محاربه شامل اعتراضی که منشأ آن بیکفایتی و فقر است نمیشود
یک عضو مجمع محققین و مدرسین حوزه علمیه قم گفت: محاربه مربوط به جنگ و اخافه و فساد با مردم است نه اعتراض مردمی که از بی کفایتی و ایجاد فقر و فلاکت و تورم، گرانی و عقب ماندگی به تنگ آمده اند.
ایازی، یک عضو مجمع محققین و مدرسین حوزه علمیه قم با انتقاد از یک بیانیه منتسب به مجمع عمومی جامعه مدرسین حوزه علمیه قم در تأکید بر برخورد شدید با معترضان، گفت: باعث تأسف است برای علما و روحانیتی که روزگاری شخصیتهای بزرگی در آن حضور داشتند که آموزگار اخلاق و ادب بودند، فکر میکنند باید این گونه عمل کنند.
به گزارش جماران، بخش هایی از گفت و گوی آیت الله ایازی را در ادامه می خوانید:
از ادبیات سخیف و زشت این آقایان طبق دستور قرآن با کرامت عبور می کنم. اما اینکه گفته شده در تمام کشوهای دنیا، قانون در همه مراحل صدور حکم، تشخیص نهایی را به نظر قاضی واگذار کرده است، این مسئله در صورتی است که قضاوت در یک فرایند شفاف از مراحل دادرسی با وکیل مستقل و هیئت منصفه برگزار شود؛ در آن صورت تشخیص نهایی را به نظر قاضی و هیئت منصفه میگذارند تا در فرصتی مناسب بررسی کنند نه این که در مدتی کوتاه در فضای احساسی حکم صادر شود.
گویا این آقایان از نظام قضائی مستقل دنیا خبر ندارند که این گونه سخن می گویند.
نکته دوم در استناد به آیه محاربه است؛ محاربه مربوط به جنگ و اخافه و فساد با مردم است نه اعتراض مردمی که از بی کفایتی و ایجاد فقر و فلاکت و تورم، گرانی و عقب ماندگی به تنگ آمده اند.
محاربه و اخافه با مردم است. حداکثر این مسأله اگر شکل جنگ مسلحانه با حکومت پیدا کند، عنوان «بغی» است که خداوند در سوره حجرات فرموده «وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنینَ اقْتَتَلُوا» در اینجا عنوان و کاربرد محاربه مصادره کردن یک حکم فقهی برای مسئله دیگری است.
نکته سوم اینکه، کسانی که اطلاع و معلومات فقهی دارند و به دلیل بیاستقلالی و دستور، موضع نمیگیرند، اصل را بر احتیاط بر دماء و فروج میگذارند.
اگر کسی روحانی مستقلی باشد و ورشکستگی هم نداشته باشد که از اجحاف دفاع کند، به قوه قضائیه توصیه میکند که شما در احکامی که صادر میکنید همان گونه که در قواعد فقهی ما اصل بر احتیاط دماء و فروج است از خشونت بپرهیزید.
حدیث نبوی -که فقهای ما به آن استناد کردهاند- می فرماید، در خون احتیاط کنید. نه این که جانب قدرت را بگیرید. به هین دلیل است که در روایات فریقین از پیامبر(ص) و ائمه علیهم السلام، از علمایی که عطف به قدرت دارند مذمت شده است.
در روایتی پیامبر(ص) درباره فضیلت علما میفرماید «العلماء امناء الرسل»(عالمان امنای رسل هستند)؛ «ما لم یدخلوا فی الدنیا»(تا زمانی که داخل دنیا نشوند). کسی از حضرت سوال کرد «قیل یا رسول الله و ما دخولهم فی الدنیا؟» (اینکه میفرمایید دخول در دنیا کنند یعنی چه؟) پیامبر(ص) فرمود: «اتباع السلطان» (وقتی صاحب قدرت به آنها میگوید، بدون اینکه به مبانی فقهی توجه کند موضع میگیرد).
اینجا به جای اینکه برخی علما از مردم حمایت کنند و مسائل گرانی و مشکلات و بیکاری را نقد کنند، در صحبتها و بیانیههایشان میگویند که بکشید! استدلال آنان به «بازدارندگی در جامعه» است، که این استدلالی سست و بدعتی آشکار در فقه و حقوق و خلاف«عدالت قضایی» است؛ چنان که در ماده ۱۴۱ قانون مجازات اسلامی تصریح شده، «مسؤولیت کیفری، شخصی است».
ورشکستگی برای کسانی است که تاریخ روحانیت را که همواره در کنار مردم بوده و دفاع از حقوق مردم از خصلت های نیک او بوده، امروز به تاراج برده و به جای توصیه به آرامش و رعایت مصلحت و خویشتنداری، توصیه به کشتن کند. اگر عالمانی از حقوق مسلم قانون اساسی دفاع کنند یعنی حق اعتراض و انتقاد را به رسمیت میشناسند، ورشکستگی نیست. آن جایی خودباختگی است که از خود رأی و استقلال نداشته باشند
باعث تأسف است برای علما و روحانیتی که روزگاری شخصیتهای بزرگی در آن حضور داشتند که آموزگار اخلاق و ادب بودند، فکر میکنند باید این گونه عمل کنند. «ورشکستگی» هم متعلق به این شیوه از دفاع از دین است.
ورشکستگی در فنای استقلال روحانیت است که روز به روز منزلت خود را در جامعه به حراج بگذارد، ورشکستگی برای کسانی است که تاریخ روحانیت را که همواره در کنار مردم بوده و دفاع از حقوق مردم از خصلت های نیک او بوده، امروز به تاراج برده و به جای توصیه به آرامش و رعایت مصلحت و خویشتنداری، توصیه به کشتن کند.
اگر عالمانی از حقوق مسلم قانون اساسی دفاع کنند یعنی حق اعتراض و انتقاد را به رسمیت میشناسند، ورشکستگی نیست. آن جایی خودباختگی است که از خود رأی و استقلال نداشته باشند. ادب کلام را هم به فراموشی گذاشته باشند.
جنبه بازدارندگی از اسباب اصل تشریع مجازات از سوی شارع حکیم و نیز عقلا، است و همین یک ملاک در تناسب جرم و مجازات در اصل تشریع و قانونگذاری است، اما آنچه میزان مجازات را اعم از حد و تعزیر، از نظر اندازه و شدت و سهولت در مرحله اجرا تعیین میکند، تنها خود «جرم» و «وضع مجرم» است و نه میزان بازدارندگی برای دیگران.
در مواردی که قتل اتفاق نیفتاده است، اقتضا این است که بررسی شود چرا شخص دست به خشونت زده، اگر ریشه در عوامل فردی مثل بیماری روحی و یا فشار بیرونی داشته در چنین جایی که خصوصا مردم از شرایط به تنگ آمده و اعتراض دارند و زمینه اعتراض هم از آنها گرفته شده است -که به هیچ وجه من از خشونت دفاع نمی کنم از هر طرفی که باشد- باید این علما توصیه کنند که رعایت احتیاط کنند نه اینکه چیزی بگویند که مردم را نسبت به روحانیت نا امید و قدرتمدار میکند. روحانیت باید به مردم آرامش دهد، مردم احساس کنند که از آنان حمایت میکنند. چون در صورتی میتواند حرف روحانیت مؤثر باشد که در میان مردم و در برابر سختیها و مشکلات و ناکارآمدیهایی که حکومت دارد، حامی آنان باشد.
استاد مطهری می گوید چون کلیسا نتوانست حق طبیعی مردم را به رسمیت بشناسند عملاً مردم دین را کنار گذاشتند؛ می گوید مشکلی که در کلیسا و مسیحیت به وجود آمد، فقط اختصاص به آنها ندارد و یک روز امکان دارد روحانیت شیعه مبتلا به چنین تجربه تلخی شود.
استاد مطهری در پنجاه سال پیش در کتاب «علل گرایش به مادیگری» مسئلهای را مطرح میکند که چرا مردم در غرب از دین گریزان شدهاند؟ ایشان در پاسخ میگوید، به دلیل اینکه کلیسا در مقابل خواستههای طبیعی مردم ایستاد و مردم خیلی تلاش کردند بین این دو جمع کنند، اما چون کلیسا نتوانست حق طبیعی مردم را به رسمیت بشناسند عملاً مردم دین را کنار گذاشتند.
آنگاه میگوید مشکلی که در کلیسا و مسیحیت به وجود آمد، فقط اختصاص به آنها ندارد و یک روز امکان دارد روحانیت شیعه مبتلا به چنین تجربه تلخی شود. باز به ایشان میگوید: «هر وقت و هر زمان که پیشوایان مذهبی مردم -که مردم آنها را نماینده واقعی مذهب تصور میکنند- پوست پلنگ میپوشند و دندان ببر نشان میدهند و متوسل به تکفیر و تفسیق میشوند، مخصوصاً هنگامی که اغراض خصوصی به این صورت درمی آید، بزرگترین ضربه بر پیکر دین و مذهب به سود مادیگری وارد میشود».
یکی از آموزههای مهم قرآن کریم مذمت تنازع است. قرآن کریم، در حالی به مسلمانان از آثار منفی آن سخن میگوید که در میان آنان اختلافات دینی و مذهبی وجود دارد، نه اینکه فرض کنیم کسی تعالیم شریعت، را انجام میدهد یا نمیدهد. زیرا جامعۀای که دارای تنوع اعتقادی و سیاسی است، اختلاف طبیعی است، اما میگوید نزاع نباید باشد(انفال: ۴۶)، از آثار آن بیادبی، بدبینی، کینه و بیاعتمادی است.
از آثار آن سلب آرامش است که از فلسفههای حضور دین است. در نتیجه، دو قطبی کردن جامعه درباره جامعه ای که عدهای از مردم که ممکن است درباره برخی از احکام که نمیدانند و یا هنوز به ضرورت آن نرسیدهاند که جزو دستورات دینی است و باید عمل کنند، باعث ایجاد شکاف در جامعه میشود و همان فلسفهای که در مذمت نزاع هست در دو قطبی کردن هم وجود دارد. یعنی دو قطبی تشدید خصومت و ایجاد بیاعتمادی میکند و در بین خانوادهها اختلاف و فاصله ایجاد میکند. خصوصا اگر اتهام بی عفتی زده شود.
دیدگاه تان را بنویسید