فرمانده ارتشی مدافع خرمشهر درگذشت + علت فوت
سرهنگ شریفالنسب که از اعضای هستههای مقاومت ارتش پیش از پیروزی انقلاب بود و در جریان جنگ ۳۴ روزه خرمشهر و مقابله با غائله کردستان نقش مهم و اثرگذاری داشت، در سن ۷۹ سالگی درگذشت.
سرهنگ سید محمدعلی شریفالنسب مرد مهربان و بامحبت ارتشی که از اعضای هستههای اصلی شکلگیری ارتش انقلابی و از رزمندگان دوران دفاع مقدس بود و در دفاع از خرمشهر نقش مهم و برجستهای داشت، پس از تحمل یک دوره بیماری دار فانی را وداع گفت.
او علاوه بر اینکه از سوابق رزمندگی و فرماندهی برخوردار بود، در سالها و دهههای اخیر نیز تلاش کرد تا به بیان نقش نیروهای مومن ارتش در دوران انقلاب اسلامی و دفاع مقدس بپردازد و در این رابطه واسطهای بین اهالی رسانه و ارتشیها بود.
شریفالنسب تا همین اواخر نیز علیرغم اینکه با بیماری دست و پنجه نرم میکرد، غافل از این ماموریتی که برای خودش تعریف کرده بود، نبود. چند وقت پیش یکی از نزدیکان وی تماس گرفت و گفت جناب شریفالنسب در بستر بیماری هستند، خدمت شما سلام رساندند و فرمودند که یک مطلب برای شما آماده کردهاند تا ارسال کنم.
پیش از آن نیز هر وقت با او تماس میگرفتیم تا اطلاعاتی از وی کسب کنیم یا اینکه فردی به ما معرفی کند تا در موضوع خاصی با او گفتگو بگیریم، با حوصله پاسخ میداد و مدت زمان زیادی صرف میکرد تا فرد مورد نظر را بیابد، با او صحبت کند و با ما مرتبط سازد.
گاهی وقتها نیز بدون هیچ مناسبتی تماس میگرفت، احوالپرسی میکرد و حتی جویای حال بسیاری از دوستان رسانهای میشد. ما نیز از فرصت استفاده میکردیم و برخی سوالات و ابهامات تاریخی را با وی در میان میگذاشتیم و از او کسب اطلاع میکردیم.
پاتوق شریفالنسب و دوستان قدیمی ارتشیاش، خیریهای به نام حضرت فاطمه زهرا (س) در پایین خیابان 17 شهریور در اتوبان شهید محلاتی بود که هر هفته پنجشنبه دور هم جمع میشدند و ضمن انجام کارهای خیریه، خاطرات قدیم را زنده میکردند.
به واسطه آشنایی با شریفالنسب، یکی دو باری به آن خیریه رفتم. با خیلیهایشان گپ و گفت زدم و به گفتگو نشستم. با مرحوم محمدمهدی کتیبه رئیس رکن 2 ارتش در دهه 60 در آنجا گفتگو گرفتم. شریفالنسب با سرتیپ رحیمی که از انقلابیون ارشد ارتش بود و در دورهای سرپرست وزارت دفاع بود نیز صحبت کرد تا گفتگویی داشته باشیم، اما حالش مساعد نبود و ترجیح داد گفتگویی نداشته باشد.
گویا کتاب خاطرات وی نیز آماده است و در ماههای آینده باید منتظر بود تا منتشر شود. قطعاً صفحات آن کتاب که دربرگیرنده روزهای پیش از پیروزی انقلاب اسلامی و دفاع از خرمشهر میباشد، خواندنی خواهد بود.
در ادامه گزیدهای از زندگینامه و خاطرات این فرمانده و رزمنده دوران انقلاب اسلامی و دفاع مقدس را میخوانید:
حضور در هستههای مقاومت ارتش
سرهنگ شریفالنسب متولد سال 1323 در شهر اصفهان بود. او در سال 1342 وارد دانشکده افسری شد و دو سال بعد با یوسف کلاهدوز و حسن اقاربپرست آشنا و همراه شد.
شریفالنسب در دوران دانشجویی با راهنمایی سیدموسی نامجو که استاد نقشهخوانیاش بود به یک کلاس خصوصی خارج از دانشکده رفت و اصول عقاید، تاریخ ادیان، قرآن و نهج البلاغه آموخت.
رسته شریفالنسب پیاده بود و پس از چند سال در مرکز پیاده شیراز مشغول تدریس شد.
خودش میگفت: دو سال قبل از پیروزی انقلاب یوسف کلاهدوز با من تماس گرفت و گفت «ارتباطات گذشته را توسعه دادهایم و در تشکیلاتی که هدفش دفاع از هویت و مردمی بودن ارتش است فعالیت داریم و میتوانیم بگوییم ما این لباس مقدس را برای دفاع از مرزهای میهنمان پوشیدهایم و نه رویارویی با مردم. بنابراین باید خودسازی کنیم و از هر لحاظ سرمشق باشیم و کارهای کلیدی را در دست بگیریم و اجازه ندهیم رژیم از ما سوءاستفاده کند.»
او از همان زمان وارد فعالیتهای انقلابی شد و به هستههای اصلی شکلگیری ارتش انقلابی پیوست. وی در شهریور 1357 و در دوران اوجگیری انقلاب اسلامی به اتفاق اقاربپرست برای گذراندن دوره دانشکده فرماندهی و ستاد پذیرفته شد.
اقاربپرست با بسیاری از انقلابیون ارتشی و غیرارتشی ارتباط داشت که یکی از آنها سرتیپ محمدرضا رحیمی بود. شریفالنسب میگفت: «من رحیمی را نمیشناختم و در اقامتگاه موقت حضرت امام فهمیدم از ردههای بالای تشکیلات است.»
زمانی که ژانرال هایزر از آمریکا به ایران آمد تا به کمک ارتش، رژیم شاه را حفظ کند؛ نیروهای انقلابی جلسهای برگزار کردند تا در مقابل کودتای او طرحی به نام «ضدکودتا» داشته باشند. یکی از حاضران در آن جلسه شریفالنسب بود.
شریفالنسب در همان دوران پیش از انقلاب و در دانشکده فرماندهی ستاد با سرهنگ حسنعلی فروزان آشنا شد. شریفالنسب او را انسانی فرهیخته، خوشفکر و شیفته امام مینامید.
فروزان به شریفالنسب پیشنهاد داد در میدان کنونی انقلاب رژه بروند تا به مردم نشان بدهند که از خودشان هستند. اما شریفالنسب نگران بود و میگفت که رژیم همه را به رگبار خواهد بست. بدین منظور قرار شد جلسهای با حضور آیتالله موسویاردبیلی برگزار شود.
آن جلسه در روز عاشورا در منزل پدر آقای فروزان برگزار شد. یوسف کلاهدوز هم قرار بود در آن جلسه باشد، اما به دلیل تیراندازی در ناهارخوردی گارد در روز گذشته نتوانسته حضور پیدا کند.
آیتالله موسوی اردبیلی نظرات را شنید و پس از سه روز اطلاع داد که شورای انقلاب معتقد است که شبکه وفادار به اهداف حضرت امام فعلا به همین صورت به ادامه فعالیت بپردازد که ما نام آن شبکه را بعد از انقلاب، «هستههای مقاومت» گذاشتیم.
شریفالنسب درباره اعضای اصلی هستههای مقاومت میگفت: «در تیپ نوهد، دو نفر شاخص بودند یکی حسین شهرامفر بود که در کردستان شهید شد و دیگری احمد دادبین بود. صیاد شیرازی هم در مرکز توپخانه اصفهان فعالیت میکرد و زیر مجموعه اقاربپرست بود. سید محمود آذین نیز در هوانیروز اصفهان خدمت میکرد.»
شریفالنسب و سرهنگ فروزان در روزهای منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی در خیابانهای غرب تهران به مردم انقلابی آموزش نظامی میدادند.
چند روز پیش از پیروزی انقلاب اسلامی نیز به مدرسه علوی رفتند و با امام خمینی (ره) دیدار کردند. در آنجا به آنها گفته شد که بروید با سرلشکر قرنی که قرار است رئیس ستاد ارتش شود همکاری کنید.
نقشآفرینی در روزهای نخست پیروزی و مقابله با غائله کردستان
شریفالنسب، فروزان و دوستانش در روز 23 بهمن به ستاد مشترک ارتش رفتند. چند روز آنجا بودند که غائله کردستان آغاز شد. قرنی به دنبال افرادی بود که تا غائله را مدیریت کنند.
شریفالنسب میگفت: «خودم را به ایشان رساندم و گفتم تا 10 دقیقه دیگر فرمانده لشکر به حضورتان معرفی میشود. خبر را به دوستانم که در اتاق مجاور بودند منتقل کردم و گفتم سرگرد کتیبه در سنندج به سر میبرد و بهترین گزینه است. همه قبول کردند و حکم فرماندهی او را نوشتیم. آوردیم خدمت تیمسار، امضا کرد. پرسید چگونه ابلاغ میکنید؟ گفتم از طریق رادیو. کتیبه خبر را شنید و به ایشان تلفن کرد و گفت اوامرتان به من رسید. قول میدهم یک تفنگ و یک فشنگ از پادگان بیرون نرود.»
شریفالنسب، فروزان، سلیمی، نامجو، رحیمی، کلاهدوز، اقاربپرست، توتیائی، عبدالله نجفی و... در کمیته انقلاب در ستاد ارتش بودند. قرنی گفت فرمانده لشکر 64 ارومیه روحیه خود را از دست داده است. کمیته انقلاب، قاسمعلی ظهیرنژاد را معرفی کرد.
مقطع دوم ارتباط شریفالنسب با غرب کشور مربوط به سال دوم جنگ است. شهریور 1360 صیادشیرازی به شریفالنسب پیشنهاد فرماندهی پادگان مهاباد را داد و گفت: «پادگان ارتش، مقر سپاه و راهها در محاصره دموکرات و کوموله است و ما هم فقط به صورت هوایی میتوانیم رفت و آمد داشته باشیم».
شریفالنسب گفت: «حکم من را بنویس»؛ اما صیادشیرازی گفت: «بیا برویم اول شرایط را ببین که بعدا دوستان نگویند که رفیق خودش را انداخت در چاه». شریفالنسب با این وجود گفت: «نه، اگر حکم من را ننویسی من نمیروم»؛ لذا حکم مسئولیت وی را صادر کرد و رفتند.
شریفالنسب میگفت: «وقتی همراه با صیادشیرازی به آسمان مهاباد رسیدیم، هلیکوپتر بالای پادگان اوج گرفت و مانند کلوخی که رها شود، یک باره نشست، به خلبان گفتم: «این چه جور نشستنی است؟» گفت: «همه این ارتفاعات در دست دموکرات و کوموله است و ممکن است ما را هدف قرار دهند».
در مراسم تودیع و معارفه که در سالن پادگان با حضور من، صیادشیرازی و فرمانده سابق پادگان که 2 ماه بود به اینجا تبعید شده بود، برگزار شد، یک سرگردی به نام سلیمی که قبلا از شاگردان من بود،به صیادشیرازی گفت: «معارفه را شروع کنید». صیادشیرازی گفت: «منتظرم تیراندازی قطع شود»؛ چراکه فکر میکرد در پادگان سربازان تمرین نظامی دارند؛ اما سرگرد سلیمی گفت: ماههاست که این تیراندازی شروع شده است.»
فرماندهی در دفاع از خرمشهر
شریفالنسب با آغاز جنگ تحمیلی به جنوب کشور رفت. او از مدافعان ارتشی شهر خرمشهر بود که به صورت داوطلبانه و همراه با شهید اقاربپرست به آن شهر رفت و در کنار نیروهای مردمی، سپاهی و بومی به دفاع از خرمشهر پرداخت.
او در خاطراتش عنوان کرده است: «شامگاه روز نهم مهرماه 59 جلسه ستاد جنگهای نامنظم در استانداری خوزستان برقرار بود. باتفاق تعدادی از فرماندهان ارتش و سپاه در خدمت حضرت آیتالله خامنهای و دکتر چمران بودیم. آقای فروزنده معاون استاندار، گفت: خرمشهر سقوط کرده است. شریفالنسب را بفرستید، شاید کاری از عهده او برآید. گفتم اجازه دهید فردا بروم. شبها جادهها دست دشمن است.
ساعت 12 روز بعد به اتاق جنگ خرمشهر رسیدم. ناخدا حکمت جوادی فرمانده منطقه عملیات بود و ناخدا هوشنگ صمدی فرماندۀ تکاوران دریایی و سرهنگ شاهان بهبهانی فرماندۀ گردان دژ نیز حضور داشتد. دیدم در حال جابهجا شدن هستند، گفتم کجا میروید؟ گفتند عراقیها به سمت ما میآیند، ناچار برای هدایت عملیات به خسروآباد میرویم که 20 کیلومتر دورتر است.
گفتم اگر 20 نفر رزمنده در اختیار داشته باشم، خرمشهر را پس میگیرم. فرمانده گردان دژ ، گفت: نفر اول خودم. او در سال 57 در دانشگاه جنگ استاد من بود و مرا میشناخت. گفتم: سربازهایتان کجا هستند؟ گفت: تعدادی از آنان شهید و زخمی شده، بقیه هم زیر پلها در حال مقاومت هستند. پرسیدم کدام جبهه دشمن قویتر است؟ گفتند: گمرک. گفتم: سوار شوید تا غافلگیرانه به نقطه قوت دشمن بزنیم. تعدادی از تکاوران دریایی با ما همراه شدند. شهر سوت و کور بود، همه رفته بودند و امیدها تبدیل به یأس شده بود.
من و فرمانده گردان دژ در خودرو نظامی ایستاده بودیم. سربازها تا فرماندۀ خود را میدیدند، سوار میشدند. یک خودروی نظامی دیگر نیز به ما ملحق شد. در راه به مسجد جامع رسیدیم.»
منبع: تسنیم
دیدگاه تان را بنویسید