مرادی کرمانی: نویسندگان کودک ایرانی فقط دوست دارند روشنفکر باشند/ همه میخواهند «بوف کور» بنویسند
پایگاه خبری تحلیلی نامه نیوز (namehnews.com) :
پایگاه خبری تحلیلی نامه نیوز (namehnews.com) :
به گزارش نامه نیوز، «داستان آن خمره» کتابی دوست داشتنی و به یاد ماندنی از هوشنگ مرادی کرمانی است که ترجمه انگلیسی از آن همزمان با نمایشگاه بینالمللی کتاب فرانکفورت در آلمان رونمایی میشود. به بهانه این رویداد مرادی کرمانی با حضور در خبرگزاری مهر دقایقی به سوالات ما در ارتباط با وضعیت ترجمه ادبیات داستانی در ایران پاسخ داد که در ادامه از نگاه شما میگذرد:
- بهانه این بحث رونمایی از ترجمه کتاب «خمره» به زبان انگلیسی در نمایشگاه فرانکفورت است. این خبر برای هر نویسندهای بسیار خوشآیند است. حس شما از اینکه مخاطبانی غیر فارسی زبان، کتابتان را میخوانند چیست؟ مثل خیلی از نویسندگان جوان از خوشحالی بال درآوردهاید؟
من البته دیگر زمان بال درآوردنم برای شنیدن خبر ترجمه یکی از کتابهایم گذشته است. اگر قرار باشد همهاش به خاطر این خبرها بال درآورم، دیگر پر و بالم میریزد. ترجمه کردن در نفس خود خوب است به ویژه به این خاطر که کمک میکند در بسیاری از نقاط دنیا ادبیات مهجور مانده ایران و نویسندگانش شناسایی شوند. اما این روزها چیز دیگری ذهن من را به خودش مشغول کرده است. من چندی قبل خبری خواندم در مورد فهرست جدید لاکپشت پرنده که هر چند وقت یکبار به بهانه معرفی بهترین آثار کودک و نوجوان در ایران منتشر میشود. در تازهترین شماره این فهرست هر چه معرفی شده بود، همه ترجمه بود و چیزی به نام تالیف وجود نداشت. این نگران کننده است و باید برایش فکری کنیم؛ اینکه چه کار کردهایم که بچههای ما حاضر نیستند نوشتههای ما را بخوانند.
- خوب خود شما چه فکر میکنید؟
دلایلش زیاد است. هم ما تنبل شدهایم و هم سانسور به ما اجازه نداده که خیلی چیزها را بنویسیم و هم اینکه از اینکه با بچهها باشیم فراری هستیم. راستش را بخواهید نویسندگان کودک و نوجوان ما از بیشتر از بودن با بچهها دوست دارند روشنفکر باشند و اخیرا هم همه دوست دارند که چیزی به نام جریان سیال ذهن را به آثارشان وارد کنند. یک نگاهی به کلاسهای داستان نویسی بیاندازید، همه رفتهاند سراغ پست مدرن نوشتن. همه میخواهند مارکز شوند و یا بوف کور بنویسند این به ادبیات کودک و نوجوان ما هم وارد شده است.
اما از همه اینها که بگذریم میبینیم که ادبیات - چه بزرگسال و چه کودک و نوجوان- در کشور ما تبدیل به یک جاده یکطرفه شده است که مسیرش تنها از خارج از کشور به سمت داخل است. خوشبختانه این سالها ناشرانی پیدا شدهاند که این جاده را کمی دوطرفه میکنند اما هنوز نمیشود به طور دقیق این را گفت.
از من بیش از 28 کتاب به زبانهای دیگر ترجمه شده است اما هنوز نمیتوانم ادعا کنم که کتابهای من وارد خانههای مردمان غیرایرانی شده باشد و توسط عموم آنها خوانده شده است. کتابی در ایران دیدم که بیش از 58 نوبت تجدید چاپ شده بود و افتخار نویسندهاش هم این بود که در خارج از ایران هم ترجمه و توزیع شده. خود من در مونیخ در یک کتابفروشی این ترجمه را دیدم و جالب اینکه کتابفروش میگفت این ترجمه را هم ایرانیهای مونیخ میخوانند تا زبانشان را تقویت کنند وگرنه درد آدمهای این کتاب درد مردمی نیست که در این سوی دنیا زندگی میکنند.
- برخی معتقدند که زبان فارسی این روزها زبانی تجاری در دنیا به حساب نمیآید و به همین خاطر کمتر پیش میآید که برایش مشتری پیدا شود و تنها خوانندگانش در خارج از ایران معدود کسانی هستند که شیفته فارسی هستند. به عبارت دیگر مهجوریت فارسی در میان زبانهای اقتصادی و تجاری دنیا منجر به معرفی نشدن ادبیات ما نیز شده است. شما با این ایده و نظر موافقید؟
من عضو پیوسته فرهنگستان زبان فارسی هستم و لذا با اطلاع کافی با شما صحبت میکنم و به همین خاطر تقریبا با شما موافقم و میپذیریم که موقعیت جهان طوری شده است که مناسبات، ریشه اقتصادی پیدا کرده است.
در دنیای امروز ما سالانه سی ـ چهل زبان زنده در حال از بی رفتن هستند و دیگر کسی باقی نمیماند که با آن صحبت کند. زبان انگلیسی در حال بلعیدن زبانهای دنیاست. یادم هست معاون فرهنگستان زبان فرانسه در ایران به ما میگفت که حتی زبان فرانسوی با این همه ادعا و پیشینه و کارکرد فرهنگیاش در حال شکست خوردن از زبان انگلیسی است. این واقعیت است. بله؛ آدمها زبانی را یاد میگیرند که بتوانند با آن تجارت کنند. من با این که بگوییم زبان فارسی زبان تجاری نیست و کمتر به آن اقبال میشود و گرنه ما تولیدات ادبیمان بهتر از غرب است، 100 درصد مخالف نیستم اما مساله این است که نباید همه چیز را به گردن بیزینس بیاندازیم. ما زمانی ما میتوانیم تولید ادبی و سینمایی و هنری داشته باشیم که چیزی متفاوت با غرب برای عرضه کردن داشته باشیم. چیزی که متعلق به خودمان باشد نه صورت دیگری از داشتههای غرب و حتی شرق.
متاسفم که باید بگویم تولید ادبی ما ریختن محتوا در ظرفی است که متعلق به ما نیست و بعد میخواهیم همین ظرف را به صاحبان اصلیاش هم بدهیم. ما باید ظرف خودمان را در ادبیات داشته باشیم. من قصد توهین به کسی ندارم اما نزدیک به 90 درصد از ادبیات مدرن ما ریشهاش در غرب است. یعنی یک جایی و در یک موقعیتی روشنفکری در غرب چیزی تولید شده و روشنفکر وطنی نیز آن را خوانده و از رویش چیزی تولید کرده مانند خودش. غربها وقتی اینها را میبیند میفهمند که خودشان آن را دارند و نیازی به خواندش ندارند.
نکته دیگر اینکه ادبیات ما ادبیات سیاسی است در حالی که کشور ما کشور احزاب و سیاستورزی به سبک غرب نیست. این موجب شده که نویسندگان و شاعران ما آرزوهای سیاسی خودشان را در قالب ادبیات بریزند و در مواردی به جای ادبیات به تولید بیانیههای سیاسی میپردازند و تار و پود زندگی مردم کشور ما را در داستانهایشان نمیآورند.یادم هست یکی از نویسندگان عضو انجمن قلم استکهلم که ادبیات دهه چهل ما را خوانده بود به من میگفت: چرا شماها نمیروید یک حزب سوسیالیست درست کنید و همه نویسندگانتان که به آن باور دارند را جذب آن کنید تا فعالیت کنند و در نهایت ادبیات شما از این سیاسی نویسی نجات پیدا کند. میگفت اینها که مینویسید چیزی نیست که ما از ادبیات ایران انتظار داریم. ما دوست داریم یک تصویر لطیف از ایران ببنیم که در آن به ما گفته شود مردم چطور در ایران زندگی میکنند، چطور با هم معاشرت میکنند، چطور عزاداری میکنند و چطور سختیها را تحمل میکنند. این برای ما مهم است نه اینکه پنج جلد کتاب بنویسید که تنها میگوید ما خوبیم و این خوب است.
ما مثلا میرویم رمانی مینویسیم که در آن داستان زندگی 50 ساله زنی روایت میشود که 50 سال است زیر ظلم شوهرش زندگی میکند. تصور کنید این رمان ترجمه شود. خب در غرب وقتی با چنین مشکلاتی روبرو میشوند به راحتی زندگی مشترک را ترک میکنند و میروند دنبال کارشان. این قصه که 50 سال طول میکشد برای غربیها جذابیتی ندارد. به قول خودشان قصه ماست و نه قصه مردم دنیا.
- منظورتان این است که ادبیات غرب که ما ترجمهاش میکنیم چیزی بیشتر از زندگی سیاسی و اجتماعی مردم و جامعه غرب است؟ مگر این نیست که ادبیات زاییده مناسبات سیاسی و اجتماعی و اقتصادی موجود در جامعه است که به شکلی در ذهن نویسنده حلول میکند. حالا نمیدانم چرا وقتی غرب از این مناسبات روایت میکند میگوییم زبانش جهانی است و وقتی خودمان مینویسیم باید بشنویم که این تولیدات تنها به درد خودمان میخورد و بس!
حرف شما به نوعی می تواند درست باشد و به نوعی نه. ادبیات غرب مشکلات انسان های جامعه خود را در سطحی وسیع و عام میبیند و مینویسد. از قدیم هم گفتهاند مورچهای در جوی آب افتاد، گفت دنیا را آب برد در حالی که نه دنیا بلکه تنها خودش را آب برده است. از سوی دیگر این راهم گفتهاند که از یک جوی کوچک نمیشود ماهی بزرگی را صید کرد. ادبیات ما و موضوعاتش لوکال و محلی مانده و تولیدش هم طبیعی است که گلخانهای باشد و تنها در سرزمین خودش است که میشود آن را فهمید. بگذارید مثالی بزنم. کتاب «خمره» من برای اولین بار به زبان آلمانی در اتریش چاپ شد. من را هم دعوت کردند به همین مناسبت به اتریش. در آنجا خبرنگاری از من پرسید: داستان شما در جایی اتفاق میافتد که کمبودها و محرومیت در آن زیاد است. مثلا شما درباره کمبود آب حرف میزنید اما در اینجا اصلا کمبود آب معنی ندارد و شش ماه از سال روی برف راه میرویم. و یا مثلا روابط اجتماعی کتاب شما با آنچه ما داریم خیلی فرق دارد با این که بچههای ما در مدارسشان کتاب شما را خواندند و از آن خوششان آمد، فکر میکنید چرا؟
من گفتم ما چیزی مشترک داریم که من نویسنده افزودنیهایی آن را برای بچه های شما خواندنی کردهام. بچه های شما بالاخره تشنه میشوند و آب میخورند. آب را هم در لیوان میریزند و میخورند و یا در بطری میریزند. شاید ما (در آن زمان) بطری نداشتیم اما چیزی داشتیم به نام خمره که خود من از آن آب خوردم. ماجرای این کتاب نوعی جامعه شناسی روستایی از ایران را نشان میدهد. من در وسیلهای آب ریختم و به بچه ها دادم که برای کودکان ما جذاب است. خب آب که همه جای دنیا هست پس مهم این است که آب خوردن و به دست آوردن و نگه داشتن آب را به سبک و سیاق ایرانی نشان دهیم.
- آقای مرادی فکر میکنید چقدر از جامعه مخاطب اروپایی و یا آمربکایی اینگونه ملاکی برای انتخاب کتاب دارند؟
تصور ما از کتابخوانی در غرب اشتباه است اینکه فکر میکنیم آنها همیشه سارتر و یا همینگوی میخوانندغلط است. در غرب آنقدر آثار زرد خوانده میشود که باورتان نمیشود. در سوئد میدیدم که در مترو مردم بیشتر کتابهای زردی را میخوانند که در روی جلدش هم تصویر مردی است که باچاقو در حال کشتن دیگری است. جالب تر اینکه خودم صبحهای زود در سوئد در اقدامی که شاید باورتان نشود به سطل آشعالهای برخی خیابانها سر میزدم تا ببینم مردم سبک زندگیشان چگونه است. باورتان نمیشود که سطلهای زبالهای یافتم که لبالب از کتاب بود، یعنی کتابهایی که خوانده بودند و به دور انداخته بودند و البته این را هم زیاد دیدم که بسیاری از مردم وقتی مثلا صبح برای خرید از منزل خارج میشدند به کتابفروشی هم سری میزدند تا کار تازهای برای مطالعه شبشان پیدا کنند.
در کشور ما چند سالی است که جریان ترجمه معکوس پا گرفته است و آثاری از ادبیات ایران ترجمه شده و به غرب معرفی میشود. با توجه به آنچه که تا به الان گفتید فکر میکنید این جریان میتواند مثمر ثمر باشد؟
من فکر میکنم ورود ادبیات و هنر از هر کشور به کشور دیگر ورود از یک دانشگاه به دانشگاه نیست. ورود از یک جامعه به درون خانههای جامعه دیگری است. آنچه در حال رخ دادن است باید منجر به این شود که ترجمههای ما در دانشگاه ها و مراکز آکادمیک باقی نماند و به درون مردم و جامعه برود. در کنار این، ادبیات ما باید چیزی باشد که دست غربی ها را بگیرد و بیاورد در زندگی ما، ادبیاتی که به آنها بگوید: ببینید؛ ما اینطوری زندگی میکنیم و مسائل ما اینطور است.
ادبیات را تا مردم عادی نخوانند جهانی نمیشود. وقتی سینما را میبریم به ویدئو کلوپ و یا سیما تک که بین مردم نمیرود. دوستی میگفت در تاجیکستان نمایشگاه کتابی برپا شده بود که انواع کتابها را میداد و البته شاهنامه را هم. دوستم میگفت وقتی مردم از نمایشگاه بیرون میآمدند همه کتابهایی را که به آنها داده بودند را کنار خیابان میگذاشتند و تنها شاهنامه را با خود به خانه میبردند. پس اگر ادبیاتمان ناب بود مشتری خودش را هم پیدا میکند.
این ادبیات ناب چیست که باید برای ترجمه انتخابش کرد؟
به نظر من ادبیاتی است که اول از همه باید بومی و ایرانی باشد و زندگی ایرانی را نمایش دهد. دوم اینکه خارج از تعصب شعاری نوشته شده باشد. به قول نیما «رو سنگ رودخانه روستایمان بنشینیم و برای دنیا شعر بگوییم».
زندگی ایرانی اگر خالص و خوب و بدون دغدغههای خاص در داستان مطرح شود خیلی خوب با مخاطبش در سراسر دنیا ارتباط میگیرد.
منبع: مهر
دیدگاه تان را بنویسید