سلیمینمین: سروش از خودش چیزی نداشت؛ فردید هم به اساتید سروش فحش میداد
عباس سلیمی نمین به سایت «خبرسراسری» گفت: سروش خودش فکر نمیکرد و در واقع بیان مطلب را بومیسازی میکرد فردید هم از فلسوفهای مقابل سروش بهره میگرفت.
به گزارش نامهنیوز، به نقل از سایت خبرسراسری، عباس سلیمینمین درباره علل عدم تولید اندیشه در جریانهای سیاسی گفتوگویی انجام داده است که مشروح آن را میخوانید.
***
*چرا مسیر اندیشه در ایران به این شکل طی شده است که 43سال پس از انقلاب 57 و بیش از 100سال از انقلاب مشروطه اصولگرایان و اصلاح طلبان به وضعیت کنونی گرفتار شده اند؟آیا ما با فقدان اندیشه ورزی سیاسی مواجه هستیم یا این گزاره نادرست است؟
ضعف اندیشه ورزی در جریانات سیاسی مقوله ایست که همه آن را قبول دارند و قابل کتمان نیست اما اینکه دلایل این مسئله چیست که ما ضعف اندیشه ورزی داریم به بحث رقابت ها برمی گردد،اگر رقابت ها در مسیر درست قرار بگیرد و همه عوامل دست به دست هم دهند و نیروهای در میدان نیز فعال شوند تا تلاش کنند رقابت ها رقابت اندیشه ای شود مسلما با تولید اندیشه ی به مراتب بهتری در وضعیت سیاسی مواجه خواهیم بود.منتهی آنچه امروز شاهد آن هستیم بیشتر تلاش می شود از طریق جنجال های سیاسی رقابت صورت بگیرد،این کار را برای افراد کنشگر ساده می کند اما تشخیص را برای جامعه سخت می کند و به شدت زیان آور است؛جامعه ای که در دوران انتخابات رشد می یابد و انتخابات در رشد اقشار مختلف نقش اساسی ایفا می کند این انتخابات را از آگاهی بخشی تهی کنیم به جامعه خسارت وارد می شود و جفا کرده ایم.لذا اگر گروه ها و جریانات در پی قدرت خواسته باشند با تولید اندیشه حقانیت خود را اثبات کنند باید سرمایه گذاری جدی به عمل بیاید یعنی از خود هزینه کنند و صرف وقت صورت گیرد تا بتوانند اقبال جامعه را برای خودشان داشته باشند ولی متاسفانه نمی خواهم بگویم اصلا انتخابات دستاورد اندیشه ای ندارد؛از کانال های دیگری انتخابات برتری توده های مردم را نسبت به خواص رقم می زند اما آن یک مسیر دیگری است درباره مسیر اندیشه ورزی وقتی صحبت می کنیم قبل از انتخابات است،زمانیکه آدم ها خودشان را عرضه می کنند باید با فکر عرضه کنند و مردم به اندیشه ی برتر روی بیاورند و نزدیک شوند.این مسئله مقداری دچار ضعف است که شاید بخشی از آن ناشی از فقدان احزاب قدرتمند در ایران باشد.ما احزابی که مسیر رشد را بطور طبیعی طی کرده باشند نداریم یا خیلی کم هستند و عمدتا احزابی هستند که مسیر رشد را بصورت طببیعی طی نکرده اند و احزاب در قدرت اند یعنی زمانیکه جماعتی در قدرت قرار گرفتند برای بقا خود حزب درست کرده اند،این ها را نمی توان حزب طبیعی به حساب آورد یعنی این ها احزابی نیستند که مسیر تشکیل و رشد حزب را درست طی کرده باشند بنابراین وقتی ما با احزاب قدرتمند مواجه می شویم طبیعتا عده ای که طالب قدرت هستند در آستانه انتخابات احزاب با عمر کوتاه تشکیل می دهند و بعد هم رها می کنند و دنبال قدرت می روند و هیچ حزبی جوابگوی اعمال و رفتار آن ها نیست،یعنی حزبی که دارای اعتبار باشد آن ها را پشتیبانی نمی کند لذا کیفیتی نیز وجود ندارد و این باعث می شود ما در زمینه ی دست به دست شدن قدرت رشدی که باید متوجه جامعه شود را نداشته باشیم اما رشد از طریق دیگری حاصل می شود،زمانیکه احزاب در قدرت اند این امکان برای جامعه وجود دارد که به یک ارزیابی و جمع بندی نسبت به آن جریان برسند و بر آن ها به لحاظ فکری و به لحاظ عملکردی مشرف شوند.خوشبختانه ما در حوزه صندوق های رای تاکنون این دستاورد عظیم را داشته ایم که مردم نسبت به خیلی از مدعیان مشرف شده اند خیلی از افراد که ادعا های بزرگ و کلان داشته اند توسط مردم در قدرت محک خورده اند و جامعه به یک جمع بندی رسیده است و این جمع بندی یعنی اشراف مردم بر خواص خودشان و این دستاورد عظیمی است که از انتخابات داشته ایم اما بحث تولید اندیشه مقوله دیگری است که من قبول دارم در این زمینه دچار کاستی هستیم.
*بنظر شما چرا جریانات سیاسی از یک نقطه به بعد شاید از میانه دهه هفتاد دچار چرخش شدند و جهان را بر تضاد گذشته خود دیدند؛مشخصا در دهه شصت اصلاح طلبان شاید جهان را به شکل اصولگرایان امروز می دیدند،بنظر شما چه اتفاق اندیشه ای در این بین افتاد؟
این اتفاق اندیشه ای نبود بلکه سیاسی بود یعنی برخی از گروه های منفعت طلب همیشه ارزیابی می کنند که الان نبض جامعه چگونه می زند و خودشان را منطبق با شرایط روز می کنند و به تعبیر عامیانه موج سواری می کنند یعنی بر موج احساسات و عواطف جامعه سوار می شوند مثلا جامعه در شرایط جنگ طبیعی است که یک جور نبضش می زند،همراهی و هم صدا شدن با جامعه یکی از شیوه های سیاست بازان است و حتی سیاست ورزی هم نیست یعنی افراد احساس می کنند اگر امروز این شعار ها را بدهند راحت تر می توانند بر مسند قدرت بنشینند بعضی از جریانات به اصطلاح چپ نیز در گذشته به این دلیل به قدرت رسیدند که با جامعه کاملا همراه شدند،امروز احساسشان این است که جامعه به سمت دیگری می رود آن ها هم سعی می کنند که از این فرصت استفاده کنند غافل از اینکه حتی نیروهایی که مبانی فکری مشخصی ندارند از کسانیکه چرخش می کنند خیلی خوششان نمی آید یعنی خیلی آن ها را آدم های قابل اعتمادی نمی بینند بنابراین گروه های سیاسی با این فرصت طلبی ها حرکت می کنند و به عنوان یک گروه برنامه و مبانی خودشان را مکتوب ارائه نکردند لذا راحت می توانند تابلو خود را عوض کنند اما اگر مبانی اساسی خود را مکتوب کرده باشند نمی توانند تغییر کنند.مثلا چپ های در دهه شصت مواضع بسیار افراطی بر علیه آمریکا داشتند و حتی اگر کشوری با آمریکا ارتباط داشت ایجاد ارتباط با آن کشور از سوی ایران را یک گناه نابخشوندی می دانستند همین جریان چپ مثلا ارتباط با پاکستان را به شدت محکوم می کرد چون رابطه پاکستان با آمریکا خوب بود.یا آقای منتظری در یکی از درس های خارج خود اعلام کرد که بعد از بمبارانها هر کشوری به آمریکا پایگاه دهد و رابطه خوبی با آمریکا داشته باشند ریختن خون سربازان آن کشور مباح است. این حرفهها مبانی سستی هم داشت و کسانی هم که روحانی نبودند مبانی سست سیاسی داشتند اما چون فضا اینگونه بود احساس می کردند اگر شعار بسیار افراطی بدهند جایگاه بهتری نزد مردم پیدا می کنند لذا بسیاری از شعار هایشان از حداعتدال خارج بود منتهی این ها مکتوب نشده است.مثلا اگر از آقای منتظری سوال می کردید بر اساس چه مبنا فقهی این حرف را می زنید که اگر دولتی به آمریکا پایگاه دهد سرباز آن را می تواند کشت!مگر آن سرباز در این روند نقش داشته است؟درحالیکه امام اصلا چنین موضعی نداشت اما چون در آن دوره جنایات آمریکا را کامل از نزدیک لمس کرده بودیم و موضع تندی نسبت به آمریکا داشتیم و ناراحت بودیم و این ها نیز شعار های بسیار تند می داندند و فضا برای ارائه شعار های تند وجود داشت اما مبانی وجود نداشت لذا وقتی مبانی پشت شعار نباشد می توان به راحتی تغییر موضع داد.
*در شرایط فعلی سیر اندیشه را چگونه می بینید؟ چه کسی امروز در ایران فکر می کند؟اگر بخواهیم دهه شصت را نمونه بگیریم عبدالکریم سروش اندیشه خود را پیش می برد امثال فردید هم ایده های خود را به میان می آورد اما امروز چرا شاهد چنین جدالی نیستیم؟
من این دسته بندی را قبول نداریم. این افراد نسخه برداری میکردند؛ مثلا سروش خودش فکر نمیکرد و در واقع بیان مطلب را بومیسازی می کرد،آنچه که در یک مقطع تاریخی در اروپا اتفاق افتاده بود و تولید فکری برای مقابله با مارکسیسم شده بود را سروش ترجمه می کرد. منتهی با اضافه کردن اشعار مولوی و فضای عرفانی ارائه می داد و محوریت تولید نداشت. فردید هم از فلسوفهای مقابل سروش بهره میگرفت لذا ما در مقالاتی که بین اینها رد و بدل میشد می بینیم که به اساتید یکدیگر، فحش میدهند چون میدانستند طرف مقابل حرف اساتید اروپایی خود را میزنند؛ بنابراین تولید اندیشهای از سوی این افراد نداشتیم.
*موانع تولید اندیشه و کارهایی در این حوزه را در چه مواردی دسته بندی می کنید؟
مسیر تولید فکر دچار مشکلاتی شده است که بحث مستقلی را می طلبد، بودجههایی که برای تولید اندیشه اختصاص می یابد مسیر درستی را طی نمی کند مثلا فرض کنید به فلان وزارتخانه دستور داده می شود که درصد ناچیزی از بودجه خود را به امر پژوهش و تحقیق اختصاص دهد اما این بودجه در مسیر درست صرف نمی شود یعنی آن وزارتخانه این بودجه را برای خود هزینه می کند و افرادی را از خود پیدا می کند و موضوعی تحقیقی ارائه می دهد که این مسیر درست نیست اگر قرار است برای پژوهش و تولید علم بودجه ای اختصاص دهیم باید این ها از مسیر مراکز تحقیقاتی عبور کند یعنی مراکز تحقیقاتی که قبلا با تولیداتشان اثبات کرده اند که دارای اندوخته های لازم برای یک موضوع خاص هستند یعنی سابقه پژوهشی و تحقیقاتی طولانی در موضوعی دارند و اگر سفارشی دهیم این ها قادر اند حرف نو بزنند اما شما ببینید بودجه های تحقیقاتی چگونه هزینه می شود و حرف جدیدی تولید نمی شود این طبیعی است که اتلاف است و موجب این می شود که اندیشه ای نداشته باشیم یعنی اگر جاهایی این اقدام برای تولید صورت می گیرد باید آن سازمان هایی که دارای امکانات هستند را موظف کنند که صاحبان دانش در آن زمینه را به خدمت بگیرند نه اینکه اطرافیان خودشان! فقط نمیتوان این پولها را در حاشیه خودشان بریز و بپاش کنند. الان یک سری موسسه تحقیقاتی درست می کنند و بودجهها را در آنها خرج میکنند؛ این کارها غلط است و نتیجه آن عدم تولید اندیشه شده است و همواره در حال تکرار اندیشههای گذشته باشیم مثلا مطلبی که زمان شهید مطهری تولید شده را تکرار کنیم در حالیکه باید بر مطالب شهید مطهری اضافه کنیم و نظراتی جدید مبتنی بر اندیشههای آنها ارائه دهیم لذا شما می بینید که در دور باطل حرکت می کنیم و هنوز مطالب شریعتی و شهید بهشتی نو هستند چون از اینها عبور نکردیم البته عبور به معنای کنار زدن نیست بلکه یک پله بالاتر نرفتیم؛ آنها چرا بالاتر رفتند و حرف جدیدی در آستانه انقلاب داشتند؟ چون آثار اندیشمندان داخلی و خارجی و عرب و آمریکایی را مطالعه و حرفی نو بر آن اضافه میکردند. حرف نو موج ایجاد میکند وقتی شهید مطهری حرف میزد تعداد زیادی از حوزویان با او مقابله میکردند بعضی از حوزویان حرفهای شهید بهشتی را با ایده گرایش به اهل سنت تخطئه میکردن چون حرف نو داشت حرف نو مخالف و موافق را بر میانگیزد و ایجاد موج میکند و این ایجاد موج منجر به ایجاد انگیزه برای مطالعه و تولید فکر میشود و چالش را حل میکنند؛ بنابراین ما یک سری معیوببودن را در این مسیرها شاهدیم که امیدواریم بهبود آن مورد توجه قرار بگیرد و رفع شود و اگر اعتباری وجود دارد در مسیر درست و برای دارندگان درست هزینه شود نه به آدم هایی که تازه لیسانس و فوق لیسانس گرفتند و هیچ کار علمی نکردند و هیچ تحقیق ارزشمندی را ارائه نکردند. طبیعی است که حاصل آن تولید اندیشه نخواهد بود.
دیدگاه تان را بنویسید