چرا قراردادهای صلح اسرائیل و فلسطین هیچگاه به نتیجه نرسیده است؟
میان اسرائیل و فلسطین دهههاست مذاکرات صلح منعقد میشود و مذاکرات به سرنوشت پیمانهای قبلی دچار میشود. اما چرا چنین اتفاقی افتاده است؟ رویداد۲۴ برای پاسخ به این پرسش، قراردادهای مهم تاریخی صلح که میان اسرائیل و فلسطین بسته شده را بررسی کرده است.
رویداد۲۴ نوشت: امروز برقراری صلح دائم و رسیدن به راه حلی قطعی در مناقشات فلسطین و اسرائیل بسیار دور از نظر است. جنگ مدام و شکست پیاپی مذاکرات صلح، طرفین مناقشه را از رسیدن به صلح دائمی ناامید کرده و به نفی مطلق یکدیگر رسانده است. این امر در ترکیب نیروهای سیاسی نیز کاملا آشکار است.
طی دهههای اخیر، «راستگرایان» تسلط فزایندهای بر سیاست اسرائیل داشتهاند. تغییر تسلط بر مناسبات قدرت در اسرائیل از تغییر هژمونی حزب کار به سلطه حزب راستگرای لیکود دیده میشود و نشان دهنده عدم تمایل اسرائیل به صلح است. همین امر برای فلسطینیها با تضعیف گروههای میانهرو و قدرت گرفتن حماس و جهاد اسلامی رخ داده است. اما این وضعیت حاصل چیست و چرا هیچکدام از پیمانهای صلح به ثمر نرسیدند؟
۱۹۱۷ و نخستین قرارداد برای تشکیل کشور یهود
اختلاف بین فلسطینیها و اسرائیلیها پس از جنگ جهانی دوم بالا گرفت. تا پیش از آن بریتانیا منطقه فلسطین را اداره میکرد و بر اساس بیانیه بالفور در سال ۱۹۱۷ تشکیل کشور یهودیان در سرزمین فلسطین را در نظر داشت. پس از اتمام جنگ اداره آن را به سازمان ملل سپرد.
سازمان ملل طرحی برای تقسیم فلسطین به منطقه یهودینشین و عربنشین ارائه کرد. در واقع سازمان ملل خواستار گرفتن بخش بزرگی از سرزمین فلسطین و دادن آن به یهودیان بود. اسرائیلیها طرح سازمان ملل را پذیرفتند، اما اعراب نپذیرفتند. البته افراطیون اسرائیلی نیز از نپذیرفتن قطعنامه توسط فلسطینیها خوشحال بودند.
ایلان پاپه مینویسد: «اگرچه رهبران صهیونیست به طور رسمی قطعنامه ۱۸۱ سازمان ملل (۲۹ نوامبر ۱۹۴۷) مبنی بر تقسیم فلسطین به دو کشور مجزا برای یهودیان و اعراب را پذیرفتند (با علم به این که فلسطینیها و جهان عرب به آن تن نمیدهند)، اما این قطعنامه را فاجعهبار میدانستند، چرا که چشمانداز آن وجود جمعیت برابر فلسطینیها و یهودیها در دولت یهودی بود.»
آغاز جنگ اعراب و اسرائیل در سال ۱۹۴۸
درگیریها بالا گرفت و با اعلام اسرائیل به عنوان یک کشور، در پانزده می ۱۹۴۸ جنگ اعراب و اسرائیل آغاز شد. اما پس از اتمام، هیچیک از کشورهای درگیر فلسطین را به عنوان سرزمینی مجزا به رسمیت نشناختند و جنگی ویرانگر در منطقه آغاز شد. پس از جنگ ۱۹۴۸، مجموعهای از توافقنامههای آتشبس بین اسرائیل و کشورهای عربی همسایه از جمله مصر، اردن، سوریه و لبنان به امضا رسید. این توافقنامهها خطوط آتشبس موقتی را ایجاد کرد که به «خط سبز» معروف است و هدف آن توقف خصومتها بود.
قراردادهای آتشبس موقتا جنگهای گسترده را متوقف میکرد، اما مسائلی چون حدود مرزها و آوارگی بیش از یک میلیون فلسطینی حل ناشده باقی ماند و باعث ادامه جنگ شد. دلیل این امر بیش از هرچیز بیتوجهی اسرائیل به قطعنامههای سازمان ملل و قوانین بینالمللی بود.
قطعنامه ۱۹۴ مجمع عمومی سازمان ملل که در سال ۱۹۴۸ تصویب شد، خواستار بازگشت آوارگان فلسطینی به سرزمین و خانههای خودشان بود، اما اسرائیل توجهی به آن نکرد. اسرائیل در سالهای بعد نیز همین رویه را ادامه داد و از پذیرش قطعنامههای ۲۴۲ (۱۹۶۷) و ۳۳۸ (۱۹۷۳) که خواستار عقبنشینی اسرائیل از سرزمینهای اشغالی بودند امتناع کرد.
با توجه به عدم رسیدن به صلح پایدار، جنگ میان اعراب و اسرائیل در سالهای بعد نیز ادامه پیدا کرد و نتیجه آن این وقایع بودند: بحران سوئز، جنگ شش روزه، نبرد با روههای چریکی، گروگانگیری مونیخ.
اواخر دهه هشتاد روند مذاکرات صلح دوباره آغاز شد و با تلاشهای «انور سادات» پیمان کمپ دیوید منعقد شد. انور سادات نخستین دولتمرد عربی بود که با اسرائیل صلح کرد و همین برای منفور شدنش در میان اسلامگرایان کافی بود. «مناخیم بگین» نیز در داخل اسرائیل با انتقادات فراوانی مواجه شد چرا که خودمختاری فلسطین را به رسمیت شناخته بود. پیمان کمپ دیوید نشان داد که افراطیون در هر دو طرف حضور و نفوذ فراوانی دارند و به چیزی جز محو دیگری رضایت نخواهند داد.
انعقاد پیمان اسلو
اما پیمان کمپ دیوید پایان ماجرا نبود. با فعالیتهای سیاسی و فرهنگی مردم فلسطین و فعالین حقوق بشر در کشورهای دیگر، توجه جهان در اواخر دهه نود بیش از هر زمان دیگری به ظلم روا داشته شده به فلسطینیها و رنجهای برآمده از آن معطوف شده بود. این نکته باعث شد کشورهای مختلف اروپایی به فکر مطرح کردن صلحی جدید بیفتند.
به ابتکار نمایندگان کشوری کوچک و بیطرف یعنی نروژ، گفتگوهایی محرمانهای میان نمایندگان اسرائیل و سازمان آزادیبخش فلسطین برگزار شد و نتیجه این شد که با «پیمانهای اسلو»، طرف اسرائیلی و فلسطینی همدیگر را به طور متقابل به رسمیت شناختند، به گونهای که فلسطینیها حقوق خود مختاری نسبتا گستردهای در نواز غزه و اریحا یافتند.
اسحاق رابین، شیمون پرز، بیل کلینتون و یاسر عرفات این قرارداد را در سپتامبر ۱۹۹۳ در واشنگتن امضا کردند. به نظر میرسید فرایند صلحی که از این رهگذر به جریان افتاده است در مدت کوتاهی به پایان خوشی خواهد رسید. اما همین امیدواریها مقاومت شدیدی را در میان راستهای سیاسی و مذهبی اسرائیل پدید آورد و به همان اندازه نیز جبهه مقاومتی را در میان فلسطینیها ایجاد کرد که تا حدی جهتگیری اسلامگرایانه داشت. موجی از اقدامات مبارزاتی و تهدید به مرگ آغاز شد. حضور دوباره حزب کارگر در ساختار قدرت اسرائیل همه چیز را تغییر داد.
«اسحاق رابین» اولین نخست وزیر اسرائیل بود که بر خلاف آنچه عموما انتظار میرفت خود را رهبر یهودیت جهانی نمیفهمید و نماینده اقشار سکولار جامعه محسوی میشد. او آشکارا خداناباور بود و مخالفانش ادعا میکردند روح یهودی ندارد. رابین هیچ مخفی نمیکرد که از لابی یهودی در آمریکا بیزار است و حق استقلال و مالکیت فلسطینیها را میپذیرفت. این مسئله بسیار نامعمول بود، چرا که معنایی جز چشمپوشی از ایجاد اسرائیل بزرگ و حتی چشمپوشی از دستور خدای یهودیان نداشت.
اسحاق رابین پس از نخستین پیمان صلح اسلو و به خصوص پس از آن که به همراه شیمون پرز و عرفات جایزه نوبل صلح را دریافت کرد مورد نفرت و حمله بنیادگرایان اسرائیلی قرار گرفت. شعار «رابین خائن» سر زبانها افتاد و یک خاخام یهودی ساکن نیویورک در تلویزیون اسرائیل اعلام کرد: «هر یهودی که خاک اسرائیل را به غیر یهودیان واگذار کند، به حکم شرع جانش را باخته است.»
رابین در مواضعش ثابتقدم بود و در چهارم نوامبر ۱۹۹۵ در تجمعی که برای حمایت از صلح میان اعراب و اسرائیل در میدان تلآویو برگزار شده بود مواضعش را دوباره تشریح و توجیه کرد. در این گردهمایی اعلامیههایی پخش شده بود که رابین را در یونیفورم نازیها نشان میداد.
اسحاق رابین پس از پایان آن گردهمایی در خون خود غلتید. او به ضرب گلوله جوانی که در دانشگاه «برایلان» تحصیل میکرد و با مطالعه مجدانه متون عبری کهن توجهات را جلب کرده بود به قتل رسید؛ در حالی که عملکرد نیروهای امنیتی زمینه را برای ترور او مساعد کرد.
قاتل رابین جوانی بود به اسم ایگال امیر متولد ۱۹۷۰ او به همراه برادر و دوستش طرح ترور رابین را اجرا کردند. «ایگال امیر» به حبس ابد محکوم شد و هیچ گاه از کار خود ابراز ندامت نکرد. با توجه به این که جریانهایی برای عفو ایکال امیر تلاش میکردند لایحهای در مجلس اسرائیل به تصویب رسید که عفو قاتل نخست وزیر را ممنوع میکرد.
این ترور جهان را تکان داد، اما چیزی نگذشت که حزب راستگرای لیکود پس از انتخاباتی موفقیتآمیز دوباره دولت را در دست گرفت تا آن که انتفاضه دومی تعمدا از سوی آریل شارون برانگیخته شد و فرایند صلح که آن همه ستایش شده بود با تأثیرگذاری تمام نیروهای متضاد، اسلامگرایان در یک سو و راستهای اسرائیلی در دیگر سو، متوقف شد و تا به امروز هیچ گاه به طور جدی از سر گرفته نشده است.
مذاکرات صلح دوم کمپ دیوید
تلاش بعدی برای برقراری صلح قرارداد کمپ دیوید دوم که در سال ۲۰۰۰ منعقد شد. مذاکرات این قرارداد تحت حمایت ایالات متحده میان «ایهود باراک» نخست وزیر اسرائیل، و یاسر عرفات رئیس سازمان مقاومت فلسطین انجام شد. مذاکرات بدون توافق نهایی به پایان رسید و منجر به وقوع انتفاضه دوم شد.
اختلاف نظر اصلی میان طرفین وضعیت بیتالمقدس و حق بازگشت آوارگان فلسطینی بود. هم ایهود باراک و هم یاسر عرفات تحت فشار تندروهای داخلی از دادن هرگونه امتیازی به طرف مقابل ناتوان بودند.
در سال ۲۰۰۳ سازمان ملل طرحی تحت عنوان «نقشه راه صلح» ارائه کرد که بر اساس حمایت از تشکیل یک کشور مستقل فلسطینی بود. اما اسرائیل که اکنون در تسخیر تندروها بود حاضر به پذیرش آن نشد. اسرائیل همچنین شروع به ساخت شهرکهای اسرائیلی در قلمروی که سازمان ملل به فلسطینیها اختصاص داده بود کرد و آتش نبرد دوباره بالا گرفت.
در نتیجه این اقدامات واقعیت اساسی «خاورمیانه» بدون تغییر مانده و چه بسا تشدید شد. دشمنی میان حکومت صهیونیستها و اعراب فضای منطقه را به صورت روزافزونی رادیکال کرد. شکست برنامههای صلح باعث شد گروههای سکولار و ملیگرا در فلسطین و اغلب کشورهای منطقه جای خود را به حماس، حزب الله و جانشینان التکفیر و الهجره بدهند.
اسرائیلیها نیز به قدری جسور شده بودند که حتی در برابر آمریکاییها چنین اظهار نظر میکردند که: «درست است که اسرائیل مستعمره آمریکاست، اما آمریکا هم مستعمره اسرائیل است.» اوج چنین اظهار نظرهایی را در این حرف نخست وزیر آریل شارون در ۲۰۰۱ میتوان شنید که گفته بود «یهودیان آمریکا را کنترل میکنند و آمریکاییها این را میدانند.»
به تعبیر «ارنست نولته» در کل تاریخ جهان هیچگاه سابقه نداشته کشوری کوچک از زبان نماینده صاحب صلاحیت خود در برابر کشوری بزرگ و به لحاظ مادی به مراتب نیرومندتر چنین متکبرانه و مطمئن سخن گفته باشد. نولته میگوید: «اسرائیل در شرق گامهای عظیمی برداشته بود در حالی که عربها به پیشگامان جهان سوم یا حتی فقط به عنوان نمایندۀ «غرب» به «ببرهایی کوچک تبدیل نشدند»؛ اما از میانشان نوعی قدرت جهانی غیر دولتی پدید آمد. قدرتی در قامت اسلامگرایی که آمریکاییها در برابر حملهاش پاسخی جز جنگ علیه تروریسم نمییافتند. جنگی که در عمل هم هیچ نبود مگر استمرار تروریسم دولتی اسرائیل علیه حملات آشوبناک فردی یا گروهی عربها و فلسطینیها. به غایت نامحتمل است که جنگ جهانی چهارمی به معنای مألوف از آن سر برآورد، اما مقاومت رادیکال اسلامگرایی در برابر انحطاط توسعهطلبانه غرب، امکانهایی درون خود دارد که بیش از تحول مناسبات قدرت در میان کشورهای بزرگ میتواند جریان تاریخ جهان را در آینده رقم بزند.»
صهیونیسم که در ابتدای تکوین خود چهرهای بسیار غیر مذهبی و تساویخواه از خود نشان داده و خواهان عدالت اجتماعی شده بود، به مرور بدل به کشوری دینی و آپارتاید شد و با اوج گرفتن اختلافات صهیونیستها با فلسطینیهای غیر یهودی، ادعای صهیونیستها مبنی بر موروثی بودن سرزمین بیشتر رنگ و بوی مذهبی به خود گرفت. بدین ترتیب با گردش به راست سیاست اسرائیل مخالفان صلح قدرت روزافزونی در کشور یافتند.
اوج این گردش به راست و افراطیگری را میتوان در انتخاب «بنیامین نتانیاهو» و اتحاد وی با احزاب راست افراطی دانست. وی با شهرکنشینان تندرو که به صراحت خواهان تصاحب و الحاق اراضی فلسطینی در کرانه باختری هستند همسو شد و دولتمردان افراطی را روی کار آورد. برای مثال «ایتامار بنگویر» که وزیر امنیت داخلی اسرائیل شد، از اعضای احزاب عربستیزی است که به دنبال کشتار اعراب در شهر الخلیل در سال ۱۹۹۴ به عنوان سازمانهای تروریستی معرفی شدهاند. بنگویر پس از رسیدن به وزارت نیز همین عقاید را داشت و چنین اظهار نظر کرد: «حق من، حق زنم و حق فرزندانم برای جا به جایی آزادانه در کرانه باختری، مهمتر از چنین حقی برای اعراب است.»
به تعبیر اسلاوی ژیژک، اسرائیل پس از مدتها لافزنی درباره موقعیت خود به عنوان تنها دموکراسی خاورمیانه، تحت دولت کنونی نتانیاهو در حال بدل شدن به کشور و دولتی دینی است. در سیاهه «اصول بنیادی» دولت کنونی قید شده است که «یهودیان حقی انحصاری و خدشهناپذیری بر تمام بخشهای سرزمین تاریخی اسرائیل دارند. دولت شهرکسازی و اسکانپذیری را در تمام بخشهای سرزمین تاریخی اسرائیل (از الجلیل تا صحرای النقب و از بلندیهای جولان و یهودیه تا سامریه) ترویج و توسعه خواهد داد.» این مطالب تماما بر خلاف اصول قانونی و بینالمللی و حتی دینی و اخلاقی هستند و راست افراطی در اسرائیل را میتوان اصلیترین مانع صلح دانست.
رادیکال شدن فضای منطقه چگونه باعث رشد حماس شد؟
رادیکال شدن فضای منطقه بر پروژههای فلسطینی نیز تاثیر فراوانی داشت. گروه حماس که با رویکرد سکولار جنبش آزادیبخش فلسطین و متعاقب آن با حکومت خودگردان فلسطین مخالف بود و پیمان اسلو را به عنوان خیانت به منافع فلسطین میدانست، در دهههای اخیر قدرت گرفت و جایگزین گروههای سکولار شد. حماس هدف خود را تشکیل حکومت اسلامی در فلسطین و محو اسرائیل اعلام کرد. با چنین اوضاعی مشخص بود که مذاکرات صلح دیگر دوامی نخواهند داشت. کنفرانس آناپولیس که در سال ۲۰۰۷ با هدف احیای روند صلح اسرائیل و فلسطین برگزار شد از پیش محکوم به شکست بود.
اگر اسرائیلی اقدامات حماس و دیگر گروههای اسلامگرا را مانعی بزرگ در روند ایجاد صلحی پایدار میدانند؛ از آن سو اما مهمترین عامل محقق نشدن صلح و محبوبیت حماس در نوار غزه، اقدامات اسرائیل است که نیتی مبنی بر «پاکسازی قومی» دارد و دست به نقض حقوق بشر و تخطی از قوانین بینالمللی میزند. قطعا مهمترین متحد اسرائیل، یعنی ایالات متحده آمریکا نیز در این مسئله شریک جرم اسرائیلیهاست.
پروپاگاندای اسرائیل تلاش کرده این پاکسازی قومی را در سطح مفاهیم نیز انجام دهد و به همین دلیل به جای مردم فلسطین، آنها را با تعابیری، چون «اعراب ساکن منطقه» و «آوارگان» خطاب میکند. به تعبیر مهران کامروا، این گرایش در جریان چندین و چند مذاکره و پیشنهاد صلح نیز کاملا به چشم میخورد. برای مثال، آمریکاییها اصرار داشتند که قرارداد صلح میان اسرائیلیها با یکی از کشورهای قدرتمند عرب، به ویژه اردن به امضا برسد. بدین ترتیب، آنها موفق میشدند تا اساس مسئله فلسطین را منکر شده و همه چیز را در مناقشه مرزی میان کشورهای حاضر عرب در منطقه تقلیل دهند!
اسلاوی ژیژک در مقالهای حماس و اسرائیل را دو روی یک سکه معرفی میکند؛ دو روی یک سکهای که هر دو با تمام گزینههای صلح مخالفند و متعهدند که تا سرحد مرگ همدیگر را لت و پار کنند. ژیژک مینویسد: «هنگامی که تصدیق کنیم تمامی اسرائیلیها ملیگرایان متعصب نیستند و همچنین تمامی فلسطینیها یهودیستیز نیستند، میتوانیم بر ناامیدیها و سردرگمیهایی که منجر به طغیانهای شرارتبار میشود صحه بگذاریم و شباهت و همسانی عجیب فلسطینیهایی که از وطنشان محروماند و یهودیانی که تاریخشان حاکی از تجربهای مشابه است را دریابیم. مسئله انتخاب یک جناح تندرو یا جناح دیگر نیست؛ مسئله انتخاب بین بنیادگرایان و تمام کسانی است که کماکان به امکان همزیستی مسالمتآمیز باور دارند. هیچ مصالحه و سازشی بین افراطیهای طرفین ممکن نیست و با دفاع تمامعیار از حقوق فلسطینیها که دوشادوش تعهدی راسخ به پیکار علیه نژادپرستی و یهودیستیزی قرار میگیرد، باید با آن افراطیها مبارزه کرد.»
دیدگاه تان را بنویسید