رویکرد و واکنش دولتهای عربی به بیداری اسلامی
پایگاه خبری تحلیلی نامه نیوز (namehnews.com) :
پایگاه خبری تحلیلی نامه نیوز (namehnews.com) :
بیداری اسلامی و در پی آن تغییر در نظامهای سیاسی و بروز بحران در برخی از کشورهای منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا، آثار وسیعی بر تعاملات سیاسی و امنیتی منطقه گذاشته، به نحوی که محورهایی از بازیگران منطقهای و فرامنطقهای، در جهت شکلدهی تحولات به نفع خود، در مقابل یکدیگر صفبندی کردهاند.
به گزارش نامه نیوز، بروز بیداری اسلامی، موجب شد تا کشورهای عربی بهویژه عربستان، آن را تهدیدی علیه امنیت خود تلقی نمایند و با اعمال سیاست دخالت فعال در منطقه، تلاش کنند تا از ورود موج تحولات به مرزهای خود و نیز بر هم خوردن توازن قدرت منطقهای به ضرر خود جلوگیری نمایند.
سیاستهای عربستان در قبال بیداری اسلامی در داخل کشور خود و منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا، در جهت افزایش امنیت نسبی و در چارچوب واقعگرایی تهاجمی فهم میشود. برای آزمون این فرضیه، از نظریههای واقعگرایی تدافعی و واقعگرایی تهاجمی استفاده شد.
مقدمه
بیداری اسلامی، فروریختن ترس ملتها از ابرقدرتها و احساس هویت تودههای مسلمان در جهان اسلام، از آثار گرانقدر انقلاب اسلامی و پایداری ملت ایران است (بیانات مقام معظم رهبری، 25/5/1383). دلایل شکلگیری بیداری اسلامی و مطالبات جنبشهای اسلامی را میتوان اینگونه تشریح نمود: بیتوجهی به اعتقادات مذهبی مردم، ناکارایی و نبود مدیریت حکومت، فساد خاندان سلطنتی حاکم و سوءاستفاده از قدرتشان، وابستگی شدید به قدرت و تصمیمات خارجی در اداره حکومت، فساد اداری و اجتماعی ویرانگر، جاهطلبیهای بیحد و مرز شاهان و رؤسای دولت در جهان عرب، فقر گسترده و شکاف طبقاتی (قالیباف، 1391، ص1).
این مطالبات، همان خواستههای ملت ایران از ابتدای شکلگیری انقلاب اسلامی بودهاند؛ لذا شباهت چشمگیری بین علل شکلگیری انقلاب اسلامی ایران و خیزشهای اسلامی شمال آفریقا و خاورمیانه وجود دارد. ماهیت این تحولات یا انقلابها، تلاش برای تحقق مردمسالاری دینی است.
مسألهای که وجود دارد، این است که پادشاهیهای عربی، قدرت ماندگاری بیشتری از خود نشان دادهاند. عوامل مختلفی در این کار سهیم هستند. به لحاظ محلی، پادشاهیهای عربی، اغلب مشروعیت بیشتری نسبت به جمهوریهای عربی داشتهاند. توجیهات مذهبی و پیوندهای تاریخی بین حکومت و خانواده حاکم و افتخار و احترام عمومی مردم، در دوام سلسلهها و بقای آنها سهیم بوده است. اغلب خانوادههای سلطنتی حاکم، قبایل و جماعت وسیعی هستند که دارای ائتلافها و متحدان مادی، تجاری و سیاسی با یکدیگرند.
در حالی که این جنبشهای اعتراضی قدرتمند و غالباً اسلامی، همه رژیمهای جهان عرب را دربرگرفتند و دچار خود ساختند، در حال حاضر غالب دولتهای منطقه به شیوههای مختلفی متوسل شدند تا در قدرت خود باقی بمانند. آنها با تکیه بر قدرت موروثی دولتهای سلطنتی به این کار متوسل شدهاند. همچنین از طریق دستکاری و توسل به شکافهای پیشینی که در جامعهشان وجود داشت (شکاف قومی و مذهبی)، برای بسیج حمایتبخشی از مردم برای خود و مخالفت با مردم معترض متوسل شدند و بهطور موقت صدای مردم را خاموش کردهاند. آنها همچنین از شیوههای سرکوب قدیمی و جدید نیز بهره بردهاند.
حال، این رژیمهای عربی چه درسی از این اعتراضات میگیرند؟ آیا آنها درک میکنند که روی بمب زمان قرار گرفتهاند و مردمی که به شدت از سوء حکمرانی آنها عصبانیاند، دنبال فرصتی برای سرنگونی آنها هستند؟ یا اینکه آیا آنها گمان میکنند که سرکوب باز هم جواب میدهد؟ اگر سرکوب و خاموش کردن مردم منطقه، با وعدههای توخالی به مردم برای اصلاحات سطحی جواب دهد و مردم مسلمان منطقه را منصرف کند، در آن صورت سرکوب مردم معترض هم به یک تاکتیک موفق و نیز به یک راهبرد کامل عملی بلندمدت تبدیل میشود.
در جهت مقابل، آیا مردم معترض دریافتهاند که با وحدت و همدلی، توانایی سرنگون کردن دولتهای فاسد و دیکتاتور خود را در موقعیتهای مناسب دارند یا خیر؟ آیا دولتهای منطقه، بدون توجه به اقدامات معترضان و بدون توجه به اینکه با چه میزان خطر از جانب مردم معترض روبهرو هستند، همچنان به سرکوب روی میآورند؟ اینکه گروههای مختلف، چگونه این سؤالات را پاسخ میدهند، راه طولانی تعیین سرنوشت کشورهای عربی را در سالهای آینده مشخص خواهد کرد. (hamid, 2011, pp. 1-8)
روش تحقیق
روش این پژوهش، تحلیلی - توصیفی است و از طریق منابع کتابخانهای، به جمعآوری اطلاعات مبادرت نمودیم. بدین منظور، با بررسی نحوه واکنش دولت عربستان در برابر بیداری اسلامی و جنبشهای اسلامگرا، رویکرد این رژیم نسبت به تحولات بیداری اسلامی در جهان عرب را ارزیابی میکنیم.
سؤالات اصلی پژوهش
سؤال اصلی پژوهش این است که رویکرد عربستان در قبال تحولات بیداری اسلامی چیست و چه اهدافی را دنبال میکند؟ دلایل اصلی شکلگیری بیداری اسلامی یا خیزشهای اسلامی در منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا چیستند؟
چارچوب نظری (واقع گرایی تهاجمی و تدافعی)
منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا، یکی از مناطقی است که به لحاظ امنیتی، در کانون توجه جهانی قرار دارد. این منطقه به لحاظ ژئوپلیتیک، یکی از حساسترین و مهمترین و در عین حال، چالشبرانگیزترین نقاط جهان محسوب میشود. شکننده بودن امنیت در این منطقه، بهگونهای است که هرگونه تغییر در ژئوپلیتیک منطقه همانند بازی دومینیو، میتواند امنیت ملی سایر کشورهای منطقه و حتی امنیت جهانی را در معرض خطر قرار دهد و حتی آن را دستخوش تغییر کند.
وضعیت خاورمیانه و شمال آفریقا، حاوی گذار و تحول در سلسله مراتب قدرتها و تلاشهای هریک از آنها برای شکلدهی به نظم جدید است. خاورمیانه در دوره جدید، دچار مسائل و مشکلاتی است که امنیت محور اصلی آن است. (جمالی و شفیع پور، 1392، ص2)
فرید زکریا و جان مرشایمر، از نظریهپردازان واقعگرایی تهاجمی هستند. واقعگرایان تهاجمی، چنین استدلال میکنند که آنارشی، دولتها را وادار میسازد تا قدرت (یا نفوذ) نسبی خود را به حداکثر و با این کار نیز امنیت خویش را به حداکثر برسانند. البته در مواردی که منافع این امر بیش از هزینههای آن باشد، به آن مبادرت مینمایند (مشیرزاده، 1390، ص130).
واقعگرایان تهاجمی، راهکار تهاجمی احتمال وقوع جنگ و به بیان دقیقتر، ناامنی را پدیده ای اجتناب ناپذیر و طبیعی تلقی می کنند. از میان مطالب و دلایل آنها، می توان نتیجه گرفت که آنها طراحی دکترین و استراتژی های امنیتی مبتنی بر کاهش احتمال وقوع جنگ را ناکارآمد و نامطلوب می دانند و روی دومین گزینه معادله امنیت، یعنی کاهش احتمال شکست در جنگ تمرکز کردهاند (عبداللهخانی، 1389، ص84).
از مهمترین نظریهپردازان نظریه رئالیسم تدافعی، میتوان به رابرت جرویس، استفن والت، جک اشنایدر، استفان ون اورا، و چارلز گلاسر اشاره کرد. همچنین خود کنت والتز را میتوان رئالیست تدافعی دانست. امنیت مهمترین مفروض رئالیسم تدافعی است. منظور از معضل امنیت، وضعیتی است که در آن تلاش یک دولت برای افزایش امنیت، خود باعث کاهش امنیت دیگران میشود که از آن به «امنیت نسبی» تعبیر میگردد.
به نظر رئالیستهای تدافعی، توسعهطلبی همیشه به امنیت نمیانجامد. در واقع مسأله این است که امنیت مطلق، ممکن نیست جز با تبدیل شدن به یک هژمون جهانی و چون احتمال نیل به چنین جایگاهی اندک است و تأسیس دولت جهانی به معنای پایان سیاست بینالملل خواهد بود، دولتها همیشه امنیتجو خواهند بود و با معضل امنیتی روبهرو میشوند (مشیرزاده، 1390، ص133). واقع گرایان تدافعی، برخلاف راهکار تهاجمی که بی اعتمادی را یک شرط اساسی برای معضل امنیتی می داند، بر این نظرند که این پدیده صرفاً عامل تشدیدکننده ناامنی است (عبداللهخانی، 1389، ص85).
راهکار تدافعی، به نوعی در دو گزینه کاهش احتمال جنگ و کاهش احتمال شکست دارای ظرفیت و توان مناسبی است. در گزینه اول، از طریق اتخاذ راهکاری دفاعی و تلاش برای بروز ندادن رفتارهای تهاجمی، سعی در اعتمادسازی امنیتی و کاهش نگرانی ها دارند و در گزینه دوم نیز با مسلح کردن خود و بالا بردن قابلیتهای دفاعی، در صورت بروز جنگ، احتمال شکست خود را کاهش میدهند. (عبداللهخانی، 1389، ص85) رویکردهای تهاجمی و تدافعی
دو تفاوت عمده دارند: نخست آن که دولت تهاجمی، امنیت را در کاهش عامدانه امنیت دیگر کشورها جستوجو میکند، در حالی که دولت تدافعی اینگونه عمل نمیکند. دوم اینکه دولتهای تهاجمی، امنیت یکدیگر را به صورت متعمدانه تهدید میکنند، در حالی که دولتهای تدافعی، امنیت یکدیگر را به صورت عمدی تهدید نمیکنند. (Shiping, 2008)
عربستان سعودی به طور سنتی، یک بازیگر محافظه کار در منطقه بوده و در تحولات بیداری اسلامی در جهان عرب، دنبال حذف تهدیدات و حفظ امنیت خودش است (Barzegar, 2012, P.3). رهبران عربستان، نگران حفظ ثبات سیاسی و امنیت منطقه ای هستند.
بیداری اسلامی، چرایی و چگونگی
اصولگرایی که گاه با واژههایی چون بیداری اسلامی، رنسانس اسلامی و تجدید حیات دینی از آن یاد میشود، بازگشت به بنیانها و ریشههای اسلامی است تا مسلمانان از این طریق، مجد و عظمت گذشته خود را بازیابند. این نهضتها، در واقع پاسخی به عقبماندگیهای چند قرن اخیر جوامع اسلامی و تحقیرهایی است که نسبت به آنها صورت گرفته است. مقام معظم رهبری به صورت موجز و مختصر، بیداری اسلامی را این گونه تعریف کردهاند:
ایجاد یک حالت برانگیختگی و آگاهیای در امت اسلامی که به تحولات و دگرگونیهای بیرونی منجر میشود. سخن از بیداری اسلامی، سخن از یک مفهوم نامشخص و مبهم و قابل تأویل و تفسیر نیست؛ بلکه این مفهوم، به معنای یک واقعیت خارجی مشهود و محسوس است که فضا را انباشته و قیامها و انقلابهای بزرگی را پدید آورده و مهرههای خطرناکی از جبهه دشمن را ساقط کرده و از صحنه بیرون رانده است. (بیانات مقام معظم رهبری، 26/6/1390)
در مجموع برای رخداد بیداری اسلامی در بسیاری از کشورهای جهان اسلام، به علل و مواردی همچون شکست الگوهای غیراسلامی، رشد اسلامخواهی، احساس سرخوردگی، تحقیر تاریخی ملل اسلامی و تلاش آنها برای بازگشت به هویت اسلامی، تلاش شخصیتهای بزرگ فکری و جهادی و جریانساز اسلامی، واکنش به استعمارگری و حضور قدرتهای غربی در منطقه، بحران فلسطین و وجود حکومتهای فاسد، غیرمردمی و غربگرا میتوان اشاره کرد.
اینکه اسلامگرایان چه میخواهند، سؤال دشواری است. در اساسیترین سطح، علت وجودی آنها ارتقا و ترویج ارزشهای اسلامی در سرتاسر جامعه است . ابزارهای رسیدن به این هدف نیز در منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا متغیر است، اما عموماً با استفاده از ترکیبی از ابزارها مثل خدمات اجتماعی، موعظه، آموزش و مشارکت انتخاباتی، دنبال تحقق این هدف هستند.
جریان غالب اسلامگرا، خواهان استقرار نظام سیاسی هستند که تفکیک جنسیتی در مدارس، اعمال محدودیت در زمینه مصرف الکل و تقویت نقش نهادهای مذهبی از ویژگیهای آن به شمار میآید. موفقیت آنها، به عواملی بستگی دارد که عمدتاً خارج از کنترل آنهاست؛ از جمله این عوامل، به قدرت نسبی گروههای لیبرال، تأثیرگروههای سلفی و اهرم قدرتهای غربی و نهادهای بینالمللی میتوان اشاره کرد. بیشتر مباحث درباره آنچه اسلامگرایان میخواهند بر دموکراسی، حقوق زنان و گروه اقلیت و سیاست خارجی متمرکز است.
با وجود این، گروههای اسلامگرا، خواهان ریشهکن کردن فساد و برقراری عدالت اجتماعی هستند. آنها به مسائل اقتصادی هم توجه دارند. حزب عدالت و توسعه اخوانیها، از یک برنامه اقتصادی بازار آزاد و بسیار مفصل حمایت کرده که حامی قطع کسری، تعادل یارانهها و تسهیل در محیط تجاری مناسب سرمایهگذاری است. (hamid, 2011, pp. 50-51)
رویدادهایی که در تونس از ژانویه 2011 شروع شد و مصر، لیبی، اردن، مراکش، بحرین، سوریه و دیگر کشورهای خاورمیانه را فرا گرفت، بنیانهای فکری، سیاسی و اجتماعی خاورمیانه را لرزاند. زلزلههای ناشی از این رویداد، هنوز احساس میشود و کسی مطمئن نیست پسلرزههای این رویدادها چه وقت پایان مییابد. در حقیقت، اغلب کسانی که تحت تأثیر این رویدادها قرار گرفتهاند، هنوز مقیاس و دامنه کامل شیوههایی را درک نکردهاند که آنها و محیط پیرامونشان را تغییر داده است.
اگرچه تکان و لرزه ناشی از رویدادهای اولیه تا حدودی فروکش کرده، انگیزهها و محرکهایی که به این رویدادها انجامیده، همچنان وجود دارد. مانع در پیش روی بیداری اسلامی این است که اقدامات عربستان و آمریکا، ممکن است با آثار متفاوتی برای بیداری اسلامی همراه باشد و در موفقیت و ناکامی نهایی این انقلابهای کنونی تأثیرگذار باشد. طوفان انقلاب و بیداری اسلامی که از اقیانوس اطلس تا خلیج فارس آغاز شده، ممکن است در برخی از بخشهای این منطقه فروکش کند؛ اما داستان تازه آغاز میشود.
بیداری اسلامی همانند دیگر شورشها و قیامهای بزرگ، از مدتهای طولانی در جریان بوده و به علتهای مختلفی متولد شده است. این بیداری هرچه جلوتر میرود و هر سال که میگذرد، با تحولات جدیدی همراه است. مشکلات اقتصادی، معضلات اجتماعی، ناکارآمدیهای ساختارهای سیاسی، مشکلات قضایی و مشکلات دیپلماتیک، از جمله نگرانیهای مردم منطقه بوده که سرانجام به قیام مردم در زمستان و بهار 2011 انجامید.
یکی از شیوهها برای درک بیداری اسلامی، این است که از رکود اقتصادی کشورهای عربی شروع کنیم. آقای سوزان مالونی اینگونه تبیین میکند که این نقطهای است که ناامیدی را برای اغلب مردم عرب سبب گردید و قطعاً پایانی برای آن تصور نمیشود. در حالی که کشورهای دیگر جهان از اقتصاد کشاورزی به اقتصاد صنعتی وسپس اقتصاد اطلاعاتی روی آوردند و تکامل یافتند، جهان عرب از این روند عقب مانده و تحولی نداشته است؛ به ویژه سیستمهای آموزشی جهان عرب، همچنان در عصر پیشمدرن باقی مانده است.
تقریباً ده سال پیش گزارش توسعه انسانی عرب سازمان ملل، هشدار داده بود که نظامهای آموزشی کشورهای عربی، اذهان جوانان عرب را از اندیشیدن انتقادی بازمیدارد و مانع تولید دانش و آگاهی و تقویت و ارتقای زمینههای رشتههای فنی میشود و مدارس و دانشگاههای کشورهای عربی، دانشجویان و فارغالتحصیلان خود را برای رویارویی و کار با اقتصاد جهانی عصر اطلاعات تربیت نکردهاند. با چنین سرمایه انسانی اندک که غالباً فاقد مهارت هستند، طبیعتاً سرمایهگذاران اندکی به سرمایهگذاری در خاورمیانه مایل میشوند.
سرمایهها و درآمدهای ناشی از منابع نفتی و گاز منطقه غالباً در جهت رفاه رژیمهای مستبد و دوستان این رژیمها بهکار رفته است و اغلب مردم، از مواهب این درآمدهای نفتی محروم بودهاند. علاوه بر اینکه اقتصاد، نقطه شروعی در وقوع این قیامها بوده، نمیتوان در تبیین چرایی وقوع این رویدادها از مسائل و معضلات سیاسی غافل ماند. خاورمیانه و شمال آفریقا، قبل از سال 2011، یک برهوت و بیابان دموکراتیک بود، یعنی هیچ دموکراسی وجود نداشت. (Pollack, 2011, P.1-2)
به ندرت اتفاق میافتد که یک دستفروش خیابانی مسیر تاریخ را عوض کند و کاری به این بزرگی و تاریخساز انجام دهد. وقتی محمد بوعزیز خود را در هفدهم دسامبر2010 آتش زد، کمتر تصور میکرد که اقدام وی به سرنگونی دیکتاتور تونس بینجامد و موجی از اعتراضات را در سرتاسر منطقه خاورمیانه سبب شود. جنبشی که بوعزیز آغازگر آن بود، رنگ و بوی انقلاب عزت و کرامت گرفت و یک تأیید ضمنی بود که خشم وی صرفاً برای معیشت نبود، بلکه از احساس تحقیر و خشمی ناشی میشد که در نتیجه رکود سیاسی و اقتصادی در سرتاسر منطقه رایج شده بود. (Maloney, 2011, P.83)
جهان عربی بهطور کلی و عموماً مذهبی است و حتی مردمی که آگاهانه به گروههای اسلامی نپیوستهاند، دنبال فرمی از دولت اسلامی هستند که مورد پذیرش باشد. به همین دلیل، گروههای اسلامگرا مانند اخوانالمسلمین، در طول تاریخ از مهمترین گروههای اپوزیسیون در منطقه بودهاند. قبل از بیداری اسلامی نیز رژیمهای منطقه، به شدت از قدرت یافتن اخوانیها و ایدههای آنها هراس داشتند، اما گاهی اوقات برای بستن دهان سایر گروههای سکولار و لیبرال، اخوانیها را تحمل میکردند.
عربستان و دولت مصر، از جمله این کشورها بودند. تعجبآور نیست که بیداری اسلامی، باعث شد تا اسلامگراها بهطور پررنگ به صحنه برگردند. طی زمان، گروههای اسلامی با سازمان بزرگ خود و تعداد جمعیتی که داشتند، شروع به نقشآفرینی کردند. سرکوب و محدود کردن گروههای اسلامی در سرتاسر خاورمیانه امری رایج است. (hamid, 2011, pp.47-48)
بحرین با 296 مایل مربع مساحت، کوچکترین کشور عربی است، اما وقتی از عینک بیداری اسلامی یا بهار عربی به آن نگاه میکنیم، میبینیم کشوری منحصر به فرد است. بحرین تنها یکی از دو کشور عربی است که تحت حاکمیت رژیمی است که پایگاه مردمی ندارد و اقلیت محسوب میشود. هفتاد درصد جمعیت بحرین شیعه هستند. دولت به شدت آنها را سرکوب کرده و هیچ نمایندگی در دولت و پارلمان ندارند و تحت حاکمیت یک خانواده سلطنتی هستند.
بحرین اولین کشور عربی خلیج فارس است که نفت در آن کشف شد، اگرچه تولید نفت محدودی در روز دارد و عرضه نفت آن انتظار میرود بیش از پانزده سال آینده دوام آورد. بحرین اولین کشور پادشاهی عربی بوده که قیام جدی مردمی را پشت سر گذاشت. همسایه بزرگ آن، عربستان سعودی در غرب این کشور، قرار دارد.
عربستان سعودی به سبب منافع راهبردی خود با پادشاهی بحرین (بقای بحرین سبب بقای پادشاهی عربستان و مانع تشکیل بحرین بزرگ و تجزیه مناطق شیعهنشین عربستان و حفظ کنترل عربستان و غرب بر چاههای نفتی عربستان است)، کمکهای اقتصادی و سیاسی چشمگیری به پادشاهی بحرین میکند و این پادشاهی، به علت این وابستگیها و کمکها، سیاست خارجی و داخلی خود را با سیاست خارجی و دیکتههای عربستان تنظیم کرده است. ایران در شرق این کشور، قرار دارد که با هفتاد درصد جمعیت شیعه بحرین هممذهب هستند، اما سیاستهای پادشاهی بحرین اساساً مخالف با سیاستهای ایران است.
بحرین به شیوههای مختلف، قربانی خانواده سلطنتی و سیاستهای پادشاهی بحرین، فقدان اراده سیاسی برای نهادینهسازی فرایند اصلاحات معنادار از بالا به پایین و نفوذ و دخالت شدید عربستان در این کشور است. اقدامات مالی و امنیتی نمیتواند مشکلات ساختاری بحرین را حل کند. بدون راهحل سیاسی که با همه شهروندان، برابر و عادلانه رفتار کنند و بدون یک حکومت مشروطه، امکان حل این معضل بزرگ و دیرینه وجود ندارد. (muasher, 2014, P. 101-105)
رویکرد و واکنش دولتهای عربی به بیداری اسلامی
مردم عرب در سراسر کشورهای جهان عرب، نگرانیها و دغدغههای مشترکی دارند. آنها معترض فساد، دولتهای سرکوبگر و رشد ناچیز اقتصادی هستند. در برخی از این کشورها نظیر عربستان و لیبی، ساختارهای ناهمسان یا غیرمتجانس قومی و فرقهای، به تشدید وخامت اوضاع و برانگیختن احساسات ضددولتی انجامیده است. همانطوری که بیداری اسلامی نشان داد، تظاهرات علیه چنین وضعیتی و موفقیت آنها در یک کشور، میتواند سبب سرایت انقلاب به کشورهای دیگر منطقه شود.
البته بعد از اینکه شورش گسترده در یک کشور رخ داد، میتواند چند مسیر مختلف را دنبال کند: ممکن است همانند آنچه در بحرین و عربستان رخ داد، سرکوب شود یا ممکن است مانند مراکش به برخی از اصلاحات ولو موقتی بینجامد. همچنین ممکن است مانند مصر و تونس به سقوط نظام سیاسی کشورها منجر شود. در برخی موارد، رژیم حاکم سعی میکند به سرکوب شورش و انقلاب بپردازد، اما موفق نمیشود و در این حالت ممکن است به جنگ داخلی منتهی شود. فروپاشی دولت میتواند به ایجاد خلأ قدرت بینجامد و تهدید جدی برای ثبات آن دولت ایجاد کند.
وقتی شهروندان معتقدند که دولتشان نمیتواند از آنها حمایت کند، آنها به راحتی سازماندهی میشوند و برای دفاع از خود، به تجهیز نظامی دست میزنند. در چنین وضعیتی گروههای مختلف ممکن است برای بهدست گرفتن قدرت، به آسانی مسلح شوند.
دخالت خارجی نیز میتواند در تشدید و طولانی شدن جنگ داخلی تأثیر داشته باشد. رژیم قذافی در لیبی، ناآرامیهای اولیه را محدود کرد و سعی نمود کنترل سرزمینهای از دست رفته خود را بهدست آورد. اگر ناتو دخالت نکرده بود، امکان داشت این رژیم همچنان با زور بر بحران غلبه یابد، اما وضعیت در بحرین بهگونهای دیگر بود، ناتو و غرب رفتار دوگانهای را در پیش گرفتند. در لیبی قذافی را مهار کردند، اما در بحرین از نیروهای خارجی برای سرکوب جنبش مردمی توسط عربستان و غرب استفاده شد. (byman, 2011, pp. 231-236)
تأثیر بیداری اسلامی بر قدرتهای بزرگ جهان بسیار عمیق بود. از آنجا که منطقه خاورمیانه در طول تاریخ اهمیت زیادی داشته، قدرتهای بزرگ در طول دورههای طولانی نیز صاحب منافعی در این منطقه شدهاند و این منطقه، تحت کنترل رسمی و غیررسمی آنها بوده است. هماکنون این منافع آنها تهدید و حتی بازترسیم شده است. حاکمان منطقه نیز همیشه دنبال دریافت کمکها و حمایتهای آنها بودهاند و همیشه بین آنچه حاکمان منطقه از قدرتهای بزرگ میخواستند با آنچه مردم منطقه میخواهند، فرق زیادی وجود داشته است.
قدرتهای بزرگ هم این مسأله را تأیید کردهاند که منافع بلندمدت آنها با سرنوشت خاورمیانه گره خورده است. بیداری اسلامی یا بهار عربی، به بسیاری از آنها ثابت کرد که آنها باید نگاه طولانیمدت و دقیقی به منطقه و منافع خود داشته باشند و تصمیم بگیرند که چه نوع خاورمیانهای میخواهند از خاکستر بوعزیز سر برآورد. اقتصاد کشورهای توسعهیافته، به نفت وابسته است. نفت خون حیاتی تمدن جدید به شمار میآید.
نفت سوخت اغلب تجهیزات حمل و نقل مکانیزه جهان اعم از اتومبیلها، کامیونها، هواپیماها، قطارها، کشتیها، تجهیزات مزارع، و تجهیزات نظامی را تأمین میکند. طبق آمار واحد یا اداره حمل ونقل آمریکا، نفت مسئول تأمین 97 درصد انرژی مورد استفاده صنعت حمل و نقل آمریکاست. محصولات پتروشیمی، دادههای حیاتی برای اقتصاد جدید است و مصارف فراوانی دارند. پترولیوم مسئول چهل درصد همه انرژی مصرفی در آمریکاست و گاز و زغالسنگ به ترتیب 23 و22 درصد انرژی مورد استفاده آمریکا را تأمین میکنند. (Pollack, 2011, pp. 294-295)
بیداری اسلامی بیش از هر چیزی، دنبال تحقق اجرای احکام اسلامی و دموکراسی بوده است. تعدادی از کشورهای عربی، موفق شدند اولین گام را به سوی تحقق این هدف بردارند؛ یعنی تحقق حکومت اسلامی و دموکراسی از طریق سرنگون کردن رژیمهای تمامیتخواه عربی و یا از طریق وادار کردن آنها به شروع تغییرات. واقعیت این است دموکراسیسازی، فرایندی زمانبر بوده، به آسانی هم حاصل نمیشود. ساموئل هانتینگتون در کتاب خود، سه موج دموکراسیسازی را تعریف کرده است که جهان را درمینوردد: اولین موج با پذیرفتن حق رأی همگانی در ایالات متحده آمریکا در سال 1820 محقق شد و تا ظهور فاشیسم یعنی حدود صد سال بعد ادامه داشت.
موج دوم، با استعمارزدایی اروپاییان از مستعمرات بعد از جنگ جهانی دوم همزمان شد و تا سال 1962 ادامه یافت و اجرا شد. موج سوم به باور وی، در شبهجزیره ایبری شروع شد (سال 1974) و شاهد گذار به دموکراسی، ابتدا در پرتغال، سپس در اسپانیا و بعد آمریکای لاتین و در نهایت در آسیای شرقی هستیم. سقوط دیوار برلین به عنوان موجی از انقلابهای مردمی در اروپای شرقی تلقی شد و به سقوط کمونیسم و فروپاشی نهایی اتحاد شوروی انجامید. تب دموکراسی در آفریقای جنب صحرا نیز گسترش یافت و با فروپاشی رژیم آپارتاید در آفریقای جنوبی تشدید گردید.
انقلاب اسلامی ایران و دموکراسیخواهی ملت ایران نیز نقطه عطف تاریخی دیگری در تشدید و گسترش امواج دموکراسیسازی در خاورمیانه و شمال آفریقا بود. البته جهان عرب، منطقهای به شمار میآمد که این سه موج دموکراسیسازی را تا وقوع انقلاب اسلامی ایران لمس نکرد و مصون ماند. در فلسطین، انتخابات پارلمانی و ریاست جمهوری برگزار گردید (2006) که پیامد آن به قدرت رسیدن گروه اسلامگرای فلسطینی (حماس) بود.
بیداری اسلامی بر امیدها افزود و نوید داد که جهان میتواند شاهد شروع موج چهارم دموکراسیخواهی (مردمسالاری دینی) باشد و مرکز این موج هم خاورمیانه خواهد بود. امروزه دموکراسیخواهی، به یک هنجار تقریباً جهانی تبدیل شده است. اکثر شهروندان در تمام جهان، ترجیح خود را مبنی بر برتری دموکراسی بر دیگر اشکال حکومت بیان کردهاند و مردم، دیگر به سوسیالیسم، تمامیتخواهی و سکولاریسم افراطی نظر ندارند.
منبع: فارس
دیدگاه تان را بنویسید