کد خبر: 589502
تاریخ انتشار :

ماجرای جدایی دعایی از رجوی

پایگاه خبری تحلیلی نامه نیوز (namehnews.com) :

پایگاه خبری تحلیلی نامه نیوز (namehnews.com) :

در این خاطره آمده است: سازمان به تراب حق شناس ماموریت داد تا به خدمت امام برسد و موجودیت ‎ ‎‌سازمان را با ایشان در میان بگذارد. طبیعتا من هم که سمپات سازمان ‎ ‎‌بودم در این امر شرکت کردم. رفتم خدمت حضرت امام و عرض کردم ‎ ‎‌که اینها اصرار دارند که خدمت شما بیایند و ماهیت و انگیزه های تشکل ‎ ‎‌و برنامه های خودشان را با شما در میان بگذارند تا شما به عنوان یک ‎ ‎‌مرجع تقلید و محوری مهم در مبارزات با ماهیت آنها آشنا شوید. بدیهی ‎ ‎‌است توجه شما و آگاهی شما پشتوانه آنها خواهد بود. امام پذیرفتند و ‎ ‎‌سازمان یکی از کادرهای برجسته اش را که بیان خوبی داشت و البته ‎ ‎‌تسلط و اشراف کاملی هم نسبت به برنامه های سازمان داشت مامور کرد ‎ ‎‌که نزد امام بیاید.‌

اولین برخورد امام با یکی از اعضای سازمان این شخص حسین روحانی از کادرهای بالای سازمان بود. او به ‎‌عراق آمد و ۱۵ جلسه با امام صحبت کرد. یعنی هر روز امام یک ساعت ‎ ‎‌یا دو ساعت به او وقت می دادند. ایشان خدمت امام می رفت و با ایشان‎ ‎‌سخن می گفت و مسائل را بیان می کرد. تا قبل از این که آقای روحانی ‎ ‎‌خدمت امام بیاید و توضیحاتی را بیان کند، امام در یک برزخ بین تایید و ‎ ‎‌سکوت بودند. یعنی نسبت به ایجاد سازمان و یکسری تشکلهای ‎ ‎‌مبارزاتی اسلامی جدید خوشحال بودند. علی الخصوص که این سازمانها‎ ‎‌با روحانیون مرتبط بودند و اطلاعات مذهبی داشتند. آقایان طالقانی و ‎ ‎‌زنجانی با آنها ارتباط، و نسبت به آنها تاثیر و نفوذ داشتند. امام خوشحال ‎ ‎‌بودند، بدون این که به طور علنی و رسمی از راه و خط مشی آنها‎ ‎‌حمایت کرده یا از موجودیتشان دفاع یا نسبت به بازداشت شدن ‎‎‌افرادشان اظهار تاسف علنی کنند. در یکی ـ دو مورد امام حاضر شدند ‎ ‎‌چیزی بنویسند ولی باز دچار تردید شده و گفتند : باشد تا ببینم چه ‎ ‎‌می شود. این مرحله، مرحله برزخ بین تایید و سکوت بود. وقتی امام با‎ ‎‌حسین روحانی از نزدیک صحبت کردند و اهداف و برنامه های سازمان ‎ ‎‌را شنیدند، از شک به یقین رسیدند. یعنی با فراست و درایتی که داشتند، ‎ ‎‌در سایه اظهارات مبالغه آمیز و حتی تند و اهانت بار نسبت به بعضی از ‎ ‎‌نهادهای روحانی و مذهبی سنتی ایران و حملات تندی که صورت ‎ ‎‌می گرفت و حتی عنوان می شد که اینان باعث رکود مبارزات اسلامی و ‎ ‎‌سوء استفاده دربار و رژیم شاه اند، به وجود نوعی التقاط و اشتباه در ‎ ‎‌عقاید آنها پی بردند.‌

‌آقای بازرگان فرد معتقدی است یک روز که من پیش امام رفتم، امام فرمود: من در خلال صحبتهای آنها‎ ‎‌فهمیدم که نسبت به معاد ایمان ندارند و معاد را دنباله سیر تکامل همین ‎‎‌جهان می دانند. من این صحبت امام را به آقایان حسین روحانی و تراب ‎ ‎‌حق شناس گفتم و آنها این مطلب را تایید کردند و گفتند ما این تلقی را‎ ‎‌از کتاب «راه طی شده» آقای بازرگان اخذ کردیم. من دوباره نزد امام ‎ ‎‌آمدم و به ایشان گفتم، امام فرمودند راه طی شده را من ندیده ام. رفتم ‎ ‎‌کتاب را از کتابخانه مدرسه مرحوم آقای بروجردی گرفتم و خدمت امام ‎ ‎‌آوردم.‌

پایبندی و اعتقاد بازرگان به معاد امام پس از مطالعه گفتند: کتاب راه طی شده مباحثی از این قبیل را‎ ‎‌دارد منتهی من آقای بازرگان را می شناسم، آقای بازرگان فرد معتقدی ‎‎‌است و به معاد ایمان دارد. ایشان برای این که ذهن کسانی را که مطالعه ‎‎‌مذهبی و پایبندی های اعتقادی ندارند به مبانی مذهبی نزدیک کند، ‎‎‌یکسری اظهارات این چنینی کرده است تا از این طریق آنهایی که به هیچ ‎ ‎‌چیز اعتقاد ندارند به مبانی اعتقادی اسلامی پایبند شوند ولی من می دانم ‎‌که آقای بازرگان به معاد اعتقاد دارند.‌ ‌ به هر حال امام به اصالتِ ایدئولوژی سازمان شک کرد و در مقابل ‎ ‎‌آنها سکوت کردند. چرا که رد آنها و تخطئه شان، آب به آسیاب رژیم شاه ‎ریختن بود و شاه خیلی خوشحال می شد گروهی که فعالیت سیاسی این ‎‌چنینی دارند و در ایران و در بین جوانان دارای نفوذند تخطئه می شوند.‌

علت سکوت امام در مقابل جانبداری ها از سازمان البته در این جریان، سازمان از کلیه اهرمهایی که در ایران داشت ‎‌کمک گرفت تا نظر امام را‎ ‎‌جلب کند. علاوه بر مرحوم آقایان طالقانی و ‎‌زنجانی آقای رفسنجانی، آقای مطهری، آقای منتظری و پاره ای دیگر از ‎ ‎‌علما برای امام نامه نوشتند تا‎ ‎‌به ایشان فشار آورده و تایید بگیرند، اما‎ ‎‌امام در مقابل به دلیل آگاهی از مبانی ایدئولوژیک آنها با وجود سفارشها‎ ‎‌و توصیه ها سکوت کردند و محکم و استوار در موضع خود باقی ماندند.‌

‌در چند مورد من به دلیل این که واسطه عده ای با امام بودم، پیام و نامه ‎ ‎‌آقایان مطهری، رفسنجانی، منتظری را پیش امام بردم. اینان حتی کمک ‎نقدی هم به سازمان می کردند، اما امام جواب می دادند: من مصلحت‎ ‎‌نمی دانم.‌

‌حتی هنگامی که بدن بدیع زادگان را در زیر شکنجه اطو کشیده ‎بودند، نخاع او را سوزانده بودند و شهید کرده بودند و برای مبارزین آن ‎‎‌زمان دوره بسیار وحشتناکی پیش آمده بود، سازمان از من خواست تا نزد‎ ‎‌امام بروم و نامه یا حکمی در محکوم کردن جنایتهای رژیم علیه این ‎گروه بگیرم. یک شب نزد امام رفتم و حدود یک ساعت با شور و ‎ ‎‌هیجان صحبت کردم و در نهایت بغض گلویم را گرفت و پنج دقیقه با‎ ‎‌صدای بلند گریه کردم و نتوانستم جلوی خودم را بگیرم. سپس از امام ‎ ‎‌درخواست کردم تفقدی کند. گفتم: ما شما را عنصری مسئولیت پذیر ‎ ‎‌می دانیم، الان جوانهای ما را به جرم مسلمان بودن و فعالیت مذهبی ‎ ‎‌کردن به این نحو شکنجه می کنند و می کشند و شما حاضر نیستید سخنی ‎‌بگویید؟ امام فرمودند: من به اسم حاضر نیستم از هیچ کس نام ببرم و ‎ ‎‌بصورت کلی شکنجه ها و بیدادگریهای رژیم شاه را محکوم می کنم.‌

قهر و آشتی با امام وقتی من این روحیه و این مقاومت آهنین امام را‎ ‎‌دیدم، بریدم و دو تا‎ ‎‌سه ماه قهر کردم. حتی آن مرحمتی را‎ ‎‌که ماهانه می دادند، نگرفتم. البته ‎ ‎‌بعد از سه ماه خدمتشان رفتم و عذرخواهی کردم و امام هم با‎ ‎‌بزرگواری‌‎ ‎‌پذیرفتند.

جدایی و خروج از سازمان تا‎ ‎‌این که خودم در درون سازمان به این نتیجه رسیدم که اینها‎ ‎‌نسبت به مسائل و مبانی مذهبی، آن پایبندی و اعتقاد اولیه را‎ ‎‌که ابراز ‎ ‎‌می کردند، ندارند. در نتیجه از سازمان بریدم و اعلام کردم و رسما‎ ‎‌به آنها‎ ‎‌گفتم که من عضو نیستم عضویتم را‎ ‎‌رسما‎ ‎‌پس گرفتم و دیگر هم عضو ‎‌سازمان نشدم.‌

برشی از کتاب گوشه ای از خاطرات حجت الاسلام و المسلمین سید محمود دعایی؛ ص ۱۱۰- ۱۱۴؛ چاپ دوم(۱۳۸۷)؛ ناشر: عروج.

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندی ها

پیشنهاد ما

دیگر رسانه ها