گپ و گفت با عماد افروغ؛از شب خواستگاری تا مسابقه بشین پاشو با پسرش/لطیفه آیتالله دستغیب در روز عقد
پایگاه خبری تحلیلی نامه نیوز (namehnews.com) :
- خاطرهای از خواستگاری ندارید؟
افروغ: باورتان نمیشود که من حتی روز بلهبرون هم حاج خانم را ندیدم! وقتی خواستگاری رفتم در حیاط باز بود. مادر خدابیامرز ایشان روی تخت در حیاط نماز میخواند. من همان جا گفتم همین است و جایی هم که میخواهم همینجاست. روایتی هم از امام صادق (ع) داریم که اگر به دنبال عفاف باشید زیبایی هم به دست میآورید. به هر حال کمال هم به دست خواهد آمد. حکمت هم به دست میآید. من به دنبال عفاف بودم که الحمدالله به دست آوردم و کاملا هم راضی هستم.
ایشان واقعا مشاور خوبی برای بنده هستند. برخی مواقع مطالبی دارم که تا با ایشان مشورت نکنم بازتاب نمیدهم.
- ایشان فیلتر میکنند؟
افروغ: خیر. فیلتر نمیکنند، اتفاقا ایشان یکی از کسانی است که به من میگویند هیچگاه در صحنه نیایید. ما محدود هستیم و ظرفیت بالایی نداریم، وقتی فشاری وارد میشود ایشان اذعان دارند هیچ یک از اینها فشار نیستند، اینها همه موهبت است و باید قدر اینها را دانست. اینها یک فرصت است و واقعا هم راست میگویند. من ایشان را مسافرتی نبردم اما همیشه میگذاشتم هر جا میخواستند بروند.
- اهل مسافرت نیستید؟
افروغ: خیر. من هر جا مسافرت چه علمی و چه غیرعلمی بهترین هدیه را خریدم. شاید منظور ایشان هدیه روز زن و مادر بود (میخندد). هدیه زیاد میخریم و دست خالی که نمیآییم.
- مادر گرامی شما شاعره بودند؟
افروغ: بله.
- از طبع شعر مادر باید استفاده کنید و برای حاج خانم چیزی بنویسید.
افروغ: یک بار یک نامه برای ایشان نوشتم؛ کار دیگری هم انجام دادم، یک زمانی میخواستم یک هدیه برای روز زن بخرم. کتابی میخواستم و قیمت این کتاب بالا بود. گفتم با یک تیر دو نشان میزنم. این را میخریم و هدیه میدهیم به ایشان و خود میخوانیم. این کار را کردم البته ایشان هم کتاب را استفاده کردند. رشته ایشان ادبیات فارسی است.
- از اشعار مادر چیزی به یاد دارید؟
افروغ: خیر. اتفاق بدی که برای من رخ داد این بود که از دانشگاه خارج از کشور اخراج شدم و تمام نامههای ایشان و شعرهایی که برای من نوشته بود آنجا ماند. دسترسی هم به آن نداشتم. از زندان بلافاصله به ایران دیپورت شدم.
- به خاطر فعالیتهای سیاسی در آن طرف بود؟
افروغ: بله. جلوی سفارتخانه امریکا در انگلستان تظاهراتی داشتیم که منجر به دستگیری و اعتصاب غذا شد. از همانجا اخراج شدیم و همه کتاب ها و جزوات و نامههای مادرم باقی ماند.
- مادر شما عبارتی برای شما بکار میبرند؛ میگفتند «علو طبع» دارید؟
افروغ: بله. واقعاً درست بود و از بچگی به من میگفتند علو طبع داری. من هیچگاه به پدرم نگفتم چیزی برای من بخرد. یک بار یک پیراهن یقه کیپ بود که گفتم پدر برای من بخرد، پدرم قدری استنکاف کرد؛ مادرم یقه پدرم را گرفت و گفت این تا حالا هیچ چیز از شما نخواسته است. پدر من هم پدری نبود که از من عذرخواهی کند اما از من عذرخواهی کرد و پیراهن را خرید.
- پدرسالار بودند!
افروغ: بله. از من میفهمید ایشان پدرسالار بودند؟
- نه در جایی خواندم.
افروغ: من خودم پدرسالار نیستم. من حقیقتگرا هستم.
- این که حاج خانم میگفتند بچهها جرات نمی کنند بحث کنند، چطور؟ (با خنده)
افروغ: نه، شوخی کردند، اگر من منعطف نبودم، راحت میگفتند که منعطف نیستم؛ پس مشخص است که منعطف هستم که چنین راحت اظهار نظر میکنند. بچههای من آزاد هستند و با هم گفتگو می کنیم. ممکن است آنها احترام کنند و بعضی وقتها هیچی نگویند. من که نمیتوانم متعرض شوم.
- هر روز 4 صبح بیدار میشوید؟
افروغ: الی سه و نیم بیدارمیشوم؛ تا 10 شب مشغول خواندن هستم.
- اینکه هر روز 4 صبح بیدار شوید همتی میطلبد. گویا به جبهه رفته بودید و همسرتان از شما هیچ خبری نداشتند و خودشان به اهواز میآیند؛ درسته؟
افروغ: بله، همراه مادرشان آمدند. نمیتوانستیم خبری بدهیم. هم دسترسی به تلفن نبود و هم در عملیات بیتالمقدس (فتح خرمشهر) بودیم دیگر.
- چطور شد؟
افروغ: وقتی یک شب ماندند و استراحت کردند، روز بعد بلیط گرفتیم و انها را رساندیم. وقتی به خانه رساندم عذرخواهی کردم و گفتم باید برگردم. البته ناراحت شدند؛ بعد که عملیات شد فهمیدند برگشتن من واجب بود.
- به عملیات رسیدید؟
افروغ: بله، مسئولیتی داشتم که باید میرسیدم
- مسئولیتتان چه بود؟
افروغ: حالا یک مسئولیتی بود دیگر؛ زیاد جدی نیست!
- چقدر جبهه بودید؟
افروغ: روی هم رفته 2 سال جبهه بودم.
- الان با انتقاداتی که دارید و همه هم داریم، نمیگویید این همه جنگ و شهید الان چه شدیم؟
افروغ: خیر. البته وضع موجود را متناسب با آرمانهای شهدا نمیدانم اما این که بگویم چرا آن راه رفتیم، نه نگفتم. یک نکته بگویم، ملتی که شهید میدهد با ملتی که شهادت و شهید ندارد فرق میکند. همین که شهید دارد آن ملت را حفظ میکند.
- عقدی که آقای دستغیب خواند، چه بود؟
افروغ: یادم است که ما گفتیم به نشانه 5 تن 5 مثقال یا 5 سکه دهیم، شهید آیتالله دستغیب گفتند من به نشانه 14 معصوم من 14 سکه میکنم. من گفتم به نشانه خداوند واحد قهار یکی بکنید. گفتند شما خیلی حرف میزنید! کمی بیشتر صحبت کنید به نشانه 124 هزار پیامبر 124 هزار مثقال یا سکه خواهم کرد (میخندد). من هم گفتم هر چه شما بفرمائید و به 14 معصوم ارادت داریم. (میخندد)
یک لطیفهای هم گفتند که مرد غلام زن باشد، زن هم کنیز شوهرش باشد. به خانه آمدید و کثیف بود نق نزنید، جارو را بردارید و خانه را تمیز کنید. حرفی که آیتالله دستغیب به ما زد این بود که «روزی زنی با شوهرش دعوا میکند و زن میگوید الهی در میان مردان گم شوی و مرد میگوید اینطور دعا نکن! بگو الهی در میان زنان گم بشوم». (میخندد)
- سه تا پسر چه میکنند؟ دو تا را داماد کردید؟
افروغ: بله. الحمدالله سه تا نوه بالفعل دارم و یک نوه هم بالقوه دارم. دو دختر و یکی پسر است. چهارمی هم انشالله پسر است.
- نوه دختری را دوست دارید.
افروغ: بله. بسیار وابسته هستم.
- پسرها چه میکنند؟
افروغ: یکی در کار فرهنگی است و مدیریت فرهنگی خوانده اند. یکی هم فلسفه خوانده و دیگری هم عمران میخواند.
- با هم بحث میکنید؟
افروغ: خیلی زیاد بحث میکنیم. با این سومی که در خانه است بسیار بحث میکنیم.
- با شما همنظر است یا متفاوت؟
افروغ: ایشان من را به یاد جوانیام میاندازد. محکم و سفت است.
- یکبار با کدامشان مسابقه بنشین پاشو دادید؟
افروغ: با اولی مسابقه دادم و شکستش دادم. من فقط به خاطر ارادهام بود. میگفتند برای اولین یک ایرانی رکورد شکست به مدت 300 ساعت و 24 دقیقه و چند ثانیه زیر آب دوام آورد. ضمناً مجلس ترحیم نامبرده از فلان ساعت تا فلان ساعت است. قصه مسابقه ما هم همین بود. در مسابقه بشین و پاشو بردیم اما از آن به بعد کمر درد گرفتیم. از آنجا دیسک ما شروع شد.
دیدگاه تان را بنویسید