك كلبه شكارباني با پرچم ايران بر فراز آن و يك رختخواب كه جمع شده بود و گوشه اتاق لوله شده بود. اواسط تابستان بود
ولي هوا سرد بود به خصوص در شبها. سياهخروس در منطقه فراوان بود. شب با نان، پنير، كره محلي و ماست پرچرب كه بوي دود ميداد پذيرايي شدم. در همان اتاق خوابيدم. نيمهشب صداي خشخش در سقف شنيده ميشد. از علي پرسيدم اين چيه؟ با لهجه تركي غليظ گفت: چيزي نيست. مارها به دنبال موش ميگردند! صبح متوجه شدم كه تمام تن من به وسيله ككها گزيده شده بودند! آن ايستگاه را ككيدي مينامم! دوري از خانواده به پاسگاه دلبر در پارك ملي خارتوران رسيدم. ساعت ١١ شب بود. يك چراغ بيرون پاسگاه روشن بود. هزاران حشره بالدار و بيبال دور آن جمع شده بودند. سعي كردم پا روي آنها نگذارم. داخل پاسگاه فقط يك نفر محيطبان بود. نگهبان و آشپز پاسگاه سلام و عليك و روبوسي. گفتم بچهها كجا هستند؟ گفت گشت. ساعت ١٢ شب بازگشتند. دور سفره آبگوشت كم گوشت نشستيم. درددلها باز شد. بچهها خسته و خاكآلوده بودند و آفتابسوخته. چقدر خاكي و دلير مينمودند. نادر گفت كه دو هفته است كه از خانوادهاش بيخبر است. موبايل آنتن نميداد. منزلش در كرج بود. دو هفته در پاسگاه دلبر- يك هفته خانه. آن يك هفته چقدر زود ميگذشت! علاقه علاقه علاقه مصطفي درويش پوريان را در
كفيهاي شهرضا ديدم. گله را باز كرد؛ ميگفت بچههاي من به دنيا آمدند، من نبودم. دبستان و دانشگاه رفتند. نديدم. ازدواج كردند و نوهدار شدم، نديدم. همه وقتم در كفي (دشتهاي مسطح و فراخ) در شوري، اين شده چشمانداز من. از پاسگاه آمديم بيرون. دوربين كشيديم. در دوردست يك گله آهو در حال چرا بودند. گاهي جست و خيز ميكردند، خوش بودند. مصطفي آنها را ديد. گل از گلش شكفت، گفت: جانم، اينها خانوادههاي من هستند. ميارزد كه ما اينها را تحمل كنيم ولي اينها اينجا باشند. ميارزد. شناخت طبيعت بنده هيچگاه، هيچگاه به آگاهي خود و آنچه آموختهام، در طبيعت اتكا نميكنم. محيطبانها در محل زندگي ميكنند و محيط خود را به مراتب بيش از هر متخصصي ميشناسند. در دشتهاي ديواندره و زرينه اوباتو در هواپيماي سازمان با مرحوم «سيغاريان اصل» خلبان سازمان در جستوجوي ميش مرغ بودم. حدود چهار ساعت گشتيم. نتيجهاي نداشت تمام دشت را زير پا گذاشتيم. بنزين در حال اتمام بود به فرودگاه سنندج بازگشتيم. در اداره به محيطبانها گفتم كه در دشت ميش مرغ نيست. جواد با ٢٣ سال خدمت در لباس محيطباني برافروخته شد. من را به دشت برد. اين بار با لندرور آشنا بعد از
دو ساعت يك گله ٣٢ تايي را ديدم. جواد گفت آنها صبح اينجا چرا ميكنند. بعدازظهر به ساير تپهها ميروند و غروب را در سر ارتفاعات شبگذراني ميكنند! همه را درست گفت! جواد بيش از هر كسي منطقهاش را ميشناخت. مبارزه با طبيعت خشن در تابستان جاده دورود به درياچه گهر به راستي دلپذير است. زيبا و گسترده چهار ساعت راهپيمايي در جايي كه روزگاري دايناسورها قدم ميزدند. ولي در زمستان اين بهشت چهرهاي ديگر مينمايد. برف سنگين گاه تا ٣ متر عمق دارد. سه نفر از محيطبانهاي دورود براي گشت به منطقه رفته بودند كه برفگير شدند. سرماي شديد در شبها و بوران شديد زندگي آنها را تهديد ميكرد. در دل برف حفرهاي ايجاد كردند. در آن نشستند و قطعهاي از لباس خود را به اسلحهشان آويختند و بر فراز كلبه برفي خود افراشتند. بعد از سه روز آنها را يافتند. زنده و سالم محيطبانهاي بومي خطرهاي طبيعي منطقه خود را بيش از هر كس ديگر ميدانند. محيطبانها چه آدمهايي هستند؟ در تهران از هر ١٠ نفر شش نفر نميدانستند كه محيطبان يعني چه؟ اينها آدمهاي خاص هستند از ميان بهترين جوانهاي ايران انتخاب ميشوند. به استخدام سازمان حفاظت محيط زيست درميآيند.
دورههاي گوناگون ميبينند. ضابط دادگستري هستند و تعليم در مورد قوانين ميبينند و اسلحه را خوب ميشناسند. طبيعت را خوب ميفهمند؛ چون اغلب در دل آن به دنيا آمدهاند و در آن بزرگ شدهاند. اكنون كم نيستند محيطبانهايي كه ليسانس و فوق ليسانس دارند و حتي دكتري! آنها از ديدن يك بره آهو به گريه ميافتند و از صداي يك پرنده به وجد ميآيند. نماد صبر و تحمل هستند، مانند چدن سخت و مانند مخمل نرم و دلپذير، مظلوم و فراموش شده در مناطقي خدمت ميكنند كه نه آب است و نه آباداني ولي هر جا هستند طبيعت زنده است. اخيرا اقداماتي براي معيشت آنها، براي جايگاه اجتماعي آنها ، براي آموزش آنان، ضوابط حمل سلاح و افزايش اعتبار آنها صورت گرفته. ولي كافي نيست. اخيرا با شهادت سه محيطبان پرويز هرمزي، محمد دهقاني و منوچهر شجاعي، مجلس شوراي اسلامي قول رسيدگي به وضع آنها را داده. اميدم آن است كه مرگ اين سه تهمتن پهنههاي طبيعت ايران به هدر نرود.
منبع: روزنامه اعتماد
دیدگاه تان را بنویسید