کد خبر: 750969
تاریخ انتشار :

یک امپراتوری جدید آمریکایی: ترامپ، روسیه و پایان جهانی گرایی

استراتژی جهانی واشنگتن، که مدت ها بر اساس نفوذ گسترده نظامی، دیپلماتیک و مالی ساخته شده است، برای خدمت به نیازهای سیاسی داخلی ترامپ بازنویسی می شود.

یک امپراتوری جدید آمریکایی: ترامپ، روسیه و پایان  جهانی گرایی
پایگاه خبری تحلیلی نامه نیوز (namehnews.com) :

به گزارش سرویس جهان مشرق، خبرگزاری راشا تودی، در مطلبی به قلم «واسیلی کاشین»، مدیر مرکز مطالعات جامع اروپایی و بین‌المللی(HSE)، استراتژی دولت جدید آمریکا را در مقابله با نظم موجود بین‌المللی و آثار آن بر روابط آمریکا با اروپا، روسیه و چین بررسی کرده است.

ترجمه و انتشار این مقاله به معنای تایید آن از سوی مشرق نیست و صرفا جهت اطلاع مخاطبان محترم صورت می‌گیرد.

یک امپراتوری جدید آمریکایی: ترامپ، روسیه و پایان جهانی‌گرایی

بازگشت دونالد ترامپ به کاخ سفید چیزی کم‌تر از یک انقلاب سیاسی نیست. دولت جدید به سرعت نظم قدیمی را از بین می برد، نخبگان حاکم را پاکسازی می کند، سیاست داخلی و خارجی را تغییر می دهد، و تغییراتی را که معکوس کردن آن دشوار خواهد بود، تقویت می کند – حتی اگر مخالفان او در انتخابات آینده قدرت را دوباره به دست آورند.

برای ترامپ، مانند همه چهره‌های انقلابی، اولویت، شکستن سیستم موجود و تثبیت تحولات رادیکال است. بسیاری از اصولی که سیاست ایالات متحده را برای دهه ها هدایت کرده‌اند، گاهی اوقات برای بیش از یک قرن، عمدا رد شده‌اند. استراتژی جهانی واشنگتن، که مدت ها بر اساس نفوذ گسترده نظامی، دیپلماتیک و مالی ساخته شده است، برای خدمت به نیازهای سیاسی داخلی ترامپ بازنویسی می شود.

پایان امپراتوری لیبرال آمریکا

در 100 سال گذشته، ایالات متحده به عنوان یک امپراتوری جهانی عمل کرده است. برخلاف امپراتوری‌های سنتی ساخته شده بر مبنای گسترش قلمرو، امپراتوری آمریکا دسترسی خود را از طریق تسلط مالی، اتحاد نظامی و نفوذ ایدئولوژیک گسترش داد. با این حال، این مدل به طور فزاینده‌ای غیرقابل تحمل شده است. از اواخر دهه 1990، هزینه های حفظ هژمونی جهانی از مزایای آن فراتر رفته و نارضایتی را در داخل و خارج از کشور افزایش داده است.

ترامپ و متحدانش به دنبال پایان دادن به این "امپراتوری لیبرال" و بازگرداندن آمریکا به یک مدل خودکفاتر و مرکانتیلیستی هستند-یکی که یادآور اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم تحت ریاست جمهوری ویلیام مک کینلی است. ترامپ آشکارا این دوره را ستایش کرده و آن را به عنوان عصر طلایی رفاه ایالات متحده می بیند، قبل از این که این کشور بار رهبری جهانی را بر عهده بگیرد.

تحت این چشم انداز، آمریکا هزینه‌های خارجی بی بهره را کاهش خواهد داد و بر مزایای طبیعی خود تمرکز خواهد کرد: منابع گسترده، یک پایگاه صنعتی پیشرفته و با ارزش‌ترین بازار مصرف کننده جهان. واشنگتن به جای نظارت بر جهان، قدرت اقتصادی خود را به طور تهاجمی‌تر برای تضمین مزایای تجاری به کار خواهد برد. با این حال، انتقال به این مدل خطرات قابل‌توجهی را به ویژه در یک اقتصاد بسیار جهانی‌شده دارد.

تغییر در استراتژی جهانی

سیاست‌های ترامپ به دلیل نگرانی‌های داخلی است، اما پیامدهای عمده ای را در خارج از کشور خواهد داشت. دولت او به طور منظم، نهادهای کلیدی نظم قدیمی را از بین می برد، از جمله آن‌هایی که مسکو را تحریک می کردند. برای مثال، USAID یک ابزار اصلی برای نفوذ آمریکا در فضای پس از سقوط شوروی، از بین رفته است. این مطایبه‌آمیز است که ترامپ، حتی نسبت به پوتین، انگیزه بیشتری برای نابود کردن USAID داشت، چرا که منابع مالی آن برای استفاده سیاسی داخلی توسط رقبای ترامپ استفاده شده بود.

اگر آمریکا مدل امپراتوری لیبرال خود را رها کند، بسیاری از منابع تنش با روسیه ناپدید خواهند شد. از لحاظ تاریخی، مسکو و واشنگتن در طول قرن نوزدهم روابط نسبتا پایدار داشتند. اگر آمریکای ترامپ به رویکرد انزواگرایانه‌تر بازگردد، روسیه دیگر هدف اصلی دخالت آمریکا نخواهد بود. نقطه اصلی اصطکاک احتمالا قطب شمال خواهد بود، جایی که هر دو کشور منافع استراتژیک دارند.

با این حال، چین همچنان دشمن اصلی ترامپ است. گسترش اقتصادی به رهبری دولت پکن، اساسا با چشم انداز تجاری ترامپ در تضاد است. برخلاف بایدن که به دنبال مقابله با چین از طریق اتحاد بود، ترامپ مایل است به تنهایی این کار را انجام دهد – که به طور بالقوه وحدت غرب را در این روند تضعیف می کند. انتظار می رود دولت او جنگ اقتصادی و فناوری علیه پکن را تشدید کند، حتی اگر به معنای فاصله‌گیری متحدان اروپایی باشد.

عدم قطعیت استراتژیک اروپا

یکی از مخرب‌ترین اقدامات ترامپ، خصومت آشکار او نسبت به اتحادیه اروپا بوده است. معاون رئیس جمهور، جی دی ونس، اخیرا در مونیخ سخنرانی کرد که به معنای دخالت مستقیم در سیاست اروپا بود، چرا که نشان‌دهنده حمایت واشنگتن از جنبش‌های ملی‌گرای راست گرایانه است که قدرت اتحادیه اروپا را به چالش می کشد.

این تغییر، اروپا را اجبارا به موقعیت ناراحت‌کننده ای سوق می دهد. سال‌هاست که چین اروپای غربی را به عنوان یک "غرب جایگزین" می بیند که با آن می تواند از نظر اقتصادی، بدون همان سطح مقابله ای که با ایالات متحده مواجه است، تعامل کند. رویکرد ترامپ می تواند روابط اتحادیه اروپا و چین را تسریع کند، به ویژه اگر رهبران اروپای غربی احساس کنند که توسط واشنگتن رها شده اند.

همین حالا، نشانه‌هایی وجود دارد که سیاست‌گذاران اروپایی ممکن است محدودیت‌های سرمایه‌گذاری چینی را، به ویژه در صنایع مهم مانند نیمه هادی‌ها کاهش دهند. در عین حال، جاه‌طلبی برخی از اروپایی‌ها برای گسترش ناتو به اقیانوس هند-آرام ممکن است شکست بخورد، زیرا این بلوک تلاش می کند تا نقش جدید خود را در یک استراتژی آمریکایی پسا-جهانی‌گرایی تعریف کند.

روسیه و چین: یک رابطه‌ی متغیّر

سال‌هاست که واشنگتن در مورد جدا کردن روسیه و چین از هم، رویاپردازی می کند. اما رویکرد جدید ترامپ بعید است که به این هدف برسد. مشارکت روسیه و چین بر اساس اصول قوی ساخته شده است: یک مرز مشترک عظیم، اقتصادهای مکمل و علاقه مشترک به مقابله با سلطه غربی.

اگر چیزی باشد، تغییر چشم انداز ژئوپلیتیک می تواند روسیه را به موقعیتی مشابه چین در اوایل دهه 2000 سوق دهد – یعنی تمرکز بر توسعه اقتصادی، در حالی که انعطاف‌پذیری استراتژیک را حفظ می کند. مسکو ممکن است تلاش‌های خود را برای تضعیف فعالانه ایالات متحده کاهش دهد و در عوض بر تقویت روابط اقتصادی و امنیتی خود با پکن تمرکز کند.

در همین حال، چین بار اصلی امپراتوری جدید آمریکایی ترامپ را بر دوش خواهد کشید. ایالات متحده دیگر برای مهار پکن به اتحاد متکی نخواهد بود، بلکه از فشار مستقیم اقتصادی و نظامی استفاده خواهد کرد. در حالی که این ممکن است زندگی را برای چین دشوارتر کند، لزوما به این معنی نیست که ایالات متحده موفق خواهد شد. چین سال‌هاست که برای جداسازی اقتصادی آماده می شود و پکن ممکن است فرصت‌هایی را در دنیای غربی تقسیم‌شده تر پیدا کند.

راه پیشِ رو

بازگشت ترامپ نشان‌دهنده‌ی تغییری اساسی در پویایی قدرت جهانی است. ایالات متحده از یک امپراتوری لیبرال به سمت یک سیاست خارجی مبتنی بر قدرت و معامله‌گراتر حرکت می کند. برای روسیه، این به معنای درگیری‌های ایدئولوژیک کم‌تریبا واشنگتن است، اما رقابت در مناطق کلیدی مانند قطب شمال ادامه دارد.

برای چین، سیاست‌های ترامپ یک چالش مستقیم است. سوال این است که آیا پکن می تواند با دنیایی سازگار شود که در آن ایالات متحده دیگر فقط به دنبال مهار چین نیست، بلکه به طور فعال تلاش می کند تا نفوذ اقتصادی آن را کاهش دهد.

برای اروپای غربی، این تصویر غم انگیز است. اتحادیه اروپا وضعیت ممتاز خود را به عنوان شریک اصلی آمریکا از دست می دهد و مجبور است خود، از خود دفاع کند. این که آیا می تواند این واقعیت جدید را مدیریت کند، باید منتظر ماند و دید.

یک چیز قطعی است: جهان وارد دوره‌ای از تحول عمیق می شود و قوانین قدیمی دیگر روایی ندارند. آمریکای ترامپ در حال بازنویسی قواعد بازی است و بقیه جهان می بایست برای مطابقت با این قواعد جدید، خود را آماده کنند.

 

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندی ها