وقتی بهزاد نبوی به جای رفاه وعده ریاضتکشی به مردم میداد!
سایت «خبرسراسری» در گزارشی نوشت: امروز جریانات سیاسی ایران نه تنها از فقدان اندیشه مشخص رنج می برند بلکه دیگر توان و نیرویی نیز برای بازسازی فکری خود ندارند.
به گزارش نامهنیوز، سایت خبرسراسری نوشت: از دیرباز جریانات سیاسی فارغ از برنامههای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی خود دارای زیربنایی ایدئولوژیک بودند که فصل مهمی از وجود آنها را روایت میکرد و عمدتا نیز هر جریان سیاسی چهرههایی برای اندیشیدن و ترسیم مسیر آینده در اختیار داشت که به مرور زمان از این عامل حیاتی تهی شد و امروزه جریانات سیاسی مرسوم در وضعیتی کاملا مبهم از نظر ایدئولوژیک و حتی برنامه های سیاسی به سر میبرند.
اینکه چرا چنین شد نیازمند بحثهای کارشناسی جدی، میزگردهای متعدد از سوی احزاب و اندیشکدهها و نگاهی جامع و نسبتا فلسفی به سیر گذشته جریانات سیاسی است اما آنچه برای یک گزارش قابل فهم است، کاهش کیفیت سیاستورزی و تقلیلدادن امر سیاست به قدرت بیمحتواست که به مرور زمان باعث شده اتکا به عوامل مادی نیاز به اندیشه را به حاشیه براند و این مسئله نیز متعلق به 120سال پیش نیست، همین 30سال قبل بود که دهه70 پر شد از تمام کسانی که در حال فکرکردن برای ایرانی بهتر بودند و این صرفا مختص اصلاحطلبان نیز نبود بلکه همه جریانات سیاسی به فکر واداشته شده بودند.اما به علت تقدم روشنفکر سیاسی بر تمامی مردم که در ذهن این جریانات میگذشت محلی برای بروز و ظهور و توجه به چهرههای ایدئولوژیک و اندیشهای نبود و سیاستمداران تصور میکردند که تمامی وجوه علوم انسانی در آنها حلول کرده و یک تنه می توانند اندیشمند و ترسیم کننده مسیر نیز برای جریان سیاسی خود باشند نتیجتا در این نقطه مسیر های اشتباهی آغاز شدند،مسیر هایی که سیاست مداران به تنهایی پیش گرفتند و به مرور دیگر شاهد بروز و ظهور اندیشه ورزان سیاسی کمتری بودیم که امروز حدودا به تعداد انگشتان دست هم نمی رسند.
عمده کسانی که سالهای اواخر دهه60 و 70 را به خاطر دارند روزهایی را به یاد می آورند که چهرههایی در حاشیه سیاسی مشغول اندیشهورزی برای مسیرهای پیش رو بودند از جمله عبدالکریم سروش، احمد فردید و در سالهای قبل تر نیز امثال شریعتی و سیدحسین نصر که هر کدام وامدار اندیشهای برای جریانات مختلف بودند؛ اگرچه این نقد وجود دارد که اندیشمندان سیاسی ایرانی هرگز تلاشی برای فکرکردن در چارچوب و جغرافیای ایران با مختصات فرهنگی و سیاسی موجود نکردهاند و همواره سعی در ایرانیزه کرده اندیشه فلسوفان غربی بودهاند و دعوای اصلی میان این چهرهها با یکدیگر نبود بلکه میان اساتید اروپایی این افراد بود اما قسمت بغرنجتر ماجرا اینجاست که امروزه حتی با همان تفکر ریشه دار در غرب و شرق نیز مواجه نیستیم و به نوعی کلمهای به سیاست ورزی فلسفی در ایران اضافه نشده است که این فقدان بزرگ اثرات خود را به مرور زمان در حال نشان دادن است.درست است که سیاست ورزان تمام مشکلات سیاست ورزی و سیاست زدگی را بر گردن شرایط اجتماعی و اقتصادی و دیگر موضوعات می اندازند اما جامعه و عوامل نیز چندان مقصر نیستند و آنچه چنین وضعیتی را رقم زده است مشخصا همین فقدان اندیشه ورزی است به این معنا که جامعه نمی داند با کدام مسیر مشخص و کدام اندیشه مواجه است.
از اوایل دهه هفتاد که اصلاحطلبان یا به عبارتی خط امامیهای سابق تصمیم به تحصیل گرفتند شاید این تصور در آن ها ایجاد شد که به تنها می توانند اندیشه ای برای جریان مطلوب خود ایجاد کنند اما نتیجه نشان داد که بدسوادی مسلما فاجعهآمیزتر از بیسوادی است. اصولگرایان نیز با حفظ نگاه تک قطبی خود به مسئله اندیشه، چندان تولید خاصی برای جریان سیاسی خود نداشتند و امثال مهدی نصیری و مرتضی آوینی صرفا تاثیرگذاران این جریان بودند نه تعیینکنندگان اندیشهای آن؛ اصلاحطلبان نیز به همین روش دارای چهرههای تاثیرگذار از جمله سید جواد طباطبایی، علیرضا علویتبار، سعید حجاریان و محسن آرمین شدند که در نهایت به یک اندیشه مشخص و قابل رشد دست نیافت به همین خاطر هر دو جریان از شفاف کردن اصول عقیدتی خود و اظهار نظر نسبت به مسائل فلسفی عمدتا خودداری می کنند.نتیجتا اصولگرایان نیز از نظر نگاه به اندیشه همان مسیری را رفتند که اصلاح طلبان پیموده بودند و تنها تفاوت در این بین نگاه تشکیلاتی و تربیت نیروهای سیاست ورز میان این دو جریان بود که اصولگرایان موفق تر عمل کردند و اصلاح طلبان با ایجاد حلقه هایی بسته میان خود از رشد و معرفی نیروهای جوان و توانمند به نوعی جلوگیری کردند و حتی بعضا شنیده می شد که روزنامه نگاران نشریات آن ها حق یادداشت نویسی در صفحات اول روزنامه هایشان را نداشتند و با نگاهی به جوانان این جریان سیاسی نیز می توان کاملا دریافت که اصلاحطلبان نه کادرهای سیاسی لازم را تربیت کردهاند و نه نیروهای فکری قابل توجهی را ارائه دادهاند و همواره در به پاشنه همان موسفیدان میچرخد.
در اوایل دهه هفتاد که نشریه عصر ما شروع به مباحث فلسفی در حوزه سیاست کرد و دسته بندی های مدنظر خود از سیاست ورزی در ایران را ارائه داد مشخص شد که مسیری جدید در حال شکل گرفتن میان جناح چپ است که شاید چندان هم موفق عمل نکند و این عدم موفقیت را در زمانیکه قدرت بدست اصلاح طلبان افتاد به آسانی می توان مشاهده کرد.از کج اندیشی های سیاسی و اندیشه در 18تیر تا تحصن مجلس ششم، انتخابات84، رفتارهای سیاسی پس از 88، هم پیمانی با روحانی، مجلس ضعیف دهم،آبان 98 و انتخاب همتی به عنوان کاندیدا که همه منجر به شکست بوده است و بس! و این نتیجه عملکرد اصلاح طلبانی است که در چرخش های عظیم تاریخی میان خود نتوانستند برخی چرخش های خود را توجیه کنند بلکه صرفا با قدرت رسانه دست به فراموشی گذشته زدند.
بهزاد نبوی که امروز ریاست جریانی را بر عهده دارد که مدافع خصوصی سازی نئولیبرال و غرب گراییست در سال 75 در سخنرانی اعلام می کند: «من امروز به عنوان کاندیدای مردم تهران به جای وعده رفاه،به شما وعده ریاضتکشی میدهم. فرق وعده من با وعده رفاهیون این است که آنها می گویند اگر گوشت گران است نخورید تا ارزان شود من میگویم تا موقعی که گوشت فراوان نداریم همهمان نفری 700گرم گوشت بخوریم. مدافعین خصوصیسازی باید بگویند که چه بلایی بر سر واحدهای دولتی که به بخش خصوصی واگذار کردهاند آمده است؟ چند واحد از آن ها به کسانی که خود اهل کار بودند واگذار شد؟»
در حالیکه امروز بیان چنین صحبت هایی از سوی هر جریان سیاسی با حمله و بعضا تمسخر اصلاح طلبان مواجه میشود. زمانیکه یک جریان سیاسی از اندیشهورزی مشخص تهی شود و شفافیتی میان نظرات خود در مواجهه با جامعه نشان ندهد نتیجه آن رفتار های دوگانه و فرصت طلبانهای خواهد شد که در میان اصولگرایان و اصلاح طلبان کاملا مشهود است. زمانیکه نیروهای هوادار جریان ملی-مذهبی در مجلس ششم رد صلاحیت شدند کوچکترین صدایی از هیچکدام از اصلاح طلبان شنیده نشد و گویا فراموش کردند که این جریان بخشی از هواداران دوم خرداد نیز بوده اند اما زمانیکه نوبت رد صلاحیت به خودشان رسید مجلس را تعطیل کردند و آنچنان مدافع آزادی شدند که که سابقه نداشت؛این رفتار های دوگانه باعث شد جامعه نیز به مرور اعتماد خود را به این جریان سیاسی از دست بدهد و کارکرد آن را در اجرا شعارهایش منتفی بداند.
امروز جریانات سیاسی ایران نه تنها از فقدان اندیشه مشخص رنج می برند بلکه دیگر توان و نیرویی نیز برای بازسازی فکری خود ندارند و هرآنچه در سال های قبل میان آن ها وجود داشته است مصرف شده و تقلا های انتخاباتی نیز کار را برای آن ها سخت تر می کند.استبداد فکری میان سیاست ورزان موسفید اگرچه راه اندیشه را در جریانات آن ها مسدود کرده است اما سیر فکر کردن هرگز در لایه های زیرین جامعه یعنی همان روشنفکران و جوانانی که این جریانات اجازه دیده شدن به آنها ندادند متوقف نمیشود و با به حاشیهرفتن بیشتر این جریانات به مرور فکر خود را در مقابل اصلاحطلبان و اصولگرایان نشان میدهد.
دیدگاه تان را بنویسید