کد خبر: 690597
تاریخ انتشار :

صهیونیسم یعنی چه؟

«صهیونیسم» به چه معناست و خاستگاه آن چیست؟ این سوالی است بسیاری پاسخ آن را به شکلی دقیق نمی‌دانند یا آنکه آن را مساوی کسانی می‌دانند که در اسرائیل زندگی می‌کنند. این اشتباهی متداول است که زیاد مطرح می‌شود. رویداد۲۴ در گزارشی به همین سوال پرداخته و معنای صهیونیسم را بررسی کرده است. در یک کلمه صهیونیسم عبارت است از «ملی‌گرایی یهودی» اما برای اینکه درکی جامع‌تر از این ایده داشته باشید، این گزارش را بخوانید.

صهیونیسم یعنی چه؟
پایگاه خبری تحلیلی نامه نیوز (namehnews.com) :

رویداد۲۴ نوشت: «صفحات آغازین نخستین شماره از مجله سازمان آزادی‌بخش فلسطین حاوی یک مانیفست است: ما مردمی شبیه هر مردم دیگری هستیم. معنای این اعلان چندوجهی، در وهله نخست نوعی تذکر یا فریاد است. در وهله دوم این اعلان نشانگر ضدیتی با مانیفست اسرائیل است که می‌گوید: ما بخاطر تعالی و گستره زجر و شکنجه‌هامان در تاریخ، مردمی شبیه دیگر مردم‌ها نیستیم. دولت اسرائیل با این مطالبه که با ما همچون مردمی واجد شأنی استثنائی برخورد کنید، وابستگی اقتصادی و مالی عجیبی به غرب پیدا می‌کند که هیچ دولت دیگری تاکنون نداشته است. این وابستگی به غرب شرح که می‌دهد چرا فلسطینی‌ها چنین سفت و سخت به اعلان متضاد خودشان چسبیده‌اند. آنها می‌خواهند به همان چیزی که هستند بدل شوند: مردمی با شأن غیر استثنائی.» ژیل دلوز در کتاب «سنگ‌ها» درباره مسئله فلسطین

ایده صهیونیسم بیش از هر چیز حاصل «یهودستیزی» موجود در اروپا بود. یهودیان همیشه در اقلیت بودند و به دلایلی که در گزارشی دیگر به آنها پرداخته‌ایم، مورد آزار و تحقیر دیگران واقع می‌شدند. یهودی‌ستیزی در اواخر قرن نوزدهم شدت بی‌سابقه‌ای گرفت و همین مسئله باعث شد یهودیان چاره‌ای برای موقعیت دردآور خود بیاندیشند.

گروه اول) دست کشیدن از دین یهود

گروهی از آنها به ایده ادغام در جوامع میزبان روی آوردند. این گروه که اغلب سکولار و بی‌خدا بودند می‌گفتند یهودیان باید برای رهایی از اذیت و آزار، عقاید دینی و ملی جوامع میزبان را بپذیرند و از دین خود دست بکشند.

گروه دوم) حل مسئله یهود با جامعه سوسیالیستی

تعدادی دیگر از این یهودیان سکولار به ایده‌های سوسیالیستی و جهان‌وطنی گرایش پیدا کردند و رسیدن به جامعه سوسیالیستی را حلّال «مسئله یهود» اعلام کردند.

گروه سوم) صهیونیسم یا ملی گرایی یهودی

گروهی نیز هواخواه ملی‌گرایی یهودی شده و آن را «صهیونیسم» نامیدند. صهیون نام تپه ای در فلسطین است که در دین یهود اهمیت بسیاری دارد. گروه اخیر با استناد به کتاب مقدس فلسطین را، که خود «ارض موعود» می‌خواندند، متعلق به قوم یهود می‌دانستند و می‌گفتند خداوند این سرزمین را در مالکیت قوم اسرائیل قرار داده است. اسرائیل (به معنی پیروز شده بر خدا) لقب یعقوب نبی در تورات است و یهودیان خود را از نسل وی می‌دانند.

آنچه باعث قدرت گرفتن «صهیونیست‌ها» در میان گروه‌های مختلف حامی حقوق یهودیان شد، چیزی نبود جز بدل شدن مسئله یهودی‌ستیزی به مسئله‌ای نژادی. یهودی‌ستیزان قرن بیستم معتقد بودند اینکه یک فرد یهودی از عقاید دینی خود دست بکشد، وی را از یهودی بودن مبرا نمی‌کند چرا که یهودیان یک نژاد ذاتا شرور هستند و نه افرادی که به مجموعه‌ای از عقاید باور دارند.

با ظهور و بالاگرفتن چنین ایده‌ای دیگر نمی‌شد از ایده ادغام دفاع کرد. بنابرین یهودیان به ایده‌های جهان‌وطنی و صهیونیستی گرایش پیدا کردند. رفتار یهودی‌ستیزانه حکومت استالین و همچنین کشتار یهودیان در حکومت ناسیونال‌سوسیالیستی هیتلر، دست بالا را به صهیونیست‌های افراطی داد.

در واقع صهیونیسم، ماهیت خود را مدیون ظهور افراطی‌ترین اشکال یهودی‌ستیزی موجود در اروپا است. ظهور این نوع از یهودی‌ستیزی در قرن بیستم، باعث شد صهیونیست‌های افراطی در میان اقوام یهودی و طرفداران حقوق یهودیان، طرفدار پیدا کنند و به جریان هژمونیک تبدیل شوند.

صهیونیسم در معنای عام آن به معنی ملی‌گرایی یهودی است و در دوران تکوین خود از چند گروه عمده تشکیل می‌یافت. عده‌ای از صهیونیست‌ها ریشه‌های جنبش خود را به عهد عتیق و زمانی می‌رساند که رومی‌ها استقلال قوم یهود را از آن‌ها گرفتند و در نتیجه یهودیان در سراسر زمین پراکنده شدند. از منظر این گروه از صهیونیست‌ها، قوم یهود در تبعید نیز دین خود را با قوانین و آداب خاص خود حفظ کردند و در نتیجه از مردمانی که در میانشان زندگی می‌کردند متمایز ماندند و از آن زمان تا عصر حاضر سودایی جز بازگشت به ارض موعود نداشته‌اند. اما بیشتر یهودیانی که در اروپای غربی و مرکزی زندگی می‌کردند خود را نه متعلق به یک قوم برگزیده، بلکه پیرو دینی می‌دانستند که در عمل تنهـا مطالبه حقوق برابر با دیگر مذاهب را داشت.

بیشتر یهودیان در اروپای شرقی ساکن بودند و در سرتاسر اروپای شرقی با آن‌ها به گونه‌ای مشخص برخوردی نابرابر می‌شد؛ به خصوص در امپراتوری روسیه. یهودیان در امپراتوری تزاری فقط گروهی مورد تبعیض که بیشترشان در فقر زندگی می‌کردند نبودند بلکه آن‌ها به برتری فکری و اخلاقی خود باور داشتند.

ارنست نولته تاریخ‌نگار و فیلسوف برجسته آلمانی می‌نویسد: «برای یهودیان همزمان مایه خشم و وحشت بود وقتی می‌دیدند نمایندگان دیگر سرکوب‌شدگان نیز علیه آن‌ها موضع می‌گیرند. کم نبود مواردی که انقلابیون طبقه متوسطی در اواخر قرن نوزدهم همین کار را می‌کردند و سه نیروی سرکوب را این گونه بر شمردند «تزار، اشراف و یهودیان» بنابراین یهودیان در وضعیت کاملا منحصر به فردی به سر می‌بردند. اکثریت بزرگی از آن‌ها فقیر بودند، اما نمایندگان متمول هم کم نداشتند؛ اشراف آن‌ها را خوار می‌شمردند، ولی بسیاری از آن‌ها به عنوان پیشکار در خدمت اشراف بودند؛ در کار نشر روزنامه و کتاب و در حیات فکری حضور نیرومندی داشتند، اما هم «خلق» غالبا بی‌سواد و هم حاکمان امپراتوری آن‌ها را ناچیز می‌انگاشتند و در عین حال از آن‌ها وحشت داشتند. در این شرایط بود که نخستین تلاش‌هایشان برای فرار از این وضعیت از طریق مهاجرت به سرزمین مقدس، یعنی فلسطین، شکل گرفت.»

معنای صهیونیسم

ایده بازگشت به سرزمین موعود

ایده بازگشت به سرزمین موعود نخستین بار در آثار «موزس هس» مطرح شد. وی در دهه ۱۸۴۰ به به عنوان سوسیالیستی معروف شناخته می‌شد و هوادار نظریه‌ای بود که از پیشرفت تاریخ جهان تا رسیدن به جامعه جهانی بی‌طبقه و بی‌دولت سخن می‌گفت. اما در ۱۸۶۲ کتاب روم و اورشلیم را منتشر کرد و نماینده جبهه‌ای از یهودیان شد که آرزویشان «بازگشت» و «بازیابی» بود.

مایه شگفتی است که فردی سوسیالیست با گرایش‌های جهان‌وطنی دچار چنین تغییر عقیده‌ای شده و از «بشریت» به «قوم» شیفت کرد. وی در کتاب «روم و اورشلیم» می‌نویسد: «پس از بیست سال بیگانگی، دوباره در میان قومم ایستاده‌ام و در اعیاد و سوگواری‌های آن شرکت می‌جویم... قومی که در میان ملت‌های متمدن زندگی می‌کند، اما نمی‌تواند به طور ارگانیک با آن‌ها پیوند یابد... اندیشه‌ای که گمان می‌کردم برای همیشه در سینه‌ام خفه‌اش کرده‌ام، دوباره زنده در برابرم ایستاده است. اندیشۀ ملیت من که از میراث پدرانم، سرزمین مقدس و شهر جاودانه‌ای که زادگاه ایمان به وحدت الهی است تفکیک‌ناشدنی است.»

هس مسئله آزار یهودیان در جوامع مختلف را غیر قابل حل می‌دانست و ایده اصلاح جوامع میزبان را رد می‌کرد. همچنین دین‌دار بودن یهودیان را منوط به بازگشت آن‌ها به سرزمین موعود می‌دانست. در واقع همانطور که نولته می‌نویسد، موزس هس مبانی نوعی نظریه «نژادی» را طراحی می‌کند و خواستار «بازیابی حکومت یهود» می‌شود. این مهم برای موزس هس با سوسیالیسم سازگار است و گفتار معروف هس این را به روشنی بیان می‌کند: «اصول موسایی، همان اصول سوسیالیستی هستند.»

دو دهه بعد از انتشار کتاب موزس هس، یکی از روشنفکران معروف یهودی، یعنی «لئون پینسکر» که پزشک و روزنامه‌نگار معروفی بود به مخالفت با آموزه‌های هس برخاست. پینکسر متولد روسیه بود و اعتقاد داشت رهایی یهودیان به دست خودشان، طبق آموزه‌های کتاب مقدس باطل است.

بر اساس باور‌های دینی یهودیان نمی‌توانند «خود» به رهایی برسند، بلکه برای رهایی باید در انتظار ظهور مسیح باشند که آن نیز منوط به اراده خداست. در نظر پینکسر یهودیان در دامان ملت‌های میزبان‌شان به راستی عنصری ناهمگون هستند و «به همین دلیل یهودی‌هراسی... به منزله مرضی مادرزاد... درمان‌ناپذیر است چرا که باعث شده یهودیان با دعوی قوم برگزیده در معرض نفرت عمومی باشند.»

از این رو یگانه راه حل این است که «مسئله یهود» برای همیشه از میان برداشته شود و راه حل آن نیز فقط این است که یهودیان نیز به ملتی مانند دیگر ملت‌ها تبدیل شوند؛ ملتی که زمین و حکومت خود را دارند و راه رسیدن به این هدف نیز بازگشت به سرزمین مقدس نیست.

پینکسر می‌نویسد: «مسئله این است که به رنجوری مزمن قوم خود پایان دهیم و برای این منظور سکولاریسم که به همه شهروندان، جدای از مذهب و نژاد آنها، حقوق برابر می‌دهد بهترین راه است. شعار معروف پینکسر این بود که «به خود کمک کنید، خدا نیز به شما کمک خواهد کرد.»، اما پینکسر که در ابتدا به ادغام یهودیان با جوامع میزبان باور داشت، پس از حمله‌هایی که در روسیه به یهودیان رخ داد و سپس به کل اروپا بسط پیدا کرد از راه حل خود ناامید شد و به این نتیجه رسید که راه دیگری باید جست.

در ابتدای قرن بیستم که جنبش صهیونیسم کاملا متشکل شده بود، ریاست آن را «ناتان بیرنیام» بر عهده گرفت. در نوشته‌های ناتان بیرنباوم با عنوان درباره مسئله یهود ماهیت سکولار صهیونیسم روشن‌تر می‌شود. بیرنباوم تحت تاثیر «لودویگ فوئرباخ» فیلسوف المانی بود و با تفاسیر دینی از صهیونیسم به شدت مخالفت می‌کرد.

او می‌نویسد: «اشتباهی ایدئولوژیک است اگر دین یهودی را مسئله اولیه و ملیت یهودی را مسئله ثانویه بپنداریم، زیرا این انسان است که خدایانش را می‌آفریند نه بالعکس.» بیرنباوم در مخالفت با هس و پیوند زدن صهیونیسم و سوسیالیسم نیز می‌نویسد: «از این واقعیت که این قوم یهود با شخصیت‌هایی چون موسی، اشعیا، فردیناند لاسال و کارل مارکس بزرگترین و تاثیرگذارترین سوسیالیست‌های جهان را پدید آورده است، نباید به این نتیجه رسید که در اینجا ماموریت و رسالتی عرفانی و فرابشری برای قوم یهود در میان است.» بیرنیاوم بعد‌ها با تشکیل کشور اسرائیل نیز مخالفت کرد و بدل به رقیب اصلی «تئودور هرتسل» شد.

هرتسل؛ مهمترین چهره نظری صهیونیسم

تئودور هرتسل را عموما مهمترین چهره نظری صهیونیسم می‌دانند. هرتسل از تمام نویسندگانی که تا کنون بدان‌ها اشاره کردیم تاثیر گرفته بود. او از یهود و یهودیت تقریبا هیچ نمی‌دانست و روزنامه‌نگاری متجدد بود که برای روزنامه‌ای در وین گزارش می‌نوشت.

هرتسل خود منتقد یهودیان بود و خیلی زود با این اتهام روبرو شد که انتقادش تا حد زیادی با «یهودی ستیزان» همصدا شده است. در یادداشت‌های روزانه هرتسل چنین جملاتی فراوانند: «من یهودی ستیزی را درک میکنم. ما یهودیان خود را مانند جسمی خارجی وسط ملت‌های مختلف حفظ کرده‌ایم. گرچه خودمان مقصر آن نیستیم چرا که فشار‌ها شخصیتمان را خراب کرده اند و این باید با فشار‌های دیگری دوباره درست شود.»

هرتسل در ابتدا به صهیونیست‌های سکولار نزدیک بود و از ایده ادغام هواداری می‌کرد. هرتسل در نوشته‌های ابتدایی خود بر این باور بود که با گرویدن جمعی یهودیان به مسیحیت، مسئله آزار یهودیان نیز می‌تواند حل شود اما وقتی به عنوان خبرنگار در پاریس فعالیت می‌کرد با ماجرای «دریفوس» مواجه شد و نفرت عمومی مردم را نسبت به کسی که ادعا می‌شد یک جهود خائن است از نزدیک لمس کرد. افکار هرتسل از همین نقطه دچار تحول و دگرگونی شدند. وی در ۱۸۹۵ کتاب دولت یهود را نوشت از «ایده ادغام» گذر کرد.

هر تسل را تقریبا همه یهودیان شرق اروپا می‌شناختند و حتی گاه وی را «شاه» (ملک) می‌نامیدند. بدین‌سان او اکنون این توانایی را داشت که برای برگزاری نخستین کنگره صهیونیستی در «بازل» سوئیس در ۱۸۹۷ فراخوان دهد. این کنگره در عمل برای نخستین بار نمایندگان مهم یهودیان پراکنده اروپا (دیاسپورا) را با این هدف گرد هم آورد که برای یهودیت دولتی ملی را پایه‌گذاری کنند. البته از تعبیر «دولت» خودداری شد و به جای آن از اصطلاح «خانه» استفاده شد که حساسیت کمتری بر می‌انگیخت و قرار بود از طریق توافقات بین‌المللی این «خانه» تضمین شود.

در همین دوران صهیونیست‌های کنگره صهیونیستی اعلامیه‌های متعددی منتشر کرده و همواره از «مستعمره‌سازی» فلسطین می‌گفتند. صهیونیست‌ها در این اعلامیه‌ها از بومیان فلسطین و حقوق آن‌ها حرفی نمی‌زدند. ارنست نولته می‌نویسد: «در همین زمان، زودهنگام تناقضی هویدا شد و آن عبارت بود از اینکه صهیونیسم هم نوعی «جنبش رهایی‌بخش ملی» بود و هم عملیاتی برآمده از روح اروپایی‌مدار استعمارگری»

صهیونیسم با همین پیش‌فرض می‌خواست نقش اروپاییان استعمارگر را، که به زعم خودشان ملل مختلفی را با استعمار آن‌ها متمدن کرده بودند، بازی کند. هرتسل مدعی بود «صهیونیسم نقش پایگاه پیشتاز فرهنگ در برابر بربریت را ایفا کند» و منظورش از بربریت، بومیان و اعراب فسطینی بود.

هرتسل در نخستین گام بنای «آژانس صهیونیسم» را گذاشت و بعد شروع به مذاکره با مقامات حکومت‌ها کرد. وی تنها بعد از آنکه وارد رابطه کاری با دیگر یهودیان و سازمان‌های یهودی شد که آن‌ها از سال‌ها پیش مهاجرت به ارض موعود را تبلیغ کرده بودند.

چگونگی صهیونیست‌ها به فلسطین فکر کردند؟

هرتسل به جاذبه بی‌بدیل سرزمینی پی برد که جهانیان آن را فلسطین می‌نامیدند اما یهودیان به آن اسرائیل می‌گفتند. در آن زمان فلسطین تحت سلطه امپراطوری عثمانی بود. هرتسل از مذاکرات با عثمانی به این نتیجه رسید که آن‌ها پیشنهاد‌های صهیونیست‌ها را نمی‌پذیرند و باید به سراغ دیگران رفت.

به گزارش رویداد۲۴ وی در سال ۱۹۰۲ با «جوزف چمبرلین» وزیر قدرتمند بریتانیایی وارد مذاکره شد. چمبرلین نیز به راه‌حل ملی برای مسئله یهود معتقد بود و به گزینه پیشنهادی هرتسل گوش سپرد. پیشنهاد هرتسل این بود که ابتدا جامعه سیاسی یهود را بیرون از فلسطین تشکیل دهند تا بلکه بعد‌ها به نحوی خود فلسطین را به دست آورند.

نظر هرتسل «جزیره قبرس» یا باریکه العریش در حاشیه شبه‌جزیره سینا در همسایگی فلسطین بود. هر دو نقطه اسما جز امپراتوری عثمانی ولی عملا تحت اشغال بریتانیا بودند. چمبرلین قبرس را رد کرد اما گفت کمک می‌کند هرتسل موافقت مسئولان انگلیسی سینا را جلب کند.

چمبرلین برای پیشبرد اهداف هرتسل به او پیشنهاد کرد که کشور دیگری را برای استقرار یهودیان برگزیند. این مکان جایی در مستعمرات انگلستان در آفریقای شرقی و کشور اوگاندا بود. اندکی بعد کنگره جهانی صهیونیسم جهانی برگزار و هرتسل پیشنهاد چمبرلین را مطرح کرد و گفت که این سرزمینی است که یهودیان را از آزار و کشتار محافظت می‌کند و ایستگاه و پناهگاهی میان راه ارض موعود است.

استدلال‌های هرتسل هرچند کارگر افتاد اما مورد قبول صهیونیست‌های دیندار و خرافاتی قرار نگرفت. اغلب نمایندگان با آنکه به سود رهبرشان رای دادند، هیچ سرزمینی مگر ارض موعود را نمی‌خواستند.

تاثیر واقعه هولوکاست بر حمایت اروپا از صهیونیسم

هرتسل در تابستان سال ۱۹۰۴ درگذشت و پس از مرگ او صهیونیست‌ها موفق شدند با نفوذ روزافزون در دولت بریتانیا و آمریکا نظر اصحاب قدرت را برای مهاجرت یهودیان به فلسطین جلب کنند. این مهاجرت از پایان جنگ جهانی اول آغاز شد و با روی کار آمدن هیتلر در آلمان شدت گرفت. یهودی‌ستیزی بی‌سابقه رایش سوم که مبتنی بر باوری نژادپرستانه بود و حتی یهودی‌زادگانی که بی‌دین بودند یا تغییر دین داده بودند را نیز شامل می‌شد، به همراه فجایعی، چون هولوکاست و نسل‌کشی یهودیان باعث حمایت کشور‌های غربی از صهیونیست‌ها شد.

صهیونیست‌های افراطی به‌واسطه اقدامات فاشیست‌ها و دیگر نژادپرستان اروپایی، موفق شدند ظلمی که به یهودیان شده بود را به عنوان یک «استثناء» جا بزنند و با تاکید بر استثنایی بودن موقعیت خود هر ظلم و جنایتی را علیه مردم دیگر، به‌ویژه اعراب فلسطین توجیه کرده و محق جلوه دهند.

یهودی‌ستیزی نژادپرستانه اروپایی باعث تقویت صهیونیسم شد و آن‌ها را به مهاجرت به فلسطین و سلب حقوق از مردم فلسطینی ترغیب کرد. به تعبیر ارنست نولته، آنچه در حافظه صهیونیست‌ها ماندگار شد این بود که «دشمن باعث انسجام و بقاست»

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندی ها

پیشنهاد ما

دیگر رسانه ها