جدال «خطابه» و «استخفاف»
پایگاه خبری تحلیلی نامه نیوز (namehnews.com) :
پایگاه خبری تحلیلی نامه نیوز (namehnews.com) :
به گزارش نامهنیوز، وقتي يك و ماه و اندي پيش نشست بنياد باران در سالروز درگذشت مرحوم دكتر شريعتي به جدال لفظي بين سخنرانان با هم از سويي و برخي شركتكنندگان از سوي ديگر كشيده شد بيش از آنكه نفس درگيري فكري و لفظي حاضران آن نشست مهم باشد نشان از زنده بودن شريعتي و آثارش در جامعه روشنفكري ايران داشت؛ روشنفكري كه بعد از چهل سال از مرگش طرفداران او در مدح و منتقدانش در ذم به يك ميزان مصمم هستند. طرفدارانش راه رهايي را در برگشت به آموزههاي او و بازخواني آثارش جستوجو ميكنند و منتقدانش به نقد كشيدن آراي او را لازمه پيشرفت جامعه ايران ميدانند. حال اين سوال پرسيدني است كه براي يك متفكر، يك روشنفكر، يك نويسنده چه بختي بلندتر از اينكه بعد از چهل سال از مرگش همچنان آرا و آثارش بين موافقان و مخالفانش مورد بحث و جدل قرار داشته باشد؟ در تاريخ روشنفكري ما كدام چهره است كه ميزان بازخورد نظراتش با شريعتي قابل مقايسه باشد؟ از اين مهم كه بگذريم به اين ميرسيم كه بالاخره مخالفان و موافقان شريعتي هر كدام چه چيزي براي گفتن دارند و خلاصه حرف حسابشان چيست؟ كشف آنچه هواداران شريعتي صلاح و سعادت جامعه را در آثار او ميبينند و
در عين حال فهم دلايلي كه مخالفان او در به نقد كشيدن آموزههاي وي براي روشنفكران اوجب واجبات ميپندارند در معركهاي كه بيش از چهار دهه به نام شريعتي در جامعه روشنفكري ما برپا است البته كار چندان سادهاي نيست. ساده نيست چرا كه از سويي منتقدان شريعتي تصريح ميكنند از ميراث او «عصباني» هستند (احمد نقيبزاده در گفتوگو با روزنامه اعتماد ٢٩ خرداد ٩٥)- و در عصبانيت هم معلوم است چه سطحي از استدلال ميتواند وجود داشته باشد- و از سوي ديگر موافقان شريعتي هم تشابهي كه برخي منتقدان شريعتي بين پروژه او با سلفيها ميبينند را «كمال ناداني يا غرضورزي» ميخوانند (سخنراني آقاجري در بنياد باران- گزارش روزنامه اعتماد - ٣١ خرداد ٩٥). يعني منتقد شريعتي بايد پيش از بيان انتقاد خود بداند كه ممكن است به «ناداني» يا «غرضورزي» متهم شود! اما اينها هيچ كدام از اهميت شريعتي نميكاهد. چه پروژه شريعتي را در قرابت با سلفيگري بدانيم، چه آموزههاي او را لازمه فلاح و سعادت جامعه ايران بشماريم هيچ كدام نميتواند او و جايگاه منحصربه فردش در زمين كمرونق روشنفكري ايران را ناديده بگيرد. نشست يك ماه و اندي پيش بنياد باران هرچند ميتوانست
فرصتي براي مواجههه استدلالي و تضارب آرا بين موافقان و مخالفان شريعتي باشد اما چنانچه قابل پيشبيني بود بيش از آنكه شاهد بحثي فكري و استدلالي باشيم ناظر افزايش حجم جدالهاي لفظي بوديم. نشستي كه با سخنراني حاتم قادري به عنوان منتقد شريعتي آغاز شد و با مسعود پدرام ادامه يافت و با سخنراني مفصل آقاجري خاتمه يافت. آقاجري در آن نشست از ابتداي جلسه حضور نداشت و تنها دقايقي قبل از فرا رسيدن زمان سخنراني خود به محل برگزاري اين نشست رسيد و بنابراين خود را از امكان شنيدن سخنان قادري محروم كرد. از طرف ديگر سخنراني وي بيش از زمان تعيينشده به طول انجاميد طوري كه سخنراني او به زمان افطار (نشست بنياد باران در روز ٢٩ خرداد ٩٥ و در روزهاي ماه مبارك رمضان برگزار شده بود.) منتهي و عملا امكان پرسش و پاسخ از حاضران در آن نشست و ساير سخنرانان سلب شد. طولاني شدن سخنراني آقاجري انتقادي است كه معمولا در عموم سخنرانيهايش به او ميشود و وي معمولا وارد دانستن آن را نفي نميكند. هرچند علت آن را «پر شوري» خود و ميراثي كه شريعتي براي او به ارث گذاشته است، بيان ميكند! محدوديت زماني آن نشست باعث شد آقاجري با وجود طولانيتر شدن زمان
سخنرانياش نتواند بحث خود را تكميل و به طريق اولي قادري هم نتواند نظر خود را در مورد مباحث مطرح شده توسط آقاجري بيان كند. از همان روز براي روزنامه «اعتماد» ايده برگزاري ميزگردي بين آقايان قادري و آقاجري شكل گرفت تا در فرصتي مناسب در كنار يكديگر بنشينند و با شنيدن مستقيم سخنان هم در يك فضاي آرام به انتقاداتي كه از سوي هر كدام مطرح شده، پاسخ دهند. اين امكان ميسر نبود مگر به لطف دوست و همكار خوبم مرتضي ويسي، يكي از دانشجويان دكتر آقاجري. لازم به ذكر است شرط آقاجري براي حضور در اين ميزگرد عدم هر نوع دخالت در برگزاري آن توسط «اعتماد» بود. او تاكيد داشت اين بحث نه به شكل ميزگرد بلكه به صورت گفتوگويي دو طرفه بين او و قادري تنظيم شود. هرچند از نظر ما (روزنامه اعتماد) اين شيوه برگزاري ميزگرد چندان حرفهاي نبود اما به احترام اين استاد تاريخ دانشگاه تربيت مدرس شرط او را پذيرفتيم. البته در پايان بحث ايشان نظر ما را پذيرفتند و از برگزاري ميزگردي ديگر با همين تركيب توسط روزنامه اعتماد استقبال كردند. آقاجري انتقاد خود را با كاربرد واژه «رمه» (گوسفند) توسط قادري در نشست باران آغاز كرد و تاكيد كرد اين توهين به مخاطب
و«استخفاف» حاضران در آن نشست بوده است. اما قادري توضيح داد كه اين صفت را به مخاطبان شريعتي يا آقاجري نسبت نداده است بلكه «رمگي» را از تبعات «خطابه» براي جامعه ميداند كه شريعتي و آقاجري از نظر قادري هر دو از اين فن بهره ميگيرند. قادري در عوض با اشاره به طولاني شدن سخنراني آقاجري در آن نشست گفت كه نخستين كار يك سخنران براي احترام به شعور مخاطب رعايت زمان سخنراني است كه اين مهم توسط آقاجري در نشست باران ناديده گرفته شد. در ادامه آقاجري با بيان انتقادات خود نسبت به قادري سخناني را به او نسبت داد كه قادري انتساب آنها به خود را رد كرد و خطاب به وي گفت «شما با يك مخاطب فرضي در حال بحث هستيد.» لازم به ذكر است امكان انتشار برخي از مباحث مطرح شده در آن به ويژه در سخنان قادري براي روزنامه وجود نداشت و به همين دليل برخي از اين بخشها را با علامت «... » مشخص كردهايم. در پايان اين ميزگرد هم دكتر آقاجري شايد براي رفع سوءتفاهمهاي احتمالي به جود آمده با دكتر قادري و همچنين با نگارنده مصافحه و رو بوسي كردند و قرار شد براي شهريورماه مجددا ميزگردي برگزار شود- البته اينبار با استانداردهاي ما در صفحه «سياستنامه» روزنامه
اعتماد- كه مورد استقبال هر دو استاد محترم دانشگاه تربيت مدرس قرار گرفت. مرتضي ويسي در پي حواشي نشست بنياد باران در باب شريعتي و ناتمام ماندن سخنرانيها، روزنامه اعتماد جهت روشن شدن زمينههاي بحث به دنبال اين بود كه ميزگردي با حضور هاشم آقاجري و حاتم قادري برگزار كند كه در نهايت اين تصميم به گفتوگوي دوطرفه در اتاق قادري، استاد علوم سياسي منجر شد كه روزنامه اعتماد گفتوگوي بين اين اساتيد دانشگاه تربيت مدرس را در اختيار مخاطبان قرار داده است. در ابتداي اين ميزگرد آقاجري با موضع گرفتن در مقابل گفتههاي قادري و با بيان اينكه قرار نبود سخنراني ما تبديل به مناظره شود سخنان خود را آغاز كرد و در ادامه به نقد گفتههاي او در نشست بنياد باران پرداخت. قادري هم قبول كرد در اين ميزگرد شركت كند و خود را در مواجهه با نقدهاي آقاجري قرار دهد مشروط بر اينكه هيچ قسمت از سخنانش حذف نشود و هر كجا كه بنابر اقتضائات مطبوعاتي «اعتماد» ناگريز از حذف است آن قسمت به صورت نقطه چين مشخص شود. قادري در اين ميزگرد بحث خود را با ويژگيهاي خطابه و تاثير اين فرم از بيان شروع ميكند و در ادامه همين چارچوب را گسترش ميدهد. متن گفتوگوي آقاجري،
استاد تاريخ دانشگاه تربيت مدرس با حاتم قادري، استاد علوم سياسي در اين دانشگاه اينك پيش روي شماست. تعبير قادري هم توهين به من بود هم به مخاطب آقاجري: بنياد باران سه سخنران دعوت كرده بود و من هم به عنوان سخنران سوم در آن مراسم بايد سخنراني ميكردم كه با ساعتي تاخير رسيدم و متاسفانه سخنراني آقاي دكتر حاتم قادري در آن زمان به اتمام رسيده بود و بدون اطلاع از سخنان آقاي دكترحاتمقادري سخنان خود را بيان كردم. شان صدور سخنان اينجانب بدين قرار بود كه در ماههاي گذشته برخي روزنامهنگاران، شريعتي و تفكرش را به خاستگاه بنيادگرايي و سلفيگري نسبت داده بودند. من در سخنانم سعي كردم كه به اين موضوع پاسخ بدهم. هنگامي كه سخنان من به اتمام رسيد آقاي دكتر حاتم قادري زماني اضافي را درخواست كردند كه نكاتي را بيان كنند. صحبتهاي ايشان به تنشي مختصر منجر شد و جلسه را دچار اختلال كرد. با اينكه من از مدير جلسه وقت گرفته بودم اما جلسه با اختلال به اتمام رسيد. اولا من بايد اين گله را از آقاي دكتر قادري داشته باشم كه اي كاش آن سخنان را نميگفتند و برنامه با همان سه سخنراني به اتمام ميرسيد و مخاطبان، خود به ارزيابي آن ميپرداختند.
تعبيري كه آقاي دكتر قادري به كار بردند به نظرم هم توهين به گوينده و هم شنوندگان حاضر در جلسه بود. به خصوص ما در جامعهاي زندگي ميكنيم كه دايم مردم تحقير ميشوند چنانچه فراموش نميكنيم برخيها مخالفان خودشان را «بزغاله» خوانند. آقاي دكتر قادري هم به هر حال مخاطبان خود را «گوسفند» ناميد. اينكه چرا آقاي دكتر قادري اين واكنش را نشان داد من فكر ميكنم به اين علت بود كه سخنان من به نوعي پاسخي به سخنان آقاي دكتر قادري بود و من احساس كردم كه ايشان دچار نوعي نگراني شدند كه مبادا سخنان من آثار سخن ايشان را خنثي كند. من در اين واكنش نوعي ترس ديدم؛ ترسي كه همراه با استخفاف و تحقير مخاطب بود. من فكر ميكنم كه استخفاف مقدمه استبداد است از طرف هركس كه باشد. قرآن در اين باره ميفرمايد:« فاستخف قومه فأطاعوه» يعني استخفاف مقدمه اقتدارگرايي است. ما بايد ياد بگيريم كه مخاطب را تحقير نكنيم. من اينجا در حضور آقاي قادري از ايشان انتقاد و گلايه ميكنم و از ايشان ميخواهم كه اين شيوه را ادامه ندهند به خصوص اينكه من ميدانم آقاي قادري در جلسه آقاي جواد طباطبايي به ايشان انتقاد ميكند كه چرا ايشان با آن زبان و ادبيات خشونت آميز
صحبت ميكند پس در نتيجه خود ايشان نبايد مرتكب چنين ادبياتي شود. بعد از گذشت چهل سال از مرگ دكتر شريعتي و با توجه به كثرت و تنوع نقاديها، هجومها و تخريبها عليه دكتر شريعتي شده است. من انتظار داشتم حالا آقاي دكتر قادري به عنوان منتقد از بحثهاي كلي و اتيكتهاي كليشهاي يك مقدار فاصله بگيرند و دكتر شريعتي را مورد نقد علمي قرار دهند ولي بعدا كه من سخنان ايشان را كه در روزنامه منتشر شده بود خواندم، ديدم كه ايشان به صدور يك حكم كلي اكتفا كرده و دكتر شريعتي را به عنوان «خردهبورژواي رمانتيك عصيانگر» خطاب كردهاند! اين واژهها، واژهاي بسيار كشدار و قابل مناقشهاي است كه به نظر من هيچ نقد مشخصي از آن بيرون نميآيد. خرده بورژوازي در ادبيات چپ ماركسيستي از قديم يك ناسزا بوده است و گروهاي ماركسيستي عليه دشمنان خود به كار ميبردند. اين مفهوم در آثار خود ماركس هم مفهومي پيچيده و قابل مناقشه است. همينطور مفهوم رمانتيك، اينجا ميان منتقدان دكتر شريعتي تناقضي وجود دارد از يك طرف وي را متهم ميكنند به رمانتيسيم اما از سوي ديگر او را متهم ميكنند به اينكه عامل رخداد انقلاب در ايران بوده است. اين مسائل به نظر من در ذات خود
متناقض است و من فكر ميكنم بحثي كه آقاي دكتر قادري داشتند بيش از اينكه توصيف دكتر شريعتي باشد توصيف نفس بود به دليل اينكه دكتر شريعتي حدود ٤٠ جلد آثار دارد كه عمدتا در دوره ١٣٤٦ تا ١٣٥٦ توليد شده است و بعد هم مباحثي كه هست به قدري متنوع است و آقاي دكتر قادري اينها را در سه واژه خلاصه ميكند در حالي كه شريعتي داراي ابعاد گوناگوني مانند شريعتي و حج، شريعتي و تاريخ ايران، شريعتي و تاريخ صدر اسلام، شريعتي و زن، شريعتي و ناسيوناليسم و. . . آيا اينها را ميشود در سه واژه خلاصه كرد؟ فكر نميكنم. من يك توضيح مقدماتي داشته باشم درباره بنيادباران و بعد به بحث امروز ميپردازم. ببينيد براي جلسه بنيادباران با من تماس گرفتند و گفتند كه برنامهاي داريم با عنوان شريعتي و خداپرستان سوسياليسم و من هم گفتم راجع به اين موضوع اطلاعات زيادي ندارم و عذرخواهي كردم. ولي بعدا تماس گرفتند و اصرار داشتند كه من هم در اين برنامه باشم خلاصه قرار شد كه اول من باشم بعد جناب آقاي دكتر پدرام و نفر سوم كه آقاي دكتر آقاجري بودند. قرار بود كه سخنرانان بعد سخنان خود با پرسش و پاسخ مخاطبان برنامه را ادامه دهند كه اين گونه نشد. در ادامه هم سخنان
آقاي دكتر آقاجري به قدري طولاني شد كه اصلا فرصت پرسش و پاسخ نشد. يعني عامل اينكه اين پرسش و پاسخ شكل نگرفت سخنراني طولاني آقاي دكتر آقاجري بود. آقاي دكتري آقاجري ميگويند حرفهاي من را در روزنامه خواندنداي كاش ايشان فايل صوتي سخنان من را گوش ميدادند چرا كه روزنامهها به هر دليلي بعضي قسمتها را چاپ نميكنند. اگر شما به من اعتراض ميكنيد به اين دليل است كه شما كامل سخنان من را نشنيدهايد. نكته دوم اينكه شما نسبتهايي را به من ميدهيد كه اصلا شايسته نيست. چرا شما فكر ميكنيد من بايد از سخنان شما بترسم يا اينكه چرا اصلا شما كلام من را غيرعلمي ميناميد؟ من به شما سه انتقاد دارم: ١- يكي زمان بحثي را كه شما گرفتيد و وقتي را براي من و ديگران نگذاشتيد. شما وقتي يك بحث جدي و نقدي را ميخواهيد عنوان كنيد نبايد زمينههاي آن را از بين ببريد شما كه معتقد هستيد براي مخاطب احترام قايليد بايد قاعدتا اين وقت را در اختيارش قرار دهيد كه حرفش را بيان كند. ٢-دوم اينكه من هنگام اتمام سخنانم (كه سه دقيقه زودتر تمام كردم) گفتم يكي از موارد انتقاد اين بود كه شريعتي نا خواسته توليد نوعي ارعاب ميكرد. بعد كه اتفاقا شما سخنراني خود
را عنوان كرديد من گفتم نمونهاش همين نوع سخنراني است! چرا؟ چون خطابه توليدگر ارعاب است. يعني شما [آقاجري] همان كاري را انجام داديد كه من منتقد آن بودم چراكه من اعتقاد دارم خطابه فرصت تعقل و تامل را از مخاطب ميگيرد. وقتي كه لحن شما كوبنده است (اين را از متن روزنامه نميتوان فهميد) و مخاطب را تحريك ميكند درواقع مخاطب را دعوت به انديشهورزي نميكند و تا جايي كه مرحوم شريعتي هم از خطابه استفاده ميكرد همين مشكل را دارد. درباره نكتهاي كه شما از آن به عنوان استخفاف مخاطب از سوي من ياد كرديد اتفاقا من معتقدم خطابه مواجهههاش مواجههه رمگي است. نه اينكه نظر آقاي دكتر آقاجري اين باشد بلكه خطابه اين عمل را انجام ميدهد من اصلا واژه گوسفند را اين گونه به كار نبردم. آقاجري: شما واژه گوسفند را به كار نبرديد؟ نه من اين گونه اين واژه را به كار نبردم. من ميگويم خطابه اين كار را انجام ميدهد يعني مخاطب را به رمگي دچار ميكند از اين موضوع هم الان دفاع ميكنم چه شما باشيد، چه دكتر شريعتي يا هر كسي ديگر. خطابه يكي از كارويژگيهايش عملا كمك كردن به ايجاد حالت رمگي در جامعه است. من اتفاقا گفتم كه شاهد از غيب رسيد. يعني نوع
مواجهه آقاي دكتر آقاجري شباهت زيادي با همان مواجهه شريعتي با مخاطب بود. راجع به خردهبورژواي رمانتيك عصيانگر هم بايد بگويم بله من ميدانم كه اين مفاهيم بسيار كشدار هستند ولي من در يك جلسه ٤٥ دقيقهاي نميتوانم كه يك بحث فلسفي را پيش كشم و به طور تمام و كمال تشريح كنم براي همين هم هست كه بايد جلسه به شكل پرسش و پاسخ پيش برود تا مخاطبان درباره مسائل پيش آمده سوالات خودشان را بپرسند مثلا بپرسند رمانتيك به عصيانگر نزديك است بله يا خير؟ من كه در آن جلسه كلاس درس كه برگزار نكرده بودم بلكه آمده بودم كه يك چالش انتقادي با شريعتي شروع كنم من در آغاز سخنانم عنوان كردم به شريعتي علاقهمند هستم به همين جهت وي را جدي ميگيرم و ميخواهم بدانم تاثيرش بر من چگونه بوده است؟ در زندگي شخصي خود من وجوه رمانتيك خيلي زياد هست و لزوما رمانتيك را يك مفهوم بد نميدانم ولي حرفم راجع به شريعتي اين است چون جنم رمانتيسم در شريعتي خيلي زياد بود، گزارههاي معرفتياش را از اين كانال عبور ميداد به همين دليل فضا براي تامل و انديشه ورزي را كم ميكرد و آنچه به مخاطب القا ميشد همين وضعيت خطابه است كه در نهايت منجر به عدمتامل و تعمق در
مخاطب ميشود. ببينيد آقاي دكتر قادري! اول قرار نبود در آنجا ما با هم مباحثه و مناظرهاي داشته باشيم. شايد اين از عادتهاي بد من باشد كه زياد حرف ميزنم و اين هم شايد از ميراث شريعتي براي ما باشد. من انتظار داشتم بعد از پايان سخنراني من جلسه ادامه پيدا كند كه عملا نشد. من نميدانم تعبير آقاي دكتر قادري از خطابه چيست؟ من يك بحث مشخصي را ارايه كردم در مقدمه بحث با ابراز تاثر نسبت به شلاق خوردن كارگران را شروع كردم. اما بحث اصلي من چه بود؟ بحث اصلي من اين بود ويژگيهاي انديشه داعشيسم و تبارشناسي بنيادگرايي را معرفي كنم و بعد بگويم اين تبارشناسي با اين ويژگيها آيا با دكتر شريعتي نسبت مستقيمي دارد يا نه؟ آقاي دكتر قادري! ميتواند اين را «خطابه» بنامند و استنباطهاي خودش را داشته باشند. اما من فكر ميكنم بحث من از بحث آقاي دكتر قادري استدلاليتر بود چون آقاي دكتر قادري مانيفست صادر كرد كه شريعتي خرده بورژواي رمانتيك عصيانگر است و روايت دكتري شريعتي با روايت تاريخ درباره حضرت علي(ع)، پيامبر(ص) و ابوذر سازگار نيست كه من بر سر همه اينها بحث دارم. شما گفته بوديد شريعتي هايدگر و سارتر را با هم خلط كرده است و عنوان
كرده بوديد كه اينها تناقض است. آقاي دكتر قادري به گونهاي بحث ميكند كه من احساس ميكنم هنوز پايش در يك مدرنيسم پيش از دهه ٦٠ گير كرده است. يعني من در زمانهاي كه ميبينم هابرماس فلسفه آلماني را با فلسفه تحليلي تركيب ميكند يا مثلا ريچارد رورتي را ميبينم كه سنت پراگماتيستي را با سنت آلماني تركيب ميكند پس از چرخش زباني است اينكه ما بياييم قلمروكشي كنيم و هركسي را به هر نحوي در دستگاه خودش از عناصر مختلف استفاده كرد او را به التقاط محكوم كنيم كاري خطاست. من اين حرفها را در آن جلسه نزدهام. . . شما الان داريد با يك مخاطب فرضي صحبت ميكنيد. من اين حرفها را گفتم. آيا زمان زياد سخنراني من توهين به مخاطب است يا استفاده از تعبير گوسفند براي مخاطبان؟ آقاي دكتر شما در سخنراني خود از واژه ارعاب استفاده كرديد ارعاب يعني چه؟ ما خيلي اوقات واژهها را شخصي بهكار ميگيريم كه اساسا ارتباط و مفاهمه بلا موضوع ميشود. آيا تعبير رمه گوسفند ارعابش بيشتر است يا مثلا به جاي اينكه من ٤٥ دقيقه سخنراني كنم يك ساعت سخنراني كرده باشم؟ من نميدانم آقاي دكتر قادري با شريعتي شروع كردهاند يا نه، ولي شخص من با شريعتي شروع نكردم. من
با روحانيت و انجمن حجتيه شروع كردم و اتفاقا قبل از انقلاب من از كساني بودم كه به كلاس درس آقايان مطهري و بهشتي هم ميرفتم ولي هيچگاه مواجهههام با شريعتي از نوع مواجههه آقاي دكتر قادري نبوده است. البته من هميشه انتقادات خودم را به شريعتي داشتهام. همين سال گذشته در حضور خانواده دكتر شريعتي مرحوم شريعتي را نقد كردم ولي نقد علمي خيلي فرق دارد با تخريب شعارگونه و كلي. من انتظار دارم وقتي آقاي دكتر قادري روايت صالحي نجفآبادي و كتاب شهيد جاويد را مقايسه ميكند با روايت دكتر شريعتي بيايند به صورت عملي در مقام يك مورخ مباحث خود را پيش ببرند كما اينكه من فكر ميكنم نگاه دكتر قادري به تاريخ يك نگاه قرن نوزدهي رانكهاي است كه تصور ميكند تاريخ يك شيء objective نهاده در آنجاست و بعد روايت شريعتي با آن نميخواند اما روايت صالحينجفآبادي با آن ميخواند. در مورد همين كربلا و امام حسين (ع) ما از نخستين متن مكتوبي كه در دست داريم - از ابي مخنف بگيريد تا متون بعدي مثل متن شيخ مفيد، سيد ابن طاووس، فرهاد ميرزا در دوران قاجار، آشيخ عباس قمي و. . . - به قدري ما روايتهاي گوناگون از اين حادثه داريم كه من فكر ميكنم جز يك
بينش پوزيتويستي قرن نوزدهمي نميتواند بگويد كه تنها يكي از اين روايتها تاريخ است و آن روايتهاي ديگر همه افسانه هستند. كسي كه اين حرف را ميگويد نشان ميدهد كه از پيچيدگي روايت تاريخي و از عدم تمايز دقيق روايت با فاكت اطلاع ندارد. لذا دكتر شريعتي متهم ميشود به رمانتيك كه به گونهاي حادثه كربلا را روايت كرده و اجازه نميداده كه ما روايت صالحي نجفآبادي را مطالعه كنيم؛ اين در حالي است كه آن زمان شريعتي كار صالحينجفآبادي را نقد كرده و صالحينجفآبادي هم پاسخ نقد ايشان را داده بودند و ما همان روزگار اين نقدها را ميخوانديم و مورد بحث قرار ميداديم. شما حق داريد حديث نفس كنيد ولي شما حق نداريد يك حكمي را صادر كنيد و بعد بگوييد اين توصيف شريعتي در آن دوران بوده است. يك تعبير ديگري هم شما در سخنراني خود داشتهايد و گفتهايد كه شريعتي فرصت انديشيدن نداشت اما واقعيت امر اين بود كه شريعتي ميگفت من فرصت گفتن ندارم نه فرصت انديشه. شريعتي زماني كه در فرانسه بود درباره اينكه براي آمدن به ايران چه كار بايد بكند بسيار مطالعه و تفكر كرده بود. من معتقدم بايد يك بار ديگر برگرديم و آثار شريعتي را مورد مطالعه قرار دهيم
شريعتي با روششناسي خاصي كه داشت نميتوان به راحتي او را به خردهبورژواي رمانتيك متهم كرد. شما به گونهاي با تاريخ برخورد ميكنيد كه گويي تمام روايتهاي تاريخي با وجود ضدونقيضهاي گوناگوني كه دارد ما به راحتي ميتوانيم ارجاع بدهيم و بر اساس آن استدلال كنيم در حالي كه براي استفاده از منابع تاريخ نيازمند به يك متدلوژي دقيق و علمي است و به اين راحتي نميتوان قضاوتهاي تاريخ به كار برد. به همين نحو نميتوان به اين راحتي تصويري كه دكتر شريعتي از صدر اسلام، پيامبر (ص)، حضرت علي(ع) و ابوذر دارد را يك تصوير رمانتيك تحريف شده ناميد. من حاضرم با آقاي دكتر قادري بر سر تك تك اين مدعاها بنشينم دقيق بحث كنيم و ببينم كه تصويري كه شريعتي از اين اشخاص به دست ميدهد چه ميزان قابل دفاع هست و چه ميزان نيست؟ با تعبير كلمه خطابه نميشود مساله را حل كرد. من فكر ميكنم عبوري كه شما از شريعتي كرديد نه يك عبور معرفت شناسانه بلكه يك عبور روانشناسانه است. ببينيد آقاي دكتر قادري سخنران خوب بودن يك عيب نيست ولي اگر ما در سخنانمان از حرفهاي فاقد مباني علمي استفاده كنيم عيب است. شما حسن را تبديل به عيب ميكنند و بعد به آن حمله ميكنيد.
من پيشنهاد ميكنم اگر در آينده ميخواهيد نقد بكنيد در يك قالب مشخص اين كار را انجام دهيد براي نمونه ميتوانيد بگويد شريعتي و دموكراسي يا شريعتي و زن و. . . آقاي دكتر! نميشود شريعتي را با يك حكم كلي نقد كرد. هرچند كه من ميدانم شما برخلاف كساني مانند سيد جواد طباطبايي كه نخوانده شريعتي را نقد ميكنند كتابهاي شريعتي را خواندهايد ولي به هر حال معتقدم از اصطلاح خردهبورژواي عصيانگر چيزي بيرون نميآيد كه به كار محققان و مخاطبان بيايد. من اين نوع گفتوگو را مفيد نميدانم چرا كه شما از همان آغاز با استفاده از نسبتهايي مانند قرن نوزدهمي، پوزيتيويست، رانكهاي مسير بحث را عوض ميكنيد. نكته بعدي اينكه اصلا شايد شما اين گزاره را قبول نداشته باشيد كه شريعتي جنم رمانتيك داشته است. چه عيب دارد كه من نظرم به اينجا رسيد؟ شما اصرار داريد كه اين يك امر شخصي است. اما بايد بدانيدكه اين نسبتها جالب نيست. شما ميگويد خطابه چيست؟ من ميگويم همان كاري كه الان شما در حال انجام آن هستيد يعني اگر مخاطب علاقهمند است فايل صوتي شما را پيدا ميكند و متوجه اين امر ميشود. جايي كه قبل از اينكه فكر كنيد چيزي را بيان كنيد و احساسي را
برانگيخته كنيد اين يعني خطابه. اين بحث هم از ارسطو به اين طرف وجود دارد و به اين نكات اشاره شده است. خطابه يعني همين! يعني كسي اسامي متعدد و برشهاي تاريخي زيادي را به كار بگيريد تا احساس طرف مقابلش را بر انگيخته كند. كاري كه شما الان دقيقا انجام ميدهيد. ببينيد شما در همين خطابه خودتان كه در بنياد باران اجرا كرديد گفتيد مخالفان شريعتي يك دو راهي براي خودشان درست كردهاند و اين جريان دوگانه يا مغرضند يا نادان! اين يعني خطابه و آن هم با شكل بدش؛ يعني اين كليدواژههايي كه شما به من نسبت ميدهيد در اين ١٠ سال از كسان ديگر هم شنيدهايم. هر كسي در جامعه سخن متفاوتي گفته يا مغرض است يا نادان. شما در آن سخنراني گفتيد: «عدهاي ميگويند شريعتي ميگويد «الف» عدهاي ميگويند عكس «الف»! پس بايد خودشان پاسخ خودشان را بدهند»! بعد الان ميگوييد كه من متدولوژي تاريخ را نميفهمم اگر اينگونه است پس چگونه آن مخالفان بايد جواب خود را بدهند؟ يعني ممكن نيست كه هر دو از يك زاويه متفاوت به قضيه نگاه كنند؟ و هر كدام قسمتي از واقعيت را گفته باشند؟ يعني اين شيوه برخورد شما كلي گويي نيست؟ اما سخنان من كلي گويي است؟ من معتقدم خطابه
كمكي به جامعه ما نميكند. ما نبايد كاري كنيم كه جامعه ايران در حالت مهدكودكي خود باقي بماند. بايد كاري كنيم كه مردم بينديشند هر چندكه انديشيدن كار سختي است. مساله اينجاست كسي كه سخنراني شريعتي را گوش دهد آيا واقعا اول به انديشيندن وادار شده يا برانگيخته شده است؟ عنوان سخنراني شما در بنياد باران درباره بنيادگرايي و شريعتي بود اين عنوان كه خطابه نبود ولي لحن به صورت خطابه بود وقتي شما با كوبندگي صحبت ميكنيد و اين گونه عواطف را برميانگيزيد اين يك خطابه قلمداد ميشود. وقتي ميگوييد مخالفان يا مغرضند يا نادان اين يعني كسي سخن نگويد من هم در اين دستهبندي بايد خودم را پيدا كنم. به طور قطع بايد گفت اين نوع بيان يا همان سخنان شما در بنياد در جامعه امروز ما يك خطابه محسوب ميشود. شما يك كار ناجوانمردانه هم انجام ميدهيد و مباحثي را پيش ميكشيد كه نه من ميتوانم در آن به دلايلي ورود پيدا كنم و نه روزنامه ميتواند آن را چاپ كند. شما هر وقت كه مناسب دانستيد يك نشست را با حضور مخاطبان ترتيب دهيد و من آنجا درباره جزءجزء فكتهاي تاريخي شريعتي با شما صحبت ميكنم. وقتي شما [ . . . ]. نخستين ويژگي روحيه رمانتيسم اين است
كه وقت تامل جدي ندارد شريعتي به جهت زمان هم وقت نداشت. همچنين درگيريهاي سياسي و مذهبي هم بيشتر وقت او را ميگرفت به همين جهت شريعتي وقت نداشت امثال هايدگر، سارتر و ديگر اسامي كه در سخنرانيهايش را به آنها ارجاع ميداد بخواند. خواندن اگزيستانسياليسم با شاخههاي آن خوانش كار بسيار سختي است خوانش اسلام خود يك پروژه متفاوت است و همچنين بحثهاي عاطفي... پس توجه ميكنيد شريعتي زماني براي فهم دقيق اين مسائل نداشته است به همين جهت يك اشاره مختصر به يك مقاله يا مطلبي كه در جايي خوانده است براي او كافي بود تا درباره آنها سخنراني كند شما كه داعيه بحث علمي داريد بياييد درباره اين قضيه تحقيق كنيد از كل آثار شريعتي، براي نمونه او درباره سارتر از يك مثال قديمي و كليشهاي سارتر كه گفته بود «يك افليج اگر در مسابقه دو، اول نشود مقصر خودش است»، سارتر را توضيح ميداد. اخير كتابي چاپ شده است «با عنوان چگونه درباره كتابهايي كه نخواندهايم بحث كنيم» كه بد نيست دوستان نگاهي به اين كتاب بيندازند. شريعتي را هم ميتوان با اين نگاه بررسي كرد كه چگونه درباره متفكراني كه دربارهشان نخوانده بود بحث ميكرد. پس من اين حق را دارم با بيان
اين انتقاد متهم نشوم به قرن نوزدهمي و مسائل ديگر كه شما گفتيد. من در بنياد باران بحثي را مطرح كردم و گفتم كه اين مباحث حاصل چند دهه خودم است كه هيچ صورتبندي نيست كه به خوبي غايت حاق واقعيت را روشن كند. براي همين ميگويم علي شريعتي به دنبال يك اسلام واقعي است كه اين اسلام واقعي بتواند غايت نهايي را پاسخ بدهد اما من اعتقاد دارم كه [ . . . ]. اينها گزارههاي معرفتي من هستند. شريعتي چون رمانتيك است راجع به شخصيتها اسطورهسازي ميكند يك برش از تاريخ را ميگيرد و بر اساس آن ميخواهد ايشان را تحليل كند. من ميگويم اين نوعي تحريف تاريخ محسوب ميشود. وقتي كه امام علي(ع) به مالك اشتر درباره مردم مصر كه خيليهاشان مسلمان نبودند توصيه نامه مينويسند و ميفرمايند مردم دو دستهاند: «اِمّا اخٌ لك فِي الدّينِ او نظيرٌ لك فِي الخلْق» حالا شريعتي يا من [آقاجري] حق نداريم يك استنتاج انساني از علي (ع) داشته باشيم. ببينيد آقاي دكتر من هم اعتقاد ندارم كه اسلام واقعي دست شريعتي است يا كس ديگر اما تعجبم از شماست چرا كه وقتي به تاريخ ميرسيد ذاتگرا ميشويد. وقتي كه به اسلام از ديدگاه شريعتي ميرسيد ضد ذات گرا ميشويد و اينها با
هم سازگار نيست. شما حق داريد كه در دنياي شخصي خود هر فكري داشته باشيد ولي وقتي بيان شد ديگران حق دارند كلام شما را نقد كنند. در مورد مخالفين كه شما الان عنوان كرديد من فكر ميكنم در حال مغالطه هستيد من عرض كردم كه خودم در بخشهايي منتقد شريعتي بوده و هستم ولي من منتقد را از دشمن جدا ميكنم دشمنان شريعتي كساني هستند كه اساسا به دنبال بررسي و نقد نوعي حقيقت كه ممكن است در شريعتي باشد نيستند اساسا تصميمش را از آغاز گرفته است كه با اين فرد يا با آن تفكر دشمني كند حساب منتقد از دشمن جداست. من هميشه روحيه پرشوري داشتم ولي با همين روحيه مخالف فكريام را تهديد، ترور و حذف نكردهام چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب هيچگاه من مخالف فكري خودم را خفه نكردهام ولي خيلي از مدعيان انتقاد به دكتر شريعتي در مقاطعي اين كار را كردهاند. من ناراحت ميشوم وقتي ميبينم كه اين اشخاص زندگي شخصي خودشان را سوار بر زندگي شريعتي ميكنند. انديشه شريعتي يك راهياني داشته است معدل راهيان اين راه را نگاه كنيد آيا اينها بطور مثال در بحث آزادي و دموكراسي پاسدار آزادي و دموكراسي بودند يا مخالفانشان؟ در مورد «خطابه» هم بايد بگويم آقاي دكتر
منطق بحث بايد مشخص كند كه حرف درست است يا نه وگرنه با شور صحبت كردن حتما به نتيجه اشتباه منجر نميشود. آقاي دكتر مگر دكتر شريعتي علامه بوده است؟ مگر تلقي ما از شريعتي يك تلقي پژوهشگر و دانشمندانه بوده است؟ معلوم است كه ما همان زمان و هماكنون انتظار نداريم در جايي شريعتي از سارتر حرف زده است يك سارتر شناس باشد ولي اگر نقد شما منصفانه باشد ميبينيد كه شريعتي از زمان خودش خيلي جلوتر بوده است. اينكه شريعتي فلسفه را مثل يك فيلسوف نميشناخت خوب روشن است كه ما اصلا از شريعتي اين انتظار را نداريم كه فيلسوف باشد. خطابه همين است. شما اصلا درباره سخنان من تامل نكرديد و به راحتي قضاوت ميكنيد. من ميگويم وقتي شريعتي قصد اين را دارد كه بگويد انديشه من بهتر از همه است به گونهاي از اگزيستانسياليسم صحبت ميكند كه گويي همه اين مطالب را به طور عميق فرا گرفته است و بحثهاي من هم كم و كاستي ندارد. صحبت كردن از اين مسائل يعني من يك معرفتي را حاصل كردهام الف و ب را سنجيدهام و به نفع الف راي صادر ميكنم. زماني كسي ميتواند اين كار را بكند كه آن پژوهشها را انجام داده باشد. آقاجري: يعني به نظر شما شريعتي حق نداشت جايي اسمي
از سارتر بياورد؟ قادري: اصلا بحثم اين نيست، من ميگويم وقتي شما ميخواهيد يك ايدئولوژي را فراتر از ايدئولوژيهاي ديگر قرار دهيد معنايش اين است كه من همهاش را مطالعه كردهام زير و بم اين بحث را كاملا مسلط هستم من عنوان ميكنم شريعتي اين وقت را نداشته است. شما فكر ميكنيد اين اشكال خاص شريعتي است و اگر كسي آمد و يك مدعايي را مطرح كرد مثلا اگر كسي گفت مسلمانم يا هر مرام و مسلكي كه داريد معنايش اين است كه رفتهايد مانند يك محقق در كتابخانه همه زواياي مرام و منش فكري خود را مشخص كردهايد. آقاي دكتر پروژه اصلي شريعتي نوسازي و اصلاحطلبي ديني است كه در ادامه خط سيدجمالالدين اسدآبادي و اقبال لاهوري شكل گرفته است. پروژه اصلي شريعتي را اگر فراموش كنيد به راحتي ميتوان خيلي انتقادات به شريعتي داشت. شريعتي علامه نبود و ادعاي علامه بودن هم نداشت. آقاي دكتر آقاجري بفرماييد چطور ميشود يك نفر بگويد بين «الف» و «ب»، «الف» درستتر است بدون پژوهش اين ادعا را داشته باشد. من ميگويم شريعتي بدون هيچ پژوهشي اين ادعاها را مطرح ميكرد. آقاجري: شريعتي در مقام يك ايدئولوگ اين ادعا را داشت يا يك فيلسوف؟ قادري: هر كسي بايد پيشينه
معرفتي داشته باشد. آقاجري: شما فكر ميكنيد معرفت يك نقطه كمال و پاياني دارد اگر شما قايل به پايان معرفت باشيد آيا تا پايان عمر در لاادريگري باقي نخواهيد ماند؟؟ قادري: من قبول دارم. اما بازهم اين از سوي شما خطابست. سفسطه يعني همين. شريعتي نميتواند با جوانان اين برخورد را بكند يعني از يك متفكر يك بخش از فكرش را بگويد و بخش ديگر را نگويد. وقتي كه من به حرف شريعتي گوش ميدادم به عنوان يك جوان فكر ميكردم ايشان رفتهاند آن مطلب را خوانده است و اطمينان ميكردم. آقاجري: يعني شما به جز شريعتي چيز ديگري نميخوانديد؟ شريعتي توصيه ميكرد شما چيز ديگري نبايد بخوانيد؟ قادري: اين حرف شما سفسطه است. آقاجري: آن زمان دكتر شريعتي به من انگيزه ميداد كه بروم و سارتر را بخوانم در حد همان زمان بود كه ميتوانستم بخوانم. شريعتي من را از خواندن هيچ چيز منع نميكرد. نقش شريعتي اين بود كه من و امثال من را تشويق كرد به پرسشگري به چون و چرا گفتن من تا زماني كه با دكتر شريعتي آشنا نشده بودم فقط كتابهاي مذهبي ميخواندم تازه بعد آشنايي با شريعتي به سراغ متفكران ديگر مانند داروين، ماركس، فرويد، و. . . رفتم.
منبع: روزنامه اعتماد
دیدگاه تان را بنویسید