کد خبر: 240066
تاریخ انتشار :

گفت و گو با بهناز شفیعی همسر ناصر حجازی

پایگاه خبری تحلیلی نامه نیوز (namehnews.com) :

پایگاه خبری تحلیلی نامه نیوز (namehnews.com) :

به گزارش نامه نیوز به نقل از سایت نود، بهناز شفیعی در سالروز درگذشت ناصر حجازی آن‌چنان با افتخار درباره همسرش صحبت می‌کرد که انگار بغل دستش نشسته بود. آن‌چه می‌خوانید، مجموعه‌ای از صحبت‌های همسر دروازه بان همیشه شماره یک فوتبال ایران است. سعی کردیم با او درباره همه چیز صحبت کنیم، اما ای کاش مجال و وقت بیشتری داشتیم.

عشق و وفاداری

در دوره‌ای که ناصر در اوج بود و ما تازه ازدواج کرده بودیم، چند باری روی جلد اطلاعات هفتگی، جوانان و بانوان رفتیم. این در حالی بود که آن زمان بازیکنان یا ستاره‌های عالم سینما و موسیقی کمتر با همسرشان روی جلد مجلات می‌رفتند، اما من و ناصر با این کار عشق و وفاداریمان را به هم نشان دادیم. البته نمی‌دانم چرا الان چنین چیزهایی دیده نمی‌شود؛ باید ببینید چه کسی در اوج است. متاسفانه برخی از فوتبالیست‌ها خودشان را گم می‌کنند و تا پول زیادی می‌گیرند و ماشین چندصد میلیونی زیر پایشان می‌گذارند، جو می‌گیردشان، اما ناصر حجازی اصلا خودش را گم نکرد و جو او را نگرفت. زمانی که او در جام جهانی آرژانتین حضور داشت، ناصر عکسی از خودش را در حالی که به سمت توپ شیرجه می‌رود و من در کنار دروازه نشسته‌ام، به اندازه بزرگی قاب کرد و در دیوار اتاق در هتل نصب کرده بود. چند بازیکن دیگر هم چنین کاری کرده بودند تا احساس غربت نکنند. البته این کار با هماهنگی سفارت ایران در آرژانتین صورت گرفت. سعید رمضانی هم جزو استثناهاست. البته نمی‌گویم که او خیلی پولدار است، اما به هر جهت معروف است. اما زندگی‌اش تغییر نکرده است. یک بار به من گفتند تو چرا خودت را نمی‌گیری، تو همسر حجازی هستی. گفتم مگر چه خبر است، حجازی هرچه هست، برای خودش و طرفدارانش است، چرا من باید خودم را بگیرم، مگر من دروازه‌بانم، مگر من کاره‌ای هستم؟

حساس‌ترین بازی‌ها

بازی‌های جام جهانی ۱۹۷۸ آرژانتین خیلی حساس بود، چون آن موقع پدرم خدابیامرز زنده بود و خیلی بازی‌ها برای ما مهم بود و چون به وقت آرژانتین هم بود، ساعت سه، چهار صبح از خواب بیدار می‌شدیم و بازی‌ها را می‌دیدیم. بازی ایران - پرو خیلی برای ما حساس بود؛ البته من هیچ وقت طرفدار تیم خاصی نبودم. هر جا ناصر بود، طرفدار تیمی بودم که ناصر در آن بازی می‌کرد. هر وقت استقلال بود و یا سپاهان یا نساجی یا هر تیمی که ناصر در آن مربیگری می‌‌کرد، ما طرفدار همان تیم بودیم. البته ناصر عاشق استقلال بود.

گفتیم نرو استقلال

همیشه از این‌که ناصر سرمربی استقلال شود، به خاطر استرس بالا و همین‌طور مسائل حاشیه‌ای که اطراف تیم بود، می‌ترسیدیم و می‌گفتیم نرو استقلال. من خودم مخالف بودن ناصر در تاج و استقلال بودم. سال ۸۶ که تلویزیون اعلام کرد ناصر دوباره سرمربی استقلال شده، من و آتوسا کلی گریه کردیم. وقتی ناصر به خانه آمد و دید ما داریم گریه می‌کنیم، گفت به جای این‌که خوشحال شوید، دارید گریه می‌کنید؟ او عاشق استقلال بود و همان‌طور که شما جوانان هم می‌دانید، عاشقی عاقبت ندارد. ما به ناصر می‌گفتیم تو را آورده‌اند که دوباره خرابت کنند، اما او خوشحال بود.

می‌گفت آن دنیا سرمربی تیم ملی می‌شوم

سال ۷۳ یا ۷۴ بود که قرار بود سرمربی تیم ملی شود. همه چیز هم درست شده بود، اما به یک‌باره همه چیز به هم خورد. آقای مصطفوی رئیس وقت فدراسیون فوتبال خودش به ناصر گفته بود سرمربی تیم ملی شدی. وقتی آمد خانه و خبر سرمربی‌شدنش را به ما داد، خیلی خوشحال بود، اما چند ساعت بعد خبر آمد که آقای مایلی‌کهن سرمربی شده. این اواخر که خیلی حالش بد بود، می گفت من آن دنیا سرمربی تیم ملی می‌شوم.

آدمی نبود که کسی را حلال نکند

من در جریان اختلافات ناصر و امیر قلعه‌نویی نبوده‌ام، اما درباره این‌که ایشان گفته پیغام فرستاده‌ایم که امیر قلعه‌نویی به عیادتش نیاید، این پیغام از طرف ما نبوده. شاید دوستان و نزدیکان ناصر چنین پیغامی داده‌اند. روزی که ناصر حالش بد بود و در بیمارستان بود، آقای قلعه‌نویی آمد و جو بدی هم جلوی بیمارستان درست شد و حتی از پارکینگ بیمارستان به بیرون رفت. هیچ مشکلی هم نبود، ایشان هم آمد و عیادتش را کرد و نیم ساعت هم در اتاق ناصر بود. این که می‌گویند ناصر امیر قلعه‌نویی را حلال نکرده، درست نیست. ناصر آدمی نبود که کسی را حلال نکند. یک بار یکی از بازیکنانی که به ناصر خیانت کرده بود، شش، هفت سال پیش پیش ما آمد تا حلالیت بطلبد. یادم هست که ناصر یک کلمه هم حرف نزد. بازیکن مرتب معذرت‌خواهی می‌کرد و ناصر باز هم چیزی نمی‌گفت. من هم گفتم ما می‌بخشیم، اما آن بالایی شاید نبخشد.

روزهای آخر

روزهای آخر دوستان فابریکش می‌آمدند و برایش یک میز و صندلی سبک تهیه کرده بودیم که بعدازظهرها ناصر را به پارک می‌بردیم. البته آتیلا تبریز بود، اما دوستانش آقای نوروزی، اسدی و امامی بودند که فلاکس چای را برمی‌داشتند و با هم به پارک می‌رفتند. دورانی که مریض نبود، پارک‌رفتن انگار برایش فحش بود، اما این اواخر که توانایی رانندگی‌کردن نداشت، پارک برایش خوب بود و به او خوش می‌گذشت. روز آخر که ناصر رفت و دیگر به خانه برنگشت، قبلش به پارک رفته بود، حتی من صدای خنده‌هایش را می‌شنیدم. بعد که آمد بازی استقلال و پاس همدان را دید، بین دو نیمه خوابش برد. من برایش بالش آوردم که بخوابد، دیدم که گفت بالش نمی‌خواهم. البته قبل از این‌که بخوابد، استقلال گل زده بود، ولی قبل از آن هم از این‌که بازیکنان استقلال در صحنه‌هایی که اشتباه می‌کردند، غر می‌زد. خیلی ساکت نگاه می‌کرد و حتی به فتح‌الله‌زاده هم زنگ می‌زد و تذکر می‌داد که چرا بازیکنان این‌جوری بازی می‌کنند؟ بعد که دیدم خوابش عادی نیست، به آتیلا زنگ زدم و گفتم حال بابایت بد شده. آتیلا آمد خانه، بلندش کردیم و چند قدمی راه رفت. گفتم آتیلا صندلی چرخ‌دار را بیاور. یک صندلی چرخ‌دار بود که برای این موقع‌ها آماده کرده بودیم که ناصر گفت نمی‌خواهم و با پا صندلی را پس زد؛ البته با عصای خودش راه رفت. دم در پارکینگ که رسیدیم، آخرین نگاهش را به آتوسا کرد و با صدای بلند آتوسا را صدا زد. آتوسا دوید و پایین رفت، انگار که می‌خواست آخرین حرفش را به آتوسا بزند که سرش گیج رفت و چشم‌هایش سیاهی رفت. آخرین جمله‌اش این بود: «دارین من رو کجا می‌برید؟» من هم گفتم ناصر می‌رویم آزمایش بدهیم، چیزی نیست برمی‌گردیم. به زور سوار صندلی چرخ‌دار شد، اما در بیمارستان به کما رفت و دیگر به خانه برنگشت. در کما هم که بود، دکترها به من گفته‌اند آخرین عضوی که می‌شنود، گوش است. آتیلا هم در گوش ناصر گفت بابایی اگر می‌شنویی، یک حرکتی بکن؛ که ناصر مردمک چشمش را تکان داد. یک پرستار از خوشحالی به پایین رفت و پیش هواداران اعلام کرد که حجازی به هوش آمد. آن‌قدر خوشحالی کردند که تمام خیابان الوند را روی سرشان گذاشتند، انگار که ناصر قرار است سالم سالم روی پاهایش راه برود. بعد هم که معده‌اش خون‌ریزی کرد و ریه‌‌هایش از کار افتاد. ۱۰ دکتر بیمارستان کسری تلاش کردند، اما نشد. حتی ریه‌اش را هم سوراخ کردند، اما ناصر دیگر برنگشت.

سرطان سیگاری‌ها تا چهار سال پنهان می‌ماند

ناصر زمانی که در اتریش می‌خواست اقامت بگیرد، چکاب کرد که چیزی نشان نداد. وقتی که از دکترها پرسیدیم، گفتند آنهایی که سیگاری هستند، سرطانشان تا چهار سال نهفته می‌ماند، ولی از این جهت خوب است که چهار سال دیرتر می‌فهمند که سرطان دارند و چهار سال بیشتر عمر می‌کنند. ناصر قبل از این‌که حتی بیماری‌اش هم خودش را نشان دهد، دو ماهی بود که سیگار را ترک کرده بود، اما سرطان خودش را با یک غده کنار ساق پایش نشان داد. شیمی درمانی کردیم، اما به ستون فقرات، لگن خاسره، ریه و مغز متازتاز کرد و حتی ریپورت‌هایش را به پزشکانی در آمریکا، آلمان می‌فرستادم. حتی در آمریکا و آلمان کسانی بودند که می‌گفتند بدون این‌که یک ریال از ما بگیرند، حاضرند ناصر را درمان کنند، اما دیر شده بود و سرطان به استخوان زده بود. دوم یا سوم فروردین بود که ناصر به من گفت دست چپش حرکت ندارد. چند بار موبایلش افتاد و آتیلا برایش موبایل خرید. از چند نقطه سرش که ام‌آر‌آی گرفتیم، گفتند به مغزش هم زده است. همان روز که به کما رفت، غده‌ای که در مغزش بود، خون‌ریزی کرد و جمجمه‌اش را خون گرفته بود، اما ناصر بدون درد رفت و این خودش موهبت بود. روزهای آخر هم دوبینی گرفته بود و شفاف چیزی را نمی‌دید. از ۲۳ آذر ۸۸ که روز تولدش بود و طرفدارانش برایش یک کیک بزرگ آوردند، اولین مرحله شیمی‌درمانی‌اش آغاز شد. کلا ما عادت به چکاب نداریم و حتی فکر کنم پدر و مادرهای شما هم همین‌طور هستند، اما اگر زودتر می‌فهمیدیم، می‌شد راحت ریه را عوض کنند. در همین بیمارستان کسری، ریه را راحت عوض می‌کنند. تورا به خدا بگویید پدرها و مادرها چکاب کنند. بیماریهای کشنده در کمین هستند. از چکاب نترسید و لج بازی نکنید.

روز شکست از جوبیلیو ایواتا

فینال جام باشگاه‌های آسیا بود که استقلال دو بر یک شکست خورد. خیلی روز بدی بود. رفتیم هتل، ناصر تک و تنها ایستاده بود، اما برای من جالب بود که در همه لحظات، ناصر را تا لحظه آخر حمایت می‌کردند. ناصر نه اهل زد و بند بود و نه به کسی پول می‌داد که تشویقش کنند. تماشاگران قدیم هم که مثل الان نبود که فوتبالی باشند، الان شعور فوتبالی مردم بالا رفته است. استقلال دو تا جلو باشد، چهار تا بخورد و این اتفاق مشکوک بیفتد، ارسلان پسر سعید هم می‌داند که عادی نیست. ناصر که تازه فوت شده بود شنیده بودم بعضی از بازیکنان در تلویزیون یا در بهشت زهرا از ناصر حلالیت می‌طلبند.

با تیتر داماد گل زد، مادر زن سکته کرد، کلی فروختند

همانطور که گفتم ناصر اصلا اهل زد و بند نبود. از این چیزهایی که ما الان در فوتبال ایران می‌شنویم، در وجود ناصر نبود. یک بازی بود بین استقلال رشت و ذوب آهن بود که اگر استقلال رشت می‌باخت، به دسته پایین تر سقوط می‌کرد، ناصر هم سرمربی استقلال رشت بود و سعید رمضانی، دامادمان بازیکن ذوب آهن. حالا شما فکر کنید، شب بازی سعید رمضانی طبق معمول زنگ زده و رخصت طلبیده. ناصر هم به او گفت برو و بهترین بازی‌ات را بکن. این اتفاق چندین و چند بار افتاد و بارها بود که سعید مقابل تیم ناصر قرار می‌گرفت. حالا در بازی استقلال رشت و ذوب آهن، ذوب آهن یک بر صفر با گل سعید برد و تیم ناصر به دسته دو سقوط کرد. من را می‌گویید، فشارم رفت روی ۲۰ و کارم به سی‌سی‌یو کشید. آتوسا را می‌گویید، جیغ می‌زد و می‌گفت تیم بابای من با گل سعید رفت دسته دو. با من دیگر با او زندگی نمی‌کنم. سرم را بلند کردم، دیدم در بیمارستان منصور پورحیدری و‌هادی طباطبایی به عیادتم آمده‌اند. ناصر زنگ زده بود و گفته بود که منصورخان به عیادتم بیاید. بعد هم که مرخص شدم، ناصر به خانه آمد و گفت سعید بسیار کار خوبی کرد و غیر از این هم نباید می‌بود. در تیم مقابل اگر داماد، برادر و یا حتی پسرم هم باشد، باید مقابل تیم من، بهترین بازی‌اش را انجام دهد. همان روز ساعت هفت صبح برادرم آمد عیادتم و می‌خندید. گفتم چرا می‌خندی؟ خواهرت بستری است. گفت روزنامه خبر ورزشی تیر زده: «داماد گل زد، مادر زن سکته کرد» با این تیتر کلی فروختند و چاپ دو و سه رفته بودند.

نود تنها برنامه تلویزیونی است که می‌بینم

عادل فردوسی‌پور پسر بسیار خوب، مسلط به کار، حرفه‌ای، بابرنامه و بامعرفت است. او در طول بیماری ناصر با ما بود و با وجود مشغله زیاد در کنار ما حضور داشت. شما نگاه کنید بعضی از دوستان ناصر یا دوستان خانوادگی ما کنارمان بودند که بازنشسته بودند و وقت کافی داشتند، اما عادل با وجود مشغله زیادش در کنار ما بود. نود تنها برنامه تلویزیونی است که می‌بینم. عادل آن روزها همیشه هم به آتیلا یک روز در میان زنگ می‌زد و پی‌گیر کارهای ما بود. جا دارد اینجا از اصغر حاجیلو، همایون بهزادی، کریم شاهرودی و بهروز شعبان‌زاده تشکر کنم که در تمام فراز و نشیب‌ها و روزهای تلخ و شیرین کنار ما بودند. ضمن این‌که از همایون بهزادی با این‌که خودش بیمار است و ریه‌اش مشکل دارد،‌ اما در کنار ما حضور داشت و مرتب با من در تماس است.

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندی ها

پیشنهاد ما

دیگر رسانه ها