مراقب باشید با این 5 حسرت زندگی نکنید!
پایگاه خبری تحلیلی نامه نیوز (namehnews.com) :
در سال ۲۰۱۱، برانی ویر، پرستار استرالیایی، کتابی نوشت که شاید یکی از صادقانهترین روایاتی باشد که از آدمها در آستانهی مرگ خواندیم. برانی ویر سالها در بخش «مراقبت تسکینی» از بیمارانی مراقبت میکرد که تنها چند هفته از عمرشان باقی بود. برانی وبر ساعتها پای صحبت این بیماران مینشست، به قصههای آنها گوش میداد، آنها که حالا در آخرین روزهای حیات به گذشته فکر میکردند، به حسرتها و غمها و شادیها و اشتباههای خود. ویر در وبلاگ شخصی خودش گاهی از این مکالماتی که با بیماران داشت مینوشت. استقبال از این یادداشتهای وبلاگی آنقدر زیاد بود که برانی تصمیم گرفت کتابی را دربارهی این مکالمات منتشر کند. برانی از همهی بیماران در گپوگفتها میپرسید ۵ حسرت بزرگ زندگیشان چه چیزهایی است؟ اگر به عقب برگردند، چه کاری را انجام نمیدهند/میدهند؟ اسم کتاب را هم گذاشت «۵ حسرت عمر آدمهای در آستانهی مرگ». برانی در مقدمهی کتاب نوشت، سالها میدید که آدمها فارغ از پیشینهی فرهنگی، مذهبی، اقتصادی و سیاسیشان، چه حسرتهای مشابهی دارند و چند چیز مدام از زبان همه تکرار میشود. پنج حسرت و خسران بزرگ زندگی از زبان صدها تن از این قرار بود:
کاش جرات داشتم و آنجور که دلم میخواست زندگی میکردم، نه آنجور که باب میل دیگران بود. کاش آنقدر در عمر کار نمیکردم و بابت شغل و مقام و پول، جان نمیکندم. کاش جسارت به خرج میدادم و احساسات واقعیام را بر زبان میآوردم.
کاش ارتباط با دوستانم را حفظ کرده بودم.
کاش به خودم مجال داده بودم تا خوشحالتر و آرامتر زندگی کنم.
نویسنده نوشت آدمها در یک قدمی مرگ، تازه ناگهان فهمیده بودند که خوشبختی و رضایت از زندگی، تا چه میزان یک حس درونی و خیلی وقتها یک انتخاب است. فهمیده بودند ترس از تغییر، چطور سالیان سال از عمر آنها را درگیر تظاهر کرده بود و تن دادن به «رقابت و از دیگران جلو زدن» چطور سالها نگذاشت داشتههای خود را ببینند، بایستند و از جاری زندگی لذت ببرند. دویدن مدام برای چیزی که حتا معلوم نیست دقیقا چیست!
کتاب با نقلقول از بیماران نشان میدهد چطور همه در یک قدمی مرگ، دلتنگ دوستان خود شدند. دوستانی که گاه سالهاست ندیدند و حسرت میخورند که آنقدر در روزمره غرق شدند که مدتها جویای احوال دوستان نشدند، مجال ندادند دوستی ببالد و ریشه بدواند. و حالا ناگهان به تلخی فهمیدند که هزار چیز دیگر هیچ ارزشی نداشت و مهم، این روابط انسانی بود که از دست رفت. برانی ویر نوشت تمام مردان در یک قدمی مرگ یک حسرت مشترک داشتند:«کاش آنقدر کار نکرده بودم و وقت و انرژی صرف شغل نکرده بودم.» مردی گفته بود «همهی عمر انگار روی تردمیل میدویدم. بابت چی؟ که چی؟ و این سوال هیچ جوابی ندارد و این تلخی روزهای آخر عمر است.» و حسرت پشت حسرت که بابت کار، کودکی بچهشون را از دست دادند، مهمانی دوستان، سالگرد ازدواج و … .
دیدگاه تان را بنویسید