اولین سالگرد ۷ اکتبر | مناقشات اسرائیل و فلسطین از کجا آغاز شد؟
امروزه نام خاورمیانه با جنگ و ناامنی و خشونت مترادف شده است، به حدی که تصور صلح مدام و آرامش پایدار در این منقطه دشوار است. اما این وضعیت نسبتا جدید است و درواقع منطقه خاورمیانه (یا به تعبیر بهتر، منطقه غرب آسیا) از دهه سی قرن بیستم به چنین وضعیتی کشیده شده است. آغاز آشوب و نزاع در خاورمیانه پیمان صلحی بود که در اواخر جنگ جهانی اول و بین کشورهای پیروز جنگ منعقد شد. مرزکشیهای امروزی اغلب کشورهای خاورمیانه بر اساس همین پیمان صلح شکل گرفته است و ساخته شدن کشوری به نام اسرائیل نیز به همین دوره بازمیگردد. در این مطلب با استفاده از کتاب معروف صلحی که همه صلحها را بر باد داد، نوشته دیوید فرامکین، به چگونگی شکلگیری اسرائیل و ریشه اصلی جنگهایی که پس از آن رخ داد میپردازیم.
با گذشت یک سال تنشهایی که با حمله حماس در ۷ اکتبر شروع شد، بحث تاریخی درباره مناقشه فلسطینیان و اسرائیلیها بیشتر مورد توجه قرار گرفته است. دانش عمومی در این زمینه به واسطه تبلیغات یکسویه هم از سوی اسرائیل و هم از سوی نظام سیاسی حاکم، موجب شده تصورات غلطی در این زمینه به وجود بیاید. باید به سه واقعیت تاریخی مهم در این زمینه اشاره کنیم: فلسطین قبل از اسرائیل وجود داشته، مناقشه فلسطینیها و اسرائیلیها قبل از ۷ اکتبر وجود داشته و مسئله فلسطین هم قبل از تاسیس جمهوری اسلامی وجود داشته است. به همین جهت، در رویداد۲۴ در قالب مجموعهای از مطالب سعی میکنیم با دیدگاهی بیطرفانه و غیرایدئولوژیک به مسئله فلسطین و اسرائیل بپردازیم.
علی نوربخش: «اروپا دِین بیپایانی به یهودیانش دارد که هنوز آن را پرداخت نکرده است. در عوض، مردم معصومی به پرداخت دِین مجبور شدهاند: فلسطینیان. فلسطینیان از آغاز، به سهم خودشان، متحمل جنگی شدهاند که تا به امروز در دفاع از سرزمین خویش، سنگهای خویش و شیوه زندگی خویش ادامه داشته است... سنگها از درون بر سر اسرائیلیها فرو میریزند، سنگهایی که از طرف مردم فلسطینی روانه میشوند تا یادآوری کنند مکانی در جهان وجود دارد که در آن دِین واژگون شده است. تا یادآوری کنند یک دِین نمیتواند با یک، دو، سه، هفت یا ده آدمکشی در روز، یا موافقت طرف ثالث پرداخت شود. فلسطینیان ژرفناهای جان آن سرزمین را به صدا درمیآورند و آن را با سنگهای تیزشان عذاب میدهند.»
ژیل دلوز، سنگها
ایده تشکیل کشوری مختص به یهودیان به اواخر قرن نوزدهم میلادی بازمیگردد و بیش از همه چیز حاصل و نتیجهٔ یهودیستیزی موجود در اروپا بود. یهودیان همیشه در اقلیت بودند و به دلایلی که در گزارش دیگری به آنها پرداختهایم، مورد آزار و تحقیر دیگران واقع میشدند. یهودیستیزی در اواخر قرن نوزدهم شدت بیسابقهای گرفت و همین مسئله باعث شد یهودیان چارهای برای موقعیت دردآور خود بیاندیشند.
در واقع صهیونیسم پاسخی بود به وضعیت وخیم یهودیان در کشورهای اروپایی و در ابتدا از ایدهٔ ادغام یهودیان در جوامع میزبان خود دفاع میکرد. اما تحولات تاریخی اروپا باعث شد که صهیونیستها به فکر تشکیل کشوری مستقل برای یهودیان بیافتند. آنها از سالهای ابتدایی قرن بیستم نفوذ روزافزونی در دولتهای بریتانیا و آمریکا به دست آوردند و موفق شدند با لابیگری و نفوذ به ساختار قدرت، نظر سیاستمداران بریتانیایی را برای مهاجرت یهودیان به فلسطین جلب کنند.
در واقع ریشهی اصلی مناقشات منطقهی خاورمیانه به تصمیمهایی بازمیگردد که دولت بریتانیا پس از جنگ جهانی اول و تحت تاثیر ملیگرایان یهودی اتخاذ کرد.
ریشههای تاریخی مناقشه
سرزمین فلسطین برای پیروان ادیان ابراهیمی همواره در حکم سرزمینی مقدس قرار داشته است. این منطقه زادگاه یهودیت و مسیحیت است و از نظر اسلام بسیار محترم است. هر یک از این ادیان، هویت تاریخی و مذهبی خود را در فلسطین جستجو میکنند. این سرزمین در دوران باستان به امپراطوری روم تعلق داشت و در سالهای اولیهٔ ظهور اسلام به دست اعراب افتاد و در واقع از سال ۶۳۵ میلادی، اعراب بر منطقه فلسطین حکومت میکردند. این سرزمین تا اواخر قرن نوزدهم میلادی در قلمرو امپراتوری عثمانی قرار داشت.
امپراتوری عثمانی بر اغلب سرزمینهای مسلمان حکومت میکرد و در مقطعی بسیار قدرتمند بود، اما با وقوع انقلاب صنعتی مدام از قدرتش کاسته شد چرا که قادر به صنعتی کردن قلمرو خود نبود. حالت امپراتوری عثمانی به گونهای بود که در سالهای آخر قرن نوزدهم آن را «مرد بیمار اروپا» لقب داده بودند و عنقریب در انتظار پاشیدن آن بودند.
نگرانی اصلی دولتمردان بریتانیایی - بهعنوان مهمترین قدرت قرن نوزدهم- این بود که با فروپاشی قریبالوقوع عثمانی، سرزمینهای آن به روسیه برسد و راه بریتانیا به هندوستان ناهموار شود. به همین دلیل به فکر تسخیر قلمرو عثمانی افتاد و مصمم شد روسیه را نیز از میدان کنار بزند.
صلحی که همه صلحها را بر باد داد
امپراتوری عثمانی پس از آغاز جنگ جهانی اول وارد جنگ با فرانسه و بریتانیا شد و همانطور که انتظار میرفت شکست سختی از آنها خورد. بریتانیا و فرانسه در آستانه شکست عثمانی قراردادی سری میان خود منعقد کردند و در آن دست به تقسیم مناطق جداشده از عثمانی زده و در واقع نقشه خاورمیانه ترسیم کردند. این صلح در معاهدهای به نام معاهده پاریس محقق شد و مناطق مختلف عثمانی را بر وفق تصمیم بریتانیا، ترسیم میکرد. این مناطق امروزه کشورهای منطقه غرب آسیا (خاورمیانه) را تشکل میدهد و به تعبیر کتاب دیوید فرامکین، «صلحی که در معاهده پاریس به دست آمد پایان تمام صلحها بود.»
در قرارداد بریتانیا و فرانسه، مناطقی، چون لبنان، سوریه، آدانا، دیاربکر و شمال عراق و موصل به فرانسه داده میشد و جنوب سوریه، اردن، مناطق مرکزی و جنوبی بینالنهرین شامل بغداد و بصره تا ساحل خلیج فارس و حیفا تحت اختیار بریتانیا بودند. استانبول و تنگههای بسفر و داردانل و ولایتهای ارمنینشین عثمانی نیز زیر نفوذ روسیه بود. این بند آخر البته با وقوع «انقلاب اکتبر روسیه» ملغی شد. در این میان، منطقه فلسطین به خاطر قرار گرفتن اماکن مقدس ادیان ابراهیمی از حساسیت بالایی برخوردار بود. بریتانیا در قرارداد خود با فرانسه بر سر بینالمللیکردن آن منطقه به توافق رسیده بودند، اما معاهده بین دو کشور یک سال بیشتر دوام نیاورد و در روز ۱۹ ماه مه ۱۹۱۷ «لوید جورج» نخستوزیر بریتانیا در جلسهای غیرعلنی در مجلس عوام اعلام کرد که انگلستان قصد ندارد فلسطین را بعد از جنگ به عثمانی بازگرداند.
لوید جورج را میتوان عامل اصلی «تحقق صهیونیسم» در قرن بیستم دانست. وی طرفدار سرسخت استقرار یهودیان در فلسطین بود و موفق شد در این عقیده دولتمردان مخالف خود را کنار بزند و حتی به قیمت مخدوششدن روابط بریتانیا و فرانسه از ایده صهیونیسم دفاع کند. این عقیده در بسیاری از دولتمردان بریتانیا وجود داشت و دلیل آن را باید پشت عقاید دینی آنها جستوجو کرد. این مطلب از آن جهت اهمیت دارد که ریشه خرافی و آخرالزمانی تشکیل دولت اسرائیل را عیان میکند و همچنین پرتوی بر حمایت بیدریغ اروپاییان امروز از دولت اسرائیل بیندازد.
لوید جورج مسیحی بود و با توجه به دشمنی دیرینه مسیحیان با یهودیت، پافشاری وی بر ایده صهیونیسم عجیب به نظر میرسد. اما کندوکاو در آرا و شخصیت وی میتوان به دلیل گرایشهای صهیونیستی او پی برد. جورج با کتاب مقدس بزرگ شده بود و میگفت آنقدر که درباره مناطق جنگی در کتاب مقدس میداند، درباره نبردهای انگلستان در جنگ جهانی اطلاعات ندارد. او در دفتر خاطراتش مینویسد که با تقسیم فلسطین در قرارداد «سایکس-پیکو» که بیشترش را تحت نظارت بینالمللی قرار میداد به این دلیل مخالفت کرده که باور داشته «نمیارزد ارض موعود را فقط برای این بگیریم که پیش چشم خدا تکهتکهاش کنیم» و به همین دلیل او معتقد بود فلسطین اگر باز پس گرفته شود، باید یکپارچه و بخشناپذیر بماند تا همچون موجود زندهای شکوه گذشتهاش را به دست بیاورد.
جورج، پیرو «کلیسای پیوریتن» بود؛ کلیسایی که اعضایش خواهان بازگشت یهودیان به کنار کوه صهیون هستند. این تفکر از زمانی شکل گرفت که در اواسط قرن هجدهم دو پیورتن انگلیسی مقیم هلند در نامهای از دولت بریتانیا خواستند: «ملت انگلستان با سکنه هلند نخستین و آمادهترین کسانی باشند که پسران و دختران اسرائیل را با کشتی خود به ارض موعود، میراث ماندگار نیاکانشان ابراهیم و اسحاق و یعقوب حمل میکنند.»
پیورتنها به استناد کتاب مقدس معتقد بودند بازگشت مسیح زمانی رخ خواهد داد که ملت یهود به زادگاه اولیهشان بازگردند. این تفکر در قرن نوزدهم در عقاید افرادی، چون آنتونی کوپر و ارل شافتسبری بار دیگر زنده شد و جنبش تبلیغاتی نیرومندی در کلیسای انگلستان پدید آورد که هدفش بازگرداندن یهودیان به فلسطین و دعوت آنها به مسیحیت برای ظهور سریعتر مسیح بود.
بسیاری از سیاستمداران بریتانیایی تحت تاثیر همین عقاید، اعتقاد داشتند که کشورشان باید در استقرار یهودیان در ارض موعود و گرفتن این سرزمین از عثمانیها پیشقدم شود. لوید جورج سالهای پیش از فروپاشی عثمانی منشوری برای استقرار یهودیان پیشنویس کرده و رسما برای تصویب به دولت بریتانیا ارائه داده بود.
اعلامیه بالفور
با توجه به حامیان فراوان صهیونیسم در دولت بریتانیا، کار لوید جورج پس از رسیدن به نخستوزیری ساده بود. یکی از متحدان او وزیر خارجهاش، «آرتور جیمز بالفور» بود. بالفور مسئولیت یافت با صهیونیستها مذاکره کند. ابتدا پیشنهاد داد یهودیان سرزمین موعود خود را در مستعمرههای بریتانیا در قاره آفریقا بنا کنند. اما این نظر با اکثریت آرا رد شد چرا که صهیونیستها بنابر عقاید مذهبی خود خواهان رفتن به سرزمین موعود بودند. نهایتا بالفور پیشنهاد آنها را پذیرفت و به دولت بریتانیا ابلاغ کرد.
بیشتر بخوانید: چرا قراردادهای صلح اسرائیل و فلسطین هیچگاه به نتیجه نرسیده است؟
نتیجه آن نیز بیانیهای معروف به «بیانیه بالفور» شد که در سال ۱۹۱۷ انتشار یافت. در بیانیه آمده بود که باید برای یهودیان یک خانه ملی در فلسطین احداث شود. یهودیان فلسطین نیز حقوق شهروندی و مذهبی داشته باشند. همچنین در این بیانیه میخوانیم: «حمایت بریتانیا از این امر مشروط بر این خواهد بود که اقدامی صورت نگیرد که حقوق مدنی و مذهبی جوامع غیریهودی ساکن فلسطین یا حقوق و موقعیت سیاسی یهودیان مقیم هر کشور دیگری را در معرض خطر قرار دهد»؛ شرطی که مدتی بعد به راحتی توسط صهیونیستها نقض شد.
واکنش اعراب
به دنبال صدور چنین اعلامیهای بود که آمریکا نیز در تبریک سال نو اعلامیه بالفور را به رسمیت شناخت و مهاجرت و اسکان یهودیان سراسر جهان به فلسطین آغاز شد. نخستین واکنش اعراب به این اقدام در سال ۱۹۲۰ صورت گرفت و «قیام جشنواره حضرت موسی» نام گرفت. در جریان این قیام حدود ده نفر کشته شدند و درگیری میان اعراب و یهودیان بالا گرفت.
یهودیان ساکن در فلسطین فقط یازده درصد از جمعیت آن را تشکیل میدادند. اما با موج مهاجرت جمعی یهودیان مدام افزایش یافت. اعراب ساکن در فلسطین که در حال از دست دادن سرزمین خود بودند چند بار دیگر نیز دست به قیام زدند و هربار توسط شبهنظامیان صهیونیست و نیروهای بریتانیایی سرکوب شدند.
تروریسم یهودی
صهیونیستها برای سرکوب اعراب و وادار کردن آنها به ترک کشورشان چند گروه تروریستی تشکیل دادند که معروفترین آنها «هاگانا» و «ایرگون» بودند. این دو گروه در طی سالهای دهه چهل بیش از پنج هزار نفر از اعراب را به قتل رسانده و پانزده هزار نفر را مجروح کردند.
پس از ظهور نازیسم و فرار یهودیان اروپا به فلسطین، جمعیت یهودیان به حدود ۳۳ درصد از کل جمعیت رسید. در واقع با ظهور نازیسم، مهاجرت بسیار گستردهای از اروپا به فلسطین صورت گرفت و این امر علاوه بر افزودن به جمعیت یهودیان، حمایت دولتهای اروپایی از اسرائیل را نیز افزایش داد.
طنز ماجرا اینجاست که گروههای تروریستی اسرائیل با خود بریتانیا نیز وارد جنگ شدند. ماجرا از این قرار بود که بریتانیا پس از مشاهده توحش صهیونیستها در مواجهه با اعراب فلسطین تعدادی محدودیت برای ورود مهاجران یهودی به فلسطین وضع کردند. در واکنش، صهیونیستها بیدرنگ وارد مبارزه مسلحانه با نیروهای بریتانیایی شدند و زمانی که بریتانیا در سال ۱۹۴۶ مانع از ورود موج مهاجران یهودی به فلسطین شد، تروریستهای اسرائیلی مقر فرماندهی بریتانیا در اورشلیم را بمباران کردند.
اکنون بریتانیا با هیولایی مواجه بود که ساختهٔ خودش بود. نهایتا با بالا گرفتن درگیریها، بریتانیا نیز از فلسطین خارج شد و دیوید بن گوریون، رئیس آژانس یهود و اولین نخستوزیر اسرائیل، همزمان با خارج شدن بریتانیا از فلسطین خبر تشکیل «سرزمین یهودی در ارض موعود، تحت عنوان اسرائیل» را اعلام کرد. سازمان ملل متحد نیز طرح تقسیم فلسطین را به تصویب رساند؛ طرحی که بر اساس آن سرزمین فلسطین به دو بخش یهودی و عربی تقسیم میشد. ولی اعراب با طرح تقسیم فلسطین مخالفت کردند. در همین حین، اقدامات تروریستی صهیونیستها ادامه یافت و حدود ۲۵۰ هزار نفر از اعراب فلسطین از سرزمین خود رانده و طرد شدند و تعدادی زیادی نیز به قتل رسیدند. تروریستهای اسرائیل حتی «فولک برنادت» میانجی سازمان ملل متحد و دستیارش را نیز به قتل رساندند. آنها به سفارت شوروی نیز که از نخستین حامیان تشکیل دولت اسرائیل بود حمله کردند.
خصلت تروریستی و ستیزهجوی صهیونیستها پس از اعلام تاسیس کشورشان نیز ادامه پیدا کرد. آنها اعراب را وادار به مهاجرت اجباری کرده و بسیاری را نیز به قتل رساندند. سازمانهای تروریستی اسرائیل بدون هیچ تعهدی به قانون و اخلاق دست به قتل و ترور و شکنجه زدند و کار را به جایی رساندند که بسیاری از یهودیان سرشناس جهان، مانند آلبرت آینشتاین و هانا آرنت، تنها چند ماه پس از تاسیس اسرائیل علیه آن موضع گرفتند.
جنگ، کشتار... و دیگر هیچ
وقایع سال ۱۹۴۷ آغازگر نخستین جنگ اسرائیل و اعراب بود. این جنگ منجر به آوارگی حدود ۷۰۰ هزار فلسطینی و ایجاد بحران انسانی گستردهای شد که آثار آن هنوز هم بر زندگی مردم منطقه سایه افکنده است. این واقعه، با نام «نکبه» (فاجعه) در تاریخ فلسطینیان ثبت شده و به عنوان آغاز پاکسازی قومی مردم فلسطین توسط دولت اسرائیل به یاد میآید.
اخراج فلسطینیان در سال ۱۹۴۸ ناشی از یک پاکسازی قومی برنامهریزی شده بود که توسط رهبران جنبش صهیونیستی، عمدتا دیوید بن گوریون و ده عضو دیگر دولت وقت اسرائیل اجرا شد. به تعبیر ایلان پایه، مورخ معروف اسرائیلی، اخراج فلسطینیها از سرزمینشان و پاکسازی قومیتی اعراب، نه یک «اتفاق» بوده و نه حاصل «ضرورت شرایط جنگی»؛ بلکه این پاکسازی قومی در راستای «تحقق جنبش صهیونیسم» انجام گرفته است. در واقع ایلان پاپه پاکسازی قومی را لازمه هویت دولت اسرائیل میداند.
پس از این جنگ درگیریها همچنان ادامه یافت و با وقوع جنگهای بعدی، مانند جنگ ۱۹۶۷ و جنگ یوم کیپور در سال ۱۹۷۳، مردم فلسطین بیش از پیش مورد تعدی قرار گرفتند. اسرائیل در این جنگها مناطقی مانند کرانه باختری، غزه و بلندیهای جولان را تحت اشغال خود گرفت و هربار در این مناطق دست به یک نوع پاکسازی قومی زد. از دهه ۱۹۹۰ به بعد، چندین دور مذاکرات صلح بین اسرائیل و فلسطینیان برگزار شد و به ویژه توافق اسلو در سال ۱۹۹۳، امیدهایی را برای حل مناقشه ایجاد کرد. اما هیچکدام از این معاهدات، به دلایلی از جمله عدم تحقق وعدهها، منجر به صلح نشدند.
منبع: رویداد 24
دیدگاه تان را بنویسید