بیطرفها به چه کسی رأی میدهند؛ بایدن یا ترامپ؟
پایگاه خبری تحلیلی نامه نیوز (namehnews.com) :
به گزارش نامه نیوز، از دیدگاه 'روانشناسی اجتماعی' میتوان نگرش هر فرد را در سه دستهی جداگانه قرار داد و تحلیل کرد؛ اول، نگرش محرک-پاسخی ، دوم، نگرش سودانگارانه و سوم، نگرش هماهنگی شناختی . به بیان ساده و کوتاه، کسانی که در دستهی سوم جای میگیرند برای خود یک نظام فکریِ همساز و هماهنگ قائل هستند و هر تصمیم آنها نباید با دیگر اجزاء، و کلیت منسجمِ سازمان اندیشهی آنها، تناقض داشته باشد، بنابراین مهمترین مؤلفه در تصمیمگیری این افراد حفظ این هماهنگی شناختی است و پایبندی به دوری از تناقض در واقع مانع آشفتگی و پریشانیِ یکپارچگی روان آنها میشود.
اما دستهی دوم کسانی هستند که معیار اصلی تصمیمگیری خود را سود و زیان یا هزینه و فایدهی آن تصمیم میدانند و اساساً نسبت به هماهنگی شناختی نظام اندیشهی خود یا آگاهی ندارند یا حساسیتی روانآشوب در آنها بوجود نمیآید؛ سودانگاری میتواند فردی، گروهی، کوتاه مدت و حالاندیشانه یا آیندهنگرانه باشد با اینوجود سودانگارها اغلب بر اساس سود و زیانِ امروز و فردا تصمیم می گیرند و بیشتر عمل گرا هستند تا اخلاقگرا که سود و زیانِ دوردستها را میبینند.
سرانجام دستهی اول، یا محرک-پاسخیها، هستند که هیچ معیار کلی برای تصمیمگیری ندارند و برای آنها نه تنها وجود مسألهای به نام هماهنگی شناختی، موضوعیت ندارد بلکه حتی ملاک پایداری در سودانگاری هم ندارند. در واقع در هر موقعیتی هر محرکی که قویتر آنها را تحت تأثیر قرار دهد، متناسب و همسو با آن واکنش نشان میدهند.
نتیجهی انتخابات ریاست جمهوری آمریکا، که بسیاری آن را سرنوشتساز میدانند، دو روز دیگر معلوم خواهد شد. بخش عمدهی هواداران دو حزب دموکرات و جمهوریخواه که تصمیم خود را گرفتهاند را میتوان بر مبنای نگرشهای هماهنگی شناختی و سودانگارانه دستهبندی کرد؛ یعنی برای برخی از این هواداران ایستادن در جبههی دموکرات یا جمهوریخواه، هماهنگ با دیگر شناختهای آنهاست مثل دیدگاهی که دربارهی اقتصاد، مالیات، زنان، حقوق بشر، محیط زیست و ... دارند، و برای برخی دیگر این هواداری سود بیشتر و زیان کمتری دارد که پشت آن درآمدهاند.
در این میان، بدلیل رقابت نزدیک و نفسگیر انتخاباتی، بیطرفها نقش دراماتیکتری پیدا کردهاند. به نظر میآید برخی از بیطرفها را میتوان دارای نگرشهای سودانگاری و هماهنگی شناختیِ بالقوه دانست که -با یک تصمیم عملگرایانه-بالفعل میشوند و به 'ترامپ' یا 'بایدن' رأی خواهند داد؛ بنابراین بیطرفهای باقیمانده در دستهی نگرش محرک-پاسخی جای میگیرند و هر حزبی با هر راهکار یا ترفندی بتواند تعداد بیشتری از بیطرفها را به سمت رئیس جمهور خود هُل بدهد بازی را بُرده است. اما این بیطرفها چه کسانی هستند؟ آمارها اغلب بر کمیت این گروه تأکید دارند و کمتر به کیفیت یا ماهیت آنها پرداختهاند. به گمان نگارنده یکی از مباحث روانشناختیِ مفید که میتواند در اینجا به کارِ تحلیل بیاید، تفکیک بیطرفها به دو دستهی دلمُرده و دو-دل ، یا ملول و مُردّد ، است.
دلمُردهها یا ملولها
دلمردگی، بیتفاوتی یا ملال، چنانکه روشن بهنظر میرسد، به حس یا حالتی گفته میشود که نشانهی بیعلاقهگی، بیانگیزهگی و سردی و بیواکنشی نسبت به اتفاقاتی است که پیرامون افراد میافتد. اگر بدانیم پژوهشها حاکی از آن هستند که 'دلمردگی' با 'افسردگی' رابطهی نزدیک- اما نه کاملاً یکسان- دارد آنگاه با توجه به فراگیری افسردگی در جوامع مختلف درخواهیم یافت که با چه جمعیت دلمردهای سروکار داریم و ملال چگونه یکی از بحرانهای روانشناختی در زندگی معاصر است. دربارهی ملال انسان مدرن به دلایل و علل مختلفی اشاره کردهاند؛ از بحران هستیشناسانهی معنای زندگی تا اختلالات شدید و فراگیرِ اضطراب و استرس، خستگی و فرسودگی عاطفی و هیجانی، نظامهای سیاسی- اجتماعی-رسانهای که این باور را در شهروندان میکارند و محکم میکنند که برای تغییر وضعیت موجود کاری از دست آنها ساخته نیست.
بعضی معتقدند که ملال یا بیتفاوتی میتواند ناشی از فردگرایی افراطی باشد که آدمها را خودخواهتر و خودشیفتهتر از گذشته کرده است. هلن کِلِر ، آموزگار نابینا و ناشنوای معروف، معتقد بود که ملال بدترین نوع شرارت در جهان است، و مونتسکیو ، متفکر و نظریهپرداز قرن هجدهم فرانسه، میگفت که ملال شهروندان برای دموکراسی بسیار ویرانگرتر است از استبداد پادشاه برای یک نظام گروهسالار. در واقع فرد ملول -یا کسی که به هیچ چیزی اهمیتی نمیدهد- از دیدگاه اجتماعی حتی از نفرت و خشم هم بدتر دانسته میشود.
حال پرسش اینجاست که این جامعهی ملول انتخاباتی، یا بیطرفهای ملول، به ترامپ رأی میدهند یا بایدن؟ تردیدی نیست که ترامپ یک رهبر پوپولیست است و چنانکه میدانیم بسیاری از فیلسوفان سیاسی معتقدند که یکی از دلایل ظهور پوپولیسم، ملال مردم از احزاب یا نیروهای سیاسی حاکم است، بنابراین با توجه به اینکه گزینههای پیشنهادی دموکراتها برای ریاست جمهوری و معاونتاش یکی از ضعیفترین گزینههای تاریخ سیاسی حزب دموکرات است بسیار بعید بنظر میرسد که انتخاب جامعهی ملولان و دلمردگان سیاسی، بایدن باشد البته اگر تکانی بخورند و قرار باشد رأی بدهند؛ چرا که انتخاب بایدن یعنی تداوم ساختاری که فرد ملول را ملول کرده و ملول نگاه خواهد داشت! حال آنکه ترامپ دستکم وعدهی تغییری را میدهد که فرد ملول -در بدترین حالت- آن را احتمالی میداند که با امتحان کردنِ آن چیزی را از دست نمیدهد.
دو-دلها یا مُردّدها
همهی بیطرفها ملول نیستند و بخش مهمترِ آنها کسانیاند که دودل هستند یا تردید دارند که کاری را انجام بدهند یا ندهند. مهمترند چون بسیاری از بیطرفهای ملالزده را اغلب سخت میتوان تکان داد و ترغیب به کاری کرد و شکستن پناهگاه اَمنِ ملال برای ملول اگر هراسناک نباشد نوعی امید دوباره به زندگی است و این امید همان چیزی است که او به آن باور ندارد، در حالیکه دودلها یا مردّدها مایلاند یا وسوسهی انجام کار را دارند اما در تعارض دست و پا میزنند و نمیدانند کدام گزینه را انتخاب کنند.
یوجین بلویلر (Eugen Bleuler)، روانپزشک معروف و پُرنفوذ سوئیسی، کسی که نخستینبار از واژهی اسکیزوفرنی برای توصیف نوعی روانپریشی استفاده کرد، در تحلیلهای خود از دو مفهوم بنیادی بهره گرفت: اوتیسم و دودلی ؛ اوتیسم به معنای قطع ارتباط با واقعیت تعریف شد که دلیل آن افراط در خیالبافیهای عجیب و غریب و مکرر بود، و دودلی به وجود همزمانِ تناقضهای جمعناشدنی در روان فرد گفته شد. بلویلر سه نوع دودلی را از هم متمایز کرد: دودلی ارادی و اختیاری ، که به تعارض خودآگاه فرد در انجام یا عدم انجام کاری اشاره دارد؛ دودلی فکری ، که در فرایند تفکر و استدلال اتفاق میافتد و هم جنبهی شناختی دارد و هم زبانشناختی و به تعبیر مثبت و منفیِ همزمان یک پدیده منجر میشود؛ و سرانجام دودلی هیجانی و عاطفی ، که به احساس محبت و نفرتِ همزمان به کسی یا چیزی اشاره میکند. بلویلر هرچند معتقد بود انواع دودلی مورد بحث درهم تنیدهاند اما مانند فروید بر دودلی عاطفی و هیجانی تمرکز داشت و آن را آسیبشناسانهترین نوعِ دودلی میدانست.
اما همانطور که ملال را با افسردگی مقایسه کردیم، اینجا هم برای درک بهترِ دودلی میتوان آن را به وسواس تشبیه کرد و پرسید وسواسیها به چه کسی رأی میدهند؛ ترامپ یا بایدن؟ به گمان نگارنده شاید پاسخ این پرسش در دو ویژگی اصلی وسواسیها یعنی اضطراب و احساس گناه باشد؛ ویژگیهایی که نقش مهمی در تصمیمگیری وسواسیها دارند و معمولاً سعی میکنند از هر اتفاقی که اضطراب یا احساس گناه را در آنها تشدید کند بپرهیزند.
حال باید پرسید که دموکراتها اضطراب و احساس گناه بیشتری در افراد دودل بوجود میآورند یا ترامپ سادهگیر و سرخوشی که مثل همهی پوپولیستها سیاست را با سرگرمی درآمیخته است؟ روشن بهنظر میرسد که در رقابت میان احزاب کلاسیک و نخبهگرا و رهبری عامهپسند همواره دومی برنده خواهد شد چرا که حتی در صورت شکست ترامپ نیز دودلها احساس اضطراب و گناه کمتری را تجربه خواهند کرد و بنابراین به او رأی خواهند داد.
البته برخی از دودلها - چنانکه گفته شد- بالقوه در دستهی سودانگارها یا هماهنگیشناختیها قرار میگیرند و احتمالاً پیش از روز پایانی انتخابات، تصمیم خود را خواهند گرفت. در واقع از میان سه نوع دودلی- ارادی، فکری و هیجانی- تنها دودلهای هیجانی و عاطفی مصداق کسانی هستند که بر اساس احساس گناه و اضطرابِ کمتر، دست به انتخاب میزنند. بخصوص آنکه پوپولیستی مثل ترامپ خوب میداند چگونه هر تعارضی را به تقابل عشق و نفرت تبدیل کند (عاطفیسازی تعارضها). بر مبنای این تحلیل، قاعدتاً، کسانی که امیدوارند بایدن پیروز انتخابات باشد باید دعا کنند بیطرفها در خانه بمانند.
دیدگاه تان را بنویسید