کد خبر: 396580
تاریخ انتشار :

وقتی افکار عمومی مردم، مخالف اندیشه‌های امام محمدباقر(ع) بود، امام چه برخوردی کرد؟

پایگاه خبری تحلیلی نامه نیوز (namehnews.com) :

پایگاه خبری تحلیلی نامه نیوز (namehnews.com) :

می‌دانید که رسول خدا(ص) مرجعیت سیاسی و مرجعیت فکری را به علی بن ابی طالب(ع) و پس از ایشان به جانشینان ایشان سپرد. همچنین می‌دانید که مرجعیت سیاسی پس از درگذشت پیامبر از امیرمؤمنان (ع) گرفته شد. اما مرجعیت فکری در جایگاه یک مرجعیت رسمی خالی و خاموش ماند و هیچ برنامه روشنی برای پُر کردن این جای خالی در دوره خلفای سه گانه در میان نبود.

به گزارش نامه نیوز، پس از پایان یافتن عصر صحابه و آغاز شدن عصر تابعین، و همچنین پس از درگذشت بسیاری از تابعین و آغاز عصر تابعینِ تابعین، در این دوره حکومت و جامعه اسلامی با ضرورت پُر کردن این جای خالی روبه رو شد؛ چراکه آنان از منابع اسلام دور شدند و از کتاب و سنت و عصر پیامبر فاصله گرفتند و از زبان قرآن و پیوندها و شرایط آن جدا شدند. این چنین نظر به بُعد زمانی، قرآن و همچنین پیامبر در نگاه آنان دارای ابهاماتی شدند؛ چراکه دیگر کسی برای آنان باقی نمانده بود تا مستقیماً سخنان پیامبر را به آنان برساند.

زندگی اسلامی گسترده شده بود و در این گستره، مسائل و رویدادها و پیامدها و پیچیدگی‌های جدید پدید آمده بود و در به روی زمینه‌های نویی گشوده شده بود که پیش‌بینی نشده بودند. در همه این امور به یک مرجع فکری نیاز بود؛ در این شرایط مرجع فکری چه کسی بود؟

طبیعتاً برای خلفا ممکن نبود که مرجعیت فکری اهل‌بیت علیهم السلام را بپذیرند؛ زیرا درست است که مرجعیت فکری به خودی خود برای آنان اهمیتی نداشت، اما مرجعیت فکری بستری برای مرجعیت سیاسی بود، پس اگر آنان مرجعیت فکری را به اهل بیت علیهم السلام می‌دادند، در واقع نیرومندترین سلاحِ ممکن را به ایشان داده بودند تا با آن به حکومت برسند و حق خود در مرجعیت سیاسی را باز به دست آورند.

بنابراین، چاره‌ای نداشتند جز این که توجه‌ها را به سوی دیگری جلب کنند و از هر طریقی که می‌شد، افکار عمومی را از اهل بیت علیهم السلام دور کنند و راه‌های پیوند میان اهل بیت و مسلمانان را ببندند تا دیگر ایشان به فکر باز پس‌گیری حکومت نیفتند.

این جا بود که تفکر کجرو در زندگی اسلامی به بنیان نهادن یک مبنا انجامید؛ یعنی مبنای مرجعیت صحابه. به این ترتیب که سخن صحابه حجت باشد و خود اصل و مرجع قرار بگیرد. آن هم به این اعتبار که صحابه ذوق اسلام را می‌شناسند و آن را فهمیده‌اند و با اهداف آن به سر برده‌اند‌. بنابراین، در سخنان و برداشت‌های خود با اسلام ناسازگار نیستند‌. چنین مبنایی ظاهراً از سویه ذوقی پذیرفتنی بود. این مبنا به تنهایی نمی‌توانست همه این جای خالی را پُر کند؛ چون صحابه در حل مشکلات و صدور حکم و بررسی قضایای خودشان هم نمی‌توانستند به طور کامل بر این جای خالی احاطه داشته باشند. این گونه فکر کجرو در زندگی اسلامی به بنیان نهادن یک «متمم جعل» برای مرجعیت صحابه انجامید. این متمم جعل همان اجتهاد و رأی بود. بر پایه همین مبنا بود که سپس‌تر مکتب‌های قیاس و استحسان و مصالح مرسله و مکاتب دیگری از این دست به پا شد که فقهای مسلمان از اهل سنت به وجود آوردند‌.

وقتی چنین پدیدارهایی در میان می‌آمد که امام باقر(ع) مبنای صحیح را اعلان می‌کرد و با مسلمانان با چارچوب حقیقی گروه نجات یافته روبه‌رو می‌شد و برای این چارچوب نشانه‌های مشخص آن را ایجاد می‌کرد.

امام باقر (ع) با دشواری بزرگی از این سویه روبه‌رو شد‌. در روایات در دست از امام باقر (ع) چنین ایرادی هست که: تو از رسول خدا (ع) روایت مُرسَل و بی‌واسطه می‌کنی؛ چگونه این روایت ارسالی می‌تواند صحیح باشد؟ این اشکال مرجعیت صحابه را در دل داشت‌. یعنی صحابه مرجع هستند و باید از رسول خدا (ص) حدیث مسنَد در دست باشد.

تقیه در برابر ذهنیت افکار عمومی

گرچه امام باقر(ع) اندیشه عموم را به چالش کشید و اندیشه مرجعیت اهل بیت علیهم السلام را به طور آشکار ارائه کرد و در سخت‌ترین مجالس از نگر سیاسی بر آن تصریح کرد، اما ایشان و امامان بعدی در حالت‌های عادی نسبت به این مبنا شدیداً در تقیه بودند. من معتقدم که امامان علیهم السلام در برابر ذهنیت افکار عمومی بیشتر تقیه می‌کردند تا در برابر خلفای جور و ستم. تقیه امامان علیهم السلام به آن درجه‌ای که در روایات می‌بینیم، به خاطر خلفای جور نبوده است‌. گمان نمی‌کنم همه آن تقیه کردن‌ها برای پرهیز از خطر خلفای جور بوده باشد. برای خلفای جور چه اهمیتی داشت که مثلاً فتوا در مسائل طهارت و نماز و روزه و مسائلی از این دست چنین یا چنان باشد، این‌ها مسایلی بود که به سرگرمی و خوشی و سیاست و تمایلات آنان که برایشان مهم بود، ارتباطی نداشت، آنان به این سویه آن قدر توجه نداشته‌اند که سبب شود امام تا این حدی که از روایات برمی‌آید، تقیه کند.

آیا امام در اموری که به هیچ نحو به مسأله سیاست مربوط نبوده، تقیه می‌کرده است؟ امام حتی در چنین موضوعاتی تقیه می‌کرده است؟ چرا؟ امام در نگاه همه مسلمانان مردی عالم و کامل و عامل و عادل و متدین بود. هیچ شکی نبود که ایشان سرآمدِ اهل دانش و پارسایی و پرهیزکاری است. پس چرا درباره مساله‌ای نمی‌گفت: «این حرام است‌» یا «این حلال است؟»

حال آن که برای خلیفه‌ای که در کاخ خود نشسته بود و خراج را در اختیار داشت و امر و نهی به دستش بود، مهم نبود که این حرام باشد یا آن حلال‌.

به نظر من ذهنیتی که کژروی سیاسی به طور پیوسته و پلکانی در مسلمانان کاشته بود، چنان رشد کرده بود که دیگر مسلمانان مرجعیت اهل بیت علیهم السلام را بیگانه می‌پنداشته‌اند و این اندیشه را نمی‌پذیرفته‌اند‌. گرچه اشخاص اهل بیت علیهم السلام را ارج می گذاشتند، اما با این اندیشه بیگانه بودند که اسلام امانتی را به طور ویژه در دست این خانواده یا به طور ویژه در دست زنجیره‌ای از افراد این خانواده سپرده باشد.

پس از گذشت چهل یا پنجاه سال از درگذشت پیامبر دیگر این اندیشه عجیب بود. معاویه و جانشینان معاویه عجیب و غیرعادی بودن این اندیشه را ژرف ساختند . از این طریق که پیوند میان مسلمانان و بسیاری از روایات نقل شده از پیامبر را بریدند و این اندیشه را از مسلمانان دور کردند که اسلام امانتی را به دست اهل بیت علیهم السلام سپرده است و ایشان مستقیماً امانت دار اسلام هستند و مستقیماً دانشمندان اسلام هستند‌. این مطلب نه تنها چیزی عجیب بود، بلکه مسأله‌ای شد که جان‌ها آن را پس می‌زدند و از آن به تنگ می‌آمدند.

گزینه‌های امام باقر(ع) در رویارویی با این مانع

امام باقر (ع) که با این آزمون دشوار در نقش دوم به سر می بُرد، دو راه داشت:

1. این که همانند فقهای دیگری که مکاتب فقهی بنیان می‌گذاشتند، ایشان هم برای خود مکتبی فقهی به راه بیاندازد و گاهی بر اساس روایات مسنَد به پیامبر فتوا دهد و گاهی هم بر اساس اجتهاد و مصالح دیگر. طبیعتاً ایشان برخلاف واقع که فتوا نمی‌داد، [بلکه] به واقع فتوا می‌داد، اما به این واقع جامه‌ای می‌پوشاند که ذهنیت عامه مردم آن را قبول داشت. در این صورت آیا امام (ع) خطری از این سویه می‌آفرید یا چیزی از این سویه شکل می‌گرفت که خلیفه را تحریک کند، صرفاً به این دلیل که امام با فلان فقیه مخالفت کرده با این که خودش هم به همان شیوه عمل کرده و همان چارچوب عامی را پی گرفته که فقیه دیگر نیز از آن پیروی کرده است؟ اگر امام چنین شیوه‌ای را پیش می گرفت، خلیفه و سیاست حاکم تحریک نمی شد و این روش، امام را هم تراز دیگر فقها قرار می داد، بلکه ایشان را بزرگ‌تر از فقهای دیگر قرار می‌داد؛ کسانی که همگی در نگاه عموم پایین‌تر از سطح امامان علیهم السلام بودند‌. کسی گفته: ندیده‌ام دانشمندان در برابر کسی کوچک‌تر و ناچیزتر از وقتی باشند که در برابر امام محمد‌باقر (ع) قرار دارند. اگر ایشان این شیوه را می‌پیمود و این چارچوب را برمی‌گزید و چنین جامه‌هایی به فتواهای واقعی خود می‌پوشاند، هر آینه پیروز می‌شد و دیگر تقیه به این معنایی که گفتیم در کار نبود‌. آری، تقیه در زمینه‌هایی ویژه که به منافع حاکم گره می‌خورد وجود داشت، اما نه بیشتر از آن‌.

2. اما این با ماهیت نقش امام، ناسازگار بود؛ زیرا این به معنای پذیرش ضمنی این جامه‌ها بود، و به معنای پذیرش ضمنی این چارچوب و پذیرش ضمنی این ذهنیت عام کجرو نزد مسلمانان و از کار افتادن ضمنی مبنای مرجعیت اهل بیت علیهم السلام. مسأله جهادی در آن هنگام این نبود که در مورد این قضیه و آن قضیه فتوای واقعی داده شود، بلکه این بود که این فتواها در چارچوب مرجعیت اهل بیت علیهم السلام ارائه شود‌. این بود آن مسأله جهادی که سلطه را تحریک می‌کرد و ذهنیت عمومی مسلمانان را نیز تحریک می‌کرد؛ زیرا ذهنیت عمومی مسلمانان آماده نبود تا چنین چیزی را بشنود‌. بله، این ذهنیت آماده بود تا از امام باقر (ع) در همان سطحی بشنود که از مالک و ابوحنیفه و دیگران می‌شنید‌. اما آماده نبود تا سخنی را در قالب غیبی و الهی بشنود؛ که در این هنگام می‌گفت: این جادوگر است، این دروغگوست‌. همان‌طور که انسان‌های عصر جاهلیت درباره جد ایشان گفتند.

بنابراین در عین حال که امام جهاد می‌کرد تا این چارچوب را ارائه کند، هم زمان تقیه می‌کرد تا این چارچوب را تنها در حدودی به دست دهد که دستاوردی جدید برای گروه نجات یافته برآورده سازد؛ بدون این که طبع دیگران را تحریک کند تا مبادا آفت و آسیبی به این گروه برسد‌. من می‌پندارم بسیاری از فتوادهی‌های فقهی بر این اساس بوده است؛ زیرا امر امام در این نوسان بوده که حکم واقعی را در چارچوب آن‌ها آشکار سازد یا اصلاً حکم واقعی را آشکار نسازد که امام باقر (ع) به طور خاص حکم واقعی را آشکار نساخت و به حسب صورت از آنان پیروی کرد‌. به بیان دیگر امام یا باید حکم واقعی را در جامعه الهی آن (چارچوب مرجعیت اهل البیت‌) ارائه کند، یا به پیروی کامل از دیگر فقها و این که نظری جز سخن آنان ندارد، تظاهر نماید‌. همه این‌ها به خاطر حساسیت هر دو قسم موقعیت امام بود‌.

این همان مشکلی است که امام باقر (ع) از بیرون پیش‌رو داشت؛ این که کژروی در زندگی اسلامی سبب شده بود تا یک مبنای دیگر در مقابل این مبنا بنیان نهاده شود‌. امام باقر (ع) با چنین مبنایی در آغاز شکل‌گیری آن به سر بُرد‌. سپس امام صادق (ع) در دوره همین مبنا به صحنه می‌آید و حال آن که این مبنا هنوز در آغاز راه است و وقتی ایشان با این مبنا رویارو می شود که نیرویش شدت یافته و مسأله‌ای رسمی و ناگزیر و اجباری شده؛ هم چنان که در زندگی امام صادق (ع) می‌آید.

مانع پیش روی امام باقر(ع) از درون

و اما مشکلی که امام از درون پیش‌رو داشت؛ مشکلی بود که ایشان از درون چارچوب شیعی با آن روبه‌رو بود‌. وقتی رهبری آغاز کرد تا چارچوب‌های تفصیلی و خطوط تفصیلی تشیع را به‌عنوان وارث و بیانگر حقیقی اسلام ارائه کند، طبیعی بود که گونه‌ای سردرگمی و آشفتگی درون نظام شیعی نیز پدیدار شود؛ زیرا این حدود و این نشانه‌ها به طور ویژه و روشن و بدون ترس و هراس و تقیه و همراه با برنامه‌ریزی و شرح لازم عرضه نشده بود، بلکه فقط در شرایط جهادی پیچیده و آکنده از مشکلاتی که گفتیم و نگفتیم، ارائه شده بود‌.

بنابراین، طبیعی بود که از درون کیان و از درون گروه، در این داده‌ها تغییر و تبدیل و تکامل بسیاری روی دهد‌. وقتی این مفهوم از سوی امام مطرح می‌شود، در یک سطح و یک درجه به گوش همه نمی‌رسد‌. بلکه به آرامی و کندی از انسانی به انسان دیگر جریان می‌یابد تا سرانجام همه گروه را در میان گیرد‌. هنگامی که این مفهوم جریان می‌یابد، شبیه آب است که وقتی بر زمین جاری می‌شود، از خاک و آلودگی‌های زمین تأثیر می‌گیرد و این‌گونه از آب مطلق به آبی مُضاف و تغییر یافته تبدیل می شود‌. مفاهیم نیز چنین حالتی دارند‌.

/

منبع: خبرآنلاین

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندی ها

پیشنهاد ما