دختر شهید رجایی: احمدینژاد شبیه پدرم نبود /دختر شهید باهنر: پس از دستور امام پیگیر پرونده شهادت پدرمان نشدیم /راديو اسرائيل قبل از انفجار دفتر نخستوزيری، خبر آن را منتشر کرده بود
پایگاه خبری تحلیلی نامه نیوز (namehnews.com) :
نهضت باهنر که در روز انفجار دفتر نخست وزيري، دانش آموز کلاس پنجم دبستان بود، حين بازي بود که صداي انفجار را ميشنود. سروصدا و هياهو آنقدر زياد بوده که تا مدتي فقط به رفت و آمدها نگاه کرده است. حضور پرتعداد پاسدارها و نيروهاي آتش نشاني را به خاطر دارد و ميگويد: فقط ميدانستيم که يکي از دفاتر منفجر شده است، اما نميدانستيم کدام دفتر. صبح روز بعد مطلع شديم که دفتر نخست وزيري بوده و پدرم نيز شهيد شده است.
به گزارش نامه نیوز به نقل از خبرآنلاین، تازه يک ماه بود که خانواده باهنر به پاستور و محدوده نخست وزيري نقل مکان کرده بودند. آنها از پيش از انقلاب ساکن جماران بودند اما چندين بار سوء قصد به جان پدر در آوان پيروزي انقلاب و پس از آن، سبب شده بود تا امام(ره) دستور دهند آنها در محوطه امن پاستور سکني گزينند. غافل از آنکه آنجا هم در سايه امن نخواهند بود. دختر 12 ساله آن روزهاي شهيد باهنر، تا پنج سال بعد هم منتظر بود تا عاملان اين حادثه تروريستي شناسايي شده و به سزاي عملشان برسند اما به دستور امام خميني (ره) براي متوقف شدن روند بررسي پرونده گردن مينهند. «نهضت باهنر» اين را در نتيجه «ولايت پذيري» خانوادهاش ميداند و ميگويد: اگرچه برخي مخالفتشان با اين تصميم امام را در فضاي رسانهاي عنوان ميکردند اما ما اين را پذيرفتيم که به گفته امام به صلاح کشور نيست که اين ماجرا پيگيري شود. ما به اين تصميم تن داديم و هرگز با مختومه شدن پرونده مخالفت نکرديم. او با قطعيت ميگويد که عوامل خارجي در اين ماجرا دخالت داشتهاند. به ياد داشت که يکي از اقوام از راديو اسرائيل شنيده بود که انفجاري در دفتر نخست وزيري رخ داده و رجايي و باهنر کشته شدهاند. اين در حالي بود که هنوز انفجاري رخ نداده بود! او ميکوشد که اين خبر را به گوش خانواده باهنر برساند اما استقرار آنها در محوطه امنيتي پاستور مانع از آن ميشود که او به موقع خودش را برساند. دختر ارشد شهيد باهنر ميگويد که در سالهاي پس از آن حادثه نيز مستندات بيشتري درباره نقش بيگانگان در اين انفجار به دست آمد که مويد نقش آنان به همراه منافقين وعوامل داخلي در اين حادثه بود. چه آنکه کلاهي که عامل انفجار دفتر حزب جمهوري اسلامي در 7 تير سال 60 بود نيز گفته بود که حادثه 8 شهريور از سوي عمال منافقين انجام شده بود. در دهههاي واپسين انقلاب، گاهي افراد جامعه مشابهتهايي ميان رجال سياسي با شهداي اول انقلاب همچون رجایی و بهشتی متصور ميشوند. از نگاه فرزند شهيد باهنر، اينکه افراد خودشان چنين نسبتي براي خودشان قائل شوند يا جامعه آنها را در چنين جايگاهي ببيند، متفاوت است. چه آنکه گاهي يک صفت در فردي آنقدر برجسته است که ديگران را به ياد کسي مياندازد. شايد اين فرد نتواند جاي آن کسي که در ذهن مردم است بنشيند؛ اما تشابهات اخلاقي و اجتماعي ميان آنهاست که خاطرات گذشته را در ذهن مردم زنده مي کند. نهضت باهنر با بيان اينکه نبايد نسبت به اين موضوع حساس بود، ادامه داد: در مقطعي، يکي از آقايان به دليل ساده زيستي و مردممداري، "رجايي زمانه" خوانده ميشد؛ اما با گذر زمان تفاوتهاي او با شهيد رجايي عيان شد و ديگر چنين تمثيلي را برايشان به کار نبردند. او با بيان اينکه «انشاالله تعداد کساني که هم مسلک شهيد رجايي و باهنر هستند بيشتر و بيشتر شود»، به شوخي گفت: ما که بخيل نيستيم! کاش خط مشي آن بزرگان، الگوي جامعه امروز و فرداي ما باشد. دختر ارشد شهيد باهنر از اينکه بگويد در ميان رجال کنوني چه کسي شبيه پدرش است، امتناع کرده و تنها به اين اکتفا کرد که شايد تنها يک صفت برجسته درفردي بتواند جامعه را به ياد ايشان بياندازد و مشابهت سازي کنند، اما براي اعضاي خانواده تمامي صفات فردي و ظاهري است كه ميتواند تداعي کننده ياد پدر باشد و به نظر مي رسد فرزند كوچك خانواده «ميثم» شباهت بيشتري به شهيد باهنر دارد.
درس پدر به اعضای خانواده: پارتیبازی ممنوع! جمیله رجایی فرزند ارشد شهید رجایی است که در زمان شهادت پدر 17 سال داشت. او کلاس پنجم دبستان بود که پدرش به زندان رفت و پشت نیمکتهای کلاس سوم راهنمایی نشسته بود که پدرش آزاد شد. عمر رجایی تنها تا دو سال پس از انقلاب، به طول انجامید. دورهای که او یا نماینده مجلس بود، یا وزیر آموزش و پرورش یا نخست وزیر و 28 روز پایانی را هم رئیس جمهور بود. ایامی که او از صبح زود تا آخر شب کار میکرد و حتی برخی شبها به خانه نمیرفت و فرزندانش کمتر شاهد حضورش در خانه بودند. برای همین است که خاطرات پدر در ذهن فرزندان، بسیار دور و تا حدی کمرنگ است. «جمیله» اما هنوز نامههای پدرش از زندان را به یاد دارد. نامههایی که نشان میداد پدر علیرغم سختی زندان و شکنجههای ساواک، هنوز روز تولد فرزندانش را بیاد دارد و اگر در جمعشان نیست که هدیهای به آنها داده و گرم در آغوششان بگیرد، دست کم برایشان نامه مینویسد. پدر آموزگارشان از همانجا به دو دختر و تنها پسرش درس زندگی میداد. از آنها میخواست در امور خانه یاریگر مادر باشند و هر یک کدام بخش از مسئولیتها بر عهده بگیرند. «مساوات»، «عدالت» و «برابری» اصولی است که فرزندان رجایی از نامههای پدر یاد گرفتند. شهید رجایی در کلاسهای درسش هم با دانشآموزانش چنین رفتاری داشت. به قول «جمیله» که پا جای پای پدر گذاشته و در آموزش و پرورش خدمت میکند، معلم شهید از اول سال تحصیلی با شاگردانش اتمام حجت میکرده و از آنها میخواسته تا همچون او متعهد به انجام مسئولیتهایشان باشند. غیبت نکنند و دیر در کلاس حاضر نشوند و ... او به این ترتیب نظم و دقت را به آنها میآموخت و وفای به عهد را برایشان دیکته میکرد. فرزند ارشد شهید رجایی از اصرار پدرش درباره اینکه همچون عامه جامعه زندگی کنند، میگوید. اینکه ظاهر و باطن خانه و پوشش بچهها مثل بقیه مردم باشد و هرگز از قبل پست پدر، منفعتی نصیب خانواده نشود. همین خط مشی پدر بود که مادر نیز آن را در پیش گرفت و مانع ازدواج فرزندانش با خانواده رجال سیاسی شد تا سبک زندگیشان همچون عامه مردم باقی بماند. در نتیجه چنین تربیت خانوادگیای بود که «جمیله» همچون دیگر افراد جامعه در آزمون استخدامی شرکت کرد و معلم شد. کارش را هم از مدارس جنوب شهر تهران آغاز کرد. نه از اسم پدر شهیدش استفاده کرد و نه مادرش که نماینده مجلس بود قدمی برای او برداشت. حتی روزی که به استخدام آموزش و پرورش درآمد، مادرش در سفر کاری خارج از کشور در جایگاه نماینده اهالی پایتخت در مجلس بود و خبر نداشت که دخترش بالاخره شاغل شده است. جمیله میدانست که پارتی بازی در این خانواده جایی ندارد و باید روی پای خودش بایستد. فرزند ارشد شهید رجایی از مشابهت سازی دو دهه بعد پدرش با محمود احمدینژاد متعجب است و با تاکید بر اینکه این دو نفر هیچ شباهتی از نظر اخلاقی و شخصیتی ندارند و چنین نسبت دادنهایی صحیح نیست، در پاسخ یه اینکه پدرتان چه ویژگیهایی داشت که احمدینژاد نداشت، گفت: پدرم هیچگاه از روابط خانوادگی در کارش استفاده نمیکرد و پارتی بازی در مرامش نبود، از روی حساب حرف میزد و قاطع بود. در کارهایش دقیق بود و قدمی خلاف قانون بر نمیداشت. او از نگاه مادرش به این موضوع یاد کرد که گفته بود «كارهاي احمدينژاد شباهتي به رجايي ندارد». عاتقه صدیقی در همان دوران زمامداری احمدینژاد متذکر شده بود که اداره کشور بر مبنای خود محوری خطرناک است و نسبتی با مشی رجایی که بر کار کارشناسی متکی بود، ندارد. او حتی در نقد کپی برداری از برخی شیوههای همسر شهیدش در دولت احمدینژاد گفته بود که «روشهايي كه دولت كنوني پيشگرفته، بدون توجه به عنصر زمان و شرايط جهاني و كشور است. لذا اقدامات اين دولت نتيجهاي ندارد و مصيبت به بار آورده است. هر چه شب و روزهاي بيشتري كار كنند، بر عمق اين مصيبتها افزوده ميشود يعني به هر نسبت تلاش دولت نهم افزايش يابد، آثار سوءبيشتري به جا ميگذارد.» جميله رجايي در تبيين خاطراتش از ايام حيات پدر، از جشن تکليفش ياد کرد. به گفته او آن زمان، مثل الان برگزاري مراسم جشن تكليف مرسوم نبود ولي خانواده او براي اولين فرزندشان جشن تكليف گرفتند، آن هم با حضور افراد خانواده پنج نفرهشان. شهيد رجايي براي او توضيح ميدهد که براي چه اين جشن را گرفتهاند و به كتاب شعر به نام «باغ مريم» هديه ميدهد. هديهاي که به او نشان ميدهد مطالعه چقدر براي پدرش مهم است و چقدر علاقمند است که فرزندانش اهل مطالعه باشند. خاطره ديگر «جميله» مربوط به زماني هفت يا هشت سالگي او بود. ايامي که پدر با تمام مشغله كاري و مبارزاتي خود به تفريح فرزندانش اهميت مي داد و جمعهها يا روزهاي تعطيل آنها را به كوه مي برد. سن کم بچهها، پدر را از اين تفريح کم هزينه و پر فايده منصرف نميکند و او با حوصله زياد دست آنها را گرفته و از کوه بالا ميبرد. دختر بزرگش هدف پدر را آموزش استقامت و صبر و ايستادگي در سختيهاي کوهنوردي ميداند و ميگويد: اگر جايي نمي توانستيم از كوه بالا برويم سعي مي كردند خودمان تلاش كنيم و نهايتا اگر نمي توانستيم، به ما كمك ميكردند.
دیدگاه تان را بنویسید