کد خبر: 745881
تاریخ انتشار :

نقش اعتقادات الهی در تدبیر حیات سیاسی و حکمرانی: بازخوانی سخنان رهبر معظم انقلاب در مواجهه با امریکایی‌ها

اقتضای خاستگاه و نسبت الهی داشتن حکومت این است که مطالبات الهی برای تدبیر حیات سیاسی، مجموعه‌ای از تکالیف و وظایف سیاسی را برای حاکمیت به وجود می‌آورد که رهبران نمی‌توانند از آن تخلف کنند.

نقش اعتقادات الهی در تدبیر حیات سیاسی و حکمرانی: بازخوانی سخنان رهبر معظم انقلاب در مواجهه با امریکایی‌ها
پایگاه خبری تحلیلی نامه نیوز (namehnews.com) :

حضرت آیت الله خامنه‌ای فرمانده معظم کل قوا در سالروز بیعت تاریخی همافران و کارکنان نیروی هوایی، با جمعی از فرماندهان و کارکنان نیروی هوایی و پدافند ارتش جمهوری اسلامی ایران دیدار کردند و در این دیدار ضمن ترسیم شرایط امروز، به تجربه بی‌حاصل حدود ۲ سال مذاکره با آمریکا در دهه نود و اقدام آمریکا در زیر پا گذاشتن همه تعهدات خود، اشاره کردند. رهبر انقلاب، در این سخنان، تجربه منفی دهه ۹۰ و حدود ۲ سال مذاکره با آمریکا و چند کشور دیگر را که منجر به انعقاد معاهده هسته‌ای شد، دلیلی بر بی‌فایده بودن مذاکره با آمریکا خواندند.

«محمد عابدی» استادیار و عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی به تبیین دیدگاه رهبر معظم انقلاب در مواجهه با وضعیت جدید مناسبات ایران و آمریکا پرداخت و ایدئولوژیک بودن یا نبودن رویکرد ایشان در سیاست خارجی را بررسی کرد که در ادامه آن را می‌خوانید.

جایگاه اعتقادات توحیدی در سیاست ورزی و تدابیر سیاسی رهبران جمهوری اسلامی ایران

الف. حاکمیت و رهبری در مکتب قرآن، اصالتاً مخصوص خداوند، و از حقوق و شئون الهی است، خداوند این منصب و مقام را در مرحله تنفیذی و اجرایی، برای افرادی دارای شایستگی‌ها اعتبار و جعل می‌کند و آنان چون از طرف خداوند برای حکومت مورد پذیرش قرار گرفته‌اند، در صورت مقبولیت و رضایت مردم، باید حکومت تشکیل بدهند (تکلیف سیاسی). بعد از آن باید سیاست گذاری ها و تدبیرهای رهبران در راستای خواست الهی باشد که اصول و بنیان‌هایش در قالب قرآن کریم معرفی شده و در اختیارشان قرار گرفته است و آنان نمی‌توانند سیاستی طراحی کنند یا تدبیری را عملی کنند که مخالف خواست و رضایت الهی باشد.

در نظام توحیدی که قرآن توصیه می‌کند، هم رهبر و هم مردم نباید از دایره قوانین الهی خارج شوند؛ نه رهبر چنین حقی دارد و نه مردم چنین حقی دارند و همین جاست که امر به معروف و نهی از منکر حاکمان توسط مردم جایگاه می‌یابد که البته درباره معصومان به جهت عدم انحراف آنان موضوع برای اعمال حق ندارد ولی در حکومت دیگران چنین حقی موضوعیت دارد.

این گفتمان، قرآنی و اعتقاد قرآنی است و اصل و تدبیر اموری چون حمایت از مظلومان عالم یا مسلمانان جهان (من اصبح و لم یهتم بامور المسلمین…) نهضت‌های آزادی بخش، یا نوعِ رفتار سیاسی در برابر استکبار جهانی و منطقه‌ای یا نظام‌های طاغوتی منطقه‌ای همگی بر مدار این گفتمان استوار است.

پاسخ به یک شبهه

اقتضای خاستگاه و نسبت الهی داشتن حکومت این است که مطالبات الهی برای تدبیر حیات سیاسی، مجموعه‌ای از تکالیف و وظایف سیاسی را برای حاکمیت به وجود می‌آورد که رهبران نمی‌توانند از آن تخلف کنند، همانطور که پذیرندگان چنین حاکمیتی نیز «نباید» خلاف آن را از رهبران خود بخواهند. این سخن بدان معنا نیست که مردم نمی‌توانند، چرا می‌توانند و این قدرت در نهاد بشریت به صورت وجودی و تکوینی هست که حکومت‌هایی را که دیروز به آن رضایت داده بود، امروز به زیر بکشد، ولی این «واقعیت وجودی» به معنای «برحق بودن»، مطلوب بودن و مرضی خدا بودن آن نیست. اینجا از نقاط مهمی است که مورد مغالطه قرار می‌گیرد و مردم متأسفانه پاسخ درستی هم نمی‌گیرند.

حال اگر کسی عمل به اقتضای الهی، قرآنی و اسلامی بودن رهبری و حکومت را رهبری ایدئولوژیک یا هر چیز دیگر می نامد، به خودش مربوط است و قضاوت درباره درستی و نادرستی این ادعا به این است که منظورشان از ایدئولوژیک بودن تدبیرها و تصمیمات سیاسی رهبری چه باشد؟

یک. اگر منظور این باشد که اعتقادات نباید تعیین کننده نوع تدبیر و مدیریت و تصمیمات سیاسی باشد، باید پرسید: اصولاً کارکرد و فلسفه اعتقادات و جهان بینی و نگرش انسان‌ها و دولت‌ها به هستی و جهان چیست؟

اولاً اعتقادات و باورها، هدف حیات اجتماعی و سیاسی را تعیین می‌کند و زندگی سیاسی را معنادار می‌سازد؛

ثانیاً مشروع و نامشروع بودن ابزارهای رسیدن به اهداف حکومت‌ها و تدابیر سیاسی را تعیین می‌کند.

این ذهنیت از دوران پیش از انقلاب همواره ایجاد می‌شد و در فلسفه سیاسی هم از آن پرهیز داده می‌شود این است که دخالت دادن اعتقادات شخصی و مکتبی در حکومت داری است، ولی باید در باره این گزاره‌ها تأمل داشت:

اولاً: این قضاوت به آن دسته از فلسفه‌های سیاسی مربوط است که اصولاً با دخالت دین در حکومت مخالف هستند و کارکرد دنیایی برای دین در نظر نمی‌گیرند، در حالی که در گفتمان قرآنی و اسلامی بر این مبنا که «حکومت مقوله‌ای قرآنی و شأنی الهی است»، تمرکز می‌شود و این بر خلاف فلسفه‌های سکولار یا ضد دین است؛ مخصوصاً آنان که متأثر از آسیب‌های دوران حکومت کلسیا هستند. بنا بر این اینجا مغالطه و غلط اندازی مبتذلی وجود دارد؛ گفتمانشان غیر قرآنی است، ولی اشکالشان به حکومت قرآن بنیان است.

ثانیاً. در همان حکومت‌های سکولار هم آیا می‌توان موارد عمده و کلانی را یافت که تدابیر سیاسی شأن مبتنی بر اعتقاد و ایدئولوژی نباشد؟ آیا سرتاسر حاکمیت رژیم صهیونیستی بر مبانی اعتقادی نژادپرستانه استوار نیست؛ آیا تدابیر حکومت آمریکا در جهان حتی در مواردی مثل اعطای جایزه صلح نوبل بر مبنای اعتقاد به سروری و اولویت آمریکا (اول آمریکا) و فرهنگ آمریکایی بر جهان نیست؟ آیا اولویت حکومت‌های غربی بر اعتقاد به برتری نژادی اروپایی نیست، آیا اینها اعتقاد و ایدئولوژی نیست و فقط اعتقاد به خداوند و نقش خدا در حکومت و لزوم حرکت سیاست در مسیر خداوند رفتار ایدئولوژیک است. این غیر از مغالطه یک بام و دو هوا چیز دیگری است؟

ثالثاً. ما هم قبول داریم که ایدئولوژی (به معنای نقشه راه برآمده از یک مکتب برای حیات اجتماعی سیاسی) اگر غلط و بدون مبنای الهی و قویم باشد و برخاسته از مکاتب غیر موجّه و نامعتبر باشد (مانند ایدئولوژی‌های نژاد پرستانه؛ ضدبشری؛ فاشیستی؛ ناسیونالیسم افراطی، فمینیسم) نباید مبنای تصمیم گیری و مدیریت سیاسی باشد، و فلسفه سیاسی اسلامی به شدت با آنها مخالف است، اما اگر مکتب قرآن به عنوان مکتب معتبر پذیرفته شد، و فلسفه سیاسی بر مدار آنان پاسخگوی مسائل سیاسی شد، چرا ایدئولوژی قرآن بنیان و قویم و محکم نتواند مبنای تصمیم گیری سیاسی باشد؟ باید به این آسیب شناسی تاریخی هم البته توجه داشت که اصولاً هراس فلاسفه سیاسی موجود غربی از حاکمیت ایدئولوژیک به خاطر تأثیرات هولناک مکاتب انحرافی و منسوخ بر ایدئولوژیها و شکل گیری حکومت‌ها بر پایه آنهاست، اما اگر ما مؤمن و معتقد به عدم تحریف قرآن کریم و معتبر بودن آموزه‌های آن هستیم، چرا باید در زمین دیگران سوال مطرح کنیم و چرا نباید بتوانیم برنامه عمل و نقشه راه متناسب با آن در اختیار بگیریم؟

ضرورت راهبری تدابیر سیاسی در بستر آموزه‌های قرآن کریم

این ضرورت را می‌توان با چند مقدمه تبیین کرد:

۱.« قرآن کریم کتاب زندگی است». این گزاره کلیدی، تبلور دیدگاه مسلمانان نسبت به کارکرد اجتماعی قرآن کریم است. در تداوم این اندیشه قرآنی، نظام جمهوری اسلامی بر پایه اعتقاد به انحصار حکومت به الله «ان الحکم الا لله» شکل گرفت است، به این صورت که هرچند حکومت اصیل در زمین مخصوص خداست، ولی برای اینکه حکومت بتواند ساختار امارت و نظام حکومتی به خود بگیرد، باید صورت انسانی داشته باشد و افرادی حکومت و مدیریت حیات اجتماعی، سیاسی بشریت را از سوی خداوند به عهده بگیرند و به این ترتیب آموزه‌قرآنی «خلافت بشر از خداوند» در حیات سیاسی و اجتماعی معنا می‌یابد.

۲ . مطابق مبانی قرآن کریم، هدف از حکومت و رهبری جریان دادن به خواست الهی به زندگی و هموار کردن مسیر بندگی و سعادت دنیایی و آخرتی است و تأمین این هدف نیازمند شرایطی است که صلاحیت و شایستگی جانشینان الهی برای حکومت و رهبری از مهم‌ترینشان است.

۳. طبق آموزه‌های قرآن کریم «باید» افرادی حاکمیت یابند که مطالبات الهی از انسان را دستور کار خود قرار بدهند (تناسب خلیفه الهی با خداوند) و ائمه هدایت بشر به امر خدا باشند و او را در صراط مستقیم الهی راهبری نمایند. روایتهایی همچون «انا صراط مستقیم» از سوی امیرمومنان (ع) و اهل بیت (ع) در همین راستا تبیین می‌پذیرد، در مقابل اگر افرادی بی صلاحیت همچون فرعون و نمرود و طاغوت‌ها، حکومت در زمین را به دست بگیرند، اهداف الهی تأمین نخواهد شد و سرنوشت بشر در دست «ائمه ضلال» قرار خواهد گرفت و آنان بشریت را از مسیر خواست الهی در حیات اجتماعی وسیاسی گمراه خواهند کرد.

۴. واقعیت موجود قرآن کریم نشان می‌دهد که بر اساس ساختار وجودی انسان‌ها مثل اختیار و عقل (نظام واقع و تکوین)،آنها خود این ظرفیت را دارند که فارغ از توجه به خواست خداوند، هر حکومتی را خواستند شکل بدهند، آنان به طور طبیعی چنین وضعیت و ظرفیتی دارند، ولی مطلوب الهی (نظام بایسته‌ها و تشریع) این است که آنان آزادی و اختیار خود را در دایره حق الهی معنا کنند و حقوق طبیعی خود را در داخل حقوق الهی معنا کنند و دولت را در اختیار صالحان و شایستگان که خد ابه حکومتشان راضی است، قرار بدهند، یعنی انبیای الهی همچون ابراهیم (انی جاعلک للناس اماماً) سلیمان و داوود و خاتم الانبیا و اوصیای الهی آنان (انما ولیکم الله و رسوله و الذین یقیمون الصلاه و یوتون الصلاه و هم راکعون)، همچون امیرمومنان، امام حسن و حسین و فرزندان حضرت تا آخرین خلیفه الهی حضرت حجت (ع) باشد و نباید به دست ناشایستگان بسپارند (لا ینال عهدی الظالمین).

۵. اقتضا می‌کرد که این حکومت پای بند به نظام خلافت از خداوند باشد این یعنی ملاحظات و مطالبات الهی در این حاکمیت باید لحاظ بشود تا حکومتی از نظر خداوند مشروع در زمین شکل بگیرد.

قرآنی بودن تدبیر رهبری در مواجهه با آمریکا

با توجه به آنچه بیان شد قرآنی بودن رفتار و تدبیر سیاسی رهبری معظم انقلاب در مورد تهدیدهای نظام سلطه جایگاه می‌یابد، زیرا بر اساس قرآن کریم رهبر جامعه اسلامی برای تأمین مصالح جامعه اسلامی و تأمین مصالح اسلام در نگاه کلان‌تر، تکالیفی در چند سطح دارد:

اول: تکلیف شناختی: رهبری نظام اسلامی موظف است قدرت شناخت ماهیت کنش‌های دشمن را داشته باشد وگرنه کشور اسلامی در دام آنان گرفتار خواهد شد و ضربه خواهد خورد. قرآن کریم در موارد مختلف از آگاهی‌های پیامبر اکرم نسبت به توطئه‌های منافقان و…خبر می‌دهد و گاه فرشته الهی را برای اطلاع رسانی به حضرت در مورد مکر و حیله‌های دشمنان نزدش می‌فرستد. تصریح رهبری به اینکه «آمریکایی ها نشستند روی کاغذ نقشه جهان را تغییر می‌دهند البته فقط روی کاغذ. در واقعیت هیچ گونه واقعیتی ندارد» گویای این است که ایشان «ماهیت مواجهه، حرکت و کنش سیاسی دشمن» را می‌شناسد و این تکلیف سیاسی را به خوبی به نتیجه رسانده است. بخش دیگر این تکلیف شناخت نوع و مراحل مواجهه و تدبیر دشمن است؛ (در حد حرف و تهدید؛ عمل به تهدید؛ نوع تهدید یعنی ضربه به امنیت ملت) است که توجه دادن ایشان به سه بخش مذکور، نمایان کننده آگاهی و به هوش بودن ایشان در سه سطح و نوع خطرهایی است که کشور را از سمت دشمن ممکن است درگیر سازد.

دوم. تکلیف تدبیری: در این حوزه رهبری موظف است تدبیرهایی در مقابل دشمن داشته باشد و متناسب با آنها تدابیری دفاعی اتخاذ کند. این بیانات گویای سطح بندی در تدبیر ایشان است: «اگر تهدیدمان کنند تهدیدشان می‌کنیم؛ اگر این تهدیدها را عملی کنند، ما هم تهدید را عملی می‌کنیم؛ اگر به امنیت ملت ما تعرض کنند ما هم به امنیت آنها تعرض خواهیم کرد». دفاع از جامعه اسلامی تکلیف قرآنی است که آیات جهاد و قتال لزوم کسب آمادگی از هر نوع در برابر دشمن (و اعدوا لهم ما استطعتم..........) همگی دال بر آن هستند و تکلیف رهبری نظام اسلامی و مردم را در این مورد روشن کرده‌اند.

سوم. تصریح به قرآنی بودن تکلیف کنش تدبیری در برابر آمریکا: نکته سوم این است که ایشان تصریح می‌کنند «این رفتار فراگرفته از قرآن است و دستور اسلام است و این وظیفه‌ای است که بر عهده ماست».

بر این اساس اولاً از نظر قرآن مسلمانان (اعم از رهبر و مردم) در برابر دشمنان تکلیف سیاسی برای تدبیر و دفاع متناسب دارند، ثانیاً داشتن تکلیف سیاسی در برابر دشمن در قرآن به معنای موضع داشتن قرآن درباره یک مسئله سیاسی است.

ثالثاً. برخورداری قرآن از مواضع سیاسی به این معناست که خداوند (نقطه کانونی اعتقادات توحیدی) از مسلمانان کنش‌های سیاسی خاصی و تدبیرهای سیاسی مشخصی می‌خواهد و مسلمانان نمی‌توانند در تدبیرهای سیاسی خواست الهی را نادیده بگیرند و این یعنی دخالت قرآن و اعتقادات در تدبیر و تصمیمات سیاسی.

منبع: مهر

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندی ها

پیشنهاد ما