مهدی بازرگان: مصدق پیشنهاد داد انگلیسیها در شرکت نفت بمانند
پایگاه خبری تحلیلی نامه نیوز (namehnews.com) :
در این مصاحبه سؤالات به زبان عربی مطرح شده و مهندس بازرگان به فارسی پاسخ گفته که البته رادیو پاسخها را به زبان عربی برگردانده است. بنیاد فرهنگی مهندس مهدی بازرگان در جلد سیوسوم مجموعه آثار او با عنوان «دو قرن همکاری دین و وطن در برابر تهاجم، تمدن و فرهنگ غرب»، متن کامل این گفتوگو را با همکاری علامرضا امامی، نویسنده و مترجم به فارسی برگردانده که «تاریخ ایرانی» آن را در سالگرد کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ منتشر میکند:
**
بسمالله الرحمن الرحیم. برادران و خواهران گرامی سلامعلیکم. در روزی که انقلاب اسلامی و خیل پیروان مبارزش، یاد دکتر مصدق را گرامی میدارند، من نیز به نوبه خودم این روز را تبریک و تهنیت عرض میکنم. درود خودم را از دفتر مهندس بازرگان به گوش شما میرسانم؛ شخصی که دوست صمیمی دکتر مصدق در مبارزه و مقاومت بوده و دوستی که با وی آرمانهای مشترک فراوانی داشته است. شنوندگان عزیز، در نهضتی که دکتر مصدق در آن مسئولیت سنگینی بر دوش داشت، اجرای حکم ملی شدن صنعت نفت را بر عهده مهندس بازرگان گذاشتند. ما مفتخریم که در خدمت مهندس بازرگان هستیم، شخصی که دکتر مصدق را از نزدیک میشناخت و با وی آرزوها و آرمانهایش را زندگی کرده بود.
مهندس بازرگان: فرصتی را که بخش عربی رادیو جمهوری اسلامی در اختیار من گذاشته غنیمت میشمارم و شادمانی خودم را از گفتوگو با برادران مسلمان و عرب زبان، ابراز میدارم. خدمت برادران سلام عرض میکنم و از خداوند خواستارم همه را در راه پیروزی توفیق دهد. به همین مناسبت در مورد دکتر مصدق همانگونه که او را میشناسم صحبت خواهم کرد.
آقای مهندس بازرگان ممکن است از خاطرات و تاثیرهای شما از دکتر مصدق بشنویم؟
البته من کوچکتر از این هستم که خودم را همسنگر مرحوم دکتر مصدق بدانم، از دوران تحصیلات ابتدایی، من با نام ایشان و با خدمات دکتر مصدق آشنا شدم، بدون اینکه خود ایشان را تا سن ۱۸ سالگی خودم ببینم. در آن زمان قبل از کودتای سوم حوت (اسفند) ۱۲۹۹، یعنی از دوران احمدشاه، دکتر مصدق وجیهالملهترین و محبوبترین رجل سیاسی ایران بود و او را ملت ایران به عنوان یک عمر خدمت و حسن شهرت میشناخت، چه در زمان احمدشاه، چه قبل از آن و دورانی که مشروطیت و قانون اساسی تا حدودی حاکم بود، او را به عنوان یک نفر مصلح، اصلاح کننده ادارات و مدافع قانون اساسی و آزادی میشناخت. بعد که رضاخان کودتای [سوم اسفند] ۱۲۹۹ را کرد، ۵ نفر از وکلا جرات داشتند که با رضاشاه مخالفت کنند - که البته همهشان مرحوم شدهاند - مرحوم مدرس، مرحوم دکتر مصدق و همچنین مرحومان: معتمدالملک، مشیرالدوله و تقیزاده؛ این ۵ نفر وکلا، نمایندگان شاخص ایران و طرفداران آزادی و قانون اساسی و ملت بودند. طبیعی است که چنین اقدامی و چنین مخالفتی از طرف دکتر مصدق، برای او ارزان تمام نمیشد. بنابراین در تمام دوران رضاشاه، دکتر مصدق در تبعید و زندان و برکنار از خدمات بود، تا همین قدر که جانش را و حیاتش را حفظ کرده بودند، یعنی مانع حیات او نشدند؛ برخلاف رفتاری که با مرحوم مدرس شد. تا اینکه جنگ دوم بینالملل پیش آمد و در آن جنگ در سال ۱۳۲۰، امریکا و انگلستان و شوروی، از همه طرف وارد ایران شدند و روی تضاد مابین آنها، یک دورانی پیش آمد که میبایستی رضاشاه را بیرون بکنند و برای انجام کارهای خودشان تا حدودی به ملت، یک راحتی و آزادی و روی خوشی نشان دادند. دوران نسبتا آزادی داشتیم که اول استفادهکنندگان از این آزادی، حزب توده، یعنی کسانی که در حمایت قشون و سیاست شوروی بودند، آنها از این آزادی بهرهمند شدند و فعالیت سیاسی و کارهای دیگرشان را شروع کردند. از آن زمان بود که ملت هم درصدد استفاده از این فرصت و جلوگیری از خطراتی برآمد که تسلط احزاب کمونیست و دولت شوروی و تسلط خارجی میتوانست در ایران داشته باشد. مجددا روح ملیت و وطندوستی زنده شد، و طبیعی بود که شاخص و رهبر این کار، شخصی و فردی بهتر از دکتر مصدق نمیتوانست باشد، برای اینکه سایر آن مردان و رجال بزرگ، همه یا مثل مدرس شهید شده بودند و یا فوت کرده بودند. به این ترتیب جبهه ملی تشکیل شد، اشخاص دور مصدق جمع شدند و اول اقدام دکتر مصدق، تقاضا و مطالبه آزادی انتخابات بود. برای اینکه دکتر مصدق پایهگذار و معتقد به قانون اساسی و حکومت دموکراسی و پارلمانی و مشروطیت بودند. بنابراین او بایستی آزادی انتخابات را طلب بکند و طبیعی است که اول چیزی که مطالبه میکرد و مردم میخواستند، تشکیل مجلس شورای ملی و انتخابات آزاد بود.
در آن انتخابات - حالا یادم نیست دوره چند بود - جبهه ملی، یعنی ملیون توانستند عده معدود ولی بسیار متحرک و موثری را به رهبری دکتر مصدق به مجلس بفرستند و اول شعار یا اول برنامه جبهه ملی کوتاه کردن دست انگلستان از دخالت در ایران بود. آن موقع تسلط خارجی از دو ناحیه بیشتر روی ایران صورت میگرفت: یکی از ناحیه روس، شوروی بود و یکی هم از ناحیه انگلستان. مخصوصا بیشتر از ناحیه انگلستان و ملت ایران دردهای خودش را ناشی از این دو قطب میدانست. دولت انگلستان هم از طریق شرکت نفت بود که اعمال نفوذ میکرد و در واقع فعالیتهای ایران بر مدار و روی محور منافع شرکت نفت انگلیس و ایران که سهم خیلی ناچیزی - یعنی ۱۶ درصد - به ایران میدادند، میگشت. بنابراین عقیده عمومی و مخصوصا دکتر مصدق بر این بود که ما باید دست نفوذ و دخالت انگلستان و شرکت نفت را از ایران کوتاه کنیم، تا خوزستانمان آزاد بشود؛ چون خوزستان تقریبا در اسارت شرکت نفت بود و انگلیسها برای اینکه کارگر خیلی ارزان داشته باشند و کارگرها در اسارت آنها باشند مانع از این بودند که در خوزستان و در جنوب ایران فعالیتهای کشاورزی و تجارتی بشود و مردم مجبور باشند منحصرا به استخدام شرکت نفت در بیایند و در واقع خوزستان ما به لحاظ نفوذ و تسلط و آمریتی که آنها روی مامورین دولت ایران داشتند، میشد گفت که یک مستعمره تحت فرمان انگلیسها بود. بنابراین راهحلی که پیشنهاد شد، ملی کردن نفت ایران و کوتاه کردن دست انگلیسها از دخالت در امور مملکت بود؛ راهحلی که دکتر فاطمی پیشنهاد کرده بود. دکتر فاطمی وزیر خارجه دکتر مصدق بود و به این ترتیب این قانون آنجا عنوان شد که ما میخواهیم نفت را ملی بکنیم. همه با این عمل موافق بودند، به جز حزب توده و طرفداران شوروی و مامورین آنها، که آنها راهحل الغاء، یعنی لغو قرارداد نفت با انگلیسها را پیشنهاد میکردند. منظورشان هم این بود که امتیاز شرکتی که روسها میخواستند به آنها داده بشود، یا تا آن حدی که جلو رفتند برقرار باشد، در حالی که فرمول دکتر مصدق این بود که نفت باید ملی بشود. به این ترتیب نه به امریکا بدهیم، نه به شوروی بدهیم، نه به انگلستان و نه به هیچ کس دیگر. یعنی همان فرمول معروف «موازنه منفی» که قبل از دکتر مصدق هم این فرمول، فرمول صحیح و ملی سیاست خارجی ایران بود، ضمن اینکه اصلا انگلیسها خودشان اصل ملی کردن را، ملی کردن صنایع را پیش آورده بودند و قانونشان این را قبول کرده و اجرا کرده بودند. به این ترتیب امکان پیروزی ایران بیشتر بود، در حالی که اگر ما قرارداد نفتمان را لغو میکردیم، از نظر حقوقی و اصولی و شاید هم بشود گفت از نظر اسلامی و تعهدات، این کار غلطی بود و برای ایران بیآبرویی حاصل میشد.
به این ترتیب در اسفندماه ۱۳۲۹ قانون ملی شدن نفت از مجلس گذشت و قبل از آن [بعد از آن] دکتر مصدق به عنوان نخستوزیر انتخاب شده بود. نخستوزیر در مجلسی که اکثریتش غیرملی بودند، یعنی اکثریتش همان طرفداران دربار و شاه، یعنی دستنشاندگان دربار و به این ترتیب میشود گفت که خارجیها بودند. ولی معذالک هیجان و فشار افکار عمومی و پشتیبانی عظیم ملت طوری بود که خود آنها مجبور شدند دکتر مصدق را به عنوان نخستوزیر برگزینند و دکتر مصدق دولت ملی خودش را روی کار آورد و بعد از اینکه روی کار آمد، پیشنهاد قانون ملی شدن نفت را به مجلس داد که این قانون تصویب شد و فوران و موج و هیجان عظیمی در ایران و همچنین در خارج از ایران، خصوصا در کشورهای مسلمان و کشورهای عربی حول و حوش ایران برقرار شد. این دفعه اول بود که یک ملت و باصطلاح یک مملمت غیرغربی و غیرپیشرفته، علیه امتیازها و انحصارها و قدرتی که ممالک غربی و استعماری در ایران داشتند، قانون ملی شدن یکی از این امتیازها را از مجلس گذراند. تا قبل از این جریانات، روابط من و مرحوم دکتر مصدق، همانطور بود که اغلب اشخاص و درسخواندهها و به اصطلاح مردم ایران، ملیون و روشنفکران با ایشان داشتند، یعنی رابطه یک فرد ایران با یک رهبر ملی؛ یعنی رابطه عمومی. ولی ارتباط مستقیم من از زمانی شروع شد که در خرداد ۱۳۳۰ ایشان بنده را جزء هیات خلع ید و به عنوان رئیس هیات مدیره موقت شرکت نفت منصوب کردند.
آیا ممکن است در مورد نقشی که در اجرای حکم ملی کردن صنعت نفت و خلع ید از شرکتهای استعماری و انحصاری در منطقه خوزستان برعهده داشتید، صحبت کنید؟
طبق قانون ملی شدن نفت، میبایستی یک کمیسیونی که میگفتند کمیسیون مختلط، مختلط از نمایندگان مجلس سنا و نمایندگان مجلس شورا، بر اجرای قانون ملی شدن نفت نظارت بکند. آن کمیسیون مختلط، هیات خلعید را انتخاب کرد، سه نفر که از سناتورها و وکلا بودند، در واقع نمایندگان و چشم قوه مقننه؛ و سه نفر هم به عنوان نمایندگان و چشم دولت به عنوان هیات مدیره موقت که دو نفر همکاران بنده [دکتر محمدحسین (یا عبدالحسین) علیآبادی و مهندس محمد بیات] هنوز حیات دارند و خداوند سلامتشان بدارد. ما به آنجا رفتیم، طبق سفارش اکیدی که مرحوم دکتر مصدق کرده بود، این بود که ما بیشتر یک نقش حقوقی و تشریفاتی داشته باشیم، یعنی به انگلیسیها عرضه و پیشنهاد بکنیم که آنها میتوانند با همان مزایا و با همان وظایف و حقوق و با همان قوانین حاکم بر شرکت نفت انگلیس و ایران، وظایف و کار خودشان را ادامه بدهند و ما فقط ناظر خواهیم بود و نمایندگان دولت هستیم که نفت با همان قراردادهای خودشان که به خارج میفروختند، به همان ترتیب فروخته بشود، با این تفاوت که پولش بایستی به شرکت ملی نفت ایران، یعنی به دولت ایران داده بشود و کلیه کارکنان خارجی شرکت نفت، خودشان را مستخدم و مامور دولت ایران بدانند. این پیشنهادی بود که دکتر مصدق به آنها کرده بود، یعنی میخواست عمل ملی شدن نفت با کمترین مزاحمت و به اصطلاح با کمترین مشکلات و کمترین سلب حقوق صورت بگیرد و حتی قرار آن موقع بر این بود که آنچه قبلا خود شرکت نفت یا مشتریان آنها از ایران نفت میبردند، به قوت و اعتبار خودش باقی است و این قرار برای این بود که راه هرگونه بهانهجویی آنها را بگیرد. البته هیاتهایی از انگلستان و همچنین برای وساطت امریکا از امریکا آمدند ولی با آنکه خیلی از مامورین و کارمندان انگلیسی شرکت حاضر بودند که کارمند ایران بشوند اما دولت انگلستان که آن موقع دولت حزب کارگر بود، با این قضیه موافقت نکرد و قرار شد که انگلیسیها آنجا را تخلیه بکنند.
انگلیسیها از ابتدایی که ما به آنجا رفتیم، ما را تهدید میکردند که اگر ما انگلیسیها پایمان را از اینجا کنار بگذاریم کوچکترین ضرری که شما خواهید خورد این است که قحطی و حتی العطش، بیآبی و بیهمه چیزی، تمام خوزستان را خواهد گرفت و شما نمیتوانید یک روز هم این دستگاه را بگردانید و وقتی که این دستگاه را نگرداندید [به ناچار تسلیم خواهید شد]. چون در خوزستان، در واقع همه نانخور شرکت نفت بودند، برقشان از شرکت نفت تامین میشد، آبشان از آنجا تامین میشد، حمل و نقلشان، نانشان، یخشان، امنیتشان و همه چیزشان از آنجا تامین میشد. آن موقع آقای درک که رئیس شرکت نفت انگلیس و ایران در ایران بود، ما را به این ترتیب تهدید میکرد و بدیهی است که ما میگفتیم نه، ما نمیترسیم و خودمان [اداره امور را] به عهده میگیریم و ملت ایران هم حاضر است گرسنگی بکشد. این بود که اینها [انگلیسیها] فکر میکردند که اگر قانون ملی شدن نفت را قبول نکنند و به رفتن از ایران تهدید بکنند، دولت ایران ناچار تسلیم خواهد شد، ولی ما تسلیم نشدیم و در واقع ماموریت و وظیفه و نقش بنده از این زمان شروع شد که یک مرتبه اداره تمام این تشکیلات و تاسیسات عظیم که عظیمترین تشکیلات و تاسیسات در ایران و شاید بتوانم بگویم در خاورمیانه بود، یک دفعه به دوش همین هیات مدیره موقت گذاشته شده بود، با این تفاوت که ششصد و چند نفر متخصصین و کارمندان انگلیسی که مشاغل کلیدی و اصلی دست آنها بود - چه فنی و چه غیرفنی - آنها یک مرتبه اینجا را خالی کردند و رفتند. بنابراین میبایستی ما به همین ترتیب بسازیم و راهی هم جز توکل به خدا و اتکا و توجه به ملت و همچنین به دولت نداشتیم، که خوشبختانه از این سه مقام به شکر خدا مساعدت و حسن استقبال و اجابت کامل به عمل آمد و بعد کسانی را که ما در تهران و جاهای دیگر میشناختیم و بیشتر کسانی بودند که با بنده پیشتر سابقه همکاری و یا سابقه دانشجویی داشتند و من هم در دوران تدریس، در مدارس فنی تهران روابط نزدیک و ضمیمانه با دانشجویان داشتم و از همان موقع بدون اینکه پیشبینی همچنین عملی بشود تا میتوانستیم مهندسین خودمان - یعنی فارغالتحصیلان دانشکده فنی و هنرسرا - را سوق میدادم به اینکه بروند در شرکت نفت کار کنند و شرکت نفتیها را هم تا میتوانستیم تشویق و حتی تهدید هم میکردیم که شما باید از اینها استفاده بکنید. چون قراردادی که قبلا هم وجود داشت، شرکت نفت انگلیس و ایران را مجبور میکرد که از پرسنل و کارمندان ایرانی استفاده بکند، علیرغم بهانهگیری و مشکلات و ناراحتیهایی که ایرانیها در آنجا داشتند.
آن زمانی که این ماموریت داده شد، در حدود ۷۰ نفر از شاگردان سابق این دو مدرسهای [دانشکدهای] که من درس میدادم و همچنین شاگردان مدرسه کالج خود آبادان، این ۷۰ نفر بودند که در انجمنهای اسلامی، من با خیلی از آنها همکاری داشتم. بنابراین ما یک مشت افراد وارد، مطلع و مطمئن در آنجا داشتیم و اینها وسیله و دروازهای شدند، باب افتتاح و باب ورود هیات مدیره موقت و بنده شدند. برای اینکه بتوانیم این تشکیلات و تاسیسات را تا حدودی بشناسیم و بعد هم اداره بکنیم و بحمدالله اگر بخواهیم افتخاری بگوییم، البته افتخار برای دکتر مصدق و برای ملت و برای هیات مدیره و برای کارکنان، این بود که این عمل با موفقیت صد درصد صورت گرفت، یعنی حتی یک ماشین، یک قسمت و یا حتی یک جزئی از این دستگاه عظیم هم نخوابید. آب و برق و حمل و نقل و یخ و نانوایی و تصفیه و توزیع و تمام قسمتها و تشکیلات، حسابداری، انبارها، تمام اینها به راه افتاد، درحالی که انگلیسیها با همدستی سایر شرکتهای خارجی و دولتهای خارجی یک محاصره بزرگی درست کرده بودند. به طوری که حتی ما نمیتوانستیم یک چراغ برقی که سوخته، بتوانیم جایش را بیاوریم، هیچ لوازم یدکی هم نمیدادند و معذالک ما به فضل خدا واقعا آنجا را گرداندیم، هم احتیاجات داخلی ایران را تامین کردیم که آن موقع، گمان میکنم در حدود ۳۰۰ هزار تن یا ۵۰۰ هزار تن در سال، نفت و مواد دیگر برای ایران تامین شد و همچنین روغن برای اتومبیل و ماشینآلات و یکی از پلنتها که در زمان انگلیسیها کار میکرد و میتوانست نصف احتیاجات ایران را بدهد، آن کماکان کارش ادامه داشت و یک پلنت خیلی بزرگ - پلنت سه میلیون تنی در سال - آن را هم ایرانیها یعنی خود ما راه انداختیم.
آن موقع دکتر مصدق در سازمان ملل بود و مژده اینکه این پلنت راهاندازی شد به ایشان داده شد. گمان کنم پلنت ۷۰ بود، از آن پلنتهای مدرن و جدید بود و سه میلیون تن تولید سالیانهاش بود و وقتی راه افتاد، این خبر در آنجا [در نیویورک، در سازمان ملل] مثل یک بمب منفجر شد و با انفجار آن تمام تبلیغات و تهمتهایی که انگلیسیها زده بودند که در ایران، در خوزستان، دستگاههای شرکت نفت و همه چیز به هم ریخته و خراب شده و مردم [ایران] خارجیها را میخورند و آنجا یک سره دزدی و بیکاری است، با این عمل تمام آن تبلیغات تکذیب شد و عامل پیروزی دکتر مصدق در آنجا و بعد هم در لاهه بود و البته از نظر آن وظیفهای که به عهده ما گذاشته شده بود که وظیفه صرفا اداری و فنی بود بحمدالله انجام شد.
وظیفه سیاسی یا تجارتی، زیاد با ما نبود، آن با دیگران بود که کار میکردند و بعد هم روی جریانهای کلی مبارزات سیاسی و خیانتهایی که شده بود، از آن بابت دولت ایران شکست خورد، البته شکست نسبی ولی خیلی خوب اداره شد و دستگاههای همه چیز کار کرد، به طوری که وقتی کنسرسیومیها آمدند به عوض ۶۰۰ نفر خارجی، گمان کنم بیش از ۱۸۰ نفر احتیاج نداشتند که بیاورند و خود آنها اقرار کردند و در گزاراتشان هم منعکس شد که بر خلاف انتظار ما، بهتر از این نمیشد که این دستگاهها را پاکیزه و منظم نگاه داشت. بعد از ۹ ماه خدمت در آنجا، بنده استعفا دادم و به تهران آمدم و در تهران مدیریت سازمان آب تهران به عهده من گذاشته شد.
واضح است که جنبش دکتر مصدق برای ملی کردن صنعت نفت، آثاری بر منطقه، مخصوصا منطقه عربنشین گذاشته، چگونه این امر را میتوان تحلیل کرد؟
فکر میکنم نهضت دکتر مصدق و ملی کردن نفت، آن قدر در ایران تاثیر مستقیمی نداشت که در خارج از ایران و از جمله در کشورهای عربی تاثیر داشت. اما تاثیر غیرمستقیم، تاثیر ضمنی و روانی، مسلم است فوقالعاده بود و قبل از آن در آن موقع البته راس فشارهای استعماری و خارجی، امپراتوری انگلستان بود، هنوز امریکا آن مقامی که بعدها به دست آورد و حالا در دنیا پیدا کرده، پیدا نکرده بود. مخصوصا بعد از جنگ [جهانی دوم] هنوز قدرت، قدرت انگلستان بود، قدرت انگلستان و قدرت شوروی. مرحوم سرهنگ عبدالناصر [رئیسجمهور مصر] صریحا گفته بود که ملی کردن کانال سوئز و قیام مصر، مدیون عمل دکتر مصدق و ملی کردن نفت بوده و این عمل بود که به خود ایران و همچنین کشورهای دیگر جرات و جسارت داد که میشود با این ابرقدرتها و با استعمار روبهرو شد و از راههای قانونی و راههای حتی غیرجنگی و غیرخونریزی و غیرخونی، میشود با آنان روبهرو شد و با همان حربهای که آنها داشتند، حربه قانون بر آنها پیروز شد.
استاد، سی سال پیش شما نقش بزرگی در جنبش دکتر مصدق داشتید. امروز نیز نقش مهمی در انقلاب اسلامی دارید. آیا ممکن است ارتباط این دو دوره را بیان کنید؟
متفکرین و مبارزین ایران، انقلاب اسلامی اخیر را یک پدیده تازه و مجزا و مستقل نمیدانند بلکه انقلاب اسلامی اخیر ایران که من اسمش را انقلاب کبیر گذاشتم و قیام مصدق یا ملی کردن نفت با رهبری دکتر مصدق که اسمش را من قیام صغیر گذاشتم، اینها دو حلقه هستند از یک زنجیر ممتدی که در تاریخ ایران با نهضت تنباکو به رهبری میرزای شیرازی که مرجع عالیقدر تقلید آن زمان بوده، از زمان ناصرالدین شاه شروع شده و به حالا رسیده و این زنجیر نه تنها در ایران بلکه میشود گفت در سراسر کشورهای اسلامی وجود داشته و وجود دارد و این حلقهها به هم مرتبط هستند و شاید حلقه اولش و بیرون انداختن این زنجیر به دست مرحوم سید جمالالدین اسدآبادی بود که میشود گفت رنسانس و یک تحرک فوقالعادهای را ایجاد کرد. اولا خودش از پرتحریکترین و از هجرتکنندهترین مردان روزگار و از پیشوایان ممالک اسلامی بوده که در آن موقع برای وحدت ملل مسلمان و از بین بردن سلطه خارجیها در کشورهای ایران و افغانستان و ترکیه و مصر و هندوستان و اروپای شرقی همه جا فعالیت میکرد و همه جا آتشی را، همین آتش ملیت و اسلامیت را روشن کرد، از زمان او شروع شد و میشود گفت که احیا و رنسانس کشورهای خاورمیانه اسلامی، به دست سید جمال پایگذاری شد و برای ما و به لحاظ ما، آخرین حلقه و بزرگترین حلقه این زنجیر ضد اسارت از استبداد و ضد اسارت از استعمار، این دنباله همان جریانات است و روی هم این تاثیر کلی را داشته است. علاوه بر این، نهضت دکتر مصدق، چون به لحاظ زمانی خیلی به انقلاب اخیر ما به رهبری آیتالله خمینی نزدیک است - به لحاظ زمان از سال ۱۳۳۰ تا سال ۱۳۵۷ - میشود گفت که ۲۸ سال بیشتر نگذشته و بنابراین نسلی که الان در سنین بالا فعالیت میکنند و سهم موثری در این انقلاب ما داشتند، اینها همان یادگارها و تربیتشدهها و دستپروردهها و درسخواندههای نهضت زمان دکتر مصدق هستند که به طور مستقیم و غیرمستقیم، از زمان خود دکتر مصدق و بعد از محکومیت او، تا به حال روی افکار و روی افراد و روی اجتماعات و تشکیلات و تربیت این قشر جوانی که سهم عمده و مهمی در استقبال از اجابت به دعوت و دستور امام داشته و انقلاب ما را به این مرتبه رساندهاند، آنها سهم بزرگی داشتند و دارند.
یک سؤال دیگر، به نظر جنابعالی آیا میشود راجع به آینده کشورهای اسلامی و یا آینده کشورهای منطقه، بعد از انقلاب اسلامی ایران صحبت کرد؟
من بیشتر میل داشتم که این مصاحبه صرفا راجع به دکتر مصدق باشد، راجع به انقلاب که خیلی وسیعتر و مفصلتر و از جهاتی هم میتواند دقیقتر باشد. آن هم ممکن است که بعدا من نقش و مامورینی را که در نهضت مصدق و هم ماموریت دوران انقلاب اسلامی که داشتهام و چگونه هست صحبت کنم.
ممکن است در مورد نقش خودتان در جنبش ملی دکتر مصدق و نیز ماموریتی که در انقلاب اسلامی داشتید صحبت کنید.
البته همینطور که گفتم، این دو نهضت، دو حلقه زنجیر ممتد خروج از اسارت استبداد و استیلای خارجی در ایران بوده، هم به لحاظ زمان و هم به لحاظ افراد و هم به لحاظ ماموریتهایی که حتی به خود بنده داده میشد، اینها به هم خیلی ارتباط دارند، به هم بستگی داشتند. به طوری که اتفاقا اولین ماموریتی که امام [خمینی] به هیاتی دادند که بنده در راس آن هیات بودم، رفتن به جنوب و راه انداختن تاسیسات نفت به لحاظ تامین مصارف داخلی بود، یعنی این خیلی اتصال داشت به آن ماموریت سابق بنده، بعد هم که تشکیل دولت موقت و عضویت در شورای انقلاب بود که هم آن موقع و هم بعد پیدا شد، اینها روی سوابق و آشنایی و ارتباطات و تجربیات گذشته بود که شناساییها را به وجود میآورد. در واقع این دو نقش خیلی شبیه به هم و دنبال هم هستند، مخصوصا از این جهت که در نهضت مصدق، وظیفهای که آن مرحوم از بنده خواسته بود بیشتر وظیفه اداری بود، مدیریت و سازندگی بود. این دفعه هم بیشتر آن سهم اداره مملکت و سازندگی بود، بنابراین هر دو شبیه به هم هستند، با این تفاوت که این دفعه خیلی وسیعتر و مشکلتر و به اصطلاح پراثرتر بود.
شنوندگان عزیز در پایان این گفتوگو با مهندس مهدی بازرگان، اولین نخستوزیر انقلاب اسلامی و عضو شورای انقلاب، شما را به خدا میسپارم.
بله بار دیگر من از این پیشآمدی که شد، اظهار خوشبختی و خوشحالی میکنم و سعادتی بود. من در دوران نخستوزیری به خودم وعده میدادم و خیلی علاقهمند بودم که اول سفر خارجم، سفر به ممالک همکیش و همسایه باشد، ولی گرفتاریهای زیاد و کوتاهی مدت، این امکان و اجازه را نداد. البته خوشبختانه یک سفر هم به الجزایر بود، ولی غیر از سفر به الجزایر، سفر به جای دیگر توفیق پیدا نشد، حالا به این وسیله یک تجدید عهدی شد، تجدید سلام و دعایی با برادران مسلمان و عرب شد. برای من سعادتی است و امیدوارم که فرصتها و امکانات بهتری برای تماس بیشتر در آینده فراهم بشود. متشکرم.
دیدگاه تان را بنویسید