روایتی از رابطه عاشقانه و بلندمدت با کتابها
این اثر که جایگاه فدیمن را به عنوان یکی از برترین مقالهنویسان معاصر به تثبیت میرساند، ماجراهایی خندهدار و جالب از خانواده نویسنده که دوستدار کتاباند، میگوید.
آنه فدیمن روزنامهنگار و نویسندهی پرفروش آمریکایی با زبانی طنزآمیز و لحنی پرشور از خاطرات و عشق شدیدش به خواندن در کتاب اعترافات یک کتابخوان معمولی حرف میزند. او در ذهن شما تصویری زیبا و دلپذیر از زندگی با کتاب و افراد کتابباز میسازد.
دربارهی کتاب اعترافات یک کتابخوان معمولی:
ویرجینیا وولف در رمان کتابخوان معمولی میگوید: «یک کتابخوان معمولی با منتقد و محقق تفاوت دارد. کمتر درس خوانده و اغلب استعداد چندانی ندارد. اما او برای لذت بردن مطالعه میکند، نه برای کسب آگاهی یا نقد عقاید دیگران. یک کتابخوان عادی میکوشد با جزئیاتی که در مسیرش قرار میگیرند، کلیتی بیافریند.» آنه فدیمن (Anne Fadiman) تلاش کرده است با کتاب اعترافات کتابخوان معمولی (Ex libris: confessions of a common reader) و به کمک جزئیات تلنبار شده در قفسههای کتابخانهاش کلیتی خلق کند.
کتاب پیش رو نخستین بار در سال 1998 به چاپ رسید. نویسنده به گفته خودش از جمله افرادیست که با هدیه گرفتن دهها کتاب خاکخورده از سوی همسرش شوقی وصفناپذیر را تجربه کرده. فدیمن حتی زمان رسمی شدن ازدواج خود با همسرش را هنگامی میداند که کتابخانه شخصی هر دو با یکدیگر «پیوند» خوردند و «وصلت» کردند. او به قدری عاشق مطالعه و خواندن هر نوع نوشتهای است که با دقت بسیار دفترچهی راهنمای ماشین دوستش را خوانده! شما هم کنجکاو شدهاید که دلیلش را بدانید؟ خب، چون این دفترچه، تنها چیزی بود که او در خانهاش حداقل دوبار آن را نخوانده بود!
برای دوستداران کتاب همچون فدیمن، آثاری که به شدت دوستشان دارند، کمکم به فصلهایی از زندگیشان تبدیل میشود. نویسنده در این اثر با لحنی شورانگیز و طناز، خاطراتش از کولریج و اورول را بازگو میکند و بعد ماجراهایی خندهدار و جالب از خانوادهاش که دوستدار کتاباند، میگوید.
فدیمن در قالب 18 یادداشت شخصی به بیان تجربیاتش در حوزهی کتاب و کتابخوانی میپردازد. او در این نوشتهها موضوعاتی همچون ساختار کتابخانههای شخصی، تجربههای مشترک با دیگران در زمینهی کتابخوانی، علاقه به کتابهای قدیمی و... را مطرح میکند.
اگر به خواندن اتوبیوگرافی علاقمندید و از مطالعه کتابهای زندگینامهای لذت میبرید، میتوانید برای دانلود کتاب خاطرات به سایت و یا اپلیکیشن کتابراه مراجعه کنید.
به عقیده نویسنده، یک کتابخوان معمولی نگاهی عاشقانه به کتاب دارد، به طوری که تمامی قسمتهای خانهاش حتی سالن پذیرایی، آشپزخانه و... پر از کتابهای گوناگون است. با این حال چنین شخصی از روی فروتنی برای وصف خانهاش، از عنوان کتابخانه استفاده نمیکند، هرچند شاید کتابخانهی شخصیاش از کتابخانههای عمومی درون شهر پویاتر و زندهتر باشد.
فدیمن باور دارد که کارکرد کتابها، بسیار بیشتر و فراتر از خواندن و یاد گرفتن از آنهاست. هر کتاب، لحظاتی را به شما یادآوری میکند که شما به خواندن و یا چندبار خواندن آن گذراندهاید. نقش کتابها حتی پس از مطالعه و کنار گذاشته شدن هم تمام نمیشود و هر کدام، در کنجی از خانه، بر روی طاقچه، لبهی پنجره، روی میز غذاخوری و یا حتی زیر مبل و بالای یخچال، جایی برای خود باز میکنند و فصلی از زندگی شما را میسازند.
نکوداشتهای کتاب اعترافات یک کتابخوان معمولی:
- کتاب کوچکی که با آن شاد میشوید و رشد میکنید. (نیویورکتایمز)
- کتابی برای اهالی کتاب... 18 مقاله زیبا و طنزآمیز. (هفتهنامه سرگرمی)
- این کتاب، رابطهای عاشقانه و بلندمدت با کتابها و زبان را روایت میکند. (آمازون)
- این اثر جایگاه فدیمن را به عنوان یکی از برترین مقالهنویسان معاصر به تثبیت میرساند. (Barnes & Noble)
کتاب اعترافات یک کتابخوان معمولی به چه کسانی پیشنهاد میشود؟
اگر شما هم همچون نویسندهی این اثر یک «خورهی کتاب» هستید و به خواندن خاطرات دیگران علاقهمندید، این کتاب را از دست ندهید. همچنین اگر به خواندن داستان و رمانهای خارجی علاقه دارید، میتوانید برای دانلود کتابهای صوتی و الکترونیک داستانی از طریق سایت و یا اپلیکیشن کتابراه اقدام نمایید. اساسا خواندن کتاب زندگینامه یکی از بهترین گزینههای موجود برای گذران اوقات فراغت است و شما میتوانید در سایت کتابراه به طیف گستردهای از این آثار دسترسی داشته باشید.
با آنه فدیمن بیشتر آشنا شویم:
این نویسنده پرفروش آمریکایی در 7 آگوست سال 1953 در نیویورک چشم به جهان گشود. آنه فدیمن که به عنوان روزنامهنگار و نویسنده شناخته میشود در حوزه یادداشتنویسی، زندگینامهنویسی، روزنامهنگاری ادبی و شرححالنویسی مشغول فعالیت است. او موفق شد در سال 1997 جایزهی حلقهی منتقدان کتاب ملی آمریکا و همین طور جایزهی کتاب لسآنجلستایمز را برای کتاب «به چنگ روح میافتی و از پا در میآیی» از آنِ خود کند.
فدیمن یکی از باتجربهترین و بهترین ویراستارهای آمریکا به شمار میرود که عنوان اولین ویراستار نشریهی کنگرهی ملی آمریکا را نیز به خود اختصاص داده است.
در بخشی از کتاب اعترافات یک کتابخوان معمولی میخوانیم:
در اوریلی بدجور به خودش مطمئن بود یا حداقل اینطور به نظر میآمد، چون من آن هنگام چندان به خودم مطمئن نبودم. فخرفروشی ویکتوریایی او را مسخره میکردم، اما در دلم میترسیدم شاید دربارۀ مادری راست گفته باشد: شاید قرار است «نهاد» من تا ابد منکوب «فراخود» باشد. آن هنگام در خانه مشغول نوشتن بودم و اولین بار در زندگی مشترکمان بود که جورج نانآور اصلی خانه شده بود. نوشته بود: «مردان به دنیا میآیند که نانآور خانه باشند. پروردن خانواده شخصیتشان را شکل میدهد و آموزش است که آنها را مناسب حرفهشان میکند... زندگیشان جنگ حیات در خشکی و دریاست. خانه با آرامشش، پوشیدگیاش و تقدسش برای زن است: او را برای رشد در سایه ساختهاند.» آیا ممکن است گرفتار این سایه شَوم و هیچگاه فرصت بیرونآمدن از آن را نیابم؟
البته پدر اوریلی ما را «جنس ضعیفتر» مینامید، ولی گمانم این بود که بلوف میزد. قهرمانهای او آنقدر عشق مادرانه نثار کودکانشان میکردند که برای نفسبُریدن از یک ارتش کوچک بس بود. به جذامیها میرسیدند، یتیمهای بدریخت را به فرزندی میگرفتند و «در سرمای استخوانسوز زمستانی» برای خانوادههای فقیر نان میبُردند. در مقام مقایسه، مردانش کم میآوردند: کسانی که خواه بهخاطر ضعفهایشان (افراط، بیبندوباری و سرمایهگذاریهای ابلهانه) یا بدشانسی محض (دستان معلول، پاهای مقطوع و رماتیسم فلجکننده)، زندگی را در آغوش فاجعه سر میکردند. در مقابل، همسرانشان، مصمّم و قاطع، کنار مردانشان میایستادند، آنها را از چنبرۀ عادتهای شریرانه بیرون میکشیدند و با سختکوشیِ بیشتر سستیهای آنان را جبران میکردند.
در میان حکایاتی که اوریلی تعریف میکرد، ماجرای یک شوهر خشن و رذل بیش از همه برایم جذاب بود:
یک روز سر ناهار به خانه آمد و دید که غذا آماده نیست. عصبانی شد و چیزهای اتاق غذاخوری را به هم ریخت و شکست. همسرش که زنی مذهبی بود تلاش کرد آرامَش کند و، در همان هنگام که به خدمتکارها میگفت تدارکات غذا را سریعتر آماده کنند، مهربانانه به همسرش تذکر میداد که این نمایش خشم چقدر بیفایده است و از او خواهش میکرد کتابی بخواند تا او برود و به پختوپز کمک کند. مرد کتاب را پرت کرد و از عصبانیت اینسو و آنسو میرفت، ولی بانو رهسپار آشپزخانه شد.
دیدگاه تان را بنویسید