کد خبر: 173310
تاریخ انتشار :

مرادی کرمانی: هیچ نویسنده‌ای اندازه من سینمایی نیست

پایگاه خبری تحلیلی نامه نیوز (namehnews.com) :

پایگاه خبری تحلیلی نامه نیوز (namehnews.com) :

به گزارش نامه نیوز، یکی از همین روزهای شهریورماه، هوشنگ مرادی کرمانی، خالق قصه‌های نوجوانی‌هامان هفتاد ساله شد. نویسنده کرمانی، نوجوانی و جوانی‌اش را در روستایی در شهداد کرمان گذرانده و البته آن‌هایی که قصه‌هایش را خوانده‌اند این را نه از روی اطلاعات ویکی‌پدیایی که از متن آثارش دریافته‌اند. گفت‌وگو با او در هفتاد سالگی‌اش، در بهترین حالت می‌تواند او را به کرمان، سرچشمه و به نوجوانی‌هایش ببرد؛ به سن و سالی که او، همواره برای آن رده نوشته است. آیا ادبیات بومی به زعم او میراثی چشمگیر برای ادبیات فارسی بر جای گذاشته؟ سرچشمه شهری صنعتی است و زندگی در این شهرها کمی دشوار است. اما چقدر می‌توان از این محیط‌ها بن‌مایه‌های داستانی گرفت؟ در جاهایی که به نظر ما مردم عادی حضور دارند و هیچ ربطی بین آنها و هنر و ادبیات نیست، اتفاقات کارساز هنری در آن فضا وجود دارد. در هر جایی که انسان زندگی می‌کند، بخش فرهنگی نیز همراه اوست. چوپانی که گوسفندان را برای چرا به کوه و دشت می‌برد و شب به روستا باز می‌گرداند در این رفت‌و‌آمد زیستی فرهنگی دارد. او نی‌لبکی با خود دارد که با این ساز تنهایی خود را می‌نوازد و این بخ فرهنگی آن چوپان است. او در طبیعت به خود می‌رسد و با ابرها شکل می‌سازد. بسیاری از داستان‌ها و قصه‌ها هم با چوپان‌های تنها همراه است. حتی چوپان هم بخش فرهنگی دارد. حال تصور کنید کسی که با مس و دستگاه‌های پیچیده آن در ارتباط است و از تنفس در این کارخانه‌ها و معادن مشکلات تنفسی پیدا می‌کند، مگر می‌شود بخشی فرهنگی نداشته باشد. این بخش فرهنگی برای این کارگر همان دریچه‌ای است که برایش هوای تازه می‌آورد. به نظر شما نویسنده تا چه اندازه می‌تواند المان‌‌های بومی را در قصه‌اش وارد کند و آیا امروز با کمبود این فضاهای بومی در داستان‌ها روبه‌رو نیستیم؟ این مساله دستوری نیست و خیلی حسی و کاربردی اتفاق می‌افتد. مثلا من از بچگی با دوبیتی‌های محلی همراه بودم. پدرم خواننده بود و مشکل روحی داشت و همیشه این دوبیتی‌ها را می‌خواند یا عمویم نی می‌زد و شعر می‌خواند. مادر بزرگ و پدربزرگم افسانه‌های سیرچ را برایم تعریف می‌کردند و من با این چیزها بزرگ شدم. رویا مقیمی که پایان‌نامه خود را روی آثار من قرار داده است درباره تاثیر کرمان بر آثار من یا بالعکس اشاره‌ها و تحقیقات مفصلی کرده‌. این را می‌خواهم تاکید کنم که باید و نبایدی وجود ندارد، گرچه خیلی خوب است که فضای بومی در داستان وجود داشته باشد. اما با این فضاهای ایجاد شده در داستان است که ما بسیاری از مردم شهرهای دیگر را با فضای کرمان درگیر خواهیم کرد. تا به حال به این موارد برخورد کرده‌اید؟ به مدرسه‌ای در بجنورد رفته بودم. مدیر مدرسه می‌گفت ما و بچه‌های بجنورد فرهنگ کرمان و کرمان را از آثار شما می‌شناسیم. من از مردم و فرهنگ کرمان سپاسگذارم که این فرهنگ را در من کاشتند تا من در داستان‌هایم از آن استفاده کنم. کرمان هم باید به این توجه داشته باشد که من این فرهنگ را گسترش دادم. نه من تخم دو زرده کرده‌ام نه آنها نیاز به من دارند. هنرمند می‌تواند فرهنگی را در آثار خود بیاورد تا به آن فرهنگ وجهه‌ای کارکردی بدهد. خیلی‌ها هستند که فرهنگ، افسانه و ضرب‌المثل‌های کرمان را نوشته‌اند، گرچه همه اینها لازم است، اما کارکردی کتابخانه‌ای دارد و به آن فرهنگ خاموش می‌گویند، اما وقتی یکی بچه‌های قالیباف‌خانه را می‌خواهند از این داستان ضرب‌المثل‌ها، آداب و رسومو لهجه‌ها به شکل کاربردی به مردم منتقل می‌شود. این است که خیلی‌ها معتقدند وقتی از کرمان می‌نویسم، با این‌که 50 سال است تهران زندگی می‌کنم، خوب می‌نویسم و ادبیاتم در تهران ادبیاتی شکست‌خورده است. شاید درست بگویند چون ریشه من آنجاست. اما باز هم می‌گویم هیچ باید و نبایدی در کار وجود ندارد. کسی حتی می‌تواند خشونت‌های کرمان را بیان کند و ادبیات به این بخش هم نیاز دارد. سینما شاید بیش از هر چیز بر ادبیات استوار باشد. اقتباس از ادبیات داستانی نیز از ابزار سینماست. اگر امروز لوکیشن و لحن غیرشهری نداریم آیا دلیلش این است که ادبیات بومی ضعیف شده یا مقصر اهالی سینما هستند که سراغ داستان‌های بومی نمی‌روند؟ این اتفاق هر سال می‌افتد. من هم بیگانه با سینما نیستم. در این 50 سال که در تهران بودم 45 سالش را درگیر سینما بوده‌ام. 20 سال داور جشنواره رشد، عضویت در خانه سینما، گرفتن سیمرغ، عضو هیات امنای بنیاد فارابی و ... شاید هیچ نویسنده‌ای اندازه من درگیر با سینما نباشد. اوایل انقلاب خیلی‌ها این کار را می‌کردند. اکنون هم به خاطر گرانی و هزینه‌های بالا کارها اکثرا در آپارتمان فیلمبرداری می‌شود. امسال هم تعدادی کار با فضا و لحن و لهجه بومی اکران شد. اما به طورکلی سینماگران و داستان نویسان به سمت شهرسان تمایل ندارند. این است که آداب و رسوم فراموش می‌شود و هنرمندان این رفتن به سمت آداب و رسوم روستایی را عقب‌ماندگی می‌دانند. این است که جوانان دغدغه بومی‌گرایی ندارند. آیا در ادبیات داستانی با قصه‌ای برخورد کرده‌اید که از فضای کارگری کرمان الهام گرفته باشد؟ من همه داستان‌های نوشته شده را نخوانده‌ام و در اینها که خوانده‌ام به چنین موردی برنخورده‌ام. تاریخ نشان داده نویسندگانی که از مکان‌های خاصی می‌نویسند که در آن نفس کشیده‌اند و سختی‌هایش را فهمیده‌اند، درک درست‌تری از منطقه در مخاطبان‌شان ایجاد کرده‌اند. این‌که کسی بخواهد در عرض سه چهار روز مسافرت به منطقه‌ای و حال و احوال با مردم آنجا داستانی عمیق و ماندگار بنویسد امکان‌پذیر نیست، هر چند استعدادش را داشته باشد. ریزه‌کاری‌هایی در زندگی کردن وجود دارد که تنها آنان که آنجایند آن را درک می‌کنند. آن‌طور که ناصر تقوایی و نسیم خاکسار می‌توانستند فضای بندر و جاشوها را تصویر کنند و بنویسند نویسنده‌ای که در کویر زندگی می‌کرد نمی‌توانست و حتی درکی از آن نداشت. اما با توجه به جاهایی که رفته‌ام کارگران فولاد، ایران خودرو یا همین مس، موضوعاتی جالبی داشته‌اند که قابلیت خوبی برای داستان شدن داشته است. به نظرتان برای بهبود فضای داستانی در این شهر چه می‌توان کرد؟ پیشنهاد من این است مسوولان تلاش کنند و مسابقه‌ای برگزار کنند تا کسانی که در این شهر کار و زندگی می‌کنند بتوانند ابتدا خاطراتشان را نوشته و بعد داستان‌هایی از آن ارائه دهند. مسئولان هم بهترین خاطرات و داستان‌ها را انتخاب کرده و به صورت کتاب منتشر کنند.این کار شاید مسایل فرهنگی را به شکل کاربردی در ادبیات و سینمای ما به وجود بیاورد.
منبع: هنرآنلاین

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندی ها

پیشنهاد ما

دیگر رسانه ها