شرح کامل واقعه عاشورا از مقتل لهوف
پایگاه خبری تحلیلی نامه نیوز (namehnews.com) :
پایگاه خبری تحلیلی نامه نیوز (namehnews.com) :
به گزارش نامه نیوز، بَهُ إِلي قِتالِ الْحُسَيْنِ عليه السّلام ، فَاءَتَّبَعُوهُ، وَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَاءَطاعُوهُ، وَاشْتَري مِنْ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ آخِرَتَهُ بِدُنْياهُ وَدَعاهُ إِلي وَلا يَةِ الْحَرْبِ فَلَبّاهُ. وَخَرَجَ لِقِتالِ الْحُسَيْنِ عليه السّلام في اءَرْبَعَةِ آلافِ فارِسٍ، وَاءَتْبَعَهُ ابْنُ زِيادٍ بِالْعَساكِرِ لَعَنَهُمُ اللّهُ، حَتّي تَكامَلَتْ عِنْدَهُ إِلي سِتِّ لَيالٍ خَلَوْنَ مِنَ الْمُحَرَّمِ عِشْرُونَ اءَلْفَ فارِسٍ. فَضَيَّقُوا عَلَي الْحُسَيْنِ عليه السّلام حَتّي نالَ مِنْهُ الْعَطَشُ وَمِنْ اءَصْحابِهِ. راوي گويد: عبيداللّه زبان به دعوت اصحاب خويش برگشود كه با نور چشم رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله ، ستيزند وخون آن مظلوم را بريزند. آن بدنهادان نيز متابعت كردند و حلقه فرمانش در گوش نهادند و آن شيطان مردود از قوم خود طلب نمود كه در طاعتش در آيند و زنگ غبار از خاطر بزدايند. آن بي دينان نيز انگشت اطاعت بر ديده نهادند و سر به فرمانش دادند و آن زيانكار از عمر تبهكار، آخرت را به دنياي خود خريدار شد. آن غَدّار نابكار هم دين به دنيا فروخت و فرمان ايالت ري را بياندوخت خواستش كه امير
لشكر كند و عهد خدا و رسول صلّي اللّه عليه و آله را بشكند، عمر سعد نيز لبيّكي بگفت و كفر باطني را نتوانست نهفت . با چهار هزار لشكر خونخوار از كوفه بيرون آمد و جنگ فرزند سيّد ابرار و نور ديده حيدر كرّار را مصمّم گرديد. پس از آن ، عبيداللّه بن زياد لشكر پس از لشكر به دنبال آن بدبنياد روانه نمود تا آنكه در روز ششم محرّم الحرام بيست هزار سواره لشكر بي دين بد آئين در كربلا جمع آمدند و كار را بر حسين مظلوم عليه السّلام تنگ گرفتندتا به حدّي كه تشنگي بر خود و اصحابش استيلا يافت . متن عربي : فَقامَ عليه السّلام وَاءَتَّكي عَلي قائِمِ سَيْفِهِ وَنادي بِاءَعْلي صَوْتِهِ، فَقالَ: (اءُنْشُدُكُمُ اللّهَ هَلْ تَعْرِفُونَني ؟(. قالُوا: اءَللّهُمَّ نَعَمْ، اءَنْتَ ابْنُ رَسُولِ اللّهِ وَسِبْطِهِ. قالَ: (اءُنْشُدُكُمُ اللّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ اءَنَّ جَدّي رَسُولُ اللّهِ صلّي اللّه عليه و آله ؟(. قالُوا: اءَللّهُمَّ نَعَمْ. قالَ: (اءُنْشُدُكُمُ اللّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ اءَنَّ اءُمّي فاطِمَةَ بِنْتُ مُحَمَّدٍ؟(. قالُوا: اءَللّهُمَّ نَعَمْ. قالَ: (اءُنْشُدُكُمُ اللّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ اءَنَّ اءَبي عَلِيَ بْنَ اءَبي طالِبٍ؟(.
قالُوا: اءَللّهُمَّ نَعَمْ. قالَ: (اءُنْشُدُكُمُ اللّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ اءَنَّ جَدَّتي خَديجَةَ بِنْتَ خُوَيْلِدٍ اءَوَّلُ نِساءِ هذِهِ الاُْمَّةِ إِسْلاما؟(. قالُوا: اءَللّهُمَّ نَعَمْ. ترجمه : نخستين سخنراني امام عليه السلام در كربلا پس از آن ، امام مظلوم برپاخاست و تكيه بر قائمه شمشير خود نمود و به آواز بلند اين كلمات را ادا فرمود: اي مردم ! شما را به خدا سوگند مي دهم ، آيا مرا مي شناسيد و عارف به حق من هستيد؟ در جواب آن جناب همگي گفتند: بلي تو را مي شناسيم ، تويي فرزند رسول صلّي اللّه عليه و آله و قرة عين البتول كه دختر پيغمبر است . پس تويي سِبْط آن جناب . امام حسين عليه السّلام فرمود: شما را به خدا سوگند كه آيا مي دانيد كه جدّ بزرگوار من رسولِ پروردگار عالميان است ؟ گفتند: خدا شاهد است كه مي دانيم ! امام عليه السّلام فرمود: شما را به خدا سوگند، آيا مي دانيد كه جدّه من خديجه بنت خُوَيْلد است و او اوّل زني بود در اين اُمّت كه اسلام را اختيار و تصديق احمد مختار صلّي اللّه عليه و آله نمود؟ گفتند: خدايا تو گواهي كه مي دانيم ! امام عليه السّلام فرمود: شما را به خدا سوگند كه آيا مي دانيد كه حمزه سيدالشهداء
عموي پدرم علي بن ابي طالب عليه السّلام است؟ گفتند: خدايا شاهدي كه اين را هم مي دانيم ! متن عربي : قالَ: (اءُنْشُدُكُمُ اللّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ اءَنَّ حَمْزَةَ سَيِّدَ الشُّهَداءِ عَمُّ اءَبي ؟(. قالُوا: اءَللّهُمَّ نَعَمْ. قالَ: (اءُنْشُدُكُمُ اللّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ اءَنَّ جَعْفَرَ الطَّيّارَ فِي الْجَنَّةِ عَمّي ؟(. قالُوا: اءَللّهُمَّ نَعَمْ. قالَ: (اءُنْشُدُكُمُ اللّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ اءَنَّ هذا سَيْفُ رَسُولِ اللّهِ صلّي اللّه عليه و آله اءَنَا مُتَقَلِّدُهُ؟(. قالُوا: اءَللّهُمَّ نَعَمْ. قالَ: (اءُنْشُدُكُمُ اللّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ اءَنَّ هذِهِ عِمامَةُ رَسُولِ اللّهِ صلّي اللّه عليه و آله اءَنَا لابِسُها؟(. قالُوا: اءَللّهُمَّ نَعَمْ. قالَ: (اءُنْشُدُكُمُ اللّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ اءَنَّ عَلِيّا عليه السّلام كانَ اءَوَّلُ النّاسِ إِسْلاما واءَعْلَمَهُمْ عِلْما وَاءَعْظَمَهُمْ حِلْما وَاءَنَّهُ وَلِيُّ كُلُّ مُؤْمِنٍ وَمُؤْمِنَةٍ؟(. قالُوا: اءَللّهُمَّ نَعَمْ. قالَ: (فَبِمَ تَسْتَحِلُّونَ دَمي وَاءَبي صَلَواتُ اللّهِ عَلَيْهِ الذّائِدُ عَنِ الْحَوْضِ، يَذُودُ عَنْهُ رِجالا كَما يُذادُ الْبَعيرُ
الصّادِرُ عَلَي الْماءِ، وَلِواءُ الْحَمْدِ بِيَدِ اءَبي يَوْمَ الْقِيامَةِ؟!!(. ترجمه : امام حسين عليه السّلام فرمود: شما را به خدا قسم مي دهم ، آيا مي دانيد كه جعفر طيّار در بهشت عنبر سرشت ، عموي من است ؟ گفتند: خداوندا ما مي دانيم كه چنين است ! باز آن امام برگزيده خداوند بي نياز به آن گروه ستم پرداز، فرمود: شما را به خدا سوگند كه مي دانيد اين شمشيري كه در ميان بسته ام همان شمشير سيّد اَبرار است ؟ گفتند: بلي ، به خدا اين را هم مي دانيم ! امام حسين عليه السّلام فرمود: شما را به خدا قسم ، اطلاع داريد كه عمامه اي كه بر سر من است همان عمامه احمد مختار صلّي اللّه عليه و آله و رسول پروردگار است ؟ گفتند: به خدا كه اين را هم مي دانيم ! حضرت فرمود: به خدا كه مي دانيد شاه ولايت علي عليه السّلام اول كسي بود كه قبول دعوت اسلام از سيّد اَنام نمود و او است آن كس كه پايه علمش والا و درجه حلمش از همه كس اَرْفَع و اَعْلي است و اوست ولي هر مؤ من و مؤ منه ؟ گفتند: به خدا كه اين فضيلت را هم مي دانيم ! اباعبداللّه عليه السّلام فرمود: پس به چه جهت ريختن خون مرا حلال شمرديد و حال آنكه پدرم در روز رستاخيز مردماني را از حوض كوثر
دور خواهد نمود چنانكه شتران را از سرِ آب برانند ولواء حمد در آن روز به دست اوست . متن عربي : قالُوا: قَدْ عَلِمْنا ذلِكَ كُلَّهُ وَنَحْنُ غَيْرُ تارِك يكَ حَتّي تَذُوقَ الْمَوْتَ عَطْشانا!!! فَلَمّا خَطَبَ هذِهِ الْخُطْبَةَ وَسَمِعَ بَناتُهُ وَاءُخْتُهُ زَيْنَبُ كَلامَهُ بَكَيْنَ وَنَدَبْنَ وَلَطَمْنَ وَارْتَفَعَتْ اءَصْواتُهُنَّ. فَوَجَّهَ إِلَيْهِنَّ اءَخاهُ الْعَبّاسَ وَعَلِيّا إِبْنَهُ وَقالَ لَهُما: (سَكِّتاهُنَّ فَلَعَمْري لَيَكْثُرَنَّ بُكاؤُهُنَّ(. قالَ الرّاوي : وَوَرَدَ كِتابُ عُبَيْدِ اللّهِ عَلي عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ يَحِثُّهُ عَلي تَعْجيلِ الْقِتالِ، وَيَحُذِّرُهُ مِنَ التَّاءْخيرِ وَالاِْهْمالِ، فَرَكِبُوا نَحْوَ الْحُسَيْنِ عليه السّلام . وَاءَقْبَلَ شِمْرُ بْنُ ذِي الْجَوْشَنِ - لَعَنَهُ اللّهُ- فَنادي : اءَيْنَ بَنُو اءُخْتي عَبْدُ اللّهِ وَجَعْفَرُ وَالْعَبّاسُ وَعُثْمانُ؟ فَقالَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام : (اءَجيبُوهُ وَإِنْ كانَ فاسِقا، فَإِنَّهُ بَعْضُ اءَخْوالِكُمْ(. فَقالُوا لَهُ: ما شَاءْنُكَ؟ فَقالَ: يا بَني اءُخْتي اءَنْتُمْ آمِنُونَ، فَلا تَقْتُلُوا اءَنْفُسَكُمْ مَعَ اءَخيكُمُ
الْحُسَيْنِ، وَاءَلْزِمُوا طاعَةَ اءَمِيرِالْمُؤْمِنينَ يَزيدَ بْنَ مُعاوِيَةَ. ترجمه : گفتند: همه اين فضايل كه شمردي بر آنها علم و اقرار داريم و با وجود اين دست از تو بر نمي داريم تا آنكه تشنه كام شربت مرگ را بچشي !؟ چون آن سيّد مظلومان و آن امام انس و جان ، خطبه خويش را اتمام نمود خواهران و دخترانش استماع كلام او را كردند، صداها به گريه و ندبه برآوردند و سيلي به صورت خود نواختند و صداها به ناله بلند نمودند. امام عليه السّلام برادر خود حضرت عباس و فرزندش علي اكبر عليهماالسّلام را به سوي اهل حرم فرستاد و فرمود: ايشان را ساكت نماييد، به جان خودم قسم كه آنها گريه هاي بسيار در پيش دارند. جواب دندانشكن عباس عليه السّلام به شمر لعين راوي گويد: فرمان عبيداللّه بن زياد پليد به عمربن سعد نحس ، به اين مضمون رسيد كه او را تحريص مي نموده به تعجيل در قتال و بيم داده بود از تاءخير و اهمال . پس لشكر شيطان به امر آن بي ايمان ، رو به جانب امام انس و جان آوردند و شمرذي الجوشن ، آن سرور اهل فِتَن ، ندا در داد كه كجايند خواهرزادگان من : عبداللّه ، جعفر، عباس ، و عثمان ؟ امام حسين عليه السّلام به برادران گرامي خويش فرمود:
جواب اين شقي را بدهيد گرچه او فاسق و بي دين است ولي از زمره دائي هاي شماست . آن جوانان برومند حيدر كرّار به آن كافر غدّار، فرمودند: تو را با ما چه كار است ؟ آن ملعون نابكار عرضه داشت : اي نورديدگان خواهرم ! شما در مهد امان به راحت باشيد و خود را با برادرتان حسين ، به كشتن ندهيد و ملتزم قيد طاعت يزيد پليد اميرالمؤ منين (؟!) باشيد تا به سلامت برهيد. متن عربي : قالَ: فَناداهُ الْعَبّاسُ بْنُ عَلِيٍّ: تَبَّتْ يَداكَ وَلُعِنَ ما جِئْتَ بِهِ مِنْ اءَمانِكَ يا عَدُوَّ اللّهِ، اءَتَأْمُرْنا اءَنْ نَتْرُكَ اءَخانا وَسَيِّدَنَا الْحُسَيْنَ بْنَ فاطِمَةَ وَنَدْخُلَ في طاعَةِ اللُّعَناءِ اءَوْلادِ اللُّعَناءِ. قالَ: فَرَجَعَ الشِّمْرُ إِلي عَسْكَرِهِ مُغْضِبا. قالَ الرّاوي : وَلَمّا رَاءَي الْحُسَيْنُ عليه السّلام حِرْصَ الْقَوْمِ عَلي تَعْجيلَ الْقِتالِ وَقِلَّةَ انْتِفاعِهِمْ بِالْمَواعِظِ الْفِعالِ وَالْمَقالِ قالَ لاَِخيهِ الْعَبّاسِ: (إِنِ اسْتَطَعْتَ اءَنْ تَصْرِفَهُمْ عَنّا في هذَا الْيَومِ فَافْعَلْ، لَعَلَّنا نُصَلّي لِرَبِّنا في هذِهِ اللَّيْلَةِ، فَإِنَّهُ يَعْلَمُ اءَنّي اءُحِبُّ الصَّلاةَ لَهُ وَتِلاوَةَ
كِتابِهِ(. قالَ الرّاوي : فَسَاءَلَهُمُ الْعَبّاسُ ذلِكَ، فَتَوَقَّفَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ. فَقالَ لَهُ عَمْرُو بْنُ الْحَجّاج الزُّبَيْدي : وَاللّهِ لَوْ اءَنَّهُمْ مِنَ التُّرْكِ وَالدَّيْلَمِ وَسَاءَلُوا مِثْلَ ذلِكَ لاََجَبْناهُمْ، فَكَيْفَ وَهُمْ آلُ مُحَمَّدٍ، فَاءَجابُوهُمْ إِلي ذلِكَ. ترجمه : پس حضرت عباس عليه السّلام به آن پليد، فرياد برآورد كه دستت بريده باد وخدا لعنت كناد مر اماننامه ترا! اي دشمن خدا؛ ما را امر مي كني كه برادر و سيّد خود حسين فرزند فاطمه عليهماالسّلام را وابگذاريم وبنده طاعت لعينان و اولاد لعينان باشيم ؟! راوي گويد: شمر بي باك پس از استماع اين كلام از فرزند امام ، مانند خوك خشمناك به جانب لشكريان شتافت و بازگشت به سوي نيروهاي خود نمود. راوي گويد: چون آن فرزند سيّد اَنام ، حسين عليه السّلام ، مشاهده نمود كه لشكر شقاوت اثر حريص اند كه به زودي نائره جنگ را مُشتعل سازند و به امر قتال بپردازند و كلام حق و موعظه آن صدق مطلق ، اصلا بر دلهاي سخت ايشان اثر ندارد و نه مشاهده صدور افعال حميده و اقوال جميله آن جناب براي ايشان انتفاعي حاصل است ، به برادرش ابوالفضل فرمود: اگر تو را قدرت است در
اين روز، شرّ اين اَشْقيا را از ما بگردان و ايشان را باز گردان كه شايد امشب را از براي رضاي پروردگار نماز بگزارم ؛ زيرا خداي متعال مي داند كه نماز از براي او و تلاوت كتاب او را بسيار دوست مي دارم . راوي گويد: حضرت عباس عليه السّلام از آن گروه حق نشناس مهلت يك شب را درخواست كرد. عمرسعد لعين تاءمّل كرد و جواب نداد. عَمْرو بن حَجّاج زبيدي به سخن آمد و گفت : به خدا سوگند كه اگر به جاي ايشان ، تركان و ديلمان مي بودند و اين تقاضا را از ما مي كردند، البته ايشان را اجابت مي نموديم ، حال چه شده كه آل محمّد صلّي اللّه عليه و آله را مهلت نمي دهيد؟! پس آن مردم بي حيا، يك شب را مهلت دادند. به متن عربي : قالَ الرّاوي : وَجَلَسَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام فَرَقِدَ، ثُمَّ اسْتَيْقَظَ وَقالَ: (يا اءُخْتاهُ إِنّي رَاءَيْتُ السّاعَةَ جَدّي مُحَمَّدا صلّي اللّه عليه و آله وَاءَبي عَلِيّا وَاءُمّي فاطِمَةَ وَاءَخي الْحَسَنَ وَهُمْ يَقُولُونَ: يا حُسَيْنُ إِنَّكَ رائِحٌ إِلَيْنا عَنْ قَريبٍ(. وَفي بَعْضِ الرِّواياتِ: (غَدا(. قالَ الرّاوي : فَلَطَمَتْ زَيْنَبُ وَجْهَها وَصاحَتْ وَبَكَتْ. فَقالَ لَهَا الْحُسَيْنُ عليه السّلام :
(مَهْلا، لا تُشْمِتِي الْقَوْمَ بِنا(. ثُمَّ جاءَ اللَّيْلُ، فَجَمَعَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام اءَصْحابَهُ، فَحَمِدَ اللّهَ وَاءَثْني عَلَيْهِ، ثُمَّ اءَقْبَلَ عَلَيْهِمْ وَقالَ: (اءَمّا بَعْدُ، فَإِنّي لا اءَعْلَمُ اءَصْحابا اءَصْلَحَ مِنْكُمْ، وَلا اءَهْلَ بَيْتٍ اءَفْضَلَ مِنْ اءَهْلِ بَيْتي ، فَجَزاكُمُ اللّهُ عَنّي جَميعا خَيْرا، وَهذَا اللَّيْلُ قَدْ غَشِيَكُمْ فَاتَّخِذُوهُ جَمَلا، وَلْيَاءْخُذْ كُلُّ رَجُلٍ مِنْكُمْ بِيَدِ رَجُلٍ مِنْ اءَهْلِ بَيْتي ، وَتَفَرَّقُوا في سَوادِ هذَا اللَّيْلُ وَذَرُوني وَهؤُلاءِ الْقَوْمِ، فَإِنَّهُمْ لا يُريدُونَ غَيْري (. ترجمه : خامس آل عبا، مهلت دادند. راوي گويد: امام حسين عليه السّلام بر روي زمين بنشست و لحظه اي او را خواب ربود، پس بيدار شد و به خواهر خود فرمود: اي خواهر! اينك در همين ساعت جدّ بزرگوارخود حضرت محمد مصطفي صلّي اللّه عليه و آله و پدر عالي مقدار خويش علي مرتضي و مادرم فاطمه و برادرم حسن عليهم السّلام را در خواب ديدم كه فرمودند: اي حسين ! عنقريب نزد ما خواهي بود. و در بعضي روايات چنين آمده است كه فردا به نزد ما خواهي بود. راوي گويد: علياي مخدّره زينب
خاتون پس از شنيدن اين سخنان از آن امام انس و جان ، سيلي به صورت خود نواخت و صيحه كشيد و گريه نمود. امام حسين عليه السّلام فرمود: اي خواهر مهربان ، آرام باش و ما را مورد شماتت دشمن مساز. آخرين شب زندگي امام حسين عليه السّلام چون شب عاشورا در رسيد، حضرت سيّدالشهداء عليه السّلام ، اصحاب و ياران خود را جمع نمود و شرايط حمد وثناء الهي را به جا آورد و رو به ياران خود نمود و فرمود: (أَمّا بَعْدُ،...(؛يعني من هيچ اصحابي را صالح تر و بهتر از شما و نه اهل بيتي را فاضل تر و شايسته تر از اهل بيت خويش نمي دانم . خدا به همگي شما جزاي خير دهاد. اينك تاريكي شب شما را فرا گرفته است ؛ پس اين شب را مركب خويشتن نماييد و هر يك از شما دست يكي از مردان اهل بيت مرا بگيريد و در اين شب تار از دور من ، متفرّق شويد و مرا به اين گروه دشمن وا بگذاريد؛ زيرا ايشان را اراده اي بجز من نيست . متن عربي : فَقالَ لَهُ إِخْوَتُهُ وَاءَبْناؤُهُ وَاءَبْناءُ عَبْدِ اللّهِ بْنِ جَعْفَرٍ: وَلِمَ نَفْعَلُ ذلِكَ لِنَبْقي بَعْدَكَ! لا اءَرانَا اللّهُ ذلِكَ اءَبَدا، وَبَدَاءَهُمْ بِهذَا الْقَوْلِ الْعَبّاسُ بْنُ عَلِيٍّ، ثُمَّ تابَعُوهُ. قالَ الرّاوي :
ثُمَّ نَظَرَ إِلي بَني عَقيلٍ فَقالَ: (حَسْبُكُمْ مِنَ الْقَتْلِ بِصاحِبِكُمْ مُسْلِمٍ، إِذْهَبُوا فَقَدْ اءَذِنْتُ لَكُمْ(. وَرُوِيَ مِنْ طَريقٍ آخَرَ قالَ: فَعِنْدَها تَكَلَّمَ إِخْوَتُهُ وَجَميعُ اءَهْلِ بَيْتِهِ وَقالُوا: يَابْنَ رَسُولِ اللّهِ فَماذا يَقُولُ النّاسُ لَنا وَ ماذا نَقُولُ لَهُمْ، نَقُولُ إِنّا تَرَكْنا شَيْخَنا وَ كَبيرنا وَ سَيِّدَنا وِإِمامَنا وَابْنَ بِنْتِ نَبِيِّنا، لَمْ نَرْمِ مَعَهُ بِسَهْمٍ وَلَمْ نَطْعَنْ مَعَهُ بِرُمْحٍ وَلَمْ نَضْرِبْ مَعَهُ بِسَيْفٍ. لا وَاللّهِ يَابْنَ رَسُولِ اللّهِ لا نُفارِقُكَ اءَبَدا، وَلكِنّا نَقيكَ بِاءَنْفُسِنا حَتّي نُقْتَلَ بَيْنَ يَدَيْكَ وَنَرِدَ مَوْرِدَكَ، فَقَبَّحَ اللّهُ الْعيشَ بَعْدَكَ. ثُمَّ قامَ مُسلْمٌ بْنُ عَوْسَجَةَ وَقالَ: نَحْنُ نُخَلّيكَ هكَذا وَنَنْصَرِفُ عَنْكَ وَقَدْ اءَحاطَ بِكَ هذَا الْعَدُوُّ، ترجمه : حضرت چون اين سخنان را فرمود، برادران و فرزندانش و فرزندان عبداللّه بن جعفر، به سخن در آمدند و عرضه داشتند: به چه سبب اين كار را بكنيم ؛ آيا از براي آنكه بعد از تو در دنيا زنده بمانيم ؟ هرگز خدا چنين روزي را به ما نشان ندهاد. و
اول كسي كه اين سخن بر زبان راند عباس عليه السّلام بود و ساير برادران نيز تابع او شدند. راوي گويد: سپس از آن ، حضرت نظري به جانب فرزندان عقيل نمود و به ايشان فرمود: مصيبت مسلم شما را بس است ؛ من شما را اذن دادم به هر جا كه خواهيد برويد. و از طريق ديگر چنين روايت گرديده كه چون آن امام انس و جان اين گونه سخنان بر زبان هدايت ترجمان ادا فرمود، يك مرتبه برادران و جميع اهل بيت آن جناب با دل كباب ، در جواب گفتند: اي فرزند رسول خدا، هرگاه تو را وابگذاريم و برويم ، مردم به ما چه خواهند گفت و ما به ايشان چه پاسخي بگوييم ؟ آيا بگوييم كه ما بزرگ و آقاي خود و فرزند دختر پيغمبر خويش را در ميان گروه دشمنان تنها گذاشتيم و نه در ياري او تيري به سوي دشمن افكنديم و نه طعن نيزه به اعداي او زديم و نه ضربت شمشيري به كار برديم ؛ به خدا سوگند كه چنين امري نخواهد شد؛ ما هرگز از تو جدا نمي شويم و لكن خويش را سپر بلا مي نماييم و به نفس خود، تو را نگاهداري مي كنيم تا آنكه در پيش روي تو كشته شويم و در هر مورد كه تو باشي ما هم بوده باشيم . خدا زندگاني را بعد از تو زشت و قبيح گرداند! در اين هنگام مُسْلِم بن عَوْسَجه از جاي برخاست با دل
محزون اين گونه متن عربي : لا وَاللّهِ لا يَراني اللّهُ اءَبَدا وَاءَنَا اءَفْعَلُ ذلِكَ حَتّي اءَكْسِرَ في صُدُورِهِمْ رُمْحي وَاءَضْرُبُهُمْ بِسَيْفي ما اءَثْبَتَ قائِمُهُ بِيَدي ، وَلَوْ لَمْ يَكُنْ لي سِلاحٌ اءُقاتِلُهُمْ بِهِ لَقَذَفْتُهُمْ بِالْحِجارَةِ، وَلَمْ اءُفارِقْكَ اءَوْ اءَمُوتَ مَعَكَ. قالَ: وَقامَ سَعيدٌ بْنُ عَبْدِ اللّهِ الْحَنَفيّ فَقالَ: لا وَاللّهِ يَابْنَ رَسُولِ اللّهِ لا نُخَلّيكَ اءَبَدا حَتّي يَعْلَمَ اللّهُ اءَنّا قَدْ حَفِظْنا فيكَ وَصِيَّةَ رَسُولِهِ مُحَمَّدٍ صلّي اللّه عليه و آله ، وَلَوْ عَلِمْتَ اءَنّي اءُقْتَلُ فيكَ ثُمَّ اءُحْيي ثُمَّ اءُخْرَجُ حَيّا ثُمَّ اءُذْري - يُفْعَلُ بي ذلِكَ سَبْعينَ مَرَّةً- ما فارَقْتُكَ حَتّي اءَلْقي حِم امي دُونَكَ، فَكَيْفَ وَإِنَّما هِيَ قَتْلَةٌ واحِدَةٌ ثُمَّ اءَنالُ الْكَرامَةَ الَّتي لاانْقِض اءَ لَها اءَبَدا؟! ثُمَّ قامَ زُهَيْرٌ بْنُ الْقَيْنِ وَقالَ: وَاللّهِ يَابْنَ رَسُولِ اللّهِ لَوَدَدْتُ اءَنّي قُتِلْتُ ثُمَّ نُشِرْتُ اءَلْفَ مَرَّةٍ وَإِنَّ اللّهَ تَعالي قَدْ دَفَعَ الْقَتْلَ عَنْكَ وَعَنْ هؤُلاءِ الْفِتْيَةِ مِنْ إِخْوانِكَ
وَوُلْدِكَ وَاءَهْلِ بَيْتِكَ. قالَ: وَتَكَلَّمَ جَماعَةٌ مِنْ اءَصْحابِهِ بِمِثْلِ ذلِكَ وَقالُوا: اءَنْفُسُنا لَكَ الْفِداءُ نَقيكَ بِاءَيْدينا وَوُجُوهِنا، فَاذا ترجمه : دُرّ مكنون بسُفت ، گفت : آيا همين طور تو را بگذاريم و از تو بر گرديم و برويم با آنكه اين همه دشمنان اطراف تو را فرا گرفته باشند؟! هرگز! به خدا سوگند! چنين نخواهد شد؛ خدا به من چنين امري را نشان ندهاد؛ من خود به ياريت مي كوشم تا آنكه نيزه خود را در سينه اعداء بزنم ، تا شكسته گردد و تا قائمه شمشير به دست من است ايشان را ضربت مي زنم و اگر مرا سلاحي نباشد كه با آن مقاتله كنم ، سنگ به سوي آنها پرتاب خواهم كرد و از خدمت شما جدا نمي شوم تا با تو بميرم . راوي گويد: سعيدبن عبد اللّه حنفي برخاست و عرض نمود: نه واللّه ، ما تو را هرگز تنها نمي گذاريم و ملازم ركاب شما هستيم تا خدا بداند كه ما در حقّ تو وصيّت محمد پيغمبرش را محافظت كرديم و اگر بدانم كه من در راه تو كشته مي شوم ، پس مرا زنده مي كنند و بعد از آن مي سوزانند و خاكستر مرا بر باد مي دهند و تا هفتاد مرتبه چنين كنند از تو جدا نخواهم شد تا آنكه مرگ خودم را در پيش روي تو ببينم چگونه ياري تو
نكنم و حال آنكه يك مرتبه كشته شدن بيش نيست و بعد از آن به كرامتي خواهم رسيد كه هرگز انتها ندارد. پس از آن زُهير بن قين برپاي خاست و گفت : يَابْنَ رَسُولِ اللّهِ! دوست مي دارم كه كشته شوم و بعد از آن دوباره زده شوم تا هزار مرتبه چنين باشم و خداي متعال كشته شدن را از تو و اين جوانان و برادران و اولاد و اهل بيت تو بردارد. و گروهي از اصحاب آن امام بر حقّ بر همين نَسَق ، سخنان گفتند متن عربي : نَحْنُ قُتِلْنا بَيْنَ يَدَيْكَ نَكُونُ قَدْ وَفَيْنا لِرَبِّنا وَقَضَيْنا ما عَلَيْنا. وَقيلَ لِمُحَمَّدٍ بْنِ بَشيرٍ الْحَضْرَمِيّ في تِلْكَ الْحالِ، قَدْ اءُسِّرَ إِبْنُكَ بِثَغْرِ الرَّي . فَقالَ: عِنْدَ اللّهِ اءَحْتَسِبُهُ وَنَفْسي ، ما كُنْتُ اءُحِبُّ اءَنْ يُوسَرَ وَاءَنَا اءَبْقي بَعْدَهُ. فَسَمِعَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام قَوْلَهُ فَقالَ: (رَحِمَكَ اللّهُ، اءَنْتَ في حَلٍّ مِنْ بَيْعَتي ، فَاعْمَلْ في فَكاكِ إِبْنِكَ(. فَقالَ: اءَكَلْتَني السِّباعُ حَيّا إِنْ فارَقْتُكَ. قالَ: فَاءَعْطِ إِبْنَكَ هذِهِ الاَْثْوابَ الْبُرُودَ يَسْتَعينُ بِها في فِداءِ اءَخيهِ. فَاءَعْطاهُ خَمْسَةَ اءَثْوابٍ قيمَتُها اءَلْفُ
دينارٍ. قالَ الرّاوي : وَباتَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام وَاءَصْحابُهُ تِلْكَ اللَّيْلَةَ وَلَهُمْ دَوِيُّ كَدَوِيِّ النَّحْلِ، ما بَيْنَ راكِعٍ وَساجِدٍ وَقائِمٍ وَقاعِدٍ. فَعَبَرَ إِلَيْهِمْ في تِلْكَ اللَّيْلَةِ مِنْ عَسْكَرِ عُمَرَ بْنِ ترجمه : و عرضه ها داشتند كه جانهاي ما به فداي تو باد، ما تو را به دستها و روي هاي خويش حراست مي كنيم تا آنكه در حضور تو كشته شويم و به عهد پروردگار خود وفا نموده و آنچه بر ذمّت ما واجب است به جاي آورده باشيم . و در اين حال ، محمدبن بشير حضرمي را گفتند كه فرزند تو در سرحدّ ري اسير كفّار گرديده . حضرمي گفت : او را و خود را در نزد خدا احتساب مي كنم و مرا محبوب نيست كه او اسير باشد و من بعد از او زندگاني نمايم . چون امام حسين عليه السّلام اين سخن را از او بشنيد فرمود: خدا تو را رحمت كناد؛ تو را از بيعت خود، حلال نمودم برو و كوشش نما كه فرزندت را از اسيري برهاني . آن مؤ من پاك دين به خدمت امام عليه السّلام عرض كرد: جانوران صحرا مرا پاره پاره كنند بهتر است از اينكه از خدمت مفارقت جويم . امام عليه السّلام فرمود: پس اين چند جامه بُرد يماني را به فرزند ديگرت بده كه او به وسيله
آنها برادر خود را از اسيري نجات دهد. پس پنج جامه قيمتي كه هزار اشرفي بهاي آنها بود به او عطا فرمود. راوي گويد: امام مظلومان با اصحاب سعادت انتساب ، آن شب را به سر بردند در حالتي كه مانند زنبور عسل زمزمه دعا و ناله و عبادت از ايشان بلند بود؛ بعضي در ركوع و برخي در سجود و پاره اي در قيام و قعود بودند. پس در آن شب سي و دو نفر از لشكر پسر سعد لعين بر آن قوم سعادت آيين عبور نمودند. ظاهر از عبارت آن است كه به ايشان ملحق شدند و حال حضرت امام عليه السّلام هميشه در كثرت متن عربي: سَعْدٍ إِثْنانِ وَثَلاثُونَ رَجُلا. وَكَذا كانَتْ سَجِيَّةُ الْحُسَيْنِ عليه السّلام في كَثْرَةِ صَلاتِهِ وَكَمالِ صِفاتِهِ. وَذَكَرَ (ابْنُ عَبْدَ رَبِّهِ فِي الْجُزْءِ الرّابِعِ مِنْ كِتابِ (الْعِقْدِ( قالَ: قيلَ لِعَليٍّ بْنِ الْحُسَيْنِ عليهماالسّلام : ما اءَقَلَّ وُلْدَ اءَبيكَ؟ فَقالَ: اءَلْعَجَبُ كَيْفَ وُلِدْتُ لَهُ، كان يُصَلّي فِي الْيَوْمِ وَاللَّيْلَةِ اءَلْفَ رَكْعَةٍ، فَمَتي ك انَ يَتَفَرَّغُ لِلنِّساءِ. قالَ: فَلَمّا كانَ الْغَداةُ اءَمَرَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام بِفُسْطاطٍ فَضُرِبَ وَاءَمَرَ بِجَفْنَةٍ فيها مِسْكٌ كَثيرٌ
وَجُعِلَ فيها نُورَةٌ، ثُمَّ دَخَلَ لِيَطْلِيَ. فَرُوِيَ: اءَنَّ بُرَيْرَ بْنَ خُضَيْرٍ الْهَمْداني وَعَبْدَ الرَّحْمنِ بْنَ عَبْدِ رَبِّهِ الاَْنْصاري وَقَفا عَلي بابِ الْفُسْطاطِ لِيَطْلِيا بَعْدَهُ، فَجَعَلَ بُرَيْرٌ يُضاحِكُ عَبْدَ الرَّحْمنِ. فَقالَ لَهُ عَبْدُ الرَّحْمنِ: يا بُرَيْرُ اءَتَضْحَكُ! ما هذِهِ ساعَةُ ضِحْكٍ وَلا باطِلٍ. فَقالَ بُرَيْرٌ: لَقَدْ عَلِمَ قَوْمي اءَنَّني ما اءَحْبَبْتُ الْباطِلَ كَهْلا وَلا شابّا، وَإِنَّما اءَفْعَلُ ذلِكَ اسْتِبْشارا بِما ترجمه : صلات و در صفات كماليه آن فرزند سرور كاينات ، بر اين منوال بوده است . اِبْن عَبْدَ رَبّه از علماي عامّه در جزو چهارم از كتاب (عقدالفريد( خود ذكر نموده كه خدمت افضل المتهجّدين امام زين العابدين عليه السّلام عرض نمودند كه چقدر پدر بزرگوار تو را اولاد اندك بوده ؟ در جواب فرمود: عجب دارم كه من چگونه از او متولد گرديدم ؛ زيرا كه آن حضرت در هر شبانه روزي ، هزار ركعت نماز مي خواند! پس با چنين حال چگونه فراغت داشت كه بازنان مجالست نمايد. راوي گويد: چون صبح روز دهم گرديد حضرت سيدالشهداء عليه السّلام فرمان داد كه خيمه بر پا نمودند و امر فرمود
كه كاسه بزرگي كه عرب آن را (جفنه ( مي گويند، پر از مُشك فراوان و نوره كردند. پس آن جناب داخل آن خيمه گرديد از براي آنكه نوره بكشد. شوخي و شادماني اصحاب در شب عاشورا چنين روايت است كه بُرير بن خُضَير همداني و عبدالرّحمن بن عبد ربّه انصاري بر در همان خيمه ايستاده بودند تا آنكه بعد از امام حسين عليه السّلام ، آنها نيز نظافت نمايند. در آن حال (برير( با عبدالرحمن شوخي مي نمود و او را به خنده مي آورد. عبد الرحمن به او گفت : اي برير! اين ساعت ، وقت خنديدن و بيهوده گويي نيست ، در اين حالت چگونه مي خندي ؟! برير گفت : كسان من همه مي دانند كه من نه در هنگام جواني و نه در حال پيري ، سخنان باطل و بيهوده را دوست نداشتم و اين شوخي من از جهت اظهار خرّمي و بشارت است به آنچه كه به سوي آن خواهيم رفت ؛ به خدا سوگند، نيست متن عربي : نَصيرُ إِلَيْهِ، فَوَاللّهِ ما هُوَ إِلاّ اءَنْ نَلْقي هؤُلاءِ الْقَوْمَ بِاءَسْيافِنا فَنُعالِجَهُمْ بِها ساعَةً، ثُمَّ نُعانِقُ الْحُورَ الْعَيْنَ. قالَ الرّاوي : وَرَكِبَ اءَصْحابُ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ. فَبَعَثَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام بُرَيْرا بْنَ خُضَيْرٍ فَوَعَظَهُمْ فَلَمْ يَسْمَعُوا
وَذَكَّرَهُمْ فَلَمْ يَنْتَفِعُوا. فَرَكِبَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام ناقَتَهُ - وَقيلَ: فَرَسَهُ- فَاسْتَنْصَتَهُمْ فَاءَنْصَتُوا. فَحَمِدَ اللّهَ وَاءَثْني عَلَيْهِ وَذَكَرَهُ بِما هُوَ اءَهْلُهُ، وَ صَلّي عَلي مُحَمَّدٍ صلّي اللّه عليه و آله وَ عَلَي الْمَلائِكَةِ وَالاَْنْبياءِ وَالرُّسُلِ، وَاءَبْلَغَ في الْمَقالِ. ثُمَّ قالَ: (تَبّا لَكُمُ اءَيَّتُهَا الْجَماعَةُ وَتَرْحا حينَ إِسْتَصْرَخْتُمُونا والِهينَ فَاءَصْرَخْناكُمْ مُوجِفينَ. سَلَلْتُمْ عَلَيْنا سَيْفا لَنا في ايمانِكُمْ. ترجمه : مگر آنكه يك ساعت به شمشيرهاي خويش با اين قوم به كار جنگ كوشش بياوريم و بعد از آن با حور العين هم آغوش خواهيم بود. سخنراني امام عليه السّلام در صبح عاشورا راوي گويد: لشكر عنيد عمر نحس پليد سوار شدند، پس حضرت امام عليه السّلام ، بُرير بن خُضَيْر را اَشْقيا را موعظه نمايد و آن مؤ من ناصح در مقابل آن گروه طالح شرط موعظه و نصيحت را به جا آورد ولي آنها گوش به نصايح او ندادند و ايشان را متذكّر ساخت ولي نفعي نبردند؛ پس خود آن حضرت به نفس نفيس مقدّس بر شتر خويش و به قولي بر اسب خود سوار گرديد و از ايشان بخواست كه ساكت شوند، پس
ساكت شدند. آنگاه امام عليه السّلام حمد و ثناي الهي نمود و ذكر خدا به آنچه كه ذات مقدّس حق را سزاوار است به جا آورد و بر ملائكه و انبيا و مُرسلين ، درود فرستاد و در گفتار و طلاقت لسان شرط بلاغت بيان را به نهايت رسانيد سپس اين كلمات را فرمود: اي مردم ! زيان و سختي بر شما باد! هر آينه آن هنگام كه سرگردان و حيرانيد از ما طلب فريادرسي كرديد (شايد مراد آن حضرت طغيان معاويه لَعَنَهُ اللّهُ باشد در زمان خلافت علي عليه السّلام كه اهل كوفه مبتلا به طغيان و فساد او بودند و محتمل است كه زمان كفر و جاهليّت باشد كه در تيه ضلالت همه خلق ، حيران بودند و به شمشير علي عليه السّلام به شاهراه هدايت رسيدند). پس ما مركب هاي خود را رانديم و با شتاب به سويتان آمديم از براي آنكه به فريادتان برسيم (يعني از مذلّت كفر يا از قيد طغيان معاويه ، شما را خلاص نماييم ) ولي شما بر روي ما شمشير متن عربي : وَحَشَشْتُمْ عَلَيْنا نارا إِقْتَدَحْناها عَلي عَدُوِّنا وَعَدُوِّكُمْ. فَاءَصْبَحْتُمْ اءُلَبّاً لاَِعْدائِكُمْ عَلي اءَوْلِيائِكُمْ بِغَيْرِ عَدْلٍ اءَفْشَوْهُ فيكُمُ وَلا اءَمَلٍ اءَصْبَحَ لَكُمْ فيهِمْ. مَهْلا - لَكُمُ الْوَيْلاتُ -
تَرَكْتُمُونا وَالسَّيْفُ مِشيَمٌ وَالْجَاءْشُ طامِنُ وَالرَّاءْي لَمّا يَسْتَحْصِفُ، وَلكِنْ اءَسْرَعْتُم إِلَيْها كَطَيْرَةِ الذُّبابِ، وَتَد اعَيْتُمْ إِلَيْها كَتَهافَتِ الْفَر اشِ . فَسُحْقا لَكُمْ يا عَبيدَ الاُْمَّةِ، وَشِذاذَ الاَْحْزابِ، وَنَبَذَةَ الْكِتابِ، ومُحَرِّفي الْكَلِمَ، وَعَصَبَةَ الاَّْثامِ، وَنَفَثَةَ الشَّيْطانِ، وَمُطْفِي السُّنَنِ. اءَهؤُلاءِ تَعْضُدُونَ، وَعَنّا تَتَخاذَلُونَ؟! اءَجَلْ وَاللّهِ غَدْرٌ فيكُمُ قَديمٌ. وَشَجَتْ إِلَيْهِ اءُصُولُكُمْ. وَتَاءَزَّرَتْ عَلَيْهِ فُرُوعُكُمْ. ترجمه : مي كشيديد كه آن شمشير از خود ما در دست شما بود و شعله ور نموديد بر سوزانيدن ما آتشي را كه ما خود بر سوزانيدن دشمنان خود و دشمنان شما، افروخته بوديم . اي مردم ! شما جمع شده ايد براي ياري و نصرت آنانكه اعداي شمايند (بني اُميّه ) و همراه شديد بر ضرر و هلاكت آن كساني كه في الحقيقة دوستان و خير خواهان شما بودند (اهل بيت عليهم السّلام ) با آنكه بني اميّه هيچ عدل و دادي در ميان شما واقع نساختند و هيچ گونه آرزوي شما را بر نياوردند؛ آرام باشيد و پا از گليم خود بيرون نگذاريد. چندين واي بر شما باد! ما را
فرو گذاشتيد و ياري ما را ترك نموديد در حالتي كه هنوز شمشيرها از غلاف بيرون نيامده و دلها آرام است و راءي ها بر شعله ور شدن اثر جنگ استوار نگرديده بود. همانا خود به سوي فتنه شتافتيد مانند مگسي كه پرواز كند و از هر كرانه بر فساد گرد آمديد و همديگر را خوانديد مانند پروانه كه بر آتش فرو ريزد. خدايتان از رحمت دور كناد، اي نا آزاد مردان اين امّت و بي نام و ننگان طوائف و بي اعتنايان به كتاب خدا و تحريف كنندگان كلمات حقّ و خويشاوندان گناه و ريزهاي آب دهان شيطان و خاموش كنندگان چراغهاي سنّت و هدايت ؛ آيا اين جماعت بني اميّه را مددكاريد و از نصرت چون ما اهل بيت دوري مي جوييد؟ همانا كار شما همين است . به خدا سوگند كه غَدْر و مَكْر شما قديمي است و بيخ درخت وجودتان بر غَدّاري بسته شده و بر مَكّاري شاخه برآورده است ؛ همانا آن درخت پليدي را مانيد كه چون باغبان و آن كس متن عربي : فَكُنْتُمْ اءَخْبَثَ شَجَرٍ شَجا لِلنّاظِرِ وَاءُكْلَةٌ لِلْغاصِبِ. اءَلا وَإِنَّ الدَّعِيَّ ابْنَ الَّدعِي قَدْ رَكَزَ بَيْنَ اثْنَتَيْنِ: بَيْنَ السِّلَّةِ وَالذِّلَةِ. وَهَيْهاتَ مِنَّا الذِّلَّةُ. يَاءْبَي اللّهُ لَنا ذلِكَ وَرَسُولُهُ
وَالْمُؤْمِنُونَ وَحُجُورٌ طابَتْ وَطَهُرَتْ وَاءُنُوفٌ حِمِيَّةٌ وَنُفُوسٌ اءَبِيَّةٌ: مِنْ اءَنْ تُؤْثِرَ طاعَةَ اللِّئامِ عَلي مَصارِعِ الْكِرامِ. اءَلا وَإِنّي زاحِفٌ بِهذِهِ الاُْسْرَةِ مَعَ قِلَّةِ الْعَدَدِ وَخَذْلَةِ النّاصِرِ(. ثُمَّ اءَوْصَلَ كَلامَهُ عليه السّلام بِاءَبْياتِ فَرْوَةَ بْنِ مُسَيْكِ الْمُرادي : (فَإِنْ نَهْزِمْ فَهَزّامُونَ قِدْما وَإِنْ نُغْلَبْ فَغَيْرُ مُغَلِّبينا وَما إِنْ طِبُّنا جُبْنٌ وَلكِنْ مَنايانا وَدَوْلَة آخَرينا ترجمه : كه آن را پرورش داده ، از آن تناول كند گلويش را سخت فرو گير و اگر ستمكار از آن غاصبانه خورد بر ايشان گوارا شود. اينك عبيد اللّه زنا زاده فرزند زنا زاده پا استوار نموده كه من يكي از دو مطلب را اختيار نمايم : يكي كشته شدن و ديگري ذليل او بودن ؛ اختيار ذلّت و خواري از سجيّه ما بسيار دور است نه آن را خدا و رسولش بر ما مي پسندد و نه مؤ منان پاك دين و نه آن دامن ها كه از لوث دنائت پاكيزه است و نه صاحبان همّت عاليه و نه آن نفوس كه دريغ دارند و ترجيح نمي دهند فرمانبرداري نانجيبان را بر آنكه چون جوانمردان بزرگ همّت در ميدان جنگ به مردانگي كشته گردند. آگاه باشيد
كه من با اين عشيره خويش با وجود ياران كم ، براي جنگ با شما آماده ام ؛ پس آن سرور مردان روزگار و فرزند حيدر كرّار وصل نمود كلام خود را به ابيات فروة بن مسيك مرادي : (فَاِنْ نَهْزِمْ...(؛ يعني هرگاه ما را غلبه و نصرت نصيب گردد و دشمن را شكست دهيم ، شيوه ما از قديم ظفر يافتن بر خصم بوده و اگر مغلوب و مقتول شويم ، شكست خوردن از جانب ما نخواهد بود؛ زيرا عادت ما بر جُبْن و بد دلي نيست بلكه مرگ ما رسيده و نوبه ظفر يافتن به مقتضاي گردش روزگار، دشمنان ما را بوده است وشيوه روزگار بر آن است كه اگر شتر مرگ سينه خويش را از در خانه مردماني بلند نمود و از آنجا جابرخاست ناچار بر در خانه ديگري خواهد نشست و زانو بر زمين خواهد زد. بزرگان قوم من از دست شما دچار مرگ نشدند، چنانكه در قرنهاي ديرين نيز مردم متن عربي : إِذا مَا الْمَوْتُ رَفَّعَ عَنْ اءُناسٍ كَلاكِلَهُ اءَناخَ بِآخِرينا فَاءَفْني ذلِكُمْ سَرَواتِ قَوْمي كَما اءَفْني الْقُرُون الاَْوَّلينا فَلَوْ خِلْدَ الْمُلُوكُ إِذا خُلِدْنا وَلَوْ بَقِيَ الْكِرامُ إِذاً بَقينا فَقُلْ لِلشّامِتينَ بِنا: اءَفيقُوا سَيَلْقي الشّامِتُونَ كَما لَقينا( ثُمَّ قالَ: (اءَيْمُ وَاللّهِ
لا تَلْبَثُونَ بَعْدَها إِلاّ كَرَيْثِ ما يُرْكَبُ الْفَرَسُ حَتّي يَدُورَ بِكُمْ دَوْرَ الرَّحي وَتَقْلَقَ بِكُمْ قَلَقَ الْمِحْوَرِ، عَهْدٌ عَهْدَهُ إِلَيَّ اءَبي عَنْ جَدّي ، فَاءَجْمَعُوا اءَمْرَكُمْ وَشُرَكاءَكُمْ، ثُمَّ لا يَكُنْ اءَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّةٌ، ثُمَّ اقْضُو إِلَيَّ وَلا تُنْظِرُونَ. إِنّي تَوَكَّلْتُ عَلَي اللّهِ رَبّي وَرَبِّكُمْ، ما مِنْ دابَّةٍ إِلاّ هُوَ آخِذٌ بِناصِيَتها، إِنَّ رَبّي عَلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ. اءَللّهُمَّ احْبِسْ عَنْهُمْ قَطَرَ السَّماءِ، وَابْعَثْ عَلَيْهِمْ ترجمه : دچار مرگ گرديده اند. اگر پايندگي در دنيا مر پادشاهان را ميسّر بودي ، البتّه ما نيز پايدار بوديم و چنانكه اگر بقاء مردمان كريم را ممكن باشد، ما نيز در دنيا باقي بوديم ؛ پس به شماتت كنندگان بگو كه از مستي غرور به خود آيند و از شماتت ما خود داري نمايند؛ زيرا مرگي كه ما را در بر گرفته ، آنها را نيز در بر خواهد گرفت . امام حسين عليه السّلام پس از خواندن اين اشعار، فرمود: به خدا سوگند! پس از اين فتنه كه انگيزيد و خون مرا به ناحق بريزيد، كامران نخواهيد بود الاّ به اندازه آن مقدار كه كسي بر اسب نشيند، كه دور
زمانه بر شما دگرگون شود و روزگار مانند سنگ آسيا، شما را به گردش آورد و چنان در اضطراب افكند كه در سرگرداني مانند چرخي باشيد كه گرد محور خود بگردد و اينكه خبر دادم ، عهد و پيمان پدر بزرگوارم اميرمؤ منان عليه السّلام است كه از جدّم رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله فراگرفته بود خطابات حضرت نوح عليه السّلام را كه به قوم خود مي گفته ، آن گروه را به همان كلمات مخاطب فرمود كه اكنون شما آراي خود را مصمّم باشيد و شُركاي خود را كه از براي خداي تعالي قرار داده ايد، فراهم آوريد. پس از اين ، بدي و شئامت كارتان بر خودتان مخفي نخواهد ماند. سپس حكم خويش بر من جاري نماييد و مرا چنانكه نمي خواهيد مهلت دهيد، ندهيد كه من توكّل بر خدايي نموده ام كه پروردگار من و شماست و هيچ چرنده اي نيست مگر اينكه زمام امرش در دست پروردگار است . خداوندا، باران رحمت را از ايشان بازگير و سالهاي متن عربي : سِنينَ كَسِنَيْ يُوسُفَ. وَسَلِّطْ عَلَيْهِمْ غُلامَ ثَقيفٍ يَسُومُهُمْ كَاءْسا مُصْبَرَةً. فَإِنَّهُمْ كَذَّبُونا وَخَذَلُونا. وَاءَنْتَ رَبُّنا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنا وَإِلَيْكَ اءَنَبْنا وَإِلَيْكَ الْمَصيرُ(. ثُمَّ نَزَلَ عليه السّلام وَدَعا
بِفَرَسِ رَسُولِ اللّهِصلّي اللّه عليه و آله اءَلْمُرْتَجِزِ، فَرَكِبَهُ وَعَبّي اءَصْحابَهُ لِلْقِتالِ. فَرُوِيَ عَنِ الْباقِرِ عليه السّلام : (اءَنَّهُمْ كانُوا خَمْسَةً وَاءَرْبَعينَ فارِسا وَمِاءَةِ راجِلٍ(. وَرُوِيَ غَيْرُ ذلِكَ. قالَ الرّاوي : فَتَقَدَّمَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ وَرَمي نَحْوَ عَسْكَرِ الْحُسَيْنِ عليه السّلام بِسَهْمٍ وَقالَ: اشْهَدُوا لي عِنْدَ الاَْميرِ: اءَنّي اءَوَّلُ مَنْ رَمي ، وَاءَقْبَلَتِ السِّهامُ مِنَ الْقَوْمِ كَاءَنَّهَا الْقَطْرُ. فَقالَ عليه السّلام لاَِصْحابِهِ: (قُومُوا رَحِمَكُمُ اللّهُ إِلَي الْمَوْتِ، إِلَي الْمَوْتِ الَّذي لا بُدَّ مِنْهُ، فَإِنَّ هذِهِ السِّهامُ رَسُلُ الْقَوْمِ إِلَيْكُمْ(. ترجمه : قحط و خشكسالي را مانند سالهاي خشكسالي عصر حضرت يوسف عليه السّلام بر اين مردم بگمار و جوان بني ثقيفي را بر آنها مسلّط كن (مراد (مُختار( يا (حَجّاج ( است ) كه شرب ناگوار مرگ را به آنها بچشاند؛ زيرا اين مردم به ما دورغ گفتند و ترك ياري ما نمودند و تويي پروردگار ما و بر تو توكّل كرديم و به تو رو آورده ايم و بازگشت هر بنده اي به سوي تو خواهد بود. امام حسين عليه السّلام پس اداي
اين كلمات از مركب پياده شد و اسب خاص رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله را كه مسمّي به (مرتجز( بود طلب فرمود و بر آن اسب سوار شد و به قصد جدال وعزم قتال قليل ، لشكر خود را بياراست . و از حضرت امام محمد باقر عليه السّلام منقول است كه اصحاب آن جناب ، چهل و پنج نفر سواره بودند و يك صد نفر پياده و بجز اين خبر، روايات ديگر هم وارد است . راوي گويد: عمر سعد لَعَنَةُ اللّهِ عَلَيْهِ در پيشاپيش لشكر بي دين آمده و تيري به جانب اصحاب فرزند خَيْرُ الْمُرسلين ، رها كرد و به اهل كوفه خطاب نمود كه شما در نزد ابن زياد، گواهي دهيد كه اوّل كسي كه تيرانداخت به سوي حسين ، من بودم . در آن هنگام تيرها از آن ناكسان ، مانند قطرات باران به سوي لشكر امام حسين عليه السّلام باريدن گرفت . حضرت امام عليه السّلام به ياران خود فرمود: خدا شما را رحمت كناد، برخيزيد به سوي مرگي كه چاره اي از آن نيست ؛ زيرا اين تيرها پيام آوران اين گروه بي دين است به سوي شما. پس نائره قتال مشتعل گرديد و ساعتي از روز با هم در آويختند متن عربي : فَاقْتَتَلُوا ساعَةً مِنَ النَّهارِ حَمْلَةً وَ حَمْلَةً، حَتّي قُتِلَ مِنْ اءَصْحابِ الْحُسَيْنِ عليه السّلام
جَماعَةٌ. قالَ: فَعِنْدَها ضَرَبَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام يَدَهُ عَلي لِحْيَتِهِ وَجَعَلَ يَقُولُ: (إِشْتَدَّ غَضَبُ اللّهِ عَلَي الْيَهُودِ إِذْ جَعَلُوا لَهُ وَلَدا، وَاشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلَي النَّصاري إِذْ جَعَلُوهُ ثالِثَ ثَلاثَةٍ، وَاشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلَي الْمَجُوسِ إِذْ عَبَدُوا الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ دُونَهُ، وَاشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلي قَوْمٍ اتَّفَقَتْ كَلِمَتُهُمْ عَلي قَتْلِ ابْنِ بِنْتِ نَبِيِّهِمْ. اءَما وَاللّهِ لا اءُج يبُهُمْ إِلي شَيْءٍ مِمّا يُريدُونَ حَتّي اءَلْقَي اللّهَ تَعالي وَاءَنَا مُخَضَّبٌ بِدَمي (. وَرُوِيَ عَنْ مَوْلانَا الصّادِقِ عليه السّلام اءَنَّهُ قالَ: (سَمِعْتُ اءَبي يَقُولُ: لَمَّا الْتَقَي الْحُسَيْنُ عليه السّلام وَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ - لَعَنَهُ اللّهُ- وَقامَتِ الْحَرْبُ عَلي ساقٍ، اءَنْزَلَ اللّهُ النَّصْرَ حَتّي تَرَفْرَفَ عَلي رَاءْسِ الْحُسَيْنِ عليه السّلام ، ثُمَّ خُيِّرَ بَيْنَ النَّصْرِ عَلي اءَعْدائِهِ وَبَيْنَ لِقاءِ اللّهِ، فَاخْتارَ لِقاءَ اللّهِ(. رَواها اءَبُو طاهِرٍ مُحَمَّدُ بْنُ حُسَيْن التَّرْسي في كِتابِ (مَعالِمِ الدّينِ(. قالَ الرّاوي : ثُمَّ صاحَ
الْحُسَيْنُ عليه السّلام : ترجمه : و به قتال و جدال مشغول گرديدند و حمله پس از حمله مي نمودند تا آنكه جماعتي از اصحاب سعادت انتساب آن جناب به درجه رفيعه شهادت فائز گشتند. راوي گويد: در آن هنگام امام اَنام عليه السّلام دست برده محاسن شريف را گرفت و فرمود: غضب خدا بر جماعت يهود شديد شد آن هنگام كه فرزند از براي خدا قرار دادند كه گفتند عُزَير پسر خداست و شديد گرديد غضب خدا بر گروه نصرانيان آن زمان كه قائل شدند بر آنكه خدا (ثالث ثلاثه ( است و همچنين غضب خدا سخت شد بر طائفه مجوسان كه آفتاب و ماه را پرستش كردند بدون آنكه خدا را به وحدانيّت پرستش نمايند و غضب الهي شدّت خواهد گرفت برگروهي كه قول ايشان متّفق گرديده بر كشتن پسر دختر پيغمبر. اَّگاه باشيد كه اجابت اين مردم نخواهم نمود در آنچه اراده كرده اند كه با يزيد عنيد بيعت نمايم تا آنكه خدا را ملاقات نمايم در حالتي كه به خون خود آغشته باشم . ابوطاهر محمدبن حسين بُرْسي در كتاب (معالم الدّين ( روايت نموده كه حضرت امام به حق ناطق امام صادق عليه السّلام فرمود كه از پدر بزرگوار خود امام باقر شنيدم كه فرمود: در آن هنگام كه حضرت امام با عمر سعد لعين ملاقات نمود و نائره
قتال مشتعل گرديد خداي متعال س نصرت از آسمان نازل فرمود تا آنكه مانند مرغ بر بالاي سر امام مظلوم عليه السّلام پرباز نمود و آن جناب مخيّر گرديد ميان آنكه بر لشكر دشمنان ، مظفّر و منصور باشد و يا آنكه ملاقات پروردگار نمايد و به درجه رفيعه شهادت نائل شود. متن عربي : (اءَما مِنْ مُغيثٍ يُغيثُنا لِوَجْهِ اللّهِ، اءَما مِنْ ذابٍّ يَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللّهِ(. قالَ: فَإِذَا الْحُرُّ بْنُ يَزيدَ الرّياحي قَدْ اءَقْبَلَ عَلي عُمَرِ بْنِ سَعْدٍ، فَقالَ لَهُ: اءَمُقاتِلٌ اءَنْتَ هذَا الرَّجُلَ؟ فَقالَ: إِيْ وَاللّهِ قِتالاً اءَيْسَرُهُ اءَنْ تَطِيرَ الرُّؤُوسُ وَتَطِيحَ الاَْيْدي . قالَ: فَمَضَي الْحُرُّ وَوَقَفَ مَوْقِفا مِنْ اءَصْحابِهِ وَاءَخَذَهُ مِثْلُ الاِْفْكِلْ. فَقالَ لَهُ الْمُهاجِرُ بْنُ اءَوْسٍ: وَاللّهِ إِنَّ اءَمْرَكَ لَمُريبٌ، وَلَوْ قيلَ: مَنْ اءَشْجَعُ اءَهْلِ الْكُوفَةِ لَما عَدَوْتُكَ، فَما هذَا الَّذي اءَراهُ مِنْكَ؟ فَقالَ: إِنّي وَاللّهِ اءُخَيِّرُ نَفْسي بَيْنَ الْجَنَّةِ وِالنّارِ، فَوَاللّهِ لا اءَخْتارُ عَلَي الْجَنَّةِ شَيْئا وَلَوْ قُطِّعْتُ وَاءُحْرِقْتُ. ثُمَّ ضَرَبَ فَرَسَهُ
قاصِدا إِلَي الْحُسَيْنِ عليه السّلام وَيَدُهُ عَلي رَاءْسِهِ وَهُوَ يَقُولُ: اءَللّهُمَّ إِنّي تُبْتُ إِلَيْكَ فَتُبْ عَلَيَّ، فَقَدْ اءَرْعَبْتُ قُلُوبَ اءَوْلِيائِكَ وَاءَوْلادِ بِنْتِ نَبِيِّكَ. ترجمه : پس آن حضرت لقاي خدا را اختيار نمود و نصرت آسمان و كمك فرشتگان الهي را نپذيرفت . راوي گويد: پس از آن ، امام حسين عليه السّلام در مقابل لشكر كوفيان ، فرياد برآورد كه آيا فريادرسي هست كه از براي رضاي پروردگار به فرياد ما برسد؟ آيا كسي هست كه از حرم رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله ، شرّ دشمنان را دفع نمايد؟ راوي گويد: در اين هنگام حُرّ بن يزيد رياحي رو به سوي عمرسعد پليد آورد و فرمود: آيا با اين مظلوم جنگ خواهي كرد؟! عمرسعد گفت : به خدا قسم ، جنگي خواهم نمود كه آسانترين مرحله اش اين باشد كه سرها از بدنها به پرواز در آيد و دستها از تن ها بيفتد. راوي گفته كه حرّ بعد از شنيدن اين سخن ، به گوشه اي رفت و از ياران خود كناره گرفت و در مكاني دور از آنها بايستاد و بدنش به لرزه در آمد. يكي از مهاجرين اَوْس او را گفت : به خدا قسم كار تو مرا به شك و ترديد انداخته ، اگر از من بپرسند كه شجاع ترين مرد اهل كوفه كيست ، من از
نام تو نمي گذرم ؛ پس اين چه حالي است كه در تو مي بينم ؟! حُرّ در جواب او گفت : به خدا كه خودرا ميان بهشت و جهنّم مي بينم وبه خدا سوگند كه هيچ چيز را بربهشت ، اختيار نمي كنم اگر چه بدنم را پاره پاره كنند و بسوزانند! توبه حر رضي عندالله سپس حرّ نامدار بعد از اين گفتار، مركب جهانيد با نيّتي صادق عزم كعبه حضور فرزند رسول صلّي اللّه عليه و آله نمود و دست را بر سر نهاده و مي گفت : (أَللّهُمَّ...(؛ يعني خداوندا! به سوي تو انابه نمودم و از درگاه احديّتت مسئلت مي نمايم كه توبه مرا قبول فرمايي ؛ متن عربي : وَقالَ لِلْحُسَيْنُ عليه السّلام : جُعِلْتُ فِداكَ اءَنَا صاحِبُكَ الَّذي حَبَسَكَ عَنِ الرُّجُوعِ وَجَعْجَعَ بِكَ، ما ظَنَنْتُ اءَنَّ الْقَوْمَ يَبْلُغُونَ بِكَ ما اءَري ، وَاءَنا تائِبٌ إِلَي اللّهِ، فَهَلْ تَري لي مِنْ تَوْبَةٍ؟ فَقالَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام : (نَعَمْ يَتُوبُ اللّهُ عَلَيْكَ فَاءَنْزِلْ(. فَقالَ: اءَنَا لَكَ فارِسا خَيْرٌ مِنّي راجِلاً، وَإِلَي النُّزُولِ يَصيرُ آخِرُ اءَمْري . ثُمَّ قالَ: فَإِذا كُنْتُ اءَوَّلَ مَنْ خَرَجَ عَلَيْكَ، فَاءْذَنْ لي اءَنْ اءَكُونَ اءَوَّلَ قَتيلٍ بَيْنَ
يَدَيْكَ، لَعَلّي اءَكُونَ مِمَّنْ يُصافِحُ جَدَّكَ مُحَمَّدا غَدا فِي الْقِيامَةِ. قالَ جامِعُ الْكِتابِ: إِنَّمّا اءَرادَ اءَوَّلَ قَتيلٍ مِنَ الاَّْنِ، لاَِنَّ جَماعَةً قُتِلُوا قَبْلَهُ كَما وَرَدَ. فَاءَذِنَ لَهُ، فَجَعَلَ يُقاتِلُ اءَحْسَنَ قِتالٍ حَتّي قَتَلَ جَماعَةً مِنْ شُجْعانٍ وَاءَبْطالٍ. ثُمَّ اسْتَشْهَدَ، فَحُمِلَ إِلَي الْحُسَيْنِ عليه السّلام ، فَجَعَلَ يَمْسَحُ التُّرابَ عَنْ وَجْهِهِ وَيَقُولُ: ترجمه : زيرا دلهاي اولياي تو و اولاد دختر پيغمبر تو را به رُعْب و خوف افكنده ام . به خدمت امام حسين عليه السّلام عرضه داشت : فدايت گردم ! منم آن كسي كه ملازم خدمتت بودم و تو را از برگشتن به سوي مكه يا مدينه مانع گرديدم و كار را بر تو سخت گرفتم و گمانم نبود كه اين گروه بي دين ظلم را به اين اندازه كه ديدم برسانند و من توبه و بازگشت به سوي خدا نمودم ، آيا توبه من پذيرفته است ؟ امام عليه السّلام فرمود: بلي ، خدا توبه تو را قبول خواهد فرمود، حال از مَرْكَب خود فرود آي . حرّ عرض نمود: چون عاقبت امر من از اسب در افتادن است ؛ پس سواره بودنم بهتر از پياده شدنم است تا اينكه به ميدان بشتابم و در راه شما كشته
شوم . حُرّ پس از آن ملاطفت و محبّت كه از آن سرور مشاهده نمود، عرضه داشت : چون من اول كسي بودم كه برتو خروج كردم و در مقابل تو ايستادم ، پس اذن عطا فرما كه اول كسي باشم كه در حضور تو كشته مي شود، شايد در فرداي قيامت يكي از اشخاصي باشم كه با جدّ بزرگوارت صلّي اللّه عليه و آله مصافحه مي نمايند. مؤ لف كتاب گويد: مراد حُرّ اين بود كه اول كسي كه همان آن كشته مي شود او باشد و الاّ قبل از شهادت حرّ، جماعتي از لشكر حضرت به درجه شهادت نائل آمده بودند؛ چنانكه اين مطلب در اخبار ديگر هم وارد است . پس آن حضرت اذن جهاد به حُرّ سعادتمند داد و آن شير بيشه هيجا به چالاكي ، خود را به درياي لشكر در انداخت و بازوي مردانگي برنواخت و نبردي نمود كه بهتر از آن متصوّر نبود. متن عربي : (اءَنْتَ الْحُرُّ - كَما سَمَّتْكَ اءُمُّكَ حُرّا- فِي الدُّنْيَا وَالاَّْخِرَةِ(. قالَ الرّاوي : وَخَرَجَ بُرَيْرٌ بْنُ خُضَيْرٍ، وَكانَ زاهِدا عابِدا، فَخَرَجَ إِلَيْهِ يَزيدُ بْنُ مَعْقِل وَاتَّفَقا عَلَي الْمُباهَلَةِ إِلَي اللّهِ: في اءَنْ يَقْتُلَ الْمُحِقُّ مِنْهُمَا الْمُبْطِلَ، فَتَلاقَيا، فَقَتَلَهُ بُرَيْرٌ. وَلَمْ يَزَلْ يُقاتِلُ حَتّي
قُتِلَ رَضْوانُ اللّهِ عَلَيْهِ. قالَ الرّاوي : وَخَرَجَ وَهْبٌ بْنُ حُبابِ (جَناحِ) الْكَلْبي ، فَاءَحْسَنَ فِي الْجلادِ وَبالَغَ فِي الْجِهادِ، وَكانَ مَعَهُ امْرَاءَتُهُ وَوالِدَتُهُ، فَرَجَعَ إِلَيْهِما وَقالَ: يا اءُمّاهُ، اءَرَضَيْتِ اءَمْ لا؟ فَقالَتْ: لا، ما رَضَيْتُ حَتّي تُقْتَلَ بَيْنَ يَدَيِ الْحُسَيْنُ عليه السّلام . ترجمه : در آن گيرو دار، گروهي از شجاعان و دليران اهل كوفه را به خاك هلاكت انداخت تا آنكه شربت شهادت نوشيد و روح پاكش با حورالعين هم آغوش گرديد. چون بدن مجروح حرّ را خدمت امام حسين عليه السّلام آوردند، سِبْط خواجه لَوْلاك باكمال راءفت و ملاطفت ، خاك را از صورت او پاك نمود و فرمود: (اءَنْتَ الْحُرُّ...(؛ تويي آزادمرد، چنانكه مادرت تو را (حرّ( نام نهاده و تويي جوانمرد آزاد در دنيا و آخرت ! راوي گويد: بُرير بن خُضَيْر به قصد جهاد با اهل عناد، بيرون دويد و او مردي پارسا و از جمله از زُهّاد و عُبّاد بود. پس يزيدبن مَعْقِل بدآيين ، براي مبارزه حرّ، از لشكر عمرسعد لعين ، بيرون آمد. پس از ملاقات ، هر دو اتفاق بر اين كردند كه مباهله نمايند بر اين نيّت كه هر يك از ايشان كه بر باطل است به دست
آنكه بر حق است كشته شود. با همين تصميم با هم در آويختند و مشغول مقاتله گرديدند، آخر الامر آن ملعون به دست (بُرير( جان به مالك دوزخ بداد و (برير( آن يزيدبن مَعْقِل پليد را به دَرَك فرستاد. باز آن مؤ من پاك دين مشغول مقاتله با آن قوم بد آيين گرديد تا شربت شهادت نوشيد. راوي گويد: و به جناح (يا (حباب ( كلبي طالب نوشيدن جام شهادت گرديد و به طرف ميدان آمد و نيكو جلادتي نمود و مبالغه در جهاد و كوشش بسيار در جنگ با اهل عناد فرمود و زوجه و مادرش هر دو در كربلا با او بودند. پس از اداي شرايط جوانمردي و اظهار جلادت خويش ، از ميدان نبرد به نزد ايشان شتافت و به مادر متن عربي : وَقالَتْ إِمْراءَتُهُ: بِاللّهِ عَلَيْكَ لا تَفْجَعْني في نَفْسِكَ. فَقالَتْ لَهُ اءُمُّهُ: يا بُنَيَّ اءُعْزُبْ عَنْ قَوْلِها وَارْجِعْ فَقاتِلْ بَيْنَ يَدَي إِبْنِ بِنْتِ نَبِيِّكَ تَنَلْ شَفاعَةَ جَدِّهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ. فَرَجَعَ، وَلَمْ يَزَلْ يُقاتِلُ حَتّي قُطِعَتْ يَداهُ، فَاءَخَذَتْ إِمْرَاءَتُهُ عَمُودا، فَاءَقْبَلَتْ نَحْوَهُ وَهِيَ تَقُولُ: فِداكَ اءَبي وَاءُمّي قاتِلْ دُونَ الطَّيِّبِينَ حَرَمِ رَسُولِ اللّهِ صلّي اللّه عليه و آله ،
فَاءَقْبَلَ لِيَرُدَّها إِلَي النِّساءِ، فَاءَخَذَتْ بِثَوْبِهِ، وَقالَتْ: لَنْ اءَعُودَ دُونَ اءَنْ اءَمُوتَ مَعَكَ. فَقالَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام : (جُزيتُمْ مِنْ اءَهْلِ بَيْتي خَيْرا، إِرْجِعي إِلَي النِّساءِ يَرْحَمُكِ اللّهُ(، فَانْصَرَفَتْ إِلَيْهُنَّ. وَلَمْ يَزَلِ الْكَلْبي يُقاتِلُ حَتّي قُتِلَ، رِضْوانُ اللّهِ عَلَيْهِ. ثُمَّ خَرَجَ مُسْلِمٌ بْنُ عَوْسَجَةَ، فَبالَغَ في قِتالِ الاَْعْداءِ، وَصَبَرَ عَلي اءَهْوالِ الْبَلاءِ، حَتّي سَقَطَ إِلَي ترجمه : خود گفت : آيا تو از من راضي شدي ؟ مادرش گفت : من از تو راضي نخواهم شد تا آنكه در حضور امام عليه السّلام كشته شوي . زوجه اش نيز گفت : تو را به خدا سوگند مي دهم مرا به عزاي خودت منشان . مادرش گفت : اي فرزندم ! به سخن او گوش مده و از راءي همسرت كناره جستن را اَوْلي بدان و به سوي ميدان برگرد تا در حضور پسر دختر پيغمبر صلّي اللّه عليه و آله كشته شوي كه در روز قيامت به شفاعت جدّ بزرگوار او برسي ؛ پس (وهب ( رو به ميدان بلا آورده و جنگ جانانه نمود تا آنكه دستهايش از بدن جدا گرديد. در اين هنگام همسر او عمودي برداشت و به ياري (وهب ( شتافت در حالي كه مي گفت
: پدر و مادرم فدايت باد! تو همچنان در حضور اهل بيت عصمت و طهارت رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله جنگ و جلادت نما. وهب برگشت تا او را به خيمه زنان برگرداند، همسرش گفت : برنمي گردم مگر آنكه با تو بميرم ! حضرت سيّدالشهدا عليه السّلام به آن عفيفه ، فرمود: خدا تو را رحمت كناد و در عوض احسان تو به ما اهل بيت ، جزاي خيرت دهاد، برگرد. پس آن زن اطاعت كرد و برگشت . وهب دوباره مشغول جنگ شد تا به درجه رفيع شهادت نائل آمد. پس از او، مُسْلم بن عَوْسَجه رحمه اللّه قدم به ميدان مردي نهاد و مهيّا گرديد كه تا جان خود را نثار قدم فرزند سيّد اَبرار نمايد. او با كمال جهد و مبالغه ، كوشش در جهاد با اهل عناد، فرمود و بر تحمّل سختي هاي بلا، صبر بي منتها نمود تا متن عربي : الاَْرْضِ وَبِهِ رَمَقٌ، فَمَشي إِلَيْهِ الْحُسَيْنُ عليه السّلام وَمَعَهُ حَبيبٌ بْنُ مُظاهِرٍ. فَقالَ لَهُ الْحُسَيْنُ عليه السّلام : (رَحِمَكَ اللّهُ يا مُسْلِمُ، فَمِنْهُمْ مَنْ قَضي نَحْبَهُ وَمِنْهُمُ مَنْ يَنْتَظِرُ وَما بَدَّلُوا تَبْديلاً(. وَدَنا مِنْهُ حَبيبٌ، فَقالَ: عَزَّ عَلَيَّ مَصْرَعُكَ يا مُسْلِمُ اءَبْشِرْ بِالْجَنَّةِ. فَقالَ لَهُ مُسْلِمٌ
قَوْلاً ضَعيفا: بَشَّرَكَ اللّهُ بِخَيْرٍ. ثُمَّ قالَ لَهُ حَبيبٌ: لَوْلا اءَنَّني اءَعْلَمُ اءَنّي فِي الاَْثَرِ لاََحْبَبْتُ اءَنْ تُوصِيَ إِلَيَّ بِكُلِّ ما اءَهَمَّكَ. فَقالَ لَهُ مُسْلِمٌ: فَإِنّي اءُوصيكَ بِهذا - وَاءَشارَ بِيَدِهِ إِلَي الْحُسَيْنِ عليه السّلام فَقاتِلْ دُونَهُ حَتّي تَمُوتَ. فَقالَ لَهُ حَبيبٌ: لاََنْعُمَنَّكَ عَيْنا. ثُمَّ ماتَ رِضْوانُ اللّهِ عَلَيْهِ. فَخَرَجَ عَمْرُو بْنُ قُرْظَةَ الاَْنْصاري ، فَاسْتَاءْذَنَ الْحُسَيْنَ عليه السّلام ، فَاءَذِنَ لَهُ. ترجمه : آنكه از صدمه جراحات بر روي زمين افتاد و هنوزش رمقي در تن بود كه امام مؤ تمن بر بالين آن مؤ من ممتحن ، پياده قدم رنجه فرمود و حبيب بن مظاهر نيز در خدمت آن جناب بود. پس جناب ابي عبداللّه عليه السّلام به او فرمود: خداتو را رحمت كناد. آنگاه امام حسين عليه السّلام اين آيه را تلاوت فرمود: (فَمِنْهُمْ...((17) ؛ يعني كساني از مردمان هستند كه مدت زندگاني را به سر بردند و در راه خدا شهادت را اختيار نمودند و بعضي ديگر در انتظارند و نعمتهاي الهي را تبديل نكردند. حبيب بن مظاهر نزديك مسلم بن عوسجه آمد گفت : اي مُسْلم بن عوسجه ! بر من
دشوار است تو را به اين حال بر روي زمين ببينم ؛ اي مسلم ! بشارت باد تو را به بهشت عنبر سرشت . مسلم بن عوسجه در جواب او به آواز ضعيف گفت : خدا تو را بشارت دهاد به جنّت . حبيب گفت : اگر نه اين بود كه به يقين مي دانم من نيز به زودي به تو ملحق مي شوم ، البته دوست داشتم كه وصيت خود را به من نمايي و آنچه كه در نظرت مهم است وصيّت كني . مسلم بن عوسجه گفت : وصيّت من به تو، خدمت به اين بزرگوار است - و اشاره به سوي امام عليه السّلام نمود - كه در حضورش جهاد كن تا كشته شوي . حبيب بن مظاهر گفت : دل خوش دار كه به وسيله به جاآوردن اين كار، چشمت را روشن خواهم نمود. در اين لحظه روح پاك مسلم بن عوسجه به شاخسار جنان پرواز كرد. سپس عمرو بن قرظه (18) انصاري به قصد جانثاري از لشكرگاه شاه مظلومان با دل و جان ، متن عربي : فَقاتَلَ قِتالَ الْمُشْتاقينَ إِلَي الْجَزاءِ وَبالَغَ في خِدْمَةِ سُلْطانِ السَّماءِ حَتّي قَتَلَ جَمْعا كَثيرا مِنْ حِزْبِ ابْنِ زِيادٍ، وَجَمَعَ بَيْنَ سَدادٍ وَجِهادٍ. وَكانَ لا يَاءْتي إِلَي الْحُسَيْنِ عليه السّلام سَهْمٌ إِلا اتَّقاهُ بِيَدِهِ وَلا سَيْفٌ إِلاّ تَلَقّاهُ بِمُهْجَتِهِ. فَلَمْ يَكُنْ يَصِلُ
إِلَي الْحُسَيْنِ عليه السّلام سُوءٌ، حَتّي اءُثْخِنَ بِالْجِراحِ. فَالْتَفَتَ إِلَي الْحُسَيْنِ عليه السّلام وَقالَ: يَابْنَ رَسُولِ اللّهِ اءَوْفَيْتُ؟ قالَ: (نَعَمْ، اءَنْتَ ؟اءَمامي فِي الْجَنَّةِ، فَاقْرَاءْ رَسُولَ اللّهِ صلّي اللّه عليه و آله عَنِّي السَّلامَ وَاعْلَمْ اءَنّي فِي الاَْثَرِ(. فَقاتَلَ حَتّي قُتِلَ رَضْوانُ اللّهِ عَلَيْهِ. ترجمه : پس (عمرو( همچون شيرشكار در ميان گروه نابكار، در افتاد و مشتاقانه همچو عاشقان بي باك ، مردانه و چالاك ، به اميد ثواب روز جزاء و به قصد خدمتگذاري سلطان سماء، يك و تنها، خويش را به درياي لشكر دشمن زد و جمعي از نيروهاي ابن زياد غدار را به دار البوار فرستاد. آن بزرگوار گاهي با تيغ زبان ، زيان آن گروه بي ايمان را منع مي نمود و آنها را به نصايح مشفقانه موعظه مي فرمود و گاهي هم به كار جنگ مشغول بود و هيچ تيري به جانب امام عليه السّلام پرتاب نمي شد مگر اينكه آن تير را به دست خود مي گرفت و هيچ شمشيري به سوي امام فرود نمي آورد مگر آكه به تن و جان خويش آن را مي خريد و تا جان در بدن داشت خود را سپر بلاگردان امام مظلومان سيدالشهداء وارد نگرديد تا آنكه از كثرت جراحات ،
ضعف بدن آن بزرگوار مستولي گرديد. پس نگاه مشتاقانه اي به جانب امام حسين عليه السّلام نمود و عرضه داشت : يابن رسول الله ! آيا خدمت من قبول و وفاي به عهد خويش ، مقبول درگاه است ؟ امام حسين عليه السّلام به منطق صواب در جواب او، بلي فرمود و او را مژده به بهشت داد و فرمود: فرداي قيامت چون به سوي من شتابي ، و بدان كه من نيز در دنبال تو روانم و به زودي به نزد شما مي آيم . متن عربي : ثُمَّ بَرَزَ جَوْنٌ مَوْلي اءَبي ذَرٍّ، وَكانَ عَبْدا اءَسْودَ. فَقالَ لَهُ الْحُسَيْنُ عليه السّلام : (اءَنْتَ في إِذْنٍ مِنّي ، فَإِنَّما تَبَعْتَنا طَلَبا لِلْعافيَةِ، فَلا تَبْتَلْ بِطَريقِنا. فَقالَ: يَابْنَ رَسُولِ اللّهِ اءَنَا فِي الرَّخاءِ اءَلْحَسُ قِصاعَكُمْ وَفِي الشِّدَّةِ اءَخْذُلُكُمْ. وَاللّهِ إِنَّ ريحي لَمُنَتْنٌ وَإِنَّ حَسَبي لَلَئيمٌ وَلَوْني لاََسْوَدُ، فَتَنَفَّسْ عَلَيَّ بِالْجَنَّةِ، فَيَطيبَ ريحي وَيَشْرُفَ حَسَبي وَيَبيضّ وَجْهي ، لا وَاللّهِ لا اءُفارِقُكُمْ حَتّي يَخْتَلِطَ هذَا الدَّمُ الاَْسْوَدُ مَعَ دِمائِكُمْ. ثُمَّ قاتَلَ حَتّي قُتِلَ، رَضْوانُ اللّهِ عَلَيْهِ. ثُمَّ بَرَزَ عَمْرُ بْنُ خالِدٍ
الصَّيْداوي ، فَقالَ لِلْحُسَيْنِ: يا اءَبا عَبْدِ اللّهِ، جُعِلْتُ فِداكَ قَدْ هَمَمْتُ اءَنْ اءَلْحَقَ بِاءَصْحابِكَ، وَكَرِهْتُ اءَنْ اءَتَخَلَّفَ فَاءَراكَ وَحيدا فَريدا بَيْنَ اءَهْلِكَ قَتيلاً. فَقالَ لَهُ الْحُسَيْنُ عليه السّلام : ترجمه : عمرو بن قرظه جنگ را ادامه داد تا اينكه شربت شهادت سركشيد و به سراي ديگر پركشيد. پس از او، (جون ( مولاي ابوذر كه غلامي سياه بود شرفياب حضور سيّدالشهدا گرديد و اذن جهاد طلبيد. آن حضرت فرمود: به هر جا كه خواهي برو؛ زيرا تو با ما آمده اي براي طلب عافيت ، چون قدم در ميدان جنگ نهادي حالا در راه ما خود را در آتش بلا ميفكن . (جون ( عرض نمود: يَابْنَ رَسُولِ اللّهِ! من در زمان خوشي و هنگام آسايش ، كاسه ليس خوان نعمتت بودم اكنون كه هنگام سختي و دشواري است چگونه توانم شما را تنها گذاشته و بروم ؟! به خدا سوگند كه رايحه من بد و حَسَبم پست و رنگم سياه است ، اينكه بر من منّت گذار تا من نيز اهل بهشت شوم و رايحه ام نيكو و جسمم شريف و روي من هم سفيد گردد. به خدا كه هرگز از خدمت شما جدا نشوم تا آنكه اين خون سياه خود را با خونهاي شما مخلوط نسازم . سپس همچون نهنگ خود را به درياي لشكر
زد و جنگ نمايان بود كه تا به امتياز خاص شهادت ممتاز و مرغ روحش به ذُرْوه اَعْلي پرواز نمود. راوي گويد: پس از آن ، عمروبن خالد صيداوي قصد جان باختن كرد و خواست كه مردانه به ميدان محاربه مبادرت نمايد. پس به خدمت سيّدالشهداء آمد عرض نمود: يا اباعبداللّه ، جانم به فدايت باد! همّت بر آن گماشته ام كه به اصحاب حضرتت ملحق گردم و مرا ناگوار است كه زنده باشم و تو را تنها و بي كس ببينم يا آنكه در حضور اهل بيت ، شما را مقتول مشاهده نمايم . متن عربي : (تَقَدَّمْ فَإِنّا لاحِقُونَ بِكَ عَنْ ساعَةٍ(. فَتَقَدَّمَ فَقاتَلَ حَتّي قُتِلَ رِضْوانُ اللّهِ عَلَيْهِ. قالَ الرّاوي : وَجاءَ حَنْظَلَةُ بْنُ سَعْدِ الشَّبامي ، فَوَقَفَ بَيْنَ يَدَيِ الْحُسَيْنِ عليه السّلام يَقيهِ السِّهامَ وَالسُّيُوفَ وَالرِّماحَ بِوَجْهِهِ وَنَحْرِهِ. وَاءَخَذَ يُنادي : يا قَوْمِ إِنّي اءَخافُ عَلَيْكُمْ مِثْلَ يَوْمِ الاَْحْزابِ مِثْلَ دَاءْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَعادٍ وَثَمُودَ وَالَّذينَ مِنْ بَعْدِهِمْ، وَمَا اللّهُ يُريدُ ظُلْما لِلْعِبادِ. وَيا قَوْمِ إِنّي اءَخافُ عَلَيْكُمْ مِثْلَ يَوْمَ التَّنادِ، يَوْمَ تَولُّونَ مُدْبِرينَ ما لَكُمْ مِنَ
اللّهِ مِنْ عاصِمٍ، يا قَوْمِ لا تَقْتُلُ حُسَيْنا فَيَسْحِتُكُمُ اللّهُ بِعَذابٍ وَقَدْ خابَ مَنِ افْتَري . ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَي الْحُسَيْنِ عليه السّلام وَقالَ: اءَفَلا نَرُوحُ إِلي رَبِّنا وَنَلْحَقُ بِاءَصْحابِنا؟ ترجمه : حضرت سيّدالشهداء عليه السّلام به او فرمود: قدم به ميدان بِنِه كه ما نيز پس از ساعتي ديگر، به شما ملحق خواهيم شد. پس آن مخلص پاك دين در مقابل لشكر كين ، آمد و جهاد نمود تا گوي شهادت ربود. رِضْوانُ اللّهِ عَلَيْهِ. راوي گويد: حنظله بن اسعد شامي - رِضْوانُ اللّهِ عَلَيْهِ - در مقابل نور ديده رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله و قرَّة العين بتول ، بايستاد و هر چه تير و نيزه و شمشير به سوي آن حضرت مي آمد، صورت و گردن خود را در مقابل باز مي داشت و آنها را به دل و جان در راه حسين عليه السّلام خريدار بود و به آواز بلند فرياد مي زد و آيات قرآن را تلاوت مي نمود:(... يا قَوْمِ إِنّي ...((19) ؛ اي قوم من ! بر شما مي ترسم از روزي همانند روزهاي امت هاي پيشين چون قوم نوح و عاد و ثمود و آنان كه بعد از ايشان بودند و كافر شدند، خداي تعالي عذاب بر شما نازل كند (همانطور كه بر آنها نازل كرده بود) و خداي
متعال اراده ظلم در حق بندگان خود ندارد؛ اي گروه ! مي ترسم بر شما از عذاب روز قيامت ، و آن روزي است كه روي مي گردانيد و فرار مي كنيد اما بجز خداي تعالي پناهگاه و حفظ كننده اي براي خود نخواهيد ديد.( اي مردم ! حسين را به شهادت نرسانيد كه خداي متعال شما را هلاك خواهد نمود و از رحمت خدا نوميد خواهد شد آن كسي كه به خدا افترا ببندد. متن عربي : فَقالَ لَهُ: بَلي رُحْ إِلي ما هُوَ خَيْرٌ لَكَ مِنَ الدُّنْيا وَما فيها وَإِلي مُلْكٍ لا يَبْلي (. فَتَقَدَّمَ، فَقاتَلَ قِتالَ الاَْبْطالِ، وَصَبَرَ عَلَي احْتِمالِ الاَْهْوالِ، حَتّي قُتِلَ، رِضْوانُ اللّهِ عَلَيْهِ. قالَ: وَحَضَرَتْ صَلاةُ الظُّهْرِ، فَاءَمَرَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام زُهَيْرا بْنَ الْقَيْنِ وَسَعيدا بْنَ عَبْدِ اللّهِ الْحَنَفيّ اءَنْ يَتَقَدَّما اءَمامَهُ بِنِصْفِ مَنْ تَخَلَّفَ مَعَهُ، ثُمَّ صَلّي بِهِمْ صَلاةَ الْخَوْفِ. فَوَصَلَ إِلَي الْحُسَيْنِ عليه السّلام سَهْمٌ، فَتَقَدَّمَ سَعيدٌ بْنُ عَبْدِ اللّهِ الْحَنَفِيّ، وَوَقَفَ يَقيهِ بَنْفْسِهِ ما زالَ، وَلا تَخَطّي حَتّي سَقَطَ إِلَي الاَْرْضِ وَهُوَ يَقُولُ: اءَللّهُمَّ الْعَنْهُمْ لَعْنَ عادٍ
وَثَمُودَ. اءَللّهُمَّ اءَبْلِغْ نَبِيَّكَ عَنِّي السَّلامَ، وَاءَبْلِغْهُ ما لَقيتُ مِنْ اءَلَمِ الْجِراحِ، فَإِنّي اءَرَدْتُ ثَوابَكَ في نُصْرَةِ ذُرِّيَّةِ نَبِيِّكَ. ترجمه : پس از موعظه ، ملتفت كعبه مراد و امام عِباد، گرديد وعرض نمود: آيا وقت آن نشده كه به سوي پروردگار خود رويم و به برادران خويش ملحق شويم ؟ سيّدالشهداء عليه السّلام در جواب آن يار با وفا، فرمود: بلي ، برو به سوي آنچه كه از دنيا ومافيها براي تو بهتراست و به سوي سلطنت آخرت كه هرگز آن را زوال و نابودي نباشد. پس حنظلة بن اسعد چون شير شكار، قدم در مِضْمار كارزار نهاد و جنگ پهلوانان را پيشنهاد خاطره هاي سعادتمند خود ساخت و شكيبايي را بر ترسهاي بلا، شعار خويش نمود تا آنكه به دست فرقه اَشْقِيا به شهادت نائل آمد. برگزاري نماز ظهر عاشورا راوي گويد: وقت نماز ظهر رسيد، حضرت امام عليه السّلام زُهير بن قين و سعيدبن عبداللّه حنفي را به فرمان خاص ، عزّ اختصاص داد كه در پيش روي آن كعبه مقصود عالميان به عنوان جانبازي بايستند و آنگاه امام حسين عليه السّلام با جمعي از ياران باقيمانده خود نماز خوف را خواندند، در اين حال ، تيري از جانب اهل وَبال به سوي فرزند
ساقي آب زُلال ، آمد. سعيدبن عبداللّه قدم جانبازي پيش نهاد و آن تير بلا را به دل و جان بر تن خود قبول نمود. به همين منوال پاي مردانگي استوار شد و قدم ازقدم بر نمي داشت تا خود هدف آنچه جراحات به سوي آن حضرت رسيده بود، گرديد و از بسياري زخم ها كه بر بدن آن عاشق باوفاء، وارد شده بود، بر روي زمين غلطيد و در آن حال مي گفت : خدايا! اين گروه بي حيا را، لعنت كن چون قوم عاد و ثمود. متن عربي : ثُمَّ قَضي نَحْبَهُ رِضْوانُ اللّهِ عَلَيْهِ، فَوُجِدَ بِهِ ثَلاثَةَ عَشَرَ سَهْما سِوي ما بِهِ مِنْ ضَرْبِ السُّيُوفِ وَطَعْنِ الرِّماحِ. قالَ الرّاوي : وَتَقَدَّمَ سُوَيْدٌ بْنُ عَمْرو بْنِ اءَبِي الْمُطاعِ، وَكانَ شَريفاً كَثيرَ الصَّلاةِ، فَقاتَلَ قِتَالَ الاَْسَدِ الْباسِلِ، وَبالَغَ فِي الصَّبْرِ عَلَي الْخَطَبِ النّازِلِ، حَتّي سَقَطَ بَيْنَ الْقَتْلي وَقَدْ اءُثْخِنَ بِالْجِر احِ، ولَمْ يَزَلْ كَذلِكَ وَلَيْسَ بِهِ حِراكٌ حَتّي سَمِعَهُمْ يَقُولُونَ: قُتِلَ الْحُسَيْنُ، فَتَحامَلَ وَاءَخْرَجَ مِنْ خُفِّهِ سِكّينا، وَجَعَلَ يُقاتِلُهُمْ بِها حَتّي قُتِلَ، رَضْوانُ اللّهِ عَلَيْهِ. قالَ: وَجَعَلَ اءَصْحابُ الْحُسَيْنِ
عليه السّلام يُسارِعُونَ إِلَي الْقَتْلِ بَيْنَ يَدَيْهِ، وَكانُوا كَما قيلَ: 1 - قَوْمٌ إِذا نُودُوا لِدَفْعِ مُلِمَّةٍ وَالْخَيْلُ بَيْنَ مُدَعِّسٍ وَمُكَرْدِسٍ ترجمه : خدايا! سلام مرا به پيغمبر وَدُودِ خود، برسان و آنچه كه از درد زخم ها بر من رسيده ، ايشان را آگاه ساز؛ زيرا قصد و نيّت من ، ياري ذُرّيه پيغمبر تو بود تا به ثوابهاي تو نائل گردم . اين كلمات را بگفت و جان به جان آفرين تسليم نمود. راوي گويد: (سويد بن عمرو بن ابي مطاع ( خريدار متاع جانبازي گرديد و به قدم شجاعت راه كعبه شهادت پيمود و او مردي شريف بود و نماز بسيار مي خواند - پس مانند شير خشمناك در ميان آن روباه صفتان ناپاك ، درافتاد و جنگ مردانه نمود و پيه صبوري بر تحمّل صدمات وارده از گروه بي دين ، گوي سعادت ربود. تا آنكه از جهت ضعف و سستي كه از زخم هاي بي شمار بربدن آن شجاع نامدار رسيده بود در ميان كشته شدگان بر زمين افتاد و به همين منوال بود و قدرت بر هيچ حركتي نداشت تا زماني كه شنيد مردم همي گفتند: حسين مقتول اَشْقيا گشت . پس با همان حال ناتواني ، با مشقت بسيار بر آن گروه نابكار، حمله آورد و از ميان كفش خويش كاردي را بيرون آورد و با آن حربه
بالشكر كوفه ، قتال نمود تا به درجه شهادت مفتخر گشت . راوي گويد: يكايك ياران و جان نثاران آن امام مظلومان ، در حضورش به سوي مرگ شتابان مي دويدند ؛ چنانكه شاعر در وصف حال ايشان گفته : 1 - يعني ياران باوفاي سيّدالشهداء عليه السّلام كساني اند كه وقتي كسي آنها را به ياري طلبد، دفع سختي دشمن از او نمايند. متن عربي : 1 - لُبِسُوا الْقُلُوبَ عَلَي الدُّرُوعِ كَاءَنَّهُمْ يَتَهافَتُونَ إِلي ذِهَابٍ الاَْنْفُسِ فَلَمّا لَمْ يَبْقَ مَعَهُ سِوي اءَهْلِ بَيْتِهِ، خَرَجَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عليه السّلام - وَكانَ مَنْ اءَصْبَحِ النّاسِ وَجْهاً [وَاءَحْسَنِهِمْ خُلْقا]- فَاسْتَاءْذَنَ اءَباهُ فِي الْقِتالِ، فَاءَذِنَ لَهُ. ثُمَّ نَظَرَ إِلَيْهِ نَظَرَ آيسٍ مِنْهُ، وَاءَرْخي عليه السّلام عَيْنَيْهُ وَبَكي . ثُمَّ قالَ: (اءَللّهُمَّ اشْهَدْ، فَقَدْ بَرَزَ إِلَيْهِمْ غُلامٌ اءَشْبَهُ النّاسِ خَلْقا وَخُلُقا وَمَنْطِقا بِرَسُولِكَ صلّي اللّه عليه و آله ، وَكُنّا إِذَا اشْتَقْنا إِلي نَبِيِّكَ نَظَرْنا إِلَيْهِ(. فَصاحَ وَقالَ: (يابْنَ سَعْدٍ قَطَعَ اللّهُ رَحِمَكَ كَما قَطَعْتَ رَحِمي (. فَتَقَدَّمَ عليه السّلام نَحْوَ
الْقَوْمِ، فَقاتَلَ قِتالاً شَديدا وَقَتَلَ جَمْعا كَثيرا. ترجمه : 1 - در حالتي كه لشكر دشمن دو فرقه باشند، فرقه اي با نيزه هاي افراشته روي آورند و فرقه اي ديگر صف آراسته شده بيايند، آن ياران باوفا بدون هيچ واهمه و خوف ، دلهاي قوي را چو آهن گويا كه بر روي زره مي پوشند، و مانند پروانه ، خود را بر آتش بلا مي افكنند و در دادن جانهاي خويش بي اختيارند. خلاصه ، چون همه ياران و اصحاب امام شربت شهادت نوشيدند و مقتول اَشْقيا گشتند و كسي از اصحاب باقي نماند مگر اهل بيت و خويشان آن حضرت ، پس فرزند دلبند امام مستمند و نوجوان رشيد آن مظلوم وحيد كه نام ناميش علي بن الحسين بود و در صباحت منظرگوي سبقت از همه خلق ربوده و در زمانه بي عديل و بي نظير بود، اذن جهاد از پدر بزرگوار درخواست نمود، پدر نيز اذنش بداد؛ پس نظر حسرت و ماءيوسي به سوي جوان خود نمود و سيلاب اشك از ديدگان فرو ريخت و گفت : پروردگارا! بر اين گروه شاهد باش كه جواني به جنگ آنان مي رود كه شبيه ترين مردم است در خلقت ظاهري واخلاص باطني و سخن سرايي به پيامبر تو و ما هرگاه مشتاق ديدار پيغمبر تو مي شديم ، به سوي اين جوان نظر مي نموديم ، سپس صيحه اي كشيد و به آواز
بلند فرمود: اي ابن سعد! خدا رحم تو را قطع كند چنانكه رحم مرا قطع كردي . جهاد و شهادت حضرت علي اكبر عليه السّلام آن شبيه رسول ، قدم شجاعت در ميدان سعادت نهاد و با آن گروه بي باك به جنگ پرداخت و خاطره ها را اندوهناك گردانيد و نونهال بوستان امامت جنگي كرد به غايت سخت و جمعي كثير از آن اَشْقياء متن عربي : ثُمَّ رَجَعَ إِلي اءَبيهِ وَقالَ: يا اءَبَتِ، اءَلْعَطَشُ قَدْ قَتَلَني ، وَثِقْلُ الْحَديدِ قَدْ اءَجْهَدَني ، فَهَلْ إِلي شَرْبَةٍ مِنْ الْماءِ سَبيلٌ؟ فَبَكَي الْحُسَيْنُ عليه السّلام وَقالَ: (واغَوْثاهُ، يا بُنَيَّ قاتِلْ قَليلاً، فَما اءَسْرَعَ ما تَلْقي جَدَّكَ مُحَمَّدا عليه السّلام ، فَيَسْقيكَ بِكَاءْسِهِ الاَْوْفي شَرْبَةً لا تَظْمَاءُ بَعْدَها اءَبَدا(. فَرَجَعَ عليه السّلام إِلي مَوْقِفِ النِّزالِ، وَقاتَلَ اءَعْظَمَ الْقِتالِ، فَرَماهُ مُنْقِذُ بْنُ مُرَّةِ الْعَبْدي بِسَهْمٍ فَصَرَعَهُ، فَنادي : يا اءَبَتاهُ عَلَيْكَ مِنِّي السَّلامُ، هذا جَدّي يَقْرَؤُكَ السَّلامُ وَيَقُولُ لَكَ: عَجِّلِ الْقُدُومَ عَلَيْنا، ثُمَّ شَهَقَ شَهْقَةً فَماتَ. فَجاءَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام حَتّي وَقَفَ عَلَيْهِ،
وَوَضَعَ خَدَّهُ عَلي خَدِّهِ وَقالَ: (قَتَلَ اللّهُ قَوْما قَتَلُوكَ، ما اءَجْراءَهُمْ عَلَي اللّهِ وَعَلَي انْتِهاكِ حُرْمَةِ رَسُولِ اللّهِ صلّي اللّه عليه و آله ، عَلَي الدُّنْيا بَعْدَكَ الْعَفاءُ(. ترجمه : نگونبخت را به خاك هلاك انداخت . سپس به خدمت پدربزرگوار آمد و گفت : اي پدر! تشنگي مرا كشت و سنگيني اسلحه آهنين مرا به تَعَب افكند، آيا راهي به سوي حصول شربتي از آب هست ؟ حضرت سيّدالشهداء عليه السّلام هم به گريه افتاد و فرياد وا غَوْثاهُ برآورد و فرمود: اي فرزند عزيزم ! اندكي ديگر به كار جنگ باش كه به زودي جدّت حضرت محمد صلّي اللّه عليه و آله را ملاقات خواهي نمود و ايشان از جام سرشار كوثر شربتي به تو خواهد داد كه پس از آن هرگز روي تشنگي نبيني و احساس عطش ننمايي . حضرت علي اكبر به سوي ميدان برگشت و جنگي عظيم نمود كه بالاتر از آن تصوّر نتوان كرد و داد شجاعت بداد در آن حال (مُنْقذ بن مُرّه عبدي ( تيري به جانب آن فرزند رشيد سيّدالشهداء، افكند كه از صدمه آن تير بر روي زمين افتاد و فرياد برآورد: (يا اَبَتاهُ! عَلَيْكَ...(؛ يعني پدر جان ، سلام من بر تو باد! اينك جدّم رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله است كه به
تو سلام مي رساند و مي فرمايد: زود به نزد ما بيا. علي اكبر اين بگفت و فرياد زد و جان برجان آفرين تسليم نمود. چون آن جوان اين دنياي فاني را مشتاقانه وداع نمود، حضرت سيّدالشهداء عليه السّلام بر بالين ايشان آمد وگونه صورت خود را برگونه صورت او گذارد و فرمود: خدا بكُشد آن كساني را كه تو را كشتند، چه بسيار جراءت و گستاخي نمودند برخداي متعال و بر شكستن حرمت رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله ، (عَلَي الدُّنيا بَعْدَكَ الْعَفا(؛ پس از تو، خاك بر سر اين دنيا! متن عربي : قالَ الرّاوي : وَخَرَجَتْ زَيْنَبُ إِبْنَةُ عَلِيٍّ تُنادي : يا حَبيباهُ يَابْنَ اءَخاهُ، وَجاءَتْ فَاءَكَبَّتْ عَلَيْهِ. فَجاءَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام فَاءَخَذَها وَرَدَّها إِلَي النِّساءِ. ثُمَّ جَعَلَ اءَهْلُ بَيْتِهِ يَخْرُجُ مِنْهُمُ الرَّجُلُ بَعْدَ الرَّجُلِ، حَتّي قَتَلَ الْقَوْمُ مِنْهُمْ جَماعَةً، فَصَاحَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام في تِلْكَ الْحالِ: صَبْرا يا بَني عُمُومَتي ، صَبْرا يا اءَهْلَ بَيْتي صَبْرا، فَوَاللّهِ لا رَاءَيْتُمْ هَوانا بَعْدَ هذَا الْيَوْمِ اءَبَدا. قالَ الرّاوي : وَخَرَجَ غُلامٌ كَاءَنَّ وَجْهَهُ شِقَّةَ قَمَرٍ،
فَجَعَلَ يُقاتِلُ، فَضَرَبَهُ ابْنُ فُضَيْلٍ الاَْزْدي عَلي رَاءْسِهِ، فَفَلَقَهُ، فَوَقَعَ الْغُلامُ لِوَجْهِهِ وَصاحَ: يا عَمّاهُ. فَجَلَي الْحُسَيْنُ عليه السّلام كَما يَجْلِي الصَّقْرُ، وَشَدَّ شِدَّةَ لَيْثٍ اءُغْضِبَ، فَضَرَبَ ابْنَ فُضَيْلٍ بِالسَّيْفِ، فَاتَّقاها بِساعِدِهِ فَاءَطَنَّها مِنْ لَدُنِ الْمِرْفَقِ، فَصاحَ صَيْحَةً سَمِعَهُ اءَهْلُ الْعَسْكَرِ، فَحَمَلَ اءَهْلُ الْكُوفَةِ لِيَسْتَنْقِذُوهُ، فَوَطَاءَتْهُ الْخَيْلُ حَتّي هَلَكَ. ترجمه : راوي گويد: در اين هنگام زينب خاتون صلّي اللّه عليه و آله از خيمه بيرون دويد در حالتي كه ندا مي كرد: يا حَبيباهُ يَابْنَ اءَخاهُ! پس آن مخدّره آمد و خود را بر روي بدن پاره پاره علي اكبر افكند، امام حسين عليه السّلام تشريف آورد و خواهر را از روي جنازه علي اكبر بلند كرد به نزد زنان برگردانيد. پس از آن يكايك مردان اهل بيت رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله يكي بعد از ديگري روانه ميدان گرديدند تا آنكه جماعتي از ايشان به دست آن بدكيشان به درجه رفيع شهادت رسيدند. پس حضرت سيدالشهداء عليه السّلام آواز به صيحه و فرياد بلند نمود و فرمود: اي عموزادگان من ! و اي اهل بيت
من ! صبوري و شكيبايي را شعار خود سازيد و متحمّل بار محنت ، باشيد؛ به خدا سوگند كه پس از اين روز هرگز روي خواري به خود نخواهيد ديد. راوي گويد: در اين هنگام جواني بيرون خراميد كه در حُسن صورت و درخشندگي منظر به مثابه پاره ماه بود، با آن گروه بدخواه و بي دين ، به كار جنگ پرداخت . ابن فضيل اَزْدي مَيْشوم ضربتي بر فرق آن مظلوم ، زد كه فرق او راشكافت و آن جوان از مركب به صورت ، روي زمين افتاد و فرياد يا عَمّاهُ برآورد. پس امام عليه السّلام مانند باز شكاري ، خود را به ميدان رسانيد و همچون شير خشمناك بر آن لعين بي باك ، حمله نمود و با شمشير، ضربتي بر اَّن ناپاك ، فرود آورد و آن وَلَدُالزّنا بازوي خود را سپر شمشير امام عليه السّلام نموده و دست نحس اش از مِرْفق قطع گرديد و آن لعين فرياد بلندي برآورد كه همه لشكر فرياد او را شنيدند. متن عربي : قالَ: وَانْجَلَتِ الْغَبْرَةُ، فَرَاءَيْتُ الْحُسَيْنَ عليه السّلام قائِما عَلي رَاءْسِ الْغُلامِ وَهُوَ يَفْحَصُ بِرِجْلِهِ، وَالْحُسَيْنُ عليه السّلام يَقُولُ: (بُعْدا لِقَوْمٍ قَتَلُوكَ، وَمَنْ خَصَمَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فيكَ جَدُّكَ(. ثُمَّ قالَ: عَزَّ وَاللّهِ عَلي
عَمِّكَ اءَنْ تَدْعُوهُ فَلا يُجيبُكَ، اءَوْ يُجيبُكَ فَلا يَنْفَعُكَ صَوْتُهُ، هذا يَوْمٌ وَاللّهِ كَثُرَ واتِرُهُ وَقَلَّ ناصِرُهُ(. ثُمَّ حَمَلَ الْغُلامَ عَلي صَدْرِهِ حَتّي اءَلْقاهُ بَيْنَ الْقَتْلي مِنْ اءَهْلِ بَيْتِهِ. قالَ الرّاوي : وَلَمّا رَاءَي الْحُسَيْنُ عليه السّلام مَصارِعَ فِتْيانِهِ وَاءَحِبَّتِهِ، عَزَمَ عَلي لِقَاءِ الْقَوْمِ بِمُهْجَتِهِ، وَنادي : (هَلْ مِنْ ذابٍّ يَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللّهِ؟ هَلْ مِنْ مُوَحِّدٍ يَخافُ اللّهَ فينا؟ هَلْ مِنْ مُغيثٍ يَرْجُو اللّهَ بِإِغاثَتِنا؟ هَلْ مِنْ مُعينٍ يَرْجُو ما عِنْدَ اللّهِ في إِعانَتِنا؟(. فَارْتَفَعَتْ اءَصْواتُ النِّساءِ بِالْعَويلِ، فَتَقَدَّمَ إِلي ترجمه : كوفيان بي دين بر امام مبين ، حمله آوردند تا آن لعين را از چنگال شير بيشه هيجا رها نمايند ولي آن ملعون پايمال سُمّ اسبان گرديد و روح نحس اش به جانب نيران دويد. راوي گويد: چون غبار فرو نشست ديدم كه حسين عليه السّلام بر بالاي سر آن جوان ايستاده و او پاهاي خود را بر زمين مي ماليد و امام مي فرمود: از رحمت خدا دور باشند آن گروهي كه تو را كشتند و آنان كه در روز قيامت جدّ و پدر تو با
ايشان دشمني خواهند نمود. سپس فرمود: به خدا قسم ! گران است بر عموي تو كه او را بخواني و او نتواند تو را جواب دهد و هرگاه بخواهد جواب دهد ديگر دير شده و فايده اي نبخشد. به خدا قسم كه امروز آن روزي است كه خون ريزي در آن بسيار و فرياد رسي ، اندك است . سپس حضرت سيّدالشهداء عليه السّلام جنازه آن جوان را بر سينه خود گرفت و در ميان شهداي بني هاشم بر روي زمين قرار داد. راوي گويد: چون امام مظلومان قتلگاه جوانان و دوستان خود را مشاهده فرمود كه همه بر روي خاك افتاده اند و جان به جان آفرين سپرده اند تصميم عزم فرمود كه با نفس نفيس با گروه بد نهاد، جهاد نمايد و نداي بي كسي در داد كه آيا كسي هست كه از حرم رسول پروردگار عالميان ، دفع شرّ ياغيان و ظالمان نمايد؟ آيا خداپرستي هست كه در ياري ما اهل بيت از خداي متعال بترسد و ما را تنها نگذارد؟ آيا فريادرسي هست ك به فريادرسي ما اميد لقاي پروردگار را داشته باشد؟ آيا اعانت كننده اي هست كه به واسطه ياري ما، به ما متن عربي : بابِ الْخَيْمَةِ وَقالَ لِزَيْنَبَ: (ناوِليني وَلَدِي الصَّغير حَتّي اءُوَدِّعَهُ(. فَاءَخَذَهُ وَاءَوْمَاءَ إِلَيْهِ لِيُقَبِّلَهُ، فَرَماهُ حَرْمَلَةُ بْنُ
الْكاهِلِ بِسَهْمٍ، فَوَقَعَ في نَحْرِهِ فَذَبَحَهُ. فَقالَ لِزَيْنَبَ: (خُذيهِ(. ثُمَّ تَلْقَي الدَّمَ بِكَفَّيْهِ حَتّي إِمْتَلاََتا، وَرَمي بِالدَّمِ نَحْوَ السَّماءِ وَقالَ: (هَوِّنْ عَلَيَّ ما نَزَلَ بي ، إِنَّهُ بِعَيْنِ اللّهِ(. قالَ الْباقِرُ عليه السّلام : (فَلَمْ يَسْقُطْ مِنْ ذلِكَ الدَّمِ قَطْرَةٌ إِلَي الاَْرْضِ!(. قالَ الرّاوي : وَاشْتَدَّ الْعَطَشُ بِالْحُسَيْنِ عليه السّلام ، فَرَكَبَ الْمُسَنّاةُ يُرِيدُ الْفُراتَ، وَالْعَبّاسُ اءَخُوهُ بَيْنَ يَدَيْهِ، فَاعْتَرَضَتْهُما خَيْلُ ابْنُ سَعْدٍ. فَرَمي رَجُلٌ مِنْ بَنِي دَارِمِ الْحُسَيْنَ عليه السّلام بِسَهْمٍ فَاءَثْبَتَهُ في حَنَكِهِ الشَّريفِ. فَانْتَزَعَ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيْهِ السَّهْمَ وَبَسَطَ يَدَيْهِ تَحْتَ حَنَكِهِ حَتّي امْتَلاََتْ ر احَتاهُ مِنَ الدَّمِ، ثُمَّ رَمي بِهِ وَقالَ: ترجمه : اميدوار شود به ثوابها و اجري كه در نزد خداي تعالي موجود است ؟ شهادت حضرت علي اصغر پس زنان حرم و دختران محترم رسول اكرم صداها به ناله و گريه بلند نمودند. آن حضرت با دل پر از حسرت ، به سوي خيمه رجعت نمود و زينب خاتون عليهاالسّلام را فرمود كه فرزند
دلبند صغير مرا بياور تا با او وداع نمايم و چون او را آورد، امام مظلوم طفل معصوم را گرفت و همين كه خواست از راه راءفت و كمال مرحمت خم شده او را ببوسد، حرمله بن كاهل اسدي پليد - لَعَنَهُ اللّهُ - از خدا حيا ننمود تيري به جانب آن نوگل بوستان احمدي انداخت كه تير به گلوي نازك آن طفل معصوم اصابت نمود به طوري كه گويا گلو را ذبح نمايند، گوش تا گوش پاره نمود. پس آن حضرت با كمال غم و حسرت ، به زينب خاتون ، فرمود: اين طفل را بگير؛ پس امام عليه السّلام هر دو دست را در زير گلوي طفل گرفت چون پر از خون شد به سوي آسمان پاشيد، آنگاه فرمود: آنچه كه بر من اين مصائب را آسان مي نمايد آن است كه اين مصيبت بزرگ در حضور پروردگار عادل نازل مي گردد. امام باقر عليه السّلام فرمود: از آن خون طفل معصوم كه امام عليه السّلام به آسمان پاشيد، حتي يك قطره هم روي زمين نيفتاد! راوي گويد: تشنگي بر امام شهيد به غايت شديد گرديد، آنحضرت خود را به بلندي مُشْرف بر فرات رساند تا داخل فرات گردد، در آن حال برادر آن امام ناس جناب ابوالفضل العباس ، در پيش روي آنحضرت حركت مي كرد. در اين هنگام لشكر ابن سعد تبهكار سر راه بر فرزند احمد مختار، گرفتند متن عربي
: (اءَللّهُمَّ إِنّي اءَشْكُو إِلَيْكَ ما يَفْعَلُ بِابْنِ بِنْتِ نَبِيِّكَ(. ثُمَّ اقْتَطَعُوا الْعَبّاسَ عَنْهُ، وَاءَحاطُوا بِهِ مِنْ كُلِّ جانِبٍ وَمَكانٍ، حِتّي قَتَلُوهُ قَدَّسَ اللّهُ رُوحَهُ، فَبَكَي الْحُسَيْنُ عليه السّلام بُكاءً شَديدا، وَفي ذلِكَ يَقُولُ الشّاعِرُ: اءَحَقُّ النّاسِ اءَنْ يُبْكي عَلَيْهِ فَتي اءَبْكَي الْحُسَيْنَ بِكَرْبَلاءِ اءَخُوهُ وَابْنُ والِدِهِ عَلِيٍّ اءَبُو الْفَضْلِ الْمُضَرَّجُ بِالدِّماءِ وَمَنْ واساهُ لا يَثْنيهِ شَيْءٌ وَجادَلَهُ عَلي عَطَشٍ بِماءٍ قالَ الرّاوي : ثُمَّ اءَنَّ الْحُسَيْنَ عليه السّلام دَعَا النّاسَ إِلَي الْبِرازِ، فَلَمْ يَزَلْ يَقْتُلُ كُلَّ مَنْ بَرَزَ إِلَيْهِ، حَتّي قَتَلَ مَقْتَلَةً عَظيمَةً، وَهُوَ في ذلِكَ يَقُولُ: اءلْقَتْلُ اءَوْلي مِنْ رُكُوبِ الْعارِ وَالعارُ اولي من دُخُولِ النارِ( ترجمه : مردي از قبيله (بني دارم ( تيري به جانب جناب سيّدالشهداء عليه السّلام انداخت كه آن تير در زير چانه شريف آن شهيد راه دين حنيف محكم بنشست . پس تير رابيرون كشيد و هر دو دست مبارك را در زير چانه مجروح نگاه داشت و چون پر از خون شد، به سوي آسمان انداخت و اين
مناجات را به درگاه قاضي الحاجات ، مَرْهَم دل مجروح ساخت كه الها! به سوي تو شكايت مي آورم از آنچه از ظلم و ستم نسبت به فرزند دختر پيغمبرت به جا مي آورند. شهادت حضرت عباس عليه السّلام پس از آن ، شجاع محكم اساس برادرش عبّاس را از او جدا نمودند كه آن روباهان در ميان آن دو فرزند اسداللّه الغالب ، حايل شدند و از هر جانب بر دور جناب ابوالفضل عليه السّلام گردآمدند و ايشان را احاطه نمودند تا آنكه آن كافران غدّار فرزند حيدر كرّار، عباس نامدار را مقتول و قرة العين بتول را در مصيبت برادر، ملول نمودند. امام حسين عليه السّلام در شهادت برادر با جان برابر خود، دُرّهاي سيلاب اشك چو رود جيحون از ديده بيرون ريخت ، و گريه شديد در عزاي آن مظلوم وحيد، نمود.(20) راوي گويد: امام عليه السّلام پس از شهادت برادر گرامي ، آن منافقان را به ميدان جدال و قتال طلبيد و هر كس از آن روباه صفتان اَشرار در مقابل فرزند اسداللّه حيدر كَرّار، مي آمد، امام اَبرار به ضربت شمشير آتشبار، او را به بِئْسَ القرار، مي فرستاد تا آنكه از اجساد پليد آن كُفّار، مقتول عظيمي در ميدان جنگ فراهم آمد ودر آن حال حضرت بدين مقال گويابود: (اَلْمَوْتُ...((21) متن عربي
: قالَ بَعْضُ الرُّواةِ: وَاللّهِ ما رَاءَيْتُ مَكْثُورا قَطُّ قَدْ قُتِلَ وُلْدُهُ وَاءَهْلُ بَيْتِهِ وَاءَصْحابُهُ اءَرْبَطَ جَاءْشا مِنْهُ، وَإِنَّ الرِّجالَ كانَتْ لَتَشِدُّ عَلَيْهِ فَيَشِدُ عَلَيْها بِسَيْفِةِ فَتَنْكَشِفُ عَنْهُ انْكِشافَ الْمِعْزي اذا شَدَّ فيهَا الذَّئْبُ. وَلَقَدْ كانَ يَحْمِلُ فيْهِمْ، وَ قَدْ تَكَمَّلُوا ثَلاثينَ اءَلْفا، فَيُهْزَمُونَ بَيْنَ يَدَيْهِ كَاءَنَّهُمُ الْجَرادُ الْمُنْتَشِرُ، ثُمَّ يَرْجِعُ إِلي مَرْكَزِهِ وَ هُوَ يَقُولُ: (لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إِلاّ بِااللّهِ الْعَلِي الْعَظيمِ(. قالَ الرّاوي : وَلَمْ يَزَلْ عَلَيْهِالْسلام يُقاتِلُهُمْ حَتّي حالُوا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ رَحْلِهِ. فَصاحَ بِهِمْ: (وَيْحَكُمْ يا شيعزةَ آل اءبي سُفْيانَ، إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دينُ وَُكْنُتْم لا تَخافُونَ الْمَعادِ فَكُونُوا اءحْرارا في دُنْياكُمْ هذِهِ وَ ارْجِعُوا إِلي اءَحْسابِكُمْ إِنْ كُنتُمْ عَرَبا كَما تَزْعُمُونَ(. ترجمه : خلاصه ، بعضي از راويان اخبار در بيان شجاعت آن فرزند حيدر كرار، تعجب خود را چنين اظهار نموده اند كه به خدا سوگند، هرگز نديدم كسي را كه دچار لشكر بسيار
گرديده و دشمنان بي شمار او را در ميان احاطه نموده باشند با آنكه فرزندان و اهل بيت و اصحاب او شربت مرگ نوشيده و به دست دشمنن مقتول گرديده باشند كه قوي دل تر باشد از حسين بن علي عليه السلام . در اين حال بود كه مردان كارزار بر آن جناب حمله آوردند، پس آن حضرت نيز با شمشير تيز به آنها حمله نمود، چنان حمله اي كه از ضربت شمشير آتشبارش بر روي هم مي ريختند و صف ها را مي شكافتند مانند آنكه گرگي بي باك در ميان گله بزها، به خشمناكي در افتد و حمله بر آن منافقان سنگدل ، آورد هنگامي كه سي هزار نامرد به عدد كامل بودند از پيش روي آن حضرت ، مانند انبوه ملخ ها فرار را بر قرار اختيار مي نمودند. سپس آن امام بي يار در مركز خونين قرار گرفت و فرمود: لا حول و لا قوة الا بالله (. امام ع همچنان با آنها جنگيد تا آنكه لشكر شيطان حايل گرديد در ميان آن حضرت و حرم مطهر رسول پروردگار عالميان و نزديك به خيمه ها و سراپرده ها رسيدند، پس آن معدن غيرت الله ، فرياد بر گروه دين تباه ، زد كه : (ويحكم ...(؛ اي پيروان آل ابوسفيان ! اگر شما ر دين نيست و از عذاب روز قيامت ترس نداريد، پس در دنيا خود از جمله آزاد مردان باشيد. و رجوع به حسب هاي خود
نماييد چنانكه گمان داريد اگر شما از عرب هستيد. متن عربي : قالَ فَناداهُ شِمْرُ: ما تَقُولُ يَابْنَ فاطِمَةَ قالَ: (اءَقُولُ: اءَنَا الَّذي اءُقاتِلُكُمْ وَ تُقاتِلُونَني وَ النَّساءُ لَيْسَ عَلَيْهِنَّ جُناحُ فَاْمنَعُوا عُتاتَكُمْ وَ جُهّالَكُمْ وَ طُغاتَكُمْ مِنَ التَّعَرُّضِ لِحَرَمي ما دُمْتُ حَيّا( فَقالَ شِمْرُ: لَعنَة اللّه لَكَ ذلِكَ يَابْنَ فاطِمَةَ وَ قَصَدُوهُ بِالْحَرْبِ فَجَعَلَ يَحْمِلُ عَلَيْهِمْ وَ يَحْمِلُونَ عَلَيْهِ، وَ هُوَ مَعَ ذلِكَ يَطْلُبُ شَرْبَةً مِنْ ماءٍ فَلا يَجِدْي حَتّي أَصابَهُ اثْنَتانِ وَ سَبْعُونَ جِراحَةً فَوَقَفَ يَسْتَر يحُ ساعَةً وَ قَدْ ضَعُفَ عَنِ الْقِتالِ فَبَيْنَما هُوَ واقِفُ إِذْ أَتاهُ حَجَرُ، فَوَقَعَ عَلي جَبْهَتِهِ فَأَخَذَ الثَّوْبَ لِيَمْسَحَ الدَّمَ عَنْ جَبْهَتِهِ فَأَتاهُ سَهْمُ مَسْمُومُ لَهُ ثَلاثَ شُعَبٍ فَوَقَعَ عَلي قَلْبِهِ، فَقالَ عَلَيهِالْسلام : (بِسْمِ اللّه وَ بِاللَّهِ وَ عَلي مِلَّةِ رَسُولِ اللّهِ ص ( ثُمَّ رَفَعَ رَأُسَهُ اِ لَي السَّماءِ وَ قالَ: (اءَللّهُمَّ إِنَّك ز تَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقْتُلُوَن رَجُلاً لَيْسَ عَلي وَجْهِ الاْ رْضِ
إِبْنُ بِنْتِ نَبِي غَيْرُهُ( ثُمَّ أَخَذَ السَّهْمَ، فَأَخْرَجَهُ مِنُ وَراءِ ظَهْرِهِ، فَانْبَعَثَ الدَّمُ كَأَنَّهُ ميزابُ، فَضَعُفَ عَنِ الْقِتالِ وَ وَقَفَ، ترجمه : راوي گويد: شمر پليد فرياد زد كه اي فرزند فاطمه زهرا عليه السّلام چه مي گويي ؟ امام عليه السّلام فرمود: مي گويم من با شما جنگ دارم و شما با من جنگ داريد و زنان را گناهي نيست ، پس اين سر كشان و جاهلان و ياغيان خود را نگذاريد متعرض حرم من شوند مادامي كه من در حال حياتم شمر گفت : اين حاجت تو رواست اي پسر فاطمه ! پس آن جماعت بي دين همگي قصد امام مبين نمودند و آن فرزند اسدالله حمله برگروه اشقيا، نمود و آنان حمله به سوي آن مظلوم آوردند و در اين حال تقاضاي شربتي از آب از آن بي دينان بي باك نمود ولي ايده اي نبخشيد تا آنكه هفتاد و دو زخم بر بدن شريفش وارد گرديد. امام عليه السّلام ساعتي بايستاد كه استراحت نمايد و از صدمه قتال ، ضعف بر جنابش مستولي شده بود پس در همان حال كه آن حضرت ايستاده بود، سنگي از جانب دشمنان بر پيشاني مباركش اصابت نمود و خون جاري گشت ، امام جامع خود را گرفت كه خون را از پيشاني شريف پاك نمايد تيري سه شعبه به جانب حضرت آمد و آن
تير بر قلبش كه مخزن علم الهي بود نشست ! حضرت فرمود: (بسم الله ...( سپس مبارك به سوي آسمان بلند نمود و گفت : خداوندا! تو مي داني كه اين گروه مي كشند آن كسي را كه نيست بر روي زمين فرزند دختر پيغمبري به غير او. پس آن تير را گرفت و از پشت سر بيرون كشيد و خون مانند ناودان از جاي آن جاري شد و آن جناب را توانايي بر قتال نمانده بود و از كثرت متن عربي : فَكُلّما أَتاهُ رَجُلُ انْصَرَفَ عَنْهُ، كَراهيةً أَنْ يَلْقَي اللّه بِدَمِهِ حَتّي جاءَهُ رَجُلُ مِنْ كِنْدَةَ يُقالُ لَهُ مالِكُ بْنُ الَّنسْرِ- لَعَنَهُ اللّهُ، فَشَتَمَ الْحُسَيْنَ ع وَ ضَرَبَهُ عَلي رأُسِهِ الشَّريفِ بِالسَّيْفِ، فَقَطَعَ اْلبُرْنُسَ وَ وَصَل ز السَّيْفُ إِلي رَأْسِهِ وَ امْتَلاَ الْبُرْنُسُ دَماً. قالَ الرّاوي فَاسْتَدْعَي الْحُسَيْنُ ع بِخِرْقَةٍ فَشَدَّ بِها رَأْسَهُ، وَ اسْتَدْعَي بِقَلَنْسُوَةٍ فَلَبِسَها وَ اعْتَمَّ عَلَيْها فَلَبِثُوا هُنَيْئَةً ثُمَّ عادُوا إِلَيْهِ وَ أَحاُطوا بِهِ. فَخَرَجَ عَبْدُ اللّه بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلي ع - وَ هُوَ غُلامُ لَمْ يُراهِقْ مِنْ عِنْدِ النَّساءِ، فَشَدَّ حَتّي وَقَفَ إِلي جَنْبِ الْحُسَيْنِ ع ،
فَلَحِقَتْهُ زَيْنَبُ إِبْنَهُ عَلِي ع لِتَحْبِسَهُ، فَأَبي وَ امْتَنَعَ إِمْتِناعاً شَديداً وَ قالَ: وَ اللّهِ لا أُفارِقُ عَمّي ! فَأَهْوي (اءبَحْرُ) بْنُ كَعْبٍ وَ قيلَ: حَرْمَلَةُ بْنُ الْكأ هِلِ - إِلَي الْحُسَيْنِ ع بِالسَّيْفِ. فَقالَ لَهُ الْغُلامُ: وَيْلَكَ يَابْنَ الْخبيثَةِ أَتَقْتُلُ عَمّي ؟! ترجمه : زخمها و جراحات ، ضعيف و ناتوان گشته بود لذا قدرت جنگيدن را نداشت و هر كس نزديك ايشان مي آمد براي اينكه مبادا در قيامت با خدا ملاقات نمايد در حالي كه خون آن مظلوم برگردنش باشد، باز مي گشت و از آنجا دور مي شد تا آنكه مردي از طايفه (كنده ( آمد كه نام نحسش مالك بن يسر بود آن زنازاده چند ناسزا به زبان بريده جاري كرد و ضربت شمشير بر سر مباركش فرود آورد كه عمامه امام شكافته شد و عمامه اش از خون لبريز گشت . شهادت عبدالله بن حسن عليه السّلام راوي گويد: امام عليه السّلام از اهل حرم دستمالي را طلب فرمود و سر مبارك را با آن محكم بست و كلاهي طلبيد كه عرب آن را (قلنسوه ( مي نامند و آن را هم بر فرق همايون نهاد و عمامه را بر روي آن پيچيد و ملبس به آن گرديد و بار ديگر عزم ميدان نمود پس لشكر اندكي درنگ نمود، باز آن
بي دينان بي شرم رجوع كردند و حضرت امام را احاطه نمودند و عبدالله فرزند امام حسن عليه السّلام كه طفلي نا بالغ بود از نزد زنان و از حرم امام انس و جان ، بيرون آمد و مي دويد تا در كنار عموي بزرگوار خود حسين مظلوم بايستاد زينب خود را به او رسانيد و خواست كه او را به سوي حرم باز گرداند ولي آن طفل امتناع شديد نمود و گفت : به خدا قسم ! هرگز از عموي خويش جدايي اختيار نمي كنم و از او تنها نمي گذارم ! در اين هنگام ، (بحربن كعب ( يا بنابر قول ديگر (حرملة بن كاهل ( همين كه خواست شمشير بر امام عليه السّلام فرود آورد، عبدالله خطاب به او گفت : واي بر تو! اي زنازاده بي حيا! متن عربي : فَضَرَبَهُ بِالسَّيْفِ، فَاتَّقاها الْغُلامُ بِيَدِهِ، فَاءَطَنَّها الَي الْجِلْدِ فَاذا هِيمُعَلَّقَةُ. فَنادَي الْغُلامُ: يا عَمّاهُ! فَاءَخَذَهُ الْحُسَيْنُ ع فَضَمَّهُ الَيهِ وَ قالَ: (يَابْنَ اءخي ، اصْبِرْ عَلي ما نَزَلَ بِكَ وَاحْتَسِبْ في ذلِكَ الْخَيْرَ، فَانَّ اللّهَ يُلْحِقُكَ بِآبائِكَ الصّالِحينَ.( قالَ: فَرَماهُ حَرْمَلَةُ بْنُ الْكاهِلِ بِسَهْمٍ، فَذَبَحَهُ وَ هُوَ في حِجْرِ عَمَّهِ الْحُسَيْنِ ع . ثُمَّ انَّ شِمْرَ بْنِ ذِي
الْجَوْشَنِ حَمَلَ عَلي فُسْطاطِ الحُسَيْنِ فَطَعَنَهُ بِالرُّمْحِ، ثُمَّ قالَ: عَلَيَّ بِالنّارِ اُحْرِقُهُ عَلي مَنْ فيهِ. فَقالَ لَهُ الْحُسَيْنُ ع : (يَابْنَ ذِي الْجَوْشَنِ، اءَنْتَ الدّاعي بِالنّارِ لِتُحْرِقُ عَلي اءَهْلي ، اءحْرَقَكَ اللّهُ بِالنّارِ(. وَ جاءَ شَبَثُ فَوَبَّخَهُ، فَاسْتَحيي وَانْصَرَفَ. قالَ الرّاوي : وَ قالَ الْحُسَيْنُ ع : ايتُوني بِثِوْبٍ لا يُرْغَبُ فيهِ اءجْعَلُهُ تَحْتَ ثيابي ، لِئَلا اءُجَرَّدَ مِنْهُ(. فَاءتِي بِتُبّانٍ، فَقالَ: (لا، ذاكَ لِباسُ مَنْ ضُرِبَتْ ترجمه : تو مي خواهي عمويم رابه قتل رساني ولي آن ولدالزنا بي حيا، از خدا و رسول پروا ننمود و شمشير را فرود آورد و آن كودك دستش را در پيش شمشير سپر ساخت و دستش به پوست آويخت و فرياد وا امام بر آورد. حضرت امام او را گرفت و بر سينه خود چسانيد و فرمود: اي فرزند برادر! بر اين مصيبت شكيبايي نما و آن را در نزد خداي عزوجل به خير و ثواب احتساب دار كه خدا تو را به پدر گرامي ات ملحق خواهد فرمود: راوي گويد: در اين اثناء حرمله كاهل حرام زاده تيري به جانب آن امام زاده معصوم انداخت كه آن تير گلوي آن يتيم را كه در آغوش عموي بزرگوارش
بود، بريد و او جان بر جان آفرين تسليم نمود پس از آن شمر پليد به خيمه هاي حرم مطهر حمله نمود نيزه خود را به خيمه ها فرو برد و گفت : آتش بياوريد تا خيمه ها را با هر كس كه در آن است به شعله آتش سوزانم آن معدن غيرت الله ، حضرت امام فرمود: اي پسر ذي الجوشن ! ايا تو مي گويي آتش آورند كه خيمه ها را بر سر اهل بيت من بسوزاني ، خدا تو را به آتش دوزخ بسوزاند. در اين هنگام (شبث ( پليد آمد و آن شمر عنيد را از اين كار سرزنش نمود كه آن سگ بي حيا اظهار شرم نموده بر گشت . راوي گويد: امام به اهل بيت خود فرمود: جامه كهنه اي براي من بياوريد كه كسي در آن رغبت نكند، مي خواهم آن جامه را در زير لباسهايم بپوشم تا اينكه دشمنان بدنم را برهنه نسازند. متن عربي : عَلَيْهِ الذِّلَّةُ(. فَاءَخَذَ ثْوبا خَلِقا، فَخَرَقَهُ وَ جَعَلَهُ تُحْتَ ثِيابِهِ، فَلَمّا قُتِلَ ع جَرَّدُوهُ مِنْهُ عليه السلام . ثُمَّ اسْتَدعي ع بِسَراويلَ مِنْ حَبَرَةٍ، فَفَرَزَها وَ لَبَسَها، وَ اِنَّما فَرَزَها لِئَلا يَسْلُبَها، فَلَما قُتِلَ سَلَبَها بَحْرُ بْنُ كَعْبٍ - لعنه الله - وَ تَرَكَ الْحُسَيْنَ ع مُجَرَّدا، فَكانَتْ يَدا بَحْرٍ بَعْدَ ذلِكَ تَيْبَسانِ
فِي الصَّيْفِ كَاءَنَهُما عُودانِ يابِسانِ وَ تَتَرَطّبانِ فِي الشِّتاءِ فَتَنْضَحانِ قَيْحا وَ دَما الي اءَنْ اءَهْلَكَهُ اللّهُ تعالي . قالَ: وَ لَمّا اءُثْخِنَ الْحُسَيْنُ ع بِالْجِراحِ، وَ بَقِيَ كَالْقُنْفُذِ، طَعَنَهُ صالِحُ بْنُ وَهَبِ الْمُزَني عَلي خاصِرَتِهِ طَعْنَةً، فَسَقَطَ الْحُسَيْنُ ع عَنْ فَرَسِهِ الَي الاءرْضِ عَلي خَدِّهِ الاءيْمَنِ. ثُمَّ قامَ صلوات الله عليه . قالَ الرّاوي : ترجمه : پس چنين جامه اي آوردند كه عرب آن را (تبان ( مي گويند امام حسين عليه السّلام آن لباس را نپذيرفت و فرمود: نمي خواهم ، اين لباس كسي است كه داغ ذلت و خواري به او زده شده باشد سپس جامه كهنه اي آوردند امام عليه السّلام آن را پاره نمود و در زير جامه هاي خود پوشيد و علت پاره كردن آن لباس اين بود تا آن را از بدن شريف آن جناب بيرون نياورند و چون به درجه شهادت رسيد، آن را از بدن شريفش بيرون آوردند سپس آن حضرت لباسي كه نام آن در ميان عربا معروف به (سراويل ( است و از جنس حبره بود، طلب داشت و آن را پاره نمود و بر تن خود پوشيد و علت پاره كردن آن لباس ، اين بود تا آن را از بدن آن جناب بيرون نياوردند ولي وقتي شهيد شد،
(بحربن كعب ( آن جامع را به غارت در ربود و امام عليه السّلام را برهنه از آن لباس رها كرد و از اعجاز آن حضرت اين بود كه دستهاي نحس بحر بن كعب ولدالزنا در فصل تابستان مانند دو چوب ، خشك مي گرديد و در زمستان چنان تر مي بود كه خون و چرك از آنها جاري مي شد و به همين درد مبتلا بود تا اينكه جان به مالك دوزخ سپرد. راوي گويد: چون حضرت امام در اثر زخمها و جراحات بسيار كه در بدن مباركش وارد گرديده بود ضعف و سستي بر حضرتش مستولي شد و از اثر اصابت تيرهاي بسيار بر بدنش ، مانند خارپشت به نظر مي آمد در اين موقع ، صالح بن و هب مري (يا مزني ) بي دين با نيزه بر تهيگاه امام مبين زد كه آن مظلوم از بالاي اسب بر زمين افتاد و بر گونه راست متن عربي : وَ خَرَجَتْ زَيْنَبُ مِنْ بابِ الْفُسْطاطِ وَ هِي تُنادي : وا اءَخاهُ، وا سَيّداهُ، وا اءَهْلَ بَيْتاهُ، لَيْتَ السَّماءَ اُطْبِقَتْ عَلَي الارْضِ، وَ لَيْتَ الجِبالَ تَدَكْدَكَتْ عَلَي السَّهْلِ. قالَ: وَصاحَ شِمْرُ بِاءَصْحابِهِ: ما تَنْتَظِرونَ بِالرَّجُلِ. قالَ: فَحَمَلُوا عَلَيْهِ مِنْ كُلِّ جانِبٍ. فَضَرَبَهُ زُرْعَةُ بْنُ شَريكٍ عَلي كَتِفِهِ الْيُسري ، فَضَرَبَ الْحُسَيْنُ ع
زُرْعَةَ فَصَرَعَهُ. وَ ضَرَبَهُ آخَرُ عَلي عاتِقِهِ المُقَدَّسِ بِالسَّيْفِ ضَرْبَةً كَبا ع بِها عَلي وَجْهِهِ، وَ كانَ قَدْ اءَعيي ، فَجَعَلَ يَنُوءُ وَ يَكُبُّ. فَطَعَنَهُ سِنانُ بْنُ اءَنَسٍ النَّخَعي في تَرْقُوَتِهِ. ثُمَّ انْتَزَعَ الرُّمْحَ فَطَعَنَهُ في بَواني صَدرِهِ. ثُمَّ رَماهُ سِنانُ اءَيْضا بِسَهْمٍ، فَوَقَعَ السَّهْمُ في نَحْرِهِ. ترجمه : صورت بر روي خاك كربلا قرار گرفت . درباره آن غيرت الله از روي خاك برخاست و جون كوه استوار بايستاد رواي گويد: علياي مكرمه زينب خاتون عليه السّلام در آن حال از خيمه هاي حرم بيرون دويد در حالتي كه ندا مي داد: اي واي برادرم ، واي سيد و سرورم واي اهل بيتم ! اي كاش آسمان بر زمين مي افتاد و كوهها بر روي سطح زمين ريزريز مي گرديد رواي گويد: شمر پليد به آن گمراهان عنيد صيحه كشيد كه در حق اين مرد چه انتظار داريد، چرا كارش را تمام نمي كنيد؟ در اين هنگام يك مرتبه گروه بي دين از هر طف بر امام تشنه جگر، حمله ور گرديدند و او را محاصره نمودند (زرعت بن شريك ( مشرك ، ضربتي بر شانه مبارك امام عليه السّلام زد و حضرت سيدالشهدا نيز ضربتي بر او زد و او را بر روي زمين انداخت و به
جهنم و اصل گرداند. والدلزناي ديگر، ضربت شمشيري بر دوش مقدس آن حضرت آشنا نمود كه از صدمه شمشير آن زبده سر، حضرت اباعبدالله عليه السّلام آن آسمان وقار، به روي خود كه بر آينه انوار جمال پروردگار بود بر زمين افتاد و در چنين احوال آن مطهر جلال ايزد متعال ، از حال رفته و خسته و ضعيف گرديده بود و گاهي بر مي خاست و زماني مي نشست ؛ در اين هنگام سنا، بن انس بي دين ، نيزه بر چنبره گردن آن سر فراز ملك يقين ، شهسوار ميدان شهادت و نور چشم حضرت رسالت ، آشنا نمود به همين مقدار اكتفا ننمود، بار ديگر نيزه را بيرون كشيد و بر استخوان هاي سينه اش كه متن عربي : فَسَقَطَ ع ، وَ جَلَسَ قاعِدا. فَنَزَعَ السَّهْمَ مِنْ نَحْرِهِ، وَ قَرَنَ كَفَّيْهِ جَميعا. وَ كُلَّمَا امْتَلاَ تا مِنْ دِمائِهِ خَضَبَ بِها رَاْ سَهُ وَ لِحْيَتَهُ وَ هُوَ يَقُولُ: (هَكذا اَ لْقَي اللّه مُخَضَّبا بِدَمي مَغْصُوبا عَلَي حَقَّي ( فَقالَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ - لَعَنَهُ اللّهُ - لِرَجُلٍ عَنْ يَمينِهِ: إِنْزَلْ وَ يْحَكَ إِلَي الْحُسَيْنِ ع فَأَرِحَهُ. فَبَدَرَ إِلَيْهِ خَوْلِي بْنُ أَنَسٍ النَّخَعَي - لَعَنَهُ اللّهُ - فَضَرَبَهُ بِالسّيْفِ في حَلْقِهِ
الشَّريفِ وَ هُوَ يَقُولُ: وَ اللّهِ إِنّي لاَ جْتَزُّ رَأْسَكَ وَ أَعْلَمُ أَنَّكَ ابْنُ رَسُولِ اللّهِ ص وَ خَيْرُ النّاسِ أَبا وَ أُمّا!!! ثُمَّ اجْتَزَّ رَاْ سَهُ صَلَّي اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ في ذلِكَ يَقُولُ الشّاعِرُ: ترجمه : صندوق علوم لدني بود فرو برد سپس اشقي الاولين و الاخرين ، سنان مشرك لعين ، آن نقطه دايره بلا را نشان تير جفا نمود و آن تير بلا بر گلوي آن زيب سينه و آغوش سيد دو سرا، وارد آمد و از صدمه آن ، گوشواره عرش رب الارباب بر فرش تراب قرار گفت . باز از غايت غيرت و مردانگي برخاست و بر روي زمين نشست و آن تير را از گلو بيرون كشيد و هر دو دستش را در زير گلوي مبارك مي گرفت و چون پر از خون مي گرديد بر سر و محاسن شريف مي ماليد و مي فرمود: كه به همين حال خدا را ملاقات مي نمايم كه به خون خود آغشته و حق مرا غصب نموده باشند پس عمربن سعد نحس لعين به خبيثي كه در طرف يمين او بود، گفت : واي بر تو! از مركب فرود آي و حسين را راحت كن راوي گويد: خولي بن يزيد اصبحي سرعت نمود كه سر مطهر امام عليه السّلام را از بدن جدا نمايد ولي لرزه بر بدن نحس نجسش افتاد و از آن فعل قبيح اجتناب نمود آنگاه سنان بن انس
نخعي از اسب پياده شد و قصد قتل فرزند رسول و نور ديده زهراي بتول سلام الله عليها - را نمود، شمشير ظلم و جفا بر حلق خامس ال عبا، فرود آورد و به زبان بريده همي گفت : به خدا سوگند كه سر از بدنت جدا مي كنم و حال آنكه مي دانم تويي فرزند رسول الله صلي الله عليه واله و بهترين مردم از جهت پدر و مادر! پس آن شقي نا اميد از رحمت عام يزداني سر مقدس آن بنده خاص حضرت سبحاني را از بدن شريف جدا نمود.(22) خدا بر (سنان ( لعنت كنان و آنا فآنا عذابش را مضاعف متن عربي : فَأَي رَزِيَّةٍ عَدَلَتْ حُسَيْنا غَداةَ تُبيرُهُ كَفّا سِنانٍ وَ رَوي أَبُو طاهِرٍ مذحَمَّدُ بْنُ الْحُسَيْنِ الْبُرْسي في كِتابِهِ (مَعَالِمِ الدّينِ(، عَنِ الصّادِقِ ع قالَ: (لَمّا كانَ مِنْ أَمْرِ الْحُسَيْنِ ع ما كانَ، ضَجَّتِ الْمَلائِكَةُ إِلَي اللّهِ بِالْبُكاءِ وَ قالُوا: يا رَبَّ هذَا الْحُسَيْنُ صَفِيُّكَ وَ ابْنُ بِنْتِ نَبِيِّكَ قالَ: فَأَقامَ اللّهُ ظِلَّ الْقائِمِ ع وَ قالَ: بِهذا اءَنْتَقِمُ لِهذا( وَ رُوِي: أَنَّ سِنانا هذا أَخَذَهُ الْمُخْتارُ فَقَطَعَ أَنامِلَهُ أَنْمَلَةً أَنْمَلَةً ثذمَّ قَطَعَ يَدَيْهِ وَ رِجْلَيْهِ وَ أَغْلي لَهُ قِدْرا
فيها زَيْتُ وَ رَماةُ فيها وَ هُوَ يَضْطَرِبُ. قاَل الرّاوي : وَ ارْتَفَعَتْ فِي السَّماءِ في ذَلِكَ الْوَقْتِ غُبْرَةُ شدَيدَةُ سَوْداءُ مُظْلِمَةُ فيها ريحُ حَمْراءُ لا يُري فيها عَيْنُ وَ لا أَثرُ، حَتّي ظَنَّ الْقَوْمُ أَنَّ الْعَذابَ قَدْ جاءَهُمْ، ترجمه : گردانند. در مصيبت امام مظلومان و سرور شهيدان ، شاعر چنين گفته : (فاي رزية ...( يعني كدام مصيبت است كه با مصيبت امام حسين عليه السّلام برابري نمايد؛ مصيبت آن هنگام بود كه دست ظلم سنان بي دين سر از بدن مطهر آن حضرت ، جدا نمود ابوطاهر محمدبن حسن برسي در كتاب (معالم الدين ( ذكر نموده كه حضرت ابي عبدالله جعفر بن محمدالصادق عليه السّلام فرموده آن هنگام كه مصيبت عظماي شهادت حضرت سيدالشهداء عليه السّلام واقع گرديد، ملائكه به درگاه باري عزوجل سايه حضرت قائم - عجل الله فرجه - را اقامه نمود آن جناب را در حالتي كه ايستاده بود به فرشتگانش نشان داد و فرمود:به اين شخص انتقام خواهم كشيد از براي اين مقتول ! و در خبر وارد است كه همين سنان لعين را مختار بگرفت و بندبند انگشتانش را بريد و دستها و پاهايش را قطع نمود و ديگي از روغن زيتون براي هلاكت جان آن ملعون ، بجوشانيد
و آن پليد را در ميان روغن انداخت و آن شقي در ميان ديگ به اظطراب بود تا به عذاب الهي واصل گرديد. راوي گويد: در آن ساعت كه حضرت سيدالشهداء عليه السّلام به درجه رفيع شهادت نائل آمد، گرد و غبار شديدي كه سياه و تاريك بود به آسمان برخاست و در آن ميان ، باد سرخي وزيدن گرفت كه چشم هيچ كس نمي توانست جايي را ببيند. لشكر متن عربي : فَلَبِثُوا كَذلِكَ ساعَةً، ثُمَّ انْجَلَتْ عَنْهُمْ. وَ رَوي هِلالُ بْنُ نافِعٍ قالَ: إِنّي لَواقِفُ مَعَ أَصْحابِ عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ لَعَنَه اللّهِ إِذْ صَرَخَ صارِخُ: أَبْشِرْ أَيُّهَا اْلا ميرُ فَهذا شِمْرُ قَدْ قَتَلَ الْحُسَيْنَ ع . قالَ: فَخَرَجَتْ بَيْنَ الصَّفَّيْنِ، فَوَقَفْتُ عَلَيْهِ، فَإِنَّهُ ع لَيَجُودُ بِنَفْسِهِ، فَوَ اللّهِ ما رَأَيْتُ قَتيلا مُضَمَّخا بِدَمِهِ أَحْسَنَ مِنْهُ وَ لا أَنْوَرَ وَجْها، وَ لَقَدْ شَغَلَني نُورُ وَجْهِهِ وَ جَماُل هَيْاءَتِهِ عَنِ الْفِكْرَةِ في قَتْلِهِ. فَاسْتَسْقي في ترلْكَ الْحاِل ماءً فَسَمِعْتُ رَجُلا يَقُولُ لَهُ: وَ اللّه لا تَذوقُ الماءَ حَتي تَرِدَ الحامِيَةَ فَتَشْرَبَ مِنْ حَميمِها!! فَقالَ لَهُ الحُسَيْنُ عليه السلام : يا وَيْلَكَ!
اءَنَا لا اءَرِدُ الحامِيَةَ وَ لا اءَشْرَبُ مِنْ حَميمِها، بَلْ اءَردُ عَلي جَدّي رَسُولِ اللّهِ ص وَ اءَسْكُنُ مَعَهُ في دارِهِ في مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَليكٍ مُقْتَدِرٍ، وَ اءَشْرَبُ مِنْ ماءٍ غَيْرِ آسِنٍ، وَ اءَشْكُو اءلَيْهِ ما ارْتَكَبْتُمْ مِني وَ فَعَلْتُمْ بي (. ترجمه : دشمن گمان كرد كه عذاب خدا بر آنان نازل گرديده و ساعتي بر اين حال بودند تا آنكه غبار فرو نشست و اوضاع به حال اول برگشت . هلال بن نافع روايت كرده كه مي گفت : من با لشكر عمر سعد نحس ايستاده بودم كه شنيدم كسي را كه فرياد مي زند: ايها الامير! تو را بشارت باد كه اينكه شمر بن ذي الجوشن ، حسين را به قتل رسانيد. هلال گفت : من در ميان دو صف لشكر آمدم و بر بالاي سر آن جناب ايستادم در حالتي كه آن مظلوم مشغول جان دادن بود؛ به خدا سوگند كه هرگز نديده بودم هيچ كشته به خون خويش آغشته را كه در خوشرويي و نورانيت وجه ، بهتر از حسين عليه السّلام باشد و به تحقيق كه نور صورت و جمال هيئت او مرا از تفكر در كيفيت قتل آن جناب باز داشت و در آن حال خواهش جرعه آبي مي نمود، شنيدم كه كافري بي دين به آن سبط سيدالمرسلين عليه السّلام به زبان بريده اين گونه جسارت
نمود كه به خدا آب نخواهي چشيد تا آنكه خود وارد دوزخ گردي و از آب گرم و سوزان جهنم بياشامي ! سپس من به گوش خود شنيدم كه حضرت امام عليه السّلام در جواب او فرمود: واي بر تو باد! من وارد بر دوزخ نمي شوم و از حميم دوزخ نمي آشامم بلكه به خدمت جد بزرگوارم و رسول عالي مقام خواهم رسيد و در خانه بهشتي كه از احمد مختار است با آن بزرگوار در منزلگاه صدق در نزد مليك مقتدر ساكن خواهم بود و از آبهاي بهشت كه خداي عزوجل در كتاب مجيد خود وصف فرمود كه گنديده و ناگوار نمي شود، خواهم آشاميد و به خدمتش متن عربي : قالَ: فَغَضِبُوا بِاءَجْمَعِهِمْ، حَتّي كَاءَنَّ اللّهَ لَمْ يَجْعَلْ في قَلْبِ اءَحَدٍ مِنْهُمْ مِنَ الرَّحْمَةِ شَيْئا، فَاجْتَزُّوا رَاءسَهُ وَ اءِنَّهُ لِيُكَلِّمُهُمْ، فَتَعَجَّبْتُ مِنْ قِلَّةِ رَحْمَتِهِمْ وَ قُلْتُ: وَ اللّهِ لا اءُجامِعُكُمْ عَلي اءَمْرٍ اءَبَدا. قال : ثُمَّ اءَقْبَلوا عَلي سَلَبِ الْحُسَيْنِ ع فَاءَخَذَ قَميصَهُ اءسْحاقُ بْنُ حَوْبَةَ الْحَضْرَمي ، فَلَبِسَهُ فَصارَ اءَبْرَص وَامْتَعَطَ شَعْرُهُ. وَ رُوِي: اءَنَّهُ وُجِدَ في قَميصِهِ مِاءَةُ وَ بِضْعَ عَشَرَةَ ما بَيْنَ رَمْيَةٍ وَ ضَرْبَةٍ وَ
طَعْنَةٍ. قَالَ الصّادِقُ ع : وُجِدَ بِالحُسَيْنِ ع ثَلاثُ وَ ثَلاثُونَ طَعْنَةً وَ اءَرْبَعُ وَ ثَلاثُونَ ضَرْبَةً(. وَاءَخَذَ سَراويلَهُ بَحْرُ بْنُ كَعْبٍ التَّيْمي - لَعَنَهُ اللّهُ - وَرُوِي: اءَنَّهُ صارَ زَمِنا مُقْعَدا مِنْ رِجْلَيْهِ. ترجمه : شكايت مي كنم از آنكه دست خود را به خون من آلوديد و از كردار زشت كه به جا آورديد هلال گفت : آن بدكيشان همگي آن چنان به خشم و طغيان آمدند كه گويا خداي عزوجل در قلب يكي از آن بي دينان رحم فرار نداده است ؛ پس سر مطهر نور ديده حيدر و پاره جگر پيغمبر را از بدن جدا نمودند در حالتي كه با ايشان به تكلم مشغول بود - لعنهم الله و خذلهم الله - پس من از بي رحمي آن گروه به شگفت آمدم و گفتم : به خدا سوگند كه من هرگز در هيچ امري با شما اتفاق نخواهم نمود راوي گويد: پس از آنكه آن گروه لعين ، سبط سيدالمرسلين عليه السّلام را به تيغ ظلم مقتول كردند و سر از بدن مطهر آن جناب جدا نمودند، لشكر شقاوت آثار و آن جماعت قساوت كردار روي آوردند براي غارت لباسها و السلحه امام مظلومان و سرور شهيدان ، پيراهن آن يوسف زندان محنت و ابتلاء را اسحاق بن حويه حضرمي پرجفا، ربود و آن را به قامت نارساي
نحس خود پوشانيد و از اعجاز آن شهيد راه بي نياز، بدن نحس آن روسياه به مرض برص سفيد مبتلا شد، به قسمي كه جميع موهاي بدن آن بدبخت پليد فرو ريخت و در روايت است كه دو پيراهن آن عزيز مصر شهادت ، جاي زياده از يك صد و ده جراحت از زخم تير و نيزه و شمشير، يافتند امام جعفر صادق عليه السّلام فرمود: در جسد مطهر آن سرور جاي سي و سه طعنه نيزه و سي چهار ضربت شمشير يافتند. بحربن كعب تميمي بد نهاد، شلوار حضرت را به غارت برد و هم متن عربي : وَاءَخَذَ عِمامَتَهُ اءَخْنَسُ بْنُ مُرْثَدِ بْنِ عَلْقَمَةَ الْحَضْرَمي فَاعْتَمَّ بِها فَصارَ مَعْتذوها. وَ اءَخَذَ نَعْلَيْهِ الاسْوَدُ بْنُ خالِدٍ. وَ اءَخَذَ خاتَمَهُ بَجْدَلُ بْنُ سَليمٍ الْكَلْبي ، فَقَطَعَ اءِصْبَعَهُ ع مَعَ الْخاتَمِ. وَ هَذا اءَخَذَهُ الْمُخْتارُ فَقَطَعَ يَدَيْهِ وَ رِجْلَيْهِ وَ تَرَكَهُ يَتَشَحَّطُ في دَمِهِ حِتي هَلَكَ. وَ اءَخَذَ قَطيفَةً لَهُ ع كانَتْ مِنْ خَزٍّ قَيْسُ بْنُ الاشْعَثِ. وَ اءَخَذَ دِرْعَهُ البَتْراءُ، عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ فَلَمّا قُتِلَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ وَهَبَهَا الْمُخْتارُ لابي عُمْرَةَ قاتِلِهِ. وَ اءَخَذَ سَيْفَهُ جُميعُ بْنُ الخَلِقِ
الاودي . وَ قيلَ: رَجُلُ مِنْ بَني تَميمٍ يُقالُ لَهُ الاءَسْوَدُ بْنُ حَنْظَلَةَ. وَ في رِوايَةِ ابْنِ سَعْدٍ اءَنَّهُ: اءخذ سَيْفَهُ الْفَلافِسُ النَّهْشَلي . ترجمه : در روايت است كه آن كافر شرير از معجزه فرزند بشير و نذير، پاهاي نحسش فلج شد و خود نيز زمين گير گرديد عمامه آن سرور را كه رشك خورشيد انور بود ملعوني كه او را اخنس بن مرثد بن علقمه حضرمي ابتر مي گفتند از سر آن سرفراز منصب شهادت و فرزند ساقي كوثر برداشت و بعضي گفتند كه جابربن يزيد اودي ، عمامه امام را در بود و آن را بر سر خود پيچيد و از اثر ضياي آن عمامه مهر آسا، خفاش عقل و هوشش به ظلمتگاه عدم فرار نمود و آن ملعون ديوانه شد، نعلين بيضاي آن كليم طور سعادت را اسود بن خالد مردود بدتر از فرعون و نمرود، از پاي حضرت بربود. انگشتر سليمان ملك شهادت را به جدل بن سليم كلبي بيرون آورد و آن ظالم يهودي ، انگشت مبارك حضرت را - كه مدار عوالم امكان منوط به اشاره اراده حضرتش بود - با انگشتر قطع نمود! مختاربن ابي عبيده ، همين لعين را گرفته و دستها و پاهاي نحسش را بريد و آن سگ پليد در خون خود مي غلطيد تا روح جبينش تسليم مالك دوزخ شده هلاك گرديد - لعنه الله -
قطيفه از خز كه با آن پرده دار حريم اسرار لدني بود، قيس بن اشعث ظالم جحود ربود. زره آن شير بيشه شجاعت را كه موسوم به (بتراء( بد، عمر سعد ابتر ببرد و چون آن سگ بدكردار به انتقام خون فرزند احمد مختار مقتول مختار گرديد، همان زره را به (ابي عمره ( قاتل آن لعين ، بخشيد. شمشير آن يكه تاز ميدان شفاعت را، (جميع بن خلق اودي ( شقاوت انباز، باز نمود و بعضي گفته اند كه متن عربي : وَ زادَ مُحَمَّدُ بْنُ زَكَرِيّا: اءَنَّهُ وَقَعَ بَعْدَ ذلِكَ اِلي بِنْتِ حَبيبٍ بْنِ بُدَيْلُ. وَ هذَا السَّيْفُ المَنْهُوبُ لَيْسَ بِذِي الْفقارِ، فَانَّ ذلِكَ كانَ مَذْخورا وَ مَصُونا مَعَ اءَمْثالِهِ مِنْ ذَخائِرِ النُبُوَّةِ وَ الامامَةِ، وَ قَدْ نَقَلَ الرُّواةُ تَصديقَ ما قُلْناهُ وَ صُورَةَ ما حَكَيْناهُ. قَالَ الرّاوي : وَ جاءَتْ جارِيَةُ مِنْ ناحِيَةِ خِيَمِ الْحُسَيْنِ ع . فَقَالَ لَها رَجُلُ: يا اءَمَةَ اللّهِ اِنَّ سَيِّدَكَ قُتِلَ. قالَتِ الْجارِيَةُ: فَاءَسْرَعْتُ الي سَيِّداتي وَ انا اَصيحُ، فَقُمْنَ في وَجْهي وَ صِحْنَ. قالَ: وَ تَسابَقَ الْقَوْمُ عَلي نَهْبِ بُيُوتِ آلِ الرَّسُولِ وَ قُرَّةِ عَيْنِ الْبَتُولِ، حَتي جَعَلُوا
يَنْتَزِعُونَ مِلْحَفَةَ الْمَرْاءَةِ عَنْ ظَهْرِها، وَ خَرَجَ بَناتُ رَسُولِ اللّهِ ص وَ حَريمِهِ يَتَساعَدْنَ عَلَي الْبُكاءِ وَ يَنْدُبْنَ لِفِراقِ الحُماةِ وَالاحِبّاءِ. فَرَوي حُمَيْدُ بْنُ مُسْلِمٍ قالَ: رَاءَيْتُ امْرَاءَةً مِنْ بَني ترجمه : مردي از بني تميم كه نام آن روسياه (اسودبن حنظله ( دين تباه بود شمشير را از ميان فرزند صاحب ذوالفقار باز نمود و به روايت ابن بي سعد، شمشير را (فلافس نهشلي ( برداشت و محمد بن زكريا گفته كه عاقبت آن شمشير به دختر حبيب بن بديل رسيد. البته شايان ذكر است كه آن شمشيري كه از جناب سيدالشهداء - عليه الاف التحية والثناء - در كربلا به غارت رفت سواي ذوالفقار حيدر كرار است ؛ زيرا ذوالفقار با ساير ذخاير و ودايع نبوت و امامت در خدمت امام زمان عليه السّلام مصون و محفوظ است و تصديق اين مدعا و صورت ما حكيناه را راويان اخبار و آثار بيان نموده اند. راوي گويد: كنيزكي از ناحيه خيمه هاي حرم محترم امام حسين عليه السّلام بيرون آمد. مردي به او رسيد گفت : يا امة الله ! اقايت كشته شد! آن كنيزك گفت : من صيحه زنان به سرعت نزد خانم خود رفتم و اين خبر وحشتناك را به ايشان دادم پس همه زنان
برخاستند و در مقابل من آغاز ناله و فرياد بر آوردند. راوي گويد: لشكر اشقيا، مسارعت در غارت اموال ال رسول و قرت العين بتول نمودند و كار غارت به جايي رسيد كه از سر زنها، چادر مي ربودند دختران آل رسول و حريم آن جناب به اتفاق هم به گريه و ناله مشغول شدند و گريه در فراق كسان و احبا و دوستان خود مي نمودند حميد بن مسلم گويد: ديدم زني از قبيله بكربن وائل كه با همسر خود در ميان اصحاب عمر سعد لعين بود، وقتي ديد كه متن عربي : بَكْرٍ بْنِ وائِلِ كانَتْ مَعَ زَوْجِها في اءَصْحابِ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ. فَلَمّا رَاءَتِ الْقَوْمَ قَدِ اقْتَحَمُوا عَلي نِسَاءِ الْحُسَيْنِ ع في فُسْطاطِهِنَّ وَ هُمْ يَسْلُبُونَهُنَّ، اءَخَذَتْ سَيْفا وَ اءَقْبَلَتْ نَحْوَ الفُسْطاطِ وَ قالَتْ: يا آلَ بَكْرٍ بْنِ وائِلٍ اءَتُسْلَبُ بَناتُ رَسُولِ اللّهِ؟! لا حُكْمَ الا للّهِ، يا لَثاراتِ رَسُولِ اللّهِ، فَاءَخَذَها زَوْجَها فَرَدَّها الي رَحْلِهِ. قَالَ الرّاوي : ثم اءُخْرَجوا النِّساءَ مِنَ الخَيْمَةِ وَاءشْعَلُوا فِيهَا النّارَ، فَخَرَجْنَ حَواسِرَ مُسْلَباتٍ حافياتٍ باكياتٍ يَمْشينَ سَبايا في اءَسْرِ الذِّلَّةِ. وَ قُلْنَ: بِحَقِ اللّهِ الا
ما مَرَرْتُمْ بِنا عَلي مَصْرَعِ الحُسَيْنِ، فَلَمّا نَظَرَ النِّسْوَةُ اِلي الْقَتْلي صِحْنَ وَ ضَرَبْنَ وُجُوهَهُنَّ. قالَ: فَوَ اللّهِ لا اءَنْسي زَيْنَبَ ابْنَةَ عَلِيٍّ وَ هِي تَنْدُبُ الْحُسَيْنَ ع وَ تُنادي بِصَوْتٍ حَزينٍ وَ قَلْبٍ كَئيبٍ: ترجمه : لشكريان بر سر زنان و حرم حسين عليه السّلام هجوم آورده اند و در خيمه ها داخل شده اند و به غارت اهل بيت مشغولند، شمشيري برداشته و به جانب خيمه ها شتافت و فرياد استغاثه بر آورد كه اي آل بكربن وائل ! آيا سزاوار است كه دختران رسول صلي الله عليه و اله را برهنه نمايند!؟ غيرت شما كجاست ؟! (لا حكم الا الله ، يالثارات رسول الله (!! شوهر اين زن او را گرفته و به خيمه اش برگردانيد. راوي گويد: پس از غارت خيمه ها طاهرات ، آن گروه شقاوت سمات ، زنان آل طاها را از خيمه ها بيرون نمودند و آتش ظلم و عدوان بر آن خيمه ها كه مهد امان و پناهگاه عالميان بود، بر افروختند و زنان با سر و پاي برهنه و غارت زده گريه كنان بيرون آمدند و در حالي كه با خواري به اسارت گرفته شده بودند مي گفتند: شما را به خدا قسم مي دهيم كه ما را بر قتلگاه حسين عليه السّلام بگذرانيد، دشمنان نيز اين تقاضا را
قبول كردند و چون چشم زنان به آن شهيدان افتاد، فرياد صيحه بر آوردند و سيلي به صورت خود زدند راوي گويد: به خدا سوگند كه فراموش نمي كنم كه عليا مكرمه زينب خاتون عليه السّلام دختر علي مرتضي را كه بر حسين عليه السّلام ندبه مي نمود و به آواز حزين و قلبي غمگين صدا مي زد: اي خواجه كائنات كه پيوسته هد آيه ها و تحفه ها با درود نامحدود فرشتگان آسمان تقديم سده جلالت مي گردد، اينك اين حسين است كه به خون خود آغشته شده و اعضايش قطعه قطعه گرديده است و اينها دختران تو هستند كه اسير شده اند از اين ظلم متن عربي : وامُحَمَّداهُ، صَلّي عَلَيْكَ مَلائِكَةُ السَّماءِ. هذا حُسَيْنُ بِالْعَراءِ، مُرَمَّلُ بِالدِّماءِ، مُقَطَّعُ الاعْضاءِ، واثَكْلاهُ، وَ بَناتُكَ سَبايا، الَي اللّهِ الْمُشْتَكي وَ الي مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفزي وَ اِلي عَليٍّ المُرْتَضي وَ اِلي فاطِمَةَ الزَّهراءِ، و الي حَمزَةَ سَيِّدِ الشُّهَداء. وامُحَمَّداهُ، وَ هذا حُسَيْنُ بِالعَراءِ، تَسْفي عَلَيْهِ رِيحُ الصَّباءِ، قَتيلُ اءَولادِ الْبَغايا. واحُزْناهُ، واكَرْباهُ عَلَيْكَ يا اءبا عَبْدِ اللّهِ، اءَلْيَوْمَ ماتَ جَدّي رَسُولُ اللّه . يا اءَصْحابَ مُحَمَّدٍ،
هولاءِ ذُرِّيَّةُ الْمُصْطفي يُساقُونَ سَوْقَ السَّبايا. وَ في بعْضِ الرَّواياتِ: وامُحَمَّداهُ، بَناتُكَ سَبايا، وَ ذُرّيَّتُكَ مُقَتَّلَةُ تَسْفي عَلَيْهِمْ ريحُ الصَّباءِ، وَ هَذا حُسَيْنُ مَحْزُوزُ الرَّاءسِ مِنَ الْقَفا، مَسْلُوبُ العِمامَةِ وَالرَّداءِ. بِاءبي مَنْ اءَضْحي عَسْكَرُهُ في يَوْمِ الاثْنَيْنِ نَهْبَا. بِاءبي مَنْ فُسْطاطُهُ مُقَطَّعُ العُري . بِاءبي مَنْ لا غائِبُ فَيُرْتَجي ، وَ لا جَريحُ فَيُداوي . بِاءبي مَنْ نَفْسي لَهُ الفِداءُ. بِاءبِي الْمَهْمُومُ حَتّي قَضي . بِاءبي الْعَطشانُ حَتي مَضي . ترجمه : و ستم ها به خداوند و به خدمت محمد مصطفي و علي مرتضي و فاطمه زهرا و حمزه سيدالشهداء عليه السّلام شكايت مي برم ، يا محمد! اين حسين است كه در گوشه بيابان افتاده و باد صبا بر او مي گذرد و او به دست زنازادگان كشته شده است اي بسا حزن و اندوه من ! امروز احساس مي كنم كه جد بزرگوارم احمد مختار از دنيا رحلت نمود! كجاييد اي اصحاب محمد صلي الله عليه و اله !؟ اينك اين بي كسان ، ذريه مصطفي را به اسيري مي برند و در روايت ديگر وارد شده است كه مي گفت : يا محمد! اينك دختران تو اسير و ذريه تو كشته شده اند
و باد صبا بر اجساد ايشان مي وزد و اينك حسين سر از قفا جدا گرديده عمامه و ردايش را از سر دوشش كشيده اند. پدرم فداي آن حسين كه در روز دوشنبه لشكرش به تاراج رفت . شايد اين كلمه اشاره باشد به روز سقيفه بني ساعده . پدرم به فداي آن حسين كه طناب خيمه هاي حرمش را بريدند. پدرم به فداي آن حسين كه به سفر نرفته تا اميد بازگشتش را داشته باشم و زخم بدنش طوري نيست كه مداوا توانم نمود جانم به فدايش كه با بار غم و اندوه از دنيا رفت . پدرم به فداي او كه با لب تشنه از دار دنيا رفت . پدرم به فداي او كه جدش محمد مصطفي است . متن عربي : بِاءَبي مَنْ شَيْبَتُهُ تَقْطُرُ بِالدَّماءِ، بِاءبي مَنْ جَدُّهُ رَسُولُ الهِ السَّماءِ، بِاءَبي مَنْ هُوَ سِبْطُ نَبِيِّ الْهُدي ، بِاءَبي مُحَمَّدُ الْمُصطَفي ، بِاءبي عَلِيُّ الْمُرْتَضي ، بِاءَبي خَديجَةُ الْكُبْري ، بِاءبي فَاطِمَةُ الزَّهراءِ سَيِّدَةُ النِّساءِ، بِاءَبي مَنْ رُدَّتْ عَلَيْهِ الشَّمْسُ حَتّي صَلّي . قَالَ الرّاوي : فَاءبْكَتْ وَ اللّهِ كُلَّ عَدُوٍّ وَ صَديقٍ! ثُمَّ اءَنَّ سُكَيْنَةَ اعْتَنَقَتْ جَسَدَ الْحُسَيْنِ ع ، فَاجْتَمَعَ عِدَّةُ مِنَ الاعْرابِ حَتّي جَرُّوها
عَنْهُ. قَالَ الرّاوي : ثُمَّ نادي عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ في اءصْحابِهِ: مَنْ يَنْتَدِبُ لِلْحُسَيْنِ فَيُوَطِّي الْخَيْلَ ظَهْرَهُ؟ فَانْتَدَبَ مِنْهُمْ عَشَرَةُ وَ هُمْ اسْحاقُ بْنُ حَوْبَةَ الَّذي سَلَبَ الْحُسَيْنِ ع قَميصَهُ، وَاءَخْنَسُ بْنُ مَرْثَدٍ، وَ حَكيمُ بْنُ طُفَيْلٍ السَّنْبِسي ، وَ عُمَرُ بْنُ صُبَيْحٍ الصَّيْداوي ، وَ رَجاءُ بْنُ مُنْقِذٍ الْعَبْدي ، وَ سالِمُ بْنُ خَثْيَمَةَ الْجُعْفي ، وَ واحِظُ بْنُ ناعِمٍ، وَ هاني بْنُ شَبَثِ الْحَضْرَمي ، وَ اءُسَيْدُ بْنُ مالِكٍ لَعَنَهُمُ اللّهُ، فَدَاسُوا الْحُسَيْنَ ع بِحَوافِرِ خَيْلِهمْ حَتّي رَضُّوا ظَهْرَهُ وَ صَدْرَهُ. ترجمه : پدرم به فداي او كه فرزند زاده رسول الله آسمانهاست . پدرم به فداي او كه سبط نبي هدي است جانم به فداي محمد مصطفي و خديجه كبري و علي مرتضي و فاطمه زهراء سيده زنان . جانم به فداي آن كس كه آفتاب بر او از مغرب بازگشت و طلوع ديگر نمود تا او نماز گزارد. راوي گفت : به خدا سوگند! زينب كبري عليه السّلام با اين سخنان سوزناك دوست و دشمن را بگرياند سپس سكينه خاتون ، جنازه پدر خود حسين عليه السّلام را در آغوش كشيد، پس گروهي از اعراب جمع
شدند و آن مظلومه را از روي نعش پدر جدا نمودند. راوي گويد: پس از شهادت امام مبين ، عمر سعد لعين در ميان اصحاب و ياران بي دين خود ندا در داد: كيست كه اجابت كند دعوت امير خود ابن زياد را درباره حسين به جا آورد و بر بدن او بتازد؟ پس ده نفر ولدالزنا اجابت آن لعين را نمودند و نامهاي نحس آن ملعونها عبارت است از: اسحاق بن حويه بي دين و او همان ملعون بود كه پيراهن از بدن شريف امام عليه السّلام ، بيرون آورد؛ اخنس بن مرثد بدائين ؛ حكيم بن طفيل سنبسي لعين ؛ عمرو بن صبيح صيداوي كافر؛ رجاء بن منفذ عبدي ؛ سالم بن خثيمه جعفي پليد؛ واحظ بن ناعم شقي ، صالح بن وهب جعفي جفاگر، هاني بن شبث حضر مي عنيد و اسيد بن مالك هالك - لعنهم الله اجمعين - پس آن لعينان ، سينه و پشت فرزند رسول را به سم اسبها خود پايمال كردند و در هم شكستند. متن عربي : قَالَ الرّاوي : وَ جاءَ هولاءِ الْعَشَرَةِ حَتّي وَقَفُوا عَلَي ابْنِ زِيادٍ فَقالَ اءُسَيْدُ بْنُ مالِكٍ اءَحَدُ الْعَشَرَةِ: نَحْنُ رَضَضْنا الصَّدْرَ بَعْدَ الظَّهْرِ بِكُلِّ يَعْبوبٍ شَديدٍ الاسْرِ فَقَالَ ابْنَ زِيادٍ مَنْ اءَنْتُمْ؟ قالُوا: نَحْنُ الَّذينَ وَطِئنا بِخُيُولِنا ظَهْرَ
الْحُسَيْنَ حَتّي طَحَنّا حَناجِرَ صَدْرِهِ. قالَ: فَاءَمَرَ لَهُمْ بِجائِزَةٍ يَسيرَةٍ. قالَ: اءبُو عُمَرُ الزّاهِدُ: فَنَظَرْنا الي هولاءِ الْعَشَرَةِ، فَوَجَدْناهُمْ جَميعا اءوْلادَ زِنا. وَ هولاءِ اءَخَذَهُمُ الْمُخْتارُ، فَشَدَّ اءَيْديَهُمْ وَ اءَرْجُلَهُمْ بِسُكَكِ الْحَديدِ، وَ اءوْطاء الْخَيْلَ ظُهُورَهُمْ حَتّي هَلَكُوا. وَ رَوي ابْنُ رَباحٍ قالَ: لَقيتُ رَجُلا مَكْفوفا قَدْ شَهِدَ قَتْلَ الْحُسَيْنِ ع . فَسُئِلَ عَنْ ذِهابِ بَصَرِهِ؟ فَقال : كُنْتُ شَهِدْتُ قَتْلَهُ عاشِرَ عَشَرَةٍ، غَيْرَ اءَنّي ترجمه : راوي گويد: ده نفري كه جرات نموده و اسب بر بدن مطهر نور چشم حيدر تاختند به نزد ابن زياد بدنهاد آمدند و در بارگاه آن لعين ايستادند يكي از آن روسياهان كه نام نحسش اسيد بن مالك بود اين بيت را بخواند: (نحن رضضنا...(؛ يعني ماييم آن ده نفر كه اول پشت حسين و سپس سينه اش را به وسيله اسبهاي تيزرو، بلند قامت و قوي هيكل ، در هم شكستيم و خرد ساختيم ابن زياد پرسيد: شما چه كسانيد؟ گفتند: ماييم آن كساني كه اسبها را بر بدن حين تاختيم و او را پايمال مركبهاي خود نموديم به حدي كه استخوانهاي سينه اش را نرم و خرد
كرديم راوي گويد: عبيدالله بن زياد حكم نمود كه جايزه اي ناچيز به آنها دادند از ابو عمرو زاهد مروي است كه گفت : آن ده نفر ملعون را چون نيك نظر نموديم همه آنها را حرام زاده يافتيم و وقتي مختار اين ده نفر را دستگير نمود، امر كرد تا دست و پاي آنها را با ميخهاي آهنين به زمين فروبستند و اسبها را بر پشت نحس آنها تاختند تا جان به مالك دوزخ سپردند. از ابن رباح روايت است كه گفت : مرد كوري را ديدم كه در روز شهادت حضرت سيد الشهداء عليه السّلام در لشكر ابن زياد حضور داشت ، از او سؤ ال مي كردند از سبب نابينا شدنش ، او در جواب گفت : من با نه نفر ديگر از لشكريان در روز عاشورا در كربلا حاضر بودم جز آنكه من ته شمشير زدم نه تير انداختم و چون آن حضرت به شهادت رسيد من به سوي خانه خود برگشتم و نماز عشا را به جاي متن عربي : لَمْ اءَطْعَنْ وَ لَمْ اءضْرِبْ وَ لَمْ اءَرْمِ، فَلَمّا قُتِلَ رَجَعْتُ اِلي مَنْزِلي وَ صَلَّيْتُ الْعِشَاءَ الاخِرَةَ وَ نُمْتُ. فَاءتاني آتٍ في مَنامي ، فَقالَ: اءَجِبْ رَسُولَ اللّهِ صلي الله عليه و آله ! فَقُلْتُ: ما لي وَلَهُ؟ فَاءَخَذَ بِتَلابيبي وَ جَرَّني الَيْهِ، فَاءذَا النَّبي ص جالِسُ في
صَحْراءَ، حاسِرُ عَنْ ذِراعَيْهِ، آخِذُ بِحَرْبَةٍ، وَ مَلَكُ قائِمُ بَيْنَ يَدَيْهِ وَ في يَدِهِ سَيْفُ مِنْ نارٍ فَقَتَلَ اءَصْحابِي التَّسْعَةَ، فَلَمّا ضَرَبَ ضَرْبَةً الْتَهَبَتْ اءنْفُسُهُمْ نارا. فَدَنَوْتُ مِنْهُ وَ جَثَوْتُ بَيْنَ يَدَيْهِ وَ قُلْتُ: اءَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا رَسُولَ اللّهِ، فَلَمْ يَرُدَّ عَلَي، وَ مَكَثَ طَويلا. ثُمَّ رَفَعَ رَأْسهُ وَ قالَ: يا عَدُوُّ اللّهِ إِنْتَهَكْتَ حُرْمَتي وَ قَتَلْتَ عِتْرَتي وَ لَمْ تَرْعِ حَقْي وَ فَعَلْتَ ما فَعَلْتَ. فَقُلْتَ: يا رَسُولَ اللّهِ، وَ اللّهِ ما ضَرَبْتُ بِسَيْفٍ، وَ لا طَعَنْتُ. بِرُمْحٍ وَ لا رَمَيْتُ بِسَهْمٍ. ترجمه : آوردم و به خواب رفتم پس در عالم رويا شخصي به نزد من آمد و به من گفت : رسول خدا عليه السّلام تو را طلب نموده ، به نزد پيامبر بيا. گفتم : مرا با رسول چه كار است !؟ پس آن شخص گريبان مرا گرفت و كشان كشان تا به خدمت پيامبر آورد. پس آن جناب را ديدم در صحرايي نشسته و آستين هاي خود را تا مرفق بالا زده و حربه اي در دست دارد و فرشته اي در پيش روي آن حضرت صلي الله عليه واله ايستاده و شمشيري از آتش در دست دارد و آن نه نفر ديگر هم
حاضر بودند. آن فرشته آن نه نفر را به اين كيفيت به قتل رسانيد كه هر يك را ضربتي كه مي زد شعله آتش او را فرو مي گرفت و به درك مي رفت . پس من نزديك خدمت شدم و در حضور آن جناب به دو زانو نشستم و گفتم : (السلام عليك يا رسول الله (! آن حضرتت جواب سلام مرا نفرمود. مدتي دراز سر مبارك را به زير افكند سپس سرش را بلا نمود و فرمود: اي دشمن خدا! حرمت مرا شكستي و عترت مرا به قتل رسانيدي و رعايت حق را ننمودي و كردي آنچه كردي !!! پس من گفتم : يا رسول الله ! به خدا سوگند كه من نه شمشير زدم و نه نيزه به كار بردم و نه تير انداختم . متن عربي : فَقالَ: صَدَقْتَ، وَ لكِنِّ كَثَّرتَ السَّوادَ، اءُدْنُ مِنّي فَدَنَوْتُ مِنْهُ، فَإِذا طَشْتُ مَمّلُوُّ دَما. فَقالَ لي : هذا دَمُ وَلَدِي الْحُسَيْنِ ع ، فَكَحَلَني مِنْ ذلِكَ الدَّمِ، فَانْتَبَهْتُ حَتَّي السّاعَةَ لا اءُبْصِرُ شَيْئا. وَ رُوِي عَنِ الصّادِقِ ع ، يَرْفَعُهُ اِلَي النَّبِي ص اءَنَّهُ قالَ: (اِذا كازن يَوْمَ الْقِيامَةِ نُصِبَ لِفاطِمَةَ ع قُبَّةُ مِنْ نُورٍ، وَ يَقْبَلُ الْحُسَيْنُ ع وَ رَأْسَهُ في يَدِهِ. فَاِذا رَأَتْهُ شَهَقَتْ شَهْقَةً لا يَبْقي في الْجَمْعِ
مَلَكُ مُقَرَّبُ وَ لا نَبِي مُرْسَلُ اِلاّ بَكي لَها. فَيُمَثِّلُهُ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَها في أَحْسَنِ صُورَةٍ(23) وَ هُوَ يُخاصِمُ قَتَلَتَهُ بِلا رَاءسٍ. فَيَجْمَعُ اللّهِ لي قَتَلَتَهُ وَ الْمُجَهِّزينَ عَلَيْهِ وَ مَنْ شَرَكَ في دَمِهِ، فَأَقتُلُهُمْ حَتّي آتِيعَلي آخِرِهِمْ ثُمَّ يُنْشَرُونَ فَيَقْتُلُهُمْ أَمِيرُ الْمُؤْمِنينَ ص . ثُمَّ يُنْشَرُونَ فَيَقْتُلُهُمْ الْحَسَنُ ع ترجمه : رسول خدا فرمود: راست مي گويي و لكن سياهي لشكر بودي و بر تعداد آنها افزودي آنگاه فرمود: به نزديك من بيا و چون نزديك شدم در خدمتش طشتي پر از خون ديدم ، پس حضرت فرمود: اين خون فرزندم حسين است و سپس از آن خون مانند سرمه در چشمانم كشيد و وقتي از خواب بيدار گشتم ، ديدم ديگر چشمم جايي را نمي بيند از حضرت صادق عليه السّلام مروي است كه مرفوعا از رسول خدا صلي الله عليه واله روايت نموده كه چون روز قيامت شود از براي فاطمه زهرا قبه اي از نور نصب مي نمايند و حسين عليه السّلام به محشر مي آيد در حالتي كه سر خود را بر روي دست گرفته و سر بر بدن ندارد و چون فاطمه عليه السّلام او را به اين شكل ببيند يك نعره مي زند كه هيچ فرشته مقرب و نه
پيغمبر مرسل نمي ماند مگر آنكه همي به گريه مي افتند. سپس خداي عزوجل ، حسين عليه السّلام را به بهترين صورتها از براي فاطمه زهرا عليه السّلام مثل مي نمايد و در آن حال ، حسين عليه السّلام در حالي كه سر بر بدن ندارد به قاتلان خود مخاصمه مي كند سپس خداوند، كشندگان او را و آنانكه سر از بدن اطهرش جدا نمودند و يا به نحوي در ريختن خون آن مظلوم شركت داشته اند در مكاني جمع مي كند و من همه آنان را به قتل مي رسانم . سپس خداي عزوجل آنان را زنده مي كند باز جناب امير مؤ منان عليه السّلام همه ايشان را مقتول مي نمايد؛ باز زنده مي شوند و امام حسن عليه السّلام آن اَشقْيا را به قتل مي رساند و باز خدا ايشان را زنده مي كند پس امام متن عربي : ثُمَّ يُنْشَرُونَ فَيَقْتُلُهُمُ الْحُسَيْنُ ع ثُمَّ يُنْشَرُونَ فَلا يَبْقي مِنْ ذُرِّيَّتِنا اءَحَدُ اءلاّ قَتَلَهُمْ. فَعِنْدَ ذلِكَ يَكْشَفُ الْغَيْظُ وَ يُنْسَي الْحُزْنُ(. ثُمَّ قَاَل الصّادِقُ ع : (رَحِمَ اللّهُ شيعَتَنا شيعَتَنا، هُمْ وَ اللّهِ الْمُؤْمِنُونَ وَ هُمْ الْمُشارِكُونَ لَنا فِي الْمُصيبَةِ بِطِوُلِ الْحُزْنِ وَ الْحَسْرَةِ( وَ عِنَ النَّبِي ص أَنَّهُ قالَ: (اذا كانَ
يَوْمَ الْقِيامَةِ تَاءْتي فاطِمَةُ ع في لُمَّةٍ مِنْ نِسائِها. فَيُقالُ لَها: اءُدْخُلِي الْجَنَّةَ. فَتَقُولُ: لا اءُدْخُلُ حَتّي اءَعْلَمَ ما صَنَعَ بِوَلَدي مِنْ بَعْدي . فَيُقالُ: لَها اءُنْظُري في قَلْبِ الْقِيامَةِ، فَتَنْظُرُ اِلَي الْحُسَيْنِ ع قائِما لَيْسَ عَلَيْهِ رَاءْس ، فَتَصْرخُ صَرْخَةً فَاءَصْرَخُ لِصِراخِها وَ تَصْرَخُ الْمَلائِكَةُ لِصِراخِها(. وَ في رِوايَةٍ اءخري : ( وَ تُنادي وا وَلَداهُ، واثَمَرَةَ فُؤ اداهُ(. ترجمه : حسين عليه السّلام آنان را به قتل مي آورد و باز زنده مي گردند پس احدي از ذريه ما باقي نمي ماند مگر آنكه هر كدام يك مرتبه آنها را به قتل مي رساند در اين هنگام غيظ و خشم ما فرو مي نشيند و اندوه و مصيبت حضرت سيدالشهداء عليه السّلام از خاطرها رفته و به فراموشي سپرده مي شود(24) پس از آن ، امام جعفر عليه السّلام فرمود: خدا رحمت كند شيعيان ما را، به خدا سوگند كه ايشان مؤ منان بر حق اند به خدا قسم ! آنها به واسطه درازي حزن و اندوه و حسرتشان ، در مصيبت با ما شريكند و از رسول خدا عليه السّلام مروي است كه فرمود: چون قيامت شود فاطمه زهرا عليه السّلام در حالي كه زنان اطرافش را گرفته
اند، مي آيد، پس به او گفته مي شود داخل بهشت شو! فاطمه عليه السّلام مي گويد: من داخل بهشت نمي شوم تا آنكه بدانم بعد از رحلت من از دنيا، با فرزندم حسين عليه السّلام چگونه رفتار كرده اند. پس به او گفته مي شود: (انظري في قلب القيامة (؛ يعني به وسط صحراي محشر نظر نما! چون نظر نمايد حسين عليه السّلام را مي بيند ايستاده و سر در بدن ندارد. در اين هنگام فرياد بر مي آورد و من نيز از فرياد او به فرياد مي آيم و فرشتگان هم به فرياد مي افتند. و در روايت ديگر چنين وارد شده كه فاطمه زهرا عليه السّلام نداي (واولداه ، واثمرة فواداه ( بر مي آورد. متن عربي : قالَ: (فَيَغْضَبُ اللّهُ عَزّ وَ جَلَّ لَها عِنْدَ ذلِكَ، فَيَاءْمُرُ نارا يُقالُ لَها هَبْهَبْ قَدْ اءوْقَدَ عَلَيْها اءَلْفَ عامٍ حَتْي اسْوَدَّتْ، لا يَدْخُلُها رَوْحُ اءَبَدا وَ لا يَخْرُجُ مِنْها غَمُّ اءَبَدا. فَيُقالُ لَها: الْتَقَطَي قَتَلَهَ الْحُسَيْنِ ع ، فَتَلْتَقِطُهُمْ، فَاذا صارُوا في حَوْصِلَتِها صَهَلَتْ وَ صَهَلُوا بِها وَ شَهَقَتْ وَ شَهَقُوا بِها وَ زَفَرَتْ وَ زَفَرُوا بِها. فَيَنْطِقُونَ بِاءلْسِنَةٍ ذَلِقَةٍ ناطِقَةٍ: يا رَبِّ بِمَ اءَوْجَبْتَ لَنَا
النّارَ قَبْلَ عَبَدَةِ الاْ وْثانِ؟ فَيَاءْتيهِمُ الْجَوابُ عَنِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: لَيْسَ مَنْ عَلِمَ كَمَنْ لا يَعْلَمُ(. رَوي هَذِهِ الْحَديثَيْنِ ابْنُ بابَوَيْهِ في كِتابِ (عِقابِ الاْ عْمالِ(. وَ رَاءَيْتُ فِي الْمُجَلَّدِ الثَّلاثينَ مِنْ (تَذْييلِ شَيْخِ الْمُحَدَّثينَ بِبَغْدادَ مُحَمَّدِ بْنِ الْنَّجارِ في تَرْجمَةِ فاطِمَةَ بِنْتِ اءَبِي الْعَبَّاسِ الاْ زدي بِاسْنادِهِ عَنْ طَلْحَةَ قال : سَمِعْتُ رَسُولَ اللّهِ ص يقول : اِنَّ مُوسَي بْنَ عِمْرانَ سَئَلَ رَبَّهُ قالَ: يا رَبَّ! اِنَّ اءَخي هارُونَ ماتَ فَاغْفِرْ لَهُ ترجمه : در آن هنگام خداي عزوجل از براي داد خواهي فاطمه عليه السّلام ، به غضب مي آيد، پس امر مي كند آتشي را كه نام او (هب هب ( است و هزار سال افروخته شده تا آنكه به غايت سياه گرديده كه هرگز نسيم روحي در آن داخل نمي گردد و هيچ غم و اندوهي از درون آن خارج نمي شود پس خطاب به آن آتش مي رسد كه به مانند دانه ، آن كساني را كه حسين عليه السّلام را كشتند، بر چين ؛ آتش آنان را از ميان مردم بر مي چيند و چون در ميان آتش هَبْ هَبْ جاي گرفتند، آن آتش مانند اسب شيهه مي كشد و ايشان نيز به شيهه
او، شيهه مي كشند و (هَبْ هَبْ( به نعره مي آيد و آنان هم به نعره او، نعره مي كشند و (هَبْ هَبْ( به شعله خويش به فرياد مي آيد و آنها نيز به فرياد او، فرياد مي كنند. پس ايشان به زبان گويا به سخن مي آيند كه پروردگار را، به چه علت ما را قبل از بت پرستان (25) ، مستوجب آتش نمودي ؟ از جانب رب العزة جواب به ايشان مي رسد كه آن كس كه مي داند مانند كسي كه نمي داند، نيست . سيد ابن طاوس - اعلي الله مقامه - مي گويد: اين خبر را ابن بابويه در كتاب ( عقاب الاعمال ( ذكر نموده و فرموده كه آن را در مجلد سوم كتاب (تذييل ( شيخ محدثين بغداد محمدبن نجار، كه در شرح حالات فاطمه بنت ابي العباس اءزدي است ، ديده ام سيخ مزبور به اسناد خود از طلحه روايت نموده كه او گفت : شنيدم از رسول خدا صلي الله عليه واله مي فرمود: موسي بن عمران - علي نبينا و عليه السّلام - متن عربي : فَاءَوْحَي اللّهُ الَيْهِ: يا مُوسَي بْنَ عِمْرانَ! لَوْ سَئَلْتَني فِي الاْ وَّلينَ وَ الاَّْخِرينَ لاََجَبْتُكَ، ما خَلا قاتِلَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِي بْنِ اءَبي طالِبٍ - صَلَواتُ اللّهِ وَ سَلامُهُ عَلَيْهِما-. ترجمه : از پروردگار خود سؤ ال نمود كه پروردگارا، برادرم
هارون از دنيا رفته او را بيامرز پس خداي عزوجل وحي به سوي موسي فرستاد كه اي موسي بن عمران ! اگر از من درخاست نمايي كه اولين و آخرين مردم را بيامرزم ، مي آمرزم مگر كشندگان حسين بن علي بن ابي طالب عليه السّلام متن عربي : فَاوْحَي اللّه الَيْهِ: يا مُوسَي بْنَ عِمْرانَ! لَوْ سَئَلْتَني فِي الاوَّلين وَ الاخِرينَ لاجَبْتُكَ، ما خَلا قاتِلَ الحُسَيْنِ بْنِ عَلِي بن اَبي طالبٍ - صَلَواتُ اللّهِ وَ سَلامُهُ عَلَيْهِما-. ترجمه : از پرودگار خود سوال نمود كه پروردگارا، برادرم هارون از دنيا رفته او را بيامرز. پس خداي عزوجل وحي به سوي موسي فرستاد كه اي موسي بن عمران ! اگر از من در خواست نمايي كه اولين و آخرين مردم را بيامرزم ، مي آمرزم مگر كشندگان حسين بن علي ابي طالب عليه السّلام . المسلك الثالث في الاُمُورِ الْمُتَاءَخَّرَةِ عَنْ قَتْلِهِ ع وَ هِي تَمامُ ما اءَشَرْنا اِلَيْهِ. متن عربي : قالَ: ثُمَّ اِنَّ عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ- لَعَنَهُ اللّهُ - بَعَثَ بِرَاءْسِ الْحُسَيْنِ ع في ذلِكَ الْيَوْمِ وَ هُوَ يَوْمُ عاشُوراء - مَعَ خَوْلِي بْنِ يَزِيدَ الاْ صْبَحي وَ حُمَيْدٍ بْنِ مُسْلِمٍ الاْ زْدي اِلي عُبَيْدِ اللّهِ بْنِ
زِيادٍ وَ اءَمَرَ بِرُؤُوِس الْباقينَ مِنْ اءَصْحابِهِ وَ اءَهْلِ بَيْتِهِ فَنُظِّفَتْ وَ سَرَّحَ بِها مَعَ شِمْرِ بْنِ ذِي الْجَوْشَنِ - لَعَنَهُ اللّهُ- وَ قَيْسِ بْنِ الاْ شْعَثِ وَ عَمْرو بْنِ الْحَجّاجِ فَاءَقْبَلُوا بِها حَتّي قَدِمُوا الْكُوفَةَ. وَ اءقامَ ابْنُ سَعْدٍ بَقِيَّةَ يَوْمِهِ وَ الْيَوْمِ الثّاني اِلي زَوالِ الشَّمْسِ، ثُمَّ رَحَلَ بِمَنْ تَخَلَّفَ مِنْ عِيالِ الْحُسَيْنِ، ع وَ حَمَلَ نِساءَهُ ص عَلي اءَحْلاسِ اءَقْتَارب الْجِمْاِل بِغَيْرِ وِطاءٍ ترجمه : مسلك سوم اين بخش در بيان اموري است كه پس از شهادت خامسآل عبا حضرت سيدالشهداء عليه آلاف التحية و الثناء واقع گرديده و در اين قسمت مدعايما از اين كتاب و آنچه را كه در اول كتاب اشاره به آن نموديم به انجام خواهد رسيد رواي گويد: عمر سعد لعين پس از قتل فرزندم خاتم النبيين ، سر مطهر امام شهيد را در همان روز عاشورا به همراه خولي بن يزيد اصبحي و حميدبن مسلم ازدي - لعنهما الله - به نزد عبيدالله بن زياد بد نهاد، روانه داشت و نيز حكم داد كه سرهاي انور ساير شهداء - رضوان الله عليهم اجمعين - چه از اصحاب و ياران و چه از اهل بيت و جان نثاران آن حضرت را
پاك و پاكيزه نمودند و آنان را با شمر بن ذي الجوشن پليد و قيس بن اشعث با سرهاي مطهر به سوي كوفه رفتند و عمر سعد خود نيز روز عاشورا و روز يازدهم را تا هنگام زوال در زمين كربلا اقامت نمود و بعد از زوال ، آن اهل بيت غم آمال و آن كساني را كه از طوفان ستم آن اشقيا در سرزمين محنت و بلا، باقي مانده بودند از عيالات حسين عليه السّلام را بر روي پلاسهاي متن عربي : و لا غِطاءٍ مُكَشَّفَاتِ الْوُجُوهِ بَيْنَ الاْءَعْداءِ، وَ ساقُوهُنَّ كَما يُساقُ سَبْي التُرْكِ وَ الرُّومِ في اءَشَدِّ الْمَصائِبِ وَ الْهُمُومِ. وَ لِلّهِ دَرُّ قائِلِه : يُصَلّي عَلَي الْمَبْعُوثِ مِنْ آلِ هاشِمٍ وَ يُغْزي بَنُوهُ اِنْ ذا لَعَجيبُ وَ قالَ آخَرُ: اءَتَرْجُو اءُمَّةٌ قَتَلَتْ حُسَيْنا شَفاعَةَ جَدِّهِ يَوْمَ الْحِسابِ وَ رُوِي: اءَنَّ رُؤ وسَ اءصْحابِ الْحُسَيْنِ ع كانَتْ ثمانِيَةً وَ سَبْعينَ رَاءسا، فَاقْتَسمَتْهَا الْقَبائِلُ، لِتَقَرَّبَ بِذلِكَ اِلي عُبَيْدِ اللّهِ بْنِ زِيادٍ وَ اِلي يَزِيدَ بْنِ مُعاوِيَةَ: فَجاءَتْ كِنْدَةُ بَثَلاثَةَ عَشَرَ رَاءْسا، وَ صاحِبُهُمْ قَيْسُ بْنُ الاْ شْعَثِ. وَ جاءَتْ هَواِزنُ بِاثْني عَشَرَ رَاءْسا،
وَ صاحِبُهُمْ شِمْرُ بْنُ ذِي الْجَوْشَنِ. لَعَنَهم اللّهِ. وَ جاءَتْ تَميمُ بِسَبْعَةَ عَشَرَ رَاءْسا. ترجمه : بي هودج شتران ، سوار نمودند زنان آل عصمت و طهارت را كه امانتهاي انبياء بودند مانند اسيران ترك و روم با شدت مصيبت و كثرت غم و غصه ، به اسيري مي بردند. شاعر عرب اين مصيبت عظمي را به رشته نظم در آورده : (يصلي علي المبعوث من ...(؛ اين قضيه بسيار شگفت آور است كه مردم بر پيغمبر مبعوث كه از آل هشام است ، تحيت و درود بر روح پاكش مي فرستند و از طرف ديگر، فرزندان و خاندان او را به قتل مي رسانند!! آيا آن امتي كه امام حسين عليه السّلام را به ظلم و ستم به شهادت رساندند، مي توانند در روز قيامت از جد بزرگوارش اميد شفاعت داشته باشند!؟ روايت است كه سرهاي مطهر اصحاب امام حسين عليه السّلام هفتاد و هشت سر نوراني بودند قبيله هاي اعراب براي تقرب جستن به ابن زياد پست فطرت و يزيد حرام زاده بد طينت ، در ميان خود قسمت نمودند به اين نحو كه طايفه (كنده ( سيزده سر مطهر را برداشتند و رئيس ايشان قيس بن اشعث پليد بود قبيله (هوازن ( دوازده سر مؤ من ممتحن را گرفتند به سركردگي شمر بن ذي الجوشن - لعنه الله - و گروه تميم هفده سر
عنبر شميم را برداشتند و بني اسد شانزده سر از آن بندگان خداي احد، را بردند و قبيله مذحج هفت سر و باقي مردم پرشر سيزده سر انور را قسمت نمودند و با خود به كوفه آوردند. متن عربي : و جاءَتْ بَنُو اءَسَدٍ بِسِتَّةَ عَشَرَ رَاءْسا وَ جاءَتْ مَذْحِجُ بِسَبْعَةِ رُؤ وُسٍ وَ جاءَ سَائِرُالناسِ بِثَلاثَةَ عَشَرَ رَاءسا. قَاَل الرّاوي : وَ لَمَّا انْفَصَلَ ابْنُ سَعْدٍ لَعَنَه اللّهِ عَنْ كَربْلاء خَرَجَ قَوْمُ مِنْ بَنِي اءَسَدٍ فَصَلُّوا عَلي تَلْكَ الْجُثَثِ الطَّوَاِهِر الْمُرُمَّلَةِ بِالدِّماءِ، وَ دَفَنُوها عَلي ما هِي الاَّْنَ عَلَيَهْ وَ سارَ ابْنُ سَعْدٍ بِالَّسبْي الْمُشارِ اِلَيْهِ فَلَمّا قارَبُوا الْكُوفَةَ اِجْتَمَعَ اءَهْلُها لِلنَّظَرِ اِلَيْهِنَّ. قَاَل الرّاوي : فَاءَشْرَفَتْ اِمْراءةُ مِنْ الْكُوفِيّاتِ، فَقالَتْ: مِنْ اءَي الاْ ساري اءَنْتَنَّ ؟ فَقُلْنَ نَحْنُ اءُساري آلِ مُحَمَدٍ ص . فَنَزَلَتْ مِنْ سَطْحِها، فَجَمَعَتْ مُلاءً وَ اءُزُرا وَ مَقانِعَ، فَاءَعْطَتْهُنَّ فَتَغَطَّيْنَ. قَالَ الرّاوي : وَ كانَ مَعَ النِّساءِ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ع ، قَدْ نَهَكَتْهُ الْعِلَّةُ، وَالْحَسَنُ بْنُ
الْحَسَنُ الْمُثَنّي ، وَ كانَ قَدْ واسي عَمَّهُ و امامَهُ في الصَّبْرِ عَلي ضَرْبِ السُّيُوفِ وَ طَعْنِ الرَّماحِ، وَ اِنَّما اُرْتُثَّ وَ قَدْ اءُثْخِنَ بِالْجِراحِ. ترجمه : به خاكسپاري شهداي گلگون كفن راوي گويد: چون ابن سعد لعين بيرون آمد از آن سرزمين ، رفت به سوي كوفه با دستهاي خونين ، جماعتي از طايفه بني اسد از خانه هاي خود بيرون آمدند و بر آن اجساد طيبه و طاهره ، نماز گزاردند و آن شهدا را به خاك سپردند در همان مكاني كه اينك قبرهاي آنهاست ابن سعد لعين ، اسيران آل رسول صلي الله عليه و آله را برداشت و قبه همراه خود به كوفه رسانيد و چون اهل بيت نزديك كوفه رسيدند، مردم براي تماشاي اسيران به اطراف شهر آمدند در اين هنگام زني از زنان كوفه بر پشت بام آمد و فرياد زد: (من اي الاساري انتن ؟( شما اسيران از كدام قبيله و خاندانيد؟ اسيران گفتند: (نحن اساري آل محمد(! ما اسيران از آل محمد هستيم ! در اين موقع آن زن از پشت بام پائين آمد و چندين قطعه لباس و چارقد و مقنعه به خدمت آنها آورد و تقديمشان نمود آنان آن لباس و پوشاكها را پذيرفتند و آنها را حجاب و پرده خويش نمودند. راوي گويد: امام سجاد عليه السّلام هم همراه زنان
اهل بيت ، اسير اشقياء لئام ، بود، در حال يكه مرض او را ضعيف و ناتوان ساخته بود و حسن مثني فرزند امام حسن عليه السّلام نيز با زنان اسير بود و او شرط مواسات در خدمت عموي بزگوار و امام عالي قدر خود به جاي آورده و صبر بسيار بر ضربت شمشير و زخم نيزه نموده بود و در اثر زخمهاي بسيار كه بر بدن شريفش رسيده بود، ضعيف و ناتوان گرديد. متن عربي : وَ رَوي مُصَنِّفُ كِتابِ (الْمَصابيحِ(: اءَنَّ الْحَسَنَ بْنَ الْحَسَنِ الْمُثَنّي قَتَلَ بَيْنَ يَدَي عَمِّهِ الْحُسَيْنِ ع في ذلِكَ الْيَوْمِ سَبْعَةَ عَشَرَ نَفْسا وَ اءَصابَهُ ثمانيَةَ عَشَرَ جِراحا، فَاءَخَذَهُ خالُهُ اءَسْماءُ بْنُ خارِجَةَ، فَحَمَلَهُ الَي الْكُوفَةِ وَ داواهُ حَتّي بَرِءَ، وَ حَمَلَهُ اِلَي الْمَدينَةِ. وَ كانَ مَعَهُمْ اءَيْضا زَيْدُ وَ عَمْرو وَلَدا الْحَسَنِ السِّبْطِ ع . فَجَعَلَ اءَهْلُ الْكُوفَةِ يَنوحُونَ وَ يَبْكُونَ. فَقالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ع : (اءَتَنُوحُونَ وَ تَبْكُونَ مِنْ اءَجْلِنا؟!! فَمَنِ الَّذي قَتَلَنا. قالَ بَشيرُ بْنُ خزيم الاسْدي وَ نَظَرْتُ الي زَيْنَبَ اِبْنَةِ عَلِيٍّ يَوْمَئِذٍ، فَلَمْ اءَرْ خَفِرَةً قَطُّ اءَنْطَقَ
مِنْها، كَاءَنَّها تُفْرَغُ مِنْ لِسانِ اءَمِيرِ الْمُؤ مِنينَ ع ، وَ قَدْ اءَوْمَاءَتْ الَي النّاسِ اءَنِ اسْكُتُوا، فَارْتَدَّتِ الانْفاسُ وَ سَكَنَتِ الاجْراسُ، ثُمَّ قالَتْ: اءَلْحَمْدُ لِلّهِ، وَ الصَّلاةُ عَلي جَدّي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الاخْيارِ. اءَمّا بَعْدُ: يا اءَهْلَ الْكُوفَةِ، يا اءَهْلَ الْخَتْلِ وَ الْغَدْرِ، ترجمه : مصنف كتاب (مصابيح ( روايت كرده كه حسن مثني فرزند امام حسن عليه السّلام در آن روز بلا، هفده نفر از گروه اشقيا را به جهنم فرستاد و هيجده زخم بر بدن شريفش وارد آمد و در آن حال ، دايي او اسماء بن خارجه او را از ميان معركه برداشت و به سوي كوفه آورد و زخمهاي بدنش را معالجه و مداوا نمود تا بهبود يافت و او را روانه مدينه ساخت همچنين در ميان اسيران ، زيد و عمرو، فرزندان امام حسن عليه السّلام بودند هنگامي كه اهل كوفه اهل بيت را ديدند، شروع به گريه و زاري نمودند امام زين العابدين عليه السّلام فرمود: (اتنوحون و تبكون ...( اي اهل كوفه ! در اينجا اجتماع نموده ايد و بر حال ما گريه مي كنيد؟ و چه كسي عزيزان ما را به قتل رسانيده ؟! سخنراني زينب عليه السّلام در كوفه بشير بن حذلم اسدي
مي گويد: در آن روز به سوي زينب دختر امير المومنين عليه السّلام متوجه شدم ، به خدا سوگند! در عين حال كه سخنوري توانا و بي نظيري بود، حيا و متانت سراپاي او را فرا گرفته بود و گويا سخنان گهربار علي عليه السّلام از زبان رساي او فرو مي ريخت و او علي وار سخن مي راند به مردم اشاره نمود سكوت را مراعات نمايند در اين هنگام نفسها در سينه ها حبس گشت و زنگهاي شتران از صدا افتاد پس زينب كبري عليه السّلام شروع به سخنراني نمود: (الحمدالله ....( اما بعد، اي مردم كوفه ! اي اهل خدعه و غدر! آيا براي گرفتاري ما گريه مي كنيد؛ پس اشك چشمانتان خشك مباد! متن عربي : اءَتَبْكُونَ؟! فَلا رَقَاءَتِ الدَّمْعَةُ، وَ لا هَدَاءَتِ الرَّنَّةُ، اِنَّمَا مَثَلُكُمْ كَمَثَلِ الَّتي نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ اءَنْكاثا، تَتَّخِذونَ اءَيْمانَكُمْ دَخَلا بَيْنَكُمْ. اءَلا وَ هْلْ فيكُمْ الا الصَّلَفُ وَ النَّطَفُ، وَالصَّدْرُ الشَّنِفُ، وَ مَلَقُ الاماءِ، وَ غَمْزُ الاعْداءِ؟! اءَوْ كَمَرْعي عَلي دِمْنَةٍ. اءَوْ كَفِضَّةٍ عَلي مَلْحُودَةٍ، اءَلا ساءَ ما قَدَّمْتُمْ لِاءَنْفُسِكُمْ اءَنْ سَخِطَ اللّهُ عَلَيْكُمْ وَ في الْعَذابِ
اءَنْتُمْ خالِدوُنَ. اءَتَبْكُونَ وَ تَنْتَحِبونَ؟! ايْ وَ اللّهِ فَابْكُوا كَثيرا، وَاضْحَكُوا قَليلا. فَلَقَدْ ذَهَبْتُمْ بِعارِها وَ شَنارِها، وَ لَنْ تَرْحَضُوها بِغَسْلٍ بَعْدَها اءَبدا. وَ اءَنّي تَرْحَضُونَ قَتْلَ سَليلِ خاتَمِ النُّبُوَّةِ، وَ مَعْدِنِ الرِّسالَةِ، وَ سَيِّدِ شَبابِ اءَهْلِ الْجَنَّةِ، وَ مَلاذِ خِيَرَتِكُمْ، وَ مَفْزَعِ نازِلَتِكُمْ، وَ مَنارِ حُجَّتِكُمْ، وَ مِدْرَةِ سُنَّتِكُمْ. اءَلا ساءَ ما تَزِرونَ، وَ بُعْدا لَكُمْ وَ سُحْقا، فَلَقَدْ ترجمه : و ناله هايتان فرو منشيناد! جز اين نيست كه مثل شما مردم مثل آن زن است كه رشته خود را بعد از آنكه محكم تابيده شده باشد تاب آن را باز گرداند شما ايمان خود را مايه دغلي و مكر و خيانت در ميان خود مي گيريد؛ ايا در شما صفتي هست الا به خود بستن بي حقيقت و لاف و گزاف زدن و به جز الايش به آنچه موجب عيب و عار است و مگر سينه ها مملو از كينه و زبان چاپلوسي مانند كنيزكان و چشمك زدن مانند كفار و دشمنان دين .(26) يا گياهي را مانيد كه در منجلابها مي رويد كه قابل خوردن نيست يا به نقره اي مانيد كه گور مرده را به آن آرايش دهند. ظاهرت چون گور كافر پر حلل
باطنت قهر خدا عزوجل (27) آگاه باشيد كه بد كاري بوده آنچه را كه نفس هاي شما براي شما پيش فرستاد كه موجب سخط الهي بود و شما در عذاب آخرت ، جاويدان و مخلد خواهيد بود. ايا گريه و ناله مي نماييد، بلي به خدا كه گريه بسيار و خنده كم بايد بكنيد؛ زيرا به حقيقت كه به ننگ و عار روزگار آلوده شديد كه اين پليد را به هيچ آبي نتوان شست ؛ لوث گناه كشتن سليل خاتم نبوت و سيد شباب اهل جنت را چگونه توان شست ؟! كشتن همان كسي كه در اختيار نمودن امور، او پناه شما بود و در هنگام نزول بلا، فرياد رس شما و در مقام حجت با خصم ، رهنماي شما و در آموختن سنت رسول الله صل الله عليه و اله را، بزرگ شما بود.(28) متن عربي : خَابَ السَّعْيُّ، وَ تَبَّتِ، الايْدي ، وَ خَسِرَتِ الصَّفْقَةُ، وَ بُؤْتُمْ بِغَضَبٍ مِنَ اللّهِ، وَ ضُرِبَتْ عَلَيْكُمُ الذِّلَّةُ وَالْمَسْكَنَةُ. وَيْلَكُمْ يا اءَهْلَ الْكُوفَةِ، اءَتَدْرُونَ اءَيَّ كَبِدٍ لِرَسُولِ اللّه فَرَيْتُمْ؟! وَ اءَيَّ كَريمَةٍ لَهُ اءَبْرَزْتُمْ؟! وَ اءَيَّ دَمٍ لَهُ سَفَكْتُمْ؟! وَ اءَيَّ حُرْمَةٍ لَهُ انْتَهَكْتُمْ؟! لَقَدْ جِئْتُمْ بِها صَلْعاءَ عَنْقاءَ سَوْداءَ فَقُماءَ. وَ في بَعْضِها:
خَرْقاءَ شَوْهاءَ، كَطِلاعِ الارْضِ وَ مِلاءِ السَّماءِ. اءَفَعَجِبْتُمْ اءَنْ مَطَرَتِ السَّماءُ دَما، وَ لَعَذَابُ الاخِرَةِ اءَخْزي وَ اءَنْتُمْ لا تُنْصَرُونَ، فَلا يَسْتَخِفَّنَّكُمْ الْمَهْلُ، فَاءنَّهُ لا يَحْفُزُهُ البِدارُ وَ لا يَخافُ فَوْتَ الثّارِ، وَ انَّ رَبَّكُمْ لَبِالْمَرْصادِ. قَالَ الرّاوي : فَوَ اللّهِ لَقَدْ رَاءَيْتُ النّاسَ يَوْمَئِذٍ حِياري يَبْكُونَ، وَ قَدْ وَضَعُوا اءَيْديهُمْ في اءَفْواهِهِمْ. ترجمه : آگاه باشيد كه بد گناهي بود كه به جا آورديد، هلاكت و دروي از رحمت الهي بر شما باد و به تحقيق كه به نوميدي كشيد كوشش شما و زيانكار شد دستهاي شما و خسارت و ضرر گرديد اين معامله شما؛ به غضب خداي عزوجل برگشتيد و زود شد بر شما داغ ذلت و مسكنت ؛ واي بر شما باد، اي اهل كوفه ! آيا مي دانيد كدام جگر رسول خدا صلي الله عليه و آله را پاره پاره نموديد و چه بانوان محترمه ، معززه چو در گوهر را آشكار ساختيد كدام خون رسول خدا را ريختيد و كدام حرم او را ضايع ساختيد؟ به تحقيق كه كاري قبيح و داهيه اي ناخوش به جا آورديد كه موجب سرزنش است و ظلمي به اندازه و مقدار زمين و آسمان نموديد. آيا شما را شگفت مي
آيد كه اگر آسمان خون بر سرتان باريده است و البته عذاب روز باز پسين خوار كننده تر است و در آن روز شما را ياوري نخواهد بود؛ پس به واسطه آنكه خدايتان مهلت داد سبك نشويد و از حد خويش خارج نگرديد؛ زيرا عجله در انتقام ، خداي را به شتاب نمي آورد و او با بي تاب نمي كند كه ببر خلاف حكمت كاري كند و نمي ترسد كه خونخواهي كردن از دست او برود. به درستي كه پروردگار به انتظار بر سر راه است (تا داد مظلوم از ظالم ستاند). راوي گويد: به خدا سوگند! مردم كوفه را در آن روز ديدم همه حران ، دستها بر دهان گرفته و گريه مي كردند. متن عربي : وَ رَاءَيْتُ شَيْخا واقِفا الي جَنْبي يَبْكي حَتَّي اخْضَلَّتْ لِحْيَتُهُ وَ هُوَ يَقُولُ: بِاءَبي اءَنْتُمْ وَ اءُمّي كُهُولُكُمْ خَيْرُ الْكُهُولِ، وَ شَبابُكُمْ خَيْرُ الشَّبابِ وَ نِساؤ كُمْ خَيْرُ النِّساءِ، وَ نَسْلُكُمْ خَيْرُ نَسْلٍ، لا يُخزي وَ لا يَبْزي . وَ رَوي زَيْدُ بْنُ مُوسي قالَ: حَدَّثَني اءَبي ، عَنْ جَدي ع قالَ: خَطَبَتْ فاطِمَةُ الصُّغْري بَعْدَ اءَنْ وَرَدَتْ مِنْ كَرْبَلاءَ، فَقالَتْ: ژاءَلْحَمْدُ لِلِّه عَدَدَ الرَّمْلِ وَالْحَصي ، وَزِنَةَ الْعَرْشِ الَي الثَّري ،
اءَحْمَدُهُ وَ اءَوْمِنُ بِهِ وَ اءَتَوَكَّلُ عَلَيْهِ. وَ اءَشْهَدُ اءَنْ لا الهَ الا اللّهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ، وَ اءَنَّ مُحَمَّدا عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ، وَ اءَنَّ ذُرِّيَّتَهُ ذُبِحُوا بِشَطِّ الفُراتِ بِغَيْرِ ذَحْلٍ وَ لا تِراتٍ. اَللّهُمَّ اِني اءعُوذُ بِكَ اءَنْ اءَفْتَرِي عَلَيْكَ الْكَذِبَ، وَ اءَنْ اءَقُولَ عَلَيْكَ خِلافَ ما اءَنْزَلَتْ مِنْ اءَخْذِ الْعُهُودِ لِوَصِيَّةِ عَلِي بْنِ اءَبي طالِبٍ ع ، الْمَسْلُوبِ حَقُهُ، اَلْمَقْتُولِ بِغْيِرْ ترجمه : پير مردي را ديدم در پهلويم ايستاده چنان گريه مي كرد كه ريشش از اشك چشمانش تر شده بود و همي گفت : پدر و مادرم به فداي شما باد؛ پيران شما از بهترين پيران عالمند و جوانان شما بهترين جوانان و زنانتان بهترين زنان و نسل شما بهترين نسلهاست و اين نسل خوار و مغلوب ناكسان نمي گردد. سخنراني فاطمه صغري سلام الله عليها زيد بن موسي بن جعفر عليه السّلام گفت : پدرم به من خبر داد كه از جدم روايت نموده بود كه چنين فرمود: فاطمه صغري پس از آنكه از كربلا به شهر كوفه رسيد، خطبه اي به اين مضمون خواند: (الحمدلله ....(؛ حمد و سپاس ذات مقدس خداوند را ساز است به شماره
ريگها و سنگهاي بيابان و به اندازه سنگيني عرش خداوند مهربان ، تا سطح زمين و آسمان ! او را سپاس مي گويم و ايمان به خداوندش دارم و خويش را به او مي سپارم و شهادت مي دهم كه بجز او خدايي نيست و او يگانه و بي نياز و شريك ، است و گواهي مي دهم بر آن كه محمد صلي الله عليه و آله بنده خاص و رسول مخصوص اوست و نيز شهادت مي دهم بر آنكه فرزندان پيامبر را در كنار آب فرات مانند گوسفندان سر از بدن جدا نمود، و بدون آنكه كسي را به قتل رسانده باشند و كسي خوني از آنها طلبكار باشد پروردگارا، به تو پناه مي برم از اينكه بر تو دروغ بسته باشم يا آنكه سخني گويم بر خلاف آنچه نازل فرمودي بر پيغمبر كه از امت ، عهد و پيمان گرفت از براي وصي خويش علي عليه السّلام ، متن عربي : ذَنْبٍ كما قُتِلَ وَلَدُهُ بِالاْ مْسِ في بَيْتٍ مِنْ بُيُوتِ اللّهِ فيهِ مَعْشَرُ مُسْلِمَةُ بِاءَلْسِنَتِهِْم ، تَعْسا لرءوسهم ما دفعت عنه ضيما في حَياتِهِ وَ لا عَنْدِ مَماتِهِ حَتّي قَبَضْتَهُ اِلَيْكَ مَحْمُودَ النَّقيبَةِ طَيِّبَ الْعَريكَةِ، مَعْرُوفَ الْمَناقِبِ، مَشْهُورَ الْمَذاهِبِ لَمْ تَاءْخُذْهُ اللّهُمَّ فيكَ لَوْمَة لائِمٍ وَ لا عَذْلُ عاذِلٍ.
هَدَيْتَهُ يا رَبِّ لِلاْسلامِ صَغيرا، وَ حَمِدْتَ مَناقِبَةُ كَبيرا، وَ لَم يَزَلْ ناصِحا لَكَ وَ لِرَسُولِكَ حَتّي قَبَضْتَهُ اِلَيْكَ، زاهِدا في الدُّنيا غَيْرَ حَريصٍ عَلَيْها، راغِبا في الا خِرَةِ مُجاهِدا لَكَ في سَبيلِكَ رَضيتَهُ فَاخْتَرْتَهُ وَ هَدَيْتَهُ اِلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ. اءمّا بَعْدُ، يا اءهْلَ الكُوفَةِ، يا اءهْلَ الْمَكْرِ وَ الْغَدْرِ وَ الْخيَلاءِ. فإ نّا اءَهْلُ بَيْتٍ اِبْتَلانَا اللّهِ بِكُمْ، وَ ابْتَلاكُمْ بِنا، فَجَعَلَ بَلاءَنا حَسَنا، وَ جَعَلَ عِلْمَهُ عِنْدَنا وَ فَهْمَهُ لَدَيْنا. فَنَحْنُ عَيْبَةُ عِلْمِهِ وَ وَعاءُ فَهْمِهِ وَ حِكْمَتِهِ وَ حُجَّتِهِ عَلي اءهْلِ الاْ رْضِ في بِلادِهِ لِعِبادِهِ. ترجمه : آن علي كه مردم حق او را از دستش گرفتند و او را بي گناه مانند فرزندش حسين عليه السّلام كه در روز گذشته كشته اند، به قتل رسانيدند. (قتل علي عليه السّلام ) در خانه اي از خانه هاي خدا (يعني مسجد كوفه ) واقع گرديد كه در آن مسجد جماعتي بودند كه به زبان اظهار اسلام مي نمودند كه هلاكت و دوري از رحمت الهي بر ايشان باد! زيرا تا در حيات بود ظلمي را از او دفع ننمودند و نه آن هنگام كه
از اين دنياي فاني به سراي جاوداني رسيد و از اين دار فاني او را به سوي رحمت خويش انتقال دادي در حالتي كه پسنديده نفس و پاكيزه طبيعت بود و مناقبش معروف و راه سلوكش مشهور بود. خداوندا، او چنان بود كه هيچ گاه ملامت ملامت كنندگان او را در حق بندگي ات و رضايت مانع نمي آمد هنگام كودكي او را به سوي اسلام هدايت نمودي و در حال بزرگي مناقبش را پسنديدي و همواره نصيحت را براي رضاي تو و خشنودي پيغمبرت ، فرو نمي گذاشت تا آنكه روح پاكش را قبض نمودي . او لذائذ دنياي فاني را پشت پا زده و به آن مايل و حريص نبود بلكه رغبتش به سوي آخرت بود و همتش معروف در جهاد كردن در راه پسنديده تو بود. تو از او راضي شدي و اختيارش نمودي سپس به راه راست هدايتش كردي ، (اما بعد...(؛ اي جماعت كوفه ! اي اهل مكاري و خدعه و تكبر! ماييم اهل بيت عصمت و طهارت كه خداي عزوجل متن عربي : اءَكْرَمَنَا اللّهِ بِكَرامَتِهِ وَ فَضَلّنا بِنَبِيَّهِ مُحَمَّدٍ ص عَلي كَثيرٍ مِمَّنْ خَلَقَ تَفْضيلا بيِّنا. فَكَذَّبْتُمُونا، وَ كَفَّرْتُمُونا. وَ رَاءَيْتُمْ قِتالنا حَلالا وَ اءَمْوالَنا نَهْبا. كَاءَنَّنا اءَوْلادُ تُرْكٍ وَ كإ بُلَ كَما قَتَلْتُمْ جَدَّنا
بِالاْْمسِ، وَ سُيُوفُكُم تَقْطُرُ مِنْ دمائنا اءَهْلَ الْبَيْتِ لِحِقْدٍ مُتَقَدَّمٍ. قَرِّتْ لِذلِكَ عُيُونُكُمْ، وَ فَرِحِتْ قُلُوبُكُمْ. اِفْتِراءً عَلَي اللّهِ وَ مَكْرا مَكَرْتُمْ وَ اللّهِ خَيْرُ الْماكِرينَ. فَلا تَدْعُوَنَّكُمْ اءَنْفُسُكْم اِلي الْجَذَلِ بِما اءَصَبْتُمْ مِنْ دِمائِنا وَ نالَتْ اءَيْدِيْكُمْ مِنْ اءَمْوالِنا. فَاِ نَّ ما اءَصابِنا مِنْ المَصائِبِ الْجَلَيلَةِ وَ الرَّزايَا الْعَظيمَةِ في كِتابٍ مِنْ قَبْلِ اءَنْ نَبْرَاءها اَنْ ذلِكَ عَلَي اللّهِ يَسيرُ. لِكَيْلا تَاءْسُوا عَلي ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرحُوا بِما آتاكُمْ وَ اللّهِ لا يُحْبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ. ترجمه : ما را (به تحمل و صبوري و ظلم هاي شما) مبتلا ساخت و شما را به وجود ما (كه جز حق گفتار و كردار نداريم ) امتحان نمود و امتحان ما را نيكو مقرر فرمود و علم و فهم را در نزد ما قرار داد؛ پس ماييم صندوق علم الله و ظرف فهم و حكمت باري تعالي و ماييم حجت حق بر روي زمين در بلاد او از براي بندگان خدا ما را به كرامت خويش گرامي داشته و به واظسه محمد مصطفي صل الله عليه و اله بر بسياري از مخلوقات فضيلت داد به فضيلت داد به فضيلتي
ظاهر و هويدا؛ پس شما امت ما را به دروغ نسبت داديد و از دين ما را خارج دانستيد و چنين پنداشتيد كه كشتن ما حلال و اموال ما هدر و غنيمت است ، مصل آنكه ما از اسيران ترك و تاتاريم همچنان كه در روز گذشته جد ما علي عليه السّلام راكشتيد و هنوز خونهاي ما اهل بيت ، از دم شمشيرهاي شما مي چكد به واسطه عدوات و كينه ديرينه كه از زمان جاهليت داشتيد و براي همين نيز چشمانتان و دلهايتان شاد رديه از روي افتراء بر خداي عزوجل و از جهت مكري كه انگيختيد و خدا بهترين مكر كنندگان است ؛ پس نشايد كه نفس شما دعوت كند شما را به سوي فرح و سرور به واسطه رسيدن به آرزوهايتان اكنون خون ما را ريختيد و دست شما به اموال ما رسيد به درستي كه اين مصيبت هاي بزرگ كه به ما رسيده است خداند متعال پيش از خلفت در كتاب لوح محفوظ آن را ثبت فرموده و در قرآن مي فرمايد: (ما اصاب من مصيبة ....(؛ يعني هيچ مصيبتي در زمين و نه در وجود شما روي نمي دهد مگر اينكه همه آنها قبل از متن عربي : تَبّا لَكُمْ، فَانْتَظِرُوا اللَّعْنَةَ وَالْعَذابَ، فَكَاءنَّ قَدْ حَلَّ بِكُمْ، وَ تَواتَرَتْ مِنَ السَّماءِ نَقِماتُ، فَيُسْحِتُكُمْ بِعَذابِ وَ يَذيقُ بَعْضُكُمْ بَاءسَ
بَعْضٍ ثُمَّ تُخَلَّدُونَ في الْعَذابِ الاليمِ يَوْمَ الْقِيامَةِ بِما ظَلَمْتُمُونا، اءَلا لَعْنَةُ اللّهِ عَلَي الظّالِمينَ. وَيْلَكُمْ، اءَتَدْرُونَ اءَيَّةُ يَدٍ طاعَنَتْنا مِنْكُمْ؟! وَ اءَيَّةُ نَفْسٍ نَزَعَتْ الي قِتالِنا؟! اءَمْ بِاءَيَّةِ رِجْلٍ مَشَيْتُمْ اِلَيْنا تَبْغُونَ مَحارَبَتَنا؟! قَسَتْ وَ اللّهِ قُلُوبُكُمْ، وَ غَلْظَتْ اءَكْبادُكُمْ، وَ طُبِعَ عَلي اءَفْئِدَتِكُمْ، وَ خُتِمَ عَلي اءسْماعِكُمْ وَ اءَبْصارِكُمْ (سَوَّلَ لَكُمُ الشَّيْطانُ وَ اءَمْلي لَكُمْ وَ جَعَلَ عَلي بَصَرِكُمْ) غِشاوَةً فَاءَنْتُمْ لا تَهْتَدُونَ. فَتَبّا لَكُمْ يا اءَهْلَ الْكُوفَةِ، اءَيُّ تِراتٍ لِرَسُولِ اللّهِ ص قِبَلَكُمْ وَ دُخُولٍ لَهُ لَدَيْكُمْ بِما غَدَرْتُمْ بِاءَخيهِ عَلِيّ بْنِ اءَبي طالِبٍ جَدّي وَ بَنيهِ وَ عِتْرَةِ النَّبِي الاخْيارِ صَلَواتُ اللّهِ وَ سَلامُهُ عَلَيْهِمْ، وَافْتَخَرَ بِذلِكَ مُفْتَخِرُكُمْ فَقالَ: ترجمه : آنكه زمين را بيافرينم در لوح محفوظ ثبت است و اين امر براي خدا آسان است اين به خاطر آن است كه براي آنچه از دست داده ايد تاءسف نخوريد و به آنچه به شما داده است دلبسته و شادمانه
نباشيد و خداوند هيچ متكبر فخر فروشي را دوست ندارد! زيان و هلاكت بر شما باد! منتظر باشيد لعنت و عذاب الهي را چنان عذابي كه گويا الان بر شما رسيده و نعمت هايي را كه گويا پي در پي از آسمان نازل مي شود؛ پس ريشه وجود شما را به تيشه هاي عذاب بيرون خواهد افكند و گروهي از شما خواهد كه مسلط شود بر گروهي ديگر (كه سختي عذاب را براي همديگر بچشانيد) از آن پس همگي در عذاب دردناك جاويدان خواهيد بود؛ زيرا بر ماستم كرديد و لعنت خدا مرا ستمكاران راشت واي بر شما باد! ايا مي دانيد كه چه دستي از شما و چه نفسي شايق گرديده كه با ما قتال كنيد و با كدام پا به جنگ ما آمديد؟ به خدا سوگند قلبهايتان سخت و جگرهايتان پر غيظ و كينه گشته و مهر ظلالت بر دلهايتان و بر گوشها و ديدگانتان زده شده و شيطان با وسوسه ها و آرزوها شما را در انداخته و پرده بر چشمانتان كشيده ؛ پس هرگز هدايت نخواهيد شد اي اهل كوفه ! زيان و هلاكت بر شما باد! آيا مي دانيد چند خون از رسول خدا صلي الله عليه و آله و فرزندان و عترت پاك او را در دل داريد تا به حدي كه به كشتن ما اهل بيت ، فخر و مباهات مي كنيد! و به اين مضمون گويا هستيد كه : متن عربي : نَحْنُ قَتَلْنا عَلِيّا
وَ بَني عَلِيٍّ بِسُيُوفٍ هِنْدِيَّةٍ وَ رِماحْ وَ سَبَيْنا نِساءَهُمْ سَبْي تُرْكٍ وَ نَطَحْناهُمْ فَاءَيُّ نِطاحْ بِفيكَ اءَيُّهَا الْقائِلُ الْكَثْكَثُ وَ الاثْلَبُ، افْتَخَرْتَ بِقَتْلِ قَوْمٍ زَكَّاهُمُ اللّهُ وَ اءَذْهَبَ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهَّرَهُمْ تَطْهيرا، فَاءكْظِمْ وَاقْعِ كَما اءَقْعي اءَبُوكَ، فَانَّما لِكُلِّ امْرءٍ مَا اكْتَسَبَ وَ ما قَدَّمَتْ يَداهُ. اءَحَسَدْتُمُونا - وَيْلا لَكُمْ - عَلي ما فَضَّلْنا اللّهُ. شِعْرُ: فَما ذَنْبُنا انْ جاشَ دَهْرا بُحُورُنا وَ بَحْرُكَ ساجٍ لا يُوارِي الدَّعامِصا (ذلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤ تيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ ذُوالْفَضْلِ الْعَظيمِ وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللّهُ لَهُ نُورا فَما لَهُ مِنْ نُورٍ. ( قالَ: وَارْتَفَعَتِ الاصْواتُ بِالْبُكاءِ والنَّحيبِ، وَ قالُوا: حَسْبُكِ يَابْنَةَ الطَّيِّبينَ، فَقَدْ اءَحْرَقْتِ قُلُوبَنا وَ اءَنْضَحْتِ نُحُورَنا وَ اءَضْرَمْتِ اءَجْوافَنا، فَسَكَتَتْ. ترجمه : (نحن قتلنا... ( يعني ما كشتيم علي و فرزندان علي را با شمشيرهاي هندي و نيزه ها و زنان ايشان را اسير نموديم مانند اسيران ترك و ايشان را شكست داديم چه شكستي !
اي گوينده چنين سخنان ، خاك بر دهانت باد! اي بخر مي كني به كشتن گروهي كه خداوند تعالي ايشان را پاك و پاكيزه گردانيده است و رجس و پليدي را از ايشان برداشته اي شخص پليد! خشم خود را فرو بنشان و چون سگ بر دم خود بنشين چنانكه پدرت نشست . همانان براي هر كي همان جزاي است كه كسب نموده و به دست خويش به سوي قيامت پيش فرستاده است آيا بر ما حسد مي برديد؟ واي بر شما به واسطه آنچه كه خداي تعالي ما را فضيلت داده و اين شعر را ذكر فرمود: (فما ذنبنا....(؛ يعني ما را چه گناه است اگر چند روزي (به امر الهي ) درياي شوكت و جلال و فضيلت ما به جوش آيد و درياي اقبال تو آرام باشد به قسمي كه كه كفچليز (دعموص )(29) در آن نتواند پنهان بماند. (ذللك فضل ....( (30) (و من لم ....((31) ؛ اين فضل خداوند است كه به هر كس بخواهد مي دهد و خداوند صاحب فضل عظيم است و هر كسي كه خدا نوري براي او قرار نداده ، نوري براي او نيست راوي گويد: چون آن مخدره مكرمه اين كلمات را ادا فرمود، صداها به گريه بلند شد و اهل كوفه عرضه داشتند: كافي است اين فرمايشات اي دختر طيبين ! به تحقيق كه دلهاي ما را كباب نمودي و گردنهاي ما را نرم كردي و آتش اندوه به اندرون و باطن
ما افروختي . متن عربي : قالَ: وَ خَطَبَتْ اءُمُّ كُلْثُومٍ اِبْنَةُ عَلِيٍّ ع في ذَلِكَ الْيَوْمِ مِنْ وَراءِ كِلَّتِها، رافِعَةً صَوْتَها بِالْبُكاءِ، فَقالَتْ: يا اءَهْلَ الْكُوفَةِ، سُوْءا لَكُمْ، ما لَكُمْ خَذَلْتُمْ حُسَيْنا وَ قَتَلْتُمُوُهُ وَ انْتَهَبْتُمْ اءَمْوالَهُ وَ وَرِثْتُمُوهُ وَ سَبَيْتُمْ نِساءَهُ وَ نَكَبْتُمُوهُ؟! فَتَبّا لَكُمْ وَ سُحْقا. وَيْلَكُمْ، اءَتَدْرونَ اءَيُّ دَواةٍ دَهَتْكُمْ؟ وَ اءَيَّ وِزْرٍ عَلي ظُهُورِكُمْ حَمَلْتُمْ؟ وَ اءَيَّ دِماءٍ سَفَكْتُمُوها؟ قَتَلْتُمْ خَيْرَ رِجالاتٍ بَعْدَ النَّبِيِّ ص ، وَ نُزِعَتِ الرَّحْمَةُ مِنْ قُلُوبِكُمْ اءَلا اِنَّ حُزْبَ اللّهِ هُمُ الغالِبُونَ وَ حِزْبُ الشَيْطانِ هُمُ الْخاسِرُونَ. ثُمَّ قالَتْ: قَتَلْتُمْ اءَخي صَبْرا فَوَيْلٌ لامِّكُمُ سَتُجْزَوْنَ نارا حَرُّها يَتَوَقَّدُ سَفَكْتُمْ دِماءً حَرَّمَ اللّهُ سَفْكَها وَ حَرَّمَهَا الْقُرآنُ ثُمَّ مُحَمَّدُ اءَلا فَاءبْشِروا بِالنّار اِنَّكُمْ غَدا لَفي سَقَرٍ حَقّا يقينا تَخَلَّدُوا ترجمه : پس آن مخدره مكرمه خاموش گرديد. سخنراني ام كلثوم عليه السّلام رواي گويد:عليا مكرمه ام كلثوم دختر
امير مومنان علي عليه السّلام در همان روز از پشت پرده خطبه خواند در حالتي كه صدا به گريه بلند كرده بود فرمود: اي اهل كوفه ! رسوايي بر شما باد! چه شد كه حسين عليه السّلام را خوار ساختيد و او را بكشتيد و اموالش را به غارت بدريد و آن را متصرف شديد مانند تصرف ميراث و زنان او را اسير نموديد و ايشان را به رنج و سختي افكنديد؛ پس زيان و هلاكت بر شما باد! آيا مي دانيد چه داهيه و جنايت بزرگي مرتكب شديد و چه بارگناه بر دوش گرفتيد و چه خونها كه ريختيد و چه حرمي را مصيبت زده نموديد و چه دختراني را غارت نموديد و چه اموالي را به تارج برديد، كشتيد آن مرداين را كه بعد از رسول صلي الله عليه و آله بهترين خلق بودند و ترحم از دلهايتان كنده شده آگاه باشيد كه رستگاري براي لشكر خداي ست و لشكر شيطان خاسر و زيانكارند انگاه اين ابيات را خواند: (قتلتم اخي ....(؛ برادر عزيزم را بي تقصير با ازار و شكنجه كشتيد همانطور كه پرنده را با چوب و سنگ آزار دهند و بكشند مادرتان در عزايتان واويلا گويد! زود است كه جزاي شما آتش جهنم خواهد بود؛ اتشي كه شعله اش فرو نمي نشيند و خونهايي را ريختنيد كه خدا ريختن آنها را حرام كرده و قرآن مجيد و رسول حميد
صلي الله عليه و آله نيز به حرمت آن ناطق اند بشارت باد شما را به آتش جهنم كه در فرداي متن عربي : وَ اءنّي لابْكي في حَياتي عَلي اءَخي عَلي خَيْرِ مَنْ بَعْدَ النَّبِيِّ سَيُولَدُ بِدَمْعٍ غَريزٍ مُسْتَهِلٍّ مُكَفْكَفٍ عَلَي الْخَدِّ مِنّي دائِما لَيْسَ يُحْمَدُ قَالَ الرّاوي : فَضَجَّ النّاسُ بِالبُكاءِ وَالنَّحيبِ وَالنَّوْحِ، وَ نَشَرَ النِّساءُ شُعُورَهُنَّ وَ وَضَعْنَ التُرابَ عَلي رؤ وسِهِنَّ، وَ خَمَشَ وُجُوهَهُنَّ وَ لَطَمْنَ خُدُودَهُنَّ، وَ دَعَوْنَ بِالْوَيْلِ وَالثُّبُورِ، وَ بَكَي الرِّجالُ وَ نَتَفُوا لِحاهُمْ، فَلَمْ يُرَ باكِيَةً وَ باكٍ اءَكْثَرُ مِنْ ذلِكَ الْيَوْمِ. ثُمَّ اءَنَّ زَيْنَ الْعابِدينَ ع اءَوْماء الَي النّاسِ اءَنِ اسْكُتُوا، فَسَكَتُوا، فَقامَ قائِما، فَحَمَدَ اللّهَ وَ اءَثْني عَلَيْهِ وَ ذَكَرَ النَّبِي بِما هُوَ اءَهْلْهُ فَصَلّي عَلَيْهِ، ثُمَّ قالَ: (اءَيُّها النّاسُ مَنْ عَرَفَني فَقَدْ عَرَفَني ، وَ مَنْ لَمْ يَعْرِفْني فَاءَنَا اءُعَرِّفُهُ بِنَفْسي : اءَنَا عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ اءَبي طالِبٍ. اءَنَا ابْنُ الْمَذْبُوحِ بِشَطِّ الْفُراتِ مِنْ غَيْرِ
ذَحْلٍ وَ لا تِراتٍ. ترجمه : قيامت در دوزخ سقر، به يقين و حق ، جاويدان خواهيد بود و اينك من در مدت زندگاني خود گريانم و در تمام عمر خود بر برادرم حسين عليه السّلام اشك خواهم ريخت ، بر آن كس گريه مي كنم كه پس از رسول صل الله عليه و اله بهترين مردم روي زمين بود پيوسته از چشمانم اشك مانند باران بر گونه هايم جاري است كه آن را تمامي نيست . راوي گويد: مردم همگي صداها به گريه و نوحه بلند نمودند و زنان كوفه موها پريشان و خاك مصيبت بر سر ريختند و صورتها خراشيدند و لطمه بر روي خود زدند و فرياد و اويلا بر آوردند و مردان كوفي نيز به گريه افتادند و ريش ها را كندند هيچ روزي به مانند آن روز در گريه و ناله نبودند. سخنراني امام سجاد عليه السّلام سپس امام سجاد عليه السّلام به اهل كوفه اشاره نمود كه ساكت باشيد. پس همه ساكت شدند پس امام سجاد عليه السّلام حمد و ثناي الهي به جا آورد و نام نامي رسول گرامي صلي الله عليه و آله بر زبان راند و درود نامحدود بر روان احمد محمود صلي الله عليه و آله فرستاد؛ سپس فرمود: اي مردم ! هر كس مرا مي شناسد كه مي شناسد و آنكه نمي شناسد حسب و نسب مرا، پس من خود را براي او معرفي مي كنم : منم علي بن
حسين بن علي بن ابي طالب ! منم فرزند آن كسي كه او را در كنار نهر فرات سر از بدن جدا نمودند بودن آنكه گناهي مرتكب شده باشد يا آنكه سبب قتل كسي گرديده باشد؛ منم فرند كسي كه هنك حرمت او را نمودند متن عربي : اءَنَا ابْنُ مَنِ انْتُهِكَ حَريمُهُ وَ سُلِبَ نَعيمُهُ وَانْتُهِبَ مالُهُ وَ سُبِي عِيالُهُ. اءَنَا ابْنُ مَنْ قُتِلَ صَبْرا وَ كَفي بِذلِكَ فَخْرا. اءَيُّهَا النّاسُ، ناشَدْتُكُمُ اللّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ اءَنَّكُمْ كَتَبْتُمْ الي اءَبي وَ خَدَعْتُمُوهُ وَ اءَعْطَيْتُمُوهُ مِنْ اءَنْفُسِكُمْ الْعَهْدَ وَالْميثاقَ وَالْبَيْعَةَ وَ قاتَلْتَمُوهُ وَ خَذَلْتُمُوهُ؟! فَتَبّا لِما قَدَّمْتُمْ لانْفُسِكُمْ وَ سَوْءا لِرَاءيِكُمْ بِاءَيَّةِ عَيْنٍ تَنْظُرونَ الي رَسولِ اللّه ص اذْ يَقُولُ لَكُمْ: قَتَلْتُمْ عِتْرَتي وَانْتَهَكْتُمْ حُرْمَتي فَلَسْتُمْ مِنْ اءُمَّتي ؟! قَالَ الرّاوي : فَارْتَفَعَتْ اءَصْواتُ مِنْ كُلِّ ناحِيَةٍ، وَ يَقُولُ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ: هَلَكْتُمْ وَ ما تَعْلَمُونَ. فَقالَ: (رَحِمَ اللّهُ امْراء قَبِلَ نَصيحَتي وَ حَفِظَ وَصِيَّتي فِي اللّهِ وَ في رَسُولِهِ وَ اءَهْلِ بَيْتِهِ، فَانَّ لَنا
في رَسُولِ اللّهِ ص اءُسْوَةُ حَسَنَةُ(. فَقالُوا بِاءَجْمَعِهِمْ: نَحْنُ كُلُّنا يَابْنَ رَسُولِ اللّهِ سامِعُونَ مُطيعُونَ حافِظُونَ لِذِمامِكَ غَيْرَ زاهِدينَ فيكَ وَ لا راغِبينَ عَنْكَ، فَمُرْنا بِاءَمْرِكْ يَرْحَمُكَ اللّهُ، فَانّا ترجمه : و حق نعمتش را ناسپاسي كردند و اموالش را به غارت بردند و عيالش را اسير نمودند؛ منم فرزند آن كسي كه به شكل (صبر( او را كشتند. اين قدر زخم بر بدنش زدند كه طاقت و توانائيش برفت و همين شهيد شدنش با ظلم و ستم در خفريه ما اهل بيت كفايت مي كند. اي مردم ! شما را به خدا سوگند كه آيا بر اين مدعا اگاه و معترفيد كه نامه ها به پدرم نوشتيد و با او غدر كرديد و مكر نموديد و عهد و ميثاق با به او داديد (كه او را ياري كنيد و با دشمنانش جنگ نماييد) و در عو، با او قتال كرديد تا او را شهيد نموديد پس بدي و زيان باد مرا آنچه را كه از براي آخرت خود از پيش فرستايد و قبيح باد راءي شما! به كدام ديده به سوي رسول خدا صلي الله عليه و آله نظر خواهيد نمود، كه در روز قيامت به شما خواهد گفت : شما عترت ما را كشتيد و هتك حرمت من نموديد؛ پس شما از امت من نيستيد. رواي گويد: از هر جايي صداي ناله بلند شد و
گروهي از كوفيان به گروهي ديگر همي گفتند كه هلاك شديد و خود نمي دانيد. پس آن حضرت فرمود: خدا رحمت كند آن مرد را كه اندرز مرا بپذيرد و وصيتم را در راه رضاي خدا و رسولش و اهل بيتش قبول نمايد؛ زيرا ما را در تاسي به رسول صلي الله عليه و آله كردار نيكو است . مردم كوفه همگي گفتند: اي فرزند رسول ! ما همه گوش به فرمان توييم و حرمت تو را نگهبانيم و از خدمت رو بر نمي گردانيم ؛ آنچه امر است رجوع بفرما، خدايت رحمت كند؛ ما با دشمنانت متن عربي : حَرْبُ لِحَرْبِكَ وَ سِلْمُ لِسِلْمِكَ، لَنَاءْخُذَنَّ يَزيدَ وَ نَبْرَاءُ مِمَّنْ ظَلَمَكَ وَ ظَلَمنا. فَقالَ ع : (هَيْهاتَ هَيْهاتَ، اءَيَّتُها الْغَدَرَةُ الْمَكَرَةُ، حيلَ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ شَهْواتِ اءَنْفُسِكُمْ، اءَتُريدُونَ اءَنْ تَاءْتُوا الَيَّ كَما اءَتَيْتُمْ الي اءَبي مِنْ قَبْلُ؟! كَلا وَ رَبِّ الرّاقِصاتِ، فَانَّ الْجَرْحَ لَمّا يَنْدَمِلُ، قُتِلَ اءَبي ص بِالامْسِ وَ اءَهْلُ بَيْتِهِ مَعَهُ، وَ لَمْ يُنْسَ ثَكْلُ رَسُولِ اللّهِ ص وَ ثَكْلُ اءَبي وَ بَني اءَبي ، وَ وَجَدَهُ بَيْنَ لِهاتي وَ مِرارَتُهُ بَيْنَ حَناجِري وَ حَلْقي ، وَ غُصَصُهُ تَجْري في فِراشِ
صَدْري . وَ مَساءَلَتي اءَنْ لا تَكونُوا لَنا وَ لا عَلَيْنا(. ثُمَّ قالَ: (لا غَرْوَ اِنْ قُتِلَ الْحُسَيْنُ وَ شَيْخُهُ قَدْ كانَ خَيْرا مِنْ حُسَيْنٍ وَ اءَكْرما فَلا تَفْرَحُوا يا اءَهْلَ كُوفانَ بِالَّذي اءَصابَ حُسَيْنا كانَ ذلِكَ اءَعْظَما قَتيلٌ بِشَطِّ النَّهْرِ رُوحي فداؤُهُ جَزَاءُ الَّذي اءَرْداهُ نارُ جَهَنَّما) ثُمَّ قالَ: رَضينا مِنْكُمْ رَاءْسا بِراءْسٍ، فَلا يَوْمَ لَنا و لا عَلَيْنا(. ترجمه : دشمنيم و با دوستانت دوستيم ما يزيد پليد را به فتراك بسته به خدمت آورديم و از آن كسي كه بر تو و در حقيقت بر ما ستم روا داشت از او بيزاري مي جوييم امام سجاد عليه السّلام فرمود: (هيهات هيهات ....(؟! يعني هيهات هيهات ! اي مردم غدار مكار، آنچه نفس شما به آن ميل نموده ، نخواهيد رسيد؛ تصميم داريد همانطور كه به پدرانم ستم نموديد بر من نيز همان سلوك روا داريد؟ (كلا رورب الراقصات ((32) ؛ به پروردگار شتران هروله كننده سوگند! كه چنين امري واقع نخواهد شد؛ زيرا هنزم جراحت مصيبت پدر بهبودي نيافته ديروز پدرم با يارانش به دست شما كشته شد هنوز مصيبت شهادت رسول صلي الله عليه و آله و علي عليه السّلام و فرزندان پدرم
فراموشم نگرديده و اين غم غضه ها هنوز در كام من باقي است و تلخي آن راه نفس و گلويم را گرفته و در سينه ام گره بسته اكنون در خواستم آن است كه نه ياور من باشيد و نه دشمن ما آنگاه امام سجاد عليه السّلام اين ابيات را خواند: (لا غرو ان ...(؛ يعني عجب نيست اگر حسين عليه السّلام را كشتند؛ زيرا پدر او علي عليه السّلام را نيز كه بهتر از او بود به شهادت رساندند. پس خشنود نباشيد اي كوفيان كه حسين عليه السّلام شهيد شد؛ زيرا گناه اين خوشحالي و خشنودي بسيار بزرگ است فرزند رسول صلي الله عليه و آله در كنار نهر فرات به شهادت نائل آمد، جانم به فدايش باد! جزاي آن كس كه او را شهيد كرده ، آتش جهنم است سپس امام سجاد عليه السّلام فرمود: (رضينا....(؛ ما خشنوديم از شما سر به سر، نه به ياري ما باشيد و نه به ضرر ما. متن عربي : قَالَ الرّاوي : ثُمَّ اءَنَّ ابْنَ زِيادٍ جَلَسَ فِي الْقَصْرِ، وَ اءَذِنَ اذْنا عامّا، وَ جِي ءَ بِرَاءْسِ الْحُسَيْنِ ع فَوَضَعَ بَيْنَ يَدَيْهِ، وَ اءَدْخِلَ نِسَاءُ الْحُسَيْنِ ع وَ صِبْيانُهُ الَيْهِ. فَجَلَسَتْ زَيْنَبُ اِبْنَةُ عَلِي ع مُتَنَكِّرَةً، فَسَاءَل عَنْها، فَقيلَ: هذِهِ زَيْنَبُ اِبْنَةُ عَلِي
ع . فَاءَقْبَلَ عَلَيْها وَ قالَ: اءَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي فَضَحَكُمْ وَ اءَكْذَبَ اءُحْدُوثَتَكُمْ!!! فَقالَتْ: اِنَّما يَفْتَضِحُ الْفاسِقُ وَ يَكْذِبُ الْفاجِرُ، وَ هُوَ غَيْرُنا. فَقالَ ابْنُ زِيادٍ: كَيْفَ رَاءَيْتِ صُنْعَ اللّهِ بِاءَخيكَ وَ اءَهْلِ بَيْتِكَ؟ فَقالَتْ: ما رَاءَيْتُ الا جَميلا، هولاءَ قَوْمُ كَتَبَ اللّهُ عَلَيْهِمُ الْقَتَلَ، فَبَرَزُوا الي مَضاجِعِهِمْ، وَ سَيَجْمَعُ اللّهُ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُمْ، فَتَحاجُّ وَ تُخاصَمُ فَانْظُرْ لِمَنِ الْفَلَجُ يَوْمَئِذٍ، هَبَلَتْكَ اءُمُّكَ يَابْنَ مَرْجانَةَ. ترجمه : اهل بيت عليه السّلام امام در مجلس ابو زياد راوي گويد: پس ار ورود اهلي بيت عليه السّلام ، ابن زياد بد بنياد در قصردار الاماره نشست و صلاي عام در داد كه در آن مجلس عموم اهل كوفه حاضر گردند حكم نمود كه سر مطهر امام حسين عليه السّلام را در پيش روي آن لعين نهادند و زنان و دختران اهلي بيت حضرت امام عليه السّلام و كودكان آن جناب در مجلس آن شقاوت ماب حاضر گرديدند؛ پس عليا مكرمه حضرت زينب خاتون عليه السّلام به قسمي كه او را نشناسند و ملتفت حال او نگردند نبشست ابن زياد شقي از حال آن مخدره سؤ
ال كرد، به او گفتند: اين عليا مكرمه زينب خاتون دختر امير المومنين عليه السّلام است ابن زياد لعين متوجه آن جناب شد و به زبان بريده اين كلمات را بگفت : حمد خدا را كه شما را رسوا نمود و دروغ شما را ظاهر ساخت جانم زينب در جواب ابن زياد نانجيب ، فرمود: روسايي براي فاسقان است و دروغگويي درشان فاجران است و ما خاندان رسول خدا چنين نيستيم باز ابن زياد گفت : ديدي خدا با برادرت و اهل بيت تو چه كرد! زينب كبري فرمود: من بجز خوبي از پروردگارم نديدم ، شهداي كربلا گروهي بودند (از بندگان خاص خدا) خدا عزوجل شهادت را براي ايشان مقدر فرموده بود و آنها به سوي آرامگاه ابدي خود شتافتند و به زودي خداي تعالي بين تو و آنها جمع نمايد و به حسابرسي پردازد و آنان عليه تو حجت اودند و با تو دشمني نمايند؛ پس نظر نما كه در روز رستاخيز رستگاري و پيروزي از آن كيست ؟ اي ابن مرجانه ! مادرت به عزايت نشيند. متن عربي : قَالَ الرّاوي : فَغَضِبِ وَ كَاءَنَّهُ هَمَّ بِها. فَقالَ لَهُ عِمْرو بْنُ حُرَيْثٍ: اَيُّهَا الاْميرُ اِنَّها اِمْرَاَةُ، وَالْمَراَةُ لاتُوْ خَذُ بِشَي ءٍ مِنْ مِنْطِقِها. فَقالَ: لَهَا ابْنُ زِياد: لَقَدْ شَفَي اللّهِ قَلْبي
مِنْ طاغِيَتِكَ الْحُسَيْنِ وَ الْعُصاةِ الْمَرَدَةِ مِنْ اءَهْلِ بَيْتِكَ!!! فَقالَتْ: لَعَمْري لَقَدْ قَتَلْتَ كَهْلي ، وَ قَطَعْتَ فَرْعي وَ اجْتزثَثْتَ اءَصْلي فَإ ن كانَ هذا شِفاؤُكَ فَقَدِ اشْتَفَيْتَ فَقالَ اِبْنُ زِيادٍ: هذِهِ سَجّاعَةُ، وَ لَعَمْري لَقَدْ كانَ اءَبُوكَ شاعِرا. فَقالَتْ: يَابْنَ زِيادٍ ما لِلْمَراءَةِ وَ السَّجاعَةِ. ثُمَّ الْتَفَتَ ابْنُ زِيادٍ اِلي عَلِي بْنِ الْحُسَيْنِ ع فَقالَ: مَنْ هذا؟ فَقيلَ: عَلِي بْنُ الْحُسَيْنِ. فَقالَ: اءَلَيْسَ قَدْ قَتَلَ اللّهِ عَليا بْنَ الحُسَيْنِ؟! فَقالَ عَلِي ع : (قَدْ كانَ لي اءَخُ يُسَمّي عَلِي بْنُ الْحُسَيْنِ قَتَلَهُ النّاسُ(. ترجمه : راوي گويد: با شنيدن اين گفتار از دختر حيدركرار، ابن زياد بدركردار در خشم شد چون مار، چنانكه مي نمود كه تصميم به قتل آن مخدره دارد پس عمرو بن حريث به آن ملعون ، گفت : اي ابن زياد! اين زن است و طائفه زنان را بر سخنانشان مواخذه نمي كنند. بازا ابن زياد شقي بي حيا، زبان بريده به اين سخنان گويا نمود كه به تحقيق كه خدا سينه مرا شفا داد با كشتن حسين و سركشان اهل بيتش زينب كبري عليه السّلام فرمود: به جان خودم سوگند!
تو سرور و مولاي مرا كشتي و شاخ هاي درخت خاندان مرا برديد و ريشه زندگي مرا قطع كردي ، پس اگر اينها مايه شفاي درد تو است ، اكنون شفا يافته اي !؟ ابن زياد پليد گفت : اين زنا قافيه گواست ، به جان خود سوگند كه پدر او هم شاعر و قافيه ساز بود. زينب كبري عليه السّلام فرمود: اي ابن زياد! زنان را با قافيه سازي و شعرپردازي چه كار است ! سپس ابن زياد متوجه به جانب امام زين العابدين عليه السّلام گرديد و گفت : اين كيست ؟ گفتند: اين علي بن الحسين است . ابن زياد گفت : مگر خدا علي بن الحسين را نكشت ؟ امام زين العابدين عليه السّلام فرمود: مرا برادري بود نامش علي بن الحسين كه به دست مردم در كربلا كشته شد. متن عربي : فَقالَ: بَلِ اللّهُ قَتَلَهُ. فَقالَ عَلِي ع : اللّهُ يَتَوَفَّي الاْ نْفُسَ حينَ مَوْتِها وَ الَّتي لَمْ تَمُتْ في مَنامِها. فَقالَ ابْنُ زِيادٍ: وَبِكَ جُرْاءَةُ عَلي جَوابي اِذْهَبُوا بِهِ فَاضْرِبُوا عُنُقَهُ. فَسَمِعَت ط بِهِ عَمَّتُهُ زَيْنَبَ، فَقالَتْ: يا ابْنَ زِيادٍ اِنَّكَ لَمْ تُبْقِ مِنّا اءَحَدا، فَإِنْ كُنْتَ عَزَمْتَ عَلي قَتْلِهِ فَاقْتُلْني مَعَهُ. فَقالَ عَلِي ع لِعَمَّتِهِ: (اءُسْكُتي يا
عَمَّةَ حَتّي اءُكَلَّمَهَ( ثُمَّ اءَقْبَلَ ع فَقالَ (اءبِالْقَتْلِ تُهَدَّدني يا ابْنَ زِيادٍ اءما عَلِمْتَ اءَنَّ الْقَتْلَ لِنا عادَةُ وَ كَرامَتُتنا الشَّهادَةُ. ثُمَّ اءَمَرَ ابْنُ زِيادٍ بِعَلِي بْنَ الْحُسَيْنِ ع وَ اءَهْلِ بَيْتِهِ فَحُمِلُوا اِلي بَيْتِ في جَنْبِ الْمَسجِدِ الاْ عْظَمِ. فَقالَتْ زَيْنَبُ اِبْنَةُ عَلِي ع : لا يَدْخُلَنّ عَلَيْنا عَرَبِيَةُ اِلاّ اءُمُ وَلَدٍ اءَو مَمْلُوكَةُ فَإِنَّهُنَّ سُبينَ كَما سُبينا. ثُمَّ اءَمَرَ اْبنُ زِيادٍ بِرَاءسِ الْحُسَيْنِ ع ، فَطيفَ بِهِ في سُكَك الْكُوفَةِ. ترجمه : ابن زياد گفت : چنين نيست بلكه به دست خدا كشته شد. آن حضرت اين آيه را تلاوت فرمود: (الله يتوفي (؛ خداوند ارواح را به هنگام مرگ قبض مي كند و ارواحي را كه نمرده اند نيز به هنگام خواب مي گيرد. ابن زياد گفت : آيا تو را جرات بر جواب من است ، اين مرد را ببريد و گردنش را بزنيد. زينب خاتون عليه السّلام فرمود: اي پسر زياد! از ما احدي را زنده نذاشتي ، اگر مي خواهي او را بكشي پس مرا هم به قتل برسان ! حضرت سيد الساجدين عليه السّلام هب عمه مكرمه خود، فرمود: اي عمه ! لحظه اي آرام باش تا با اين لعين
سخن گويم سپس متوجه ابن زياد شد و فرمود: اي پسر زياد! همانا مرا به كشتن مي ترساني ، آيا نمي داني كشته شدن براي ما عادت است و كرامت ما در شهادت است ؟ آنگاه ابن زياد بد بنياد حكم خود كه سيد سجاد عليه السّلام و ساير اهل بيت امام عباد را در خانه اي كه جنب مسجد اعظم كوفه بود، وارد نمودند زينب خاتون عليه السّلام فرمود: هيچ كس از زنان كوفه به نزد ما نمي آمد مگر ام ولد و كنيزكان ؛ زيرا ايشان هم مانند ما به بلاي اسيري مبتلا شده بودند و به اين مرد لعين حكم نمود كه سر مطهر امام مبين و فرزند سيد المرسلين را در كوچه هاي شهر كوفه بگردانند و چه مناسب است كه اشعار يكي از دانشمندان را كه در مصيبت فرزند متن عربي : وَ يَحِقّ لي اءنْ اءَتَمَّثلَ هُنا اءبْياتا لِبَعْضِ ذَوِي الْعُقُولِ، يَرْثِي بِها قَتيلا مِنْ آلِ الرَّسُولِ ص فَقالَ: رَاءْسُ ابْنِ بِنْتِ مُحَمَّدٍ وَ وَصِيِّهِ لِلنّاظِرينَ عَلي قَناةٍ يُرْفَعُ وَ الْمُسْلِمُونَ بِمَنْظَرٍ وَ بِمَسْمَعٍ لا مُنْكِرُ مِنْهُمْ وَ لا مُتَفَجَّعُ كَحُلَتْ بِمَنْظَرِكَ الْعُيُونُ عَمايَةً وَ اءَصَمَّ رُزْءُكَ كُلَّ اءُذُنِ تَسْمَعُ اءَيْقَظْتَ اءَجْفانا وَ كُنْتَ لَها كرَي وَ
اءَنَمْتَ عَيْنا لَمْ تَكُنْ بِكَ تَهْجَعُ ما رَوْضَةُ اِلا تَمَنَّتْ اءَنَّها لَكَ حُفْرَةُ وَ لِخَظِّ قَبْرِكَ مَضْجَعُ قَالَ الرّاوي : ثُمَّ اَنَّ اِبْنَ زِيادٍ صَعِدَ الْمِنْبَرَ فَحَمَدَ اللّهَ وَ اءَثْني عَلَيْهِ وَ قالَ في بَعْضِ كَلامِهِ: اَلْحَمْدُ اِللّهِ الَّذي اءَظْهِرِ الْحَقَّ وَ اءَهْلَهُ وَ نَصَرَ اءَمِيرَ الْمُؤ مِنينَ وَ اءَشْياعَهُ وَ قَتَلَ الْكَذَّابَ بْنَ الْكَذّابِ!!! ترجمه : رسول خدا صلي الله عليه و آله انشاء نموده و در اينجا ذكر كنيم : (راس ابن ....(؛ يعني بسيار شگفت است كه سر فرزند دختر پيامبر و نور ديده وصي پيامبر را بر بالاي نيزه نمايند تا مردم به آن نظاره كنند و در همان حال آنانكه خود را از اهل اسلام مي دانند اين داهيه عظمي را ببيند و به گوش خود بشنوند و مع ذلك نه در مقام انكار اين امر تشنيع باشند و نه بر اين مصيبت عظمي گريه و ناله نمايند اي نور چشم زهرا ديدار رويت چشمان كور را بينا و اندون ذكر مصيبت تو گوشهاي شنوا را كر نموده . تو با شهادتت چشمان دوستانت را كه از خيال تو راحت بودند، بيدار كردي و چشمان دوستانت را كه هرگز از ترس شوكت تو به خواب نمي رفت خوابانيدي اي حسين ! هيچ
بقعه اي در روي زمين نيست مگر آنكه تمنا مي كند كه كاش محل قبر و آرامگاه ابدي تو باشد. شهادت عبدالله عفيف ازدي راوي گويد: سپس ابن زياد بر بالاي منبر رفت و آن خناس ناسپاس در آغاز سخن ، سپاس و حمد الهي را از راه افسون بگفت و از جمله سخنان كه بر زبان بريده براند اين بود كه حمد خدا را كه حق و اهل حق را ظاهر نمود و امير المؤ منين يزيد و پيروانش را نصرت بخشيد و كذاب فرزند كذاب را بكشت . متن عربي : فْما زادِ عَلي هذَا الْكلامِ شَيْئا، حَتّي قامَ اِلَيْهِ عَبْدُ اللهِ بْنِ عَفيفِ الاْ زدي وَ كانَ مِنْ خِيارِ الشّيعَةِ وَ زُهّادِها وَ كانَتْ عَيْنُهُ الْيُسْري ذَهَبَتْ في يَوْمَ الْجَمَلِ وَ الاْ خْري في يَوْمَ صِفّينَ وَ كانَ يُلازِمُ الْمَسْجِدَ الاْ عْظَمَ فَيُصَلَّي فيهِ اِلََي اللَّيْلِ فَقالَ: يا بْنَ مَرْجانَةَ، اَنَّ الْكَذّابِ اءَنْتَ وَ اءَبُوكَ وَ مَنِ اِسْتَعْمَلَكَ وَ اءَبُوهُ يا عَدُوَّ اللّهِ، اءَتَقْتُلُونَ اءَوْلاَدَ النَّبِييّنَ وَ تَتَكّلَمُونَ بِهذَا الْكَلامِ عَلي مَنابِرِ المُؤ مِنينَ. قَال الّراوي : فَغَضِبَ ابْنُ زِيادٍ وَ قالَ: مَنْ هذَا الْمُتَكَلَّمُ؟ فَقالَ: اءَنَا الْمُتَكَلَّمُ يا
عَدُّوُ اللّهِ، اءَتَقْتُلُ الذُرّيَةَ الطّاهِرَةَ الَّتي قَدْ اءَذْهَبَ اللّهِ عَنْهَا الرِّجْسَ وَ تَزْعَمُ اءَنَّكَ عَلْي دِينِ الاْ سْلامِ. واغَوْثاهُ اءَيْنَ اءَوْلادُ الْمُهاجِريْنَ وَ الاَنْصارِ يَنْتَقِمُونَ مِنْ طاغيِتكَ اللَّعينِ بْنِ اللَّعينِ عَلي لِسانِ مُحَمْدٍ رَسُولِ رَبِّ الْعالَمين . قالَ الّراوي : فَاْزدادَ غَضَبُ ابْنِ زِيادٍ ترجمه : پس مجال زياده از اين سخنان بر ابن زياد نماند كه عبدالله بن عفيف ازدي - رضوان الله عليه - از جاي برخاستت و او مردي بود از اخيار شيعه شاه اولياء علي مرتضي عليه السّلام و از جمله زهاد بود و چشم چپ او در ركاب حضرت امير عليه السّلام در جنگ جمل از دستش دفته بود و ديده ديگرش را هم در جنگ صفين تقديم امير المؤ منين عليه السّلام نموده بود و پيوسته ايام را در مسجد جامع كوفه تا شب به عبادت مشغول بود - و فرمود: اي ابن زياد! كذاب تويي و پدر و آن كسي كه تو را امير كرده و پدر آن لعين . همانا اي دشمن خدا، اولاد انبيا را مقتول ساخته و بر بالاي منبر مؤ منان اين چنين سخنان مي رانيد؟ راوي گويد: ابن زياد بدبنياد در غضب شد گفت : اين سخنگو كيست ؟ عبدالله فرمود: منم سخنگو اي دشمن
خدا، آيا به قتل مي رساني ذريه طاهره رسول صلي الله عليه و آله را كه خداي عزوجل رجس و پليدي را از آنان برداشته و با اين همه گمان داري كه بر دين اسلام هستي و مسلماني ؟ آنگاه عبدالله فرياد و اغوثاه بر آورد كه كجايند فرزندان مهاجرين و انصار كه داد آل رسول را از جبار متكبر لعين يزيد بن معاويه بي دين ، بستانند انتقام از آن ناستوده بي دين كه رسول رب العالمين او را لعنت كرده است ، بگيرند. راوي گويد: از سخنان آتشين عبدالله عفيف ، رگهاي گردن ابن زياد ملعون باد كرده و خشم و غضبش افزون گشت و گفت : اين مرد متن عربي : حَتّي انْتَفَخَتْ اءَوْداجُهُ وَ قالَ: عَلَي بِهِ فَتَبادَرَتِ الْجَلاوِزَةُ مِنْ كُلِّ ناحِيَةٍ لِيَاءخُذُوُه ، فَقامِتَ الاشْرافُ مِنَ الاْزْدِ مِن بَنِي عَمَهَّ فَخَلَّصُوهُ مِنْ اءَيْدِي الْجَلاوِزَةِ وَ اءَخْرَجُوهُ مِنْ بابِ الْمَسْجِدِ وَ انْطَلَقُوا بِهِ اِلي مَنْزِلِهِ. فَقالَ ابْنُ زِيادٍ: اِذْهَبُوا اِلي هذَا الاْ عْمي اءَعْمَي الاْ زْدِ، اءَعْمَي اللّهُ قَلْبَهُ كَما اءَعْمي عَيْنَهُ فَاءْتُوني بِهِ. ق الَ: فَانْطَلَقوا اِلَيْهِ، فَلَمّا بَلَغَ ذلِكَ الاْ زدَ اجْتَمَعوُا وَ اجْتَمَعَتْ مَعَهُمْ
قَبائِلُ الْيَمَنِ لِيَمْنَعُوا صاحِبَهُمْ. قالَ: وَ بَلَغَ ذلِكَ ابْنَ زِيادٍ فَجَمَعَ قَبائِلَ مُضَرَ وَ ضَمَّهُمْ اِلي مُحَمَدٍ بْنِ الاَ شعَثِ وَ اءَمَرَهُمْ بِقِتالِ الَقَومِ. قَالَ الراوِي : فَاقَتَتَلُوا قِتالا شَديدا حَتي قُتِلَ بِيْنَهُمْ جِماعَةِ مِنَ الْعَرَبِ. قالَ: وَ وَصَلَ اءَصْحابِ اِبْنِ زِيادٍ اِلي دارِ عَبْدِ اللهِ بْنِ عَفيفٍ فَكَسَروُا الْبابَ وَ اقْتَحَمُوا عَلَيْهِ. فَصاحَتْ اِبْنَتَهُ: اءَتاكَ الْقَوْمَ مِنْ حَيْثُ تَحْذَرُ. فَقالَ لا عَلَيْكِ ناوِليني سَيْفي ، فَناوَلَتْهُ اِيّاهُ، ترجمه : جسور را به نزد من بياوريد! در اين هنگام ماءموران ابن زياد از هر جانبي دويدند كه عبدالله را بگيرند و از سمت ديگر بزرگان و اشراف قبيله بني ازد كه عمو زادگان وي بودند به حمايت او برخاستند و عبدالله را از دست ايشان رهايي دادند و از در مسجد بيرونش بردند و به خانه اش رسانيدند. ابن زياد لعين گفت : برويد آن كور قبيله ازد را به نزد من آورديد كه خداوند قلب او را نيز چون چشمانش كور كرده است راوي گفت : ماءموران ابن زياد به سوي او رفتند تا دستگيرش نمايند اين خبر به طائفه ازد رسيد و آنها جمع شدند و قبايل يمن
نيز به آنها پيوستند تا عبدالله را از آن مهلكه ها برهانند. راوي گويد: چون ابن زياد از اين اجتماع و وحدت مطلع شد، قبايل (مضر( را جمع كرده و محمد بن اشعث را فرمانده آنها كرده و امر نمود كه با قبيله بجنگند. راوي گويد: جنگ عظيمي فيمابين ايشان در گرفت تا آنكه جمع كثيري از قبايل عرب به قتل رسيد و لشكر ابن زياد تا درب خانه عبدالله پيشروي كرده و در را شكسته و داخل خانه شدند و بر سر عبدالله بن عفيف هجوم آوردند دختر عبدالله فرياد بر آورد كه پدرجان ، مواظب باش لشكر دشمن از آنجايي كه بيم داشتي اينك وارد شدند. عبدالله گفت : اي دخترم نترس و شمشير مرا به من برسان چون متن عربي : فَجَعَلَ يَذُبُّ عَنْ نَفْسِهِ وَ يَقُولُ: اءَنَا ابْنَ ذِي الْفَضَلِ عَفِيفِ الّطاهِرِ عَفيفُ شَيْخي وَ ابْنُ اءُمَّ عامِرِ كَمْ دارٍع مِنْ جَمْعِكُمْ وَ حاسِرٍ وَ بَطَلٍ جَدَلْتُهُ مُغاوِرٍ قالَ: وَ جَعَلتَ اِبْنَتَهُ تَقُولُ: يا اءَبَتِ لَيْتَني كُنْتُ رَجُلاً اءُخاصِمُ بَيْنَ يَدَيْكَ هؤُلاءِ الْفَجَرَةُ قاتِلِي الْعِتْرَةِ الْبَرَرَةِ قالَ: وَ جَعَلَ الْقَوْمُ يَدُورُونَ عَلَيْهِ مِنْ كُلُّ جَهَةٍ كَذا حَتي تَكاثِرُوا عَلَيهِ وَ اءَحاطُوا
بِهِ. فَقالَتْ اِبْنَتُهُ: وا ذُلاْهُ يُحاطُ بِاءَبي وَ لَيْسَ لَهُ ناصِرُ يَسْتَعينَ بِهِ. فَجَعَلَ يُديرُ سَيْفِهُ وَ يَقُولُ: اءُقْسِمُ لَوْ يَفْسَحُ لي عَنْ بَصَري ضاقَ عَلَيْكُمْ مَوْردِي وَ مَصْدَري ترجمه : شمشير را به دست گرفت ماءموران را از خود دور مي ساخت و اين ابيات را به رجز مي خواند: (انا ابن ذي ....(؛ يعني منم فرزند عفيف كه پاك از عيوب است و صاحب فضيلتهاست پدرم (عفيف ( و من فرزند ام عامرم (كه در نجابت و اصالت معروف است ) چه بسيار اوقات در صفين و غيره با مردان شجاع و زره پوش شما جنگيدم (و ايشان را به خاك هلاكت انداختم ). راوي گويد: دخترش در مقام افسوس به پدر مي گفت : اي كاش من نيز مرد بودم و امروز در حضور چون تو پدر غيور، با دشمنان بدتر از كافر، مي جنگيدم ! راوي گويد: آن قوم بي حيا از هر جانب بر دور عبدالله حلقه زدند و او به تنهايي دشمن را از خود دفع مي نمود و آنها را قدرتي نبود كه بر او دست يابند و از هر طرف كه مي خواستند هجوم آوردند، دختر به پدر مي گفت : دشمن از فلان سمت به تو رسيد و او فورا آنها را دفع مي نمود تا اينكه همگي در يك آن بر سر او هجوم آوردند و او را مانند نگين در ميان گرفتند.
دختر فرياد وا اذلاه بر آورد كه پدرم را دشمن در ميان گرفته و ياوري ندارد كه به او كمك نمايد. عبدالله پاك دين دفع آن جماعت بي دين از خويش مي نمود و شمشير را به هر سمت دوران مي داد و اين شعر را مي خواند: (اقسم لو....(؛ يعني به خدا سوگند كه اگر مرا بينايي ببود البته كار را بر شما تنگ گرفته بودم ولي چه حاصل كه از نعمت بينايي محرومم . متن عربي : قَالَ الرّاوي فَما زالُوا بِهِ حَتّي اءَخَذُوهُ، ثُمَّ حُمِلَ فَاءَدْخِلَ عَلَي ابْنِ زِيادٍ فَلَمّا رَآهُ قالَ اَلْحَمْدُ للهِ الَّذي اءَخْزاكَ فَقالَ لَهُ عَبْدُ اللهِ بَنْ عَفيفٍ يا عَدُوَّ اللهِ وَ بِماذا اءَخْزانِي اللهُ. اءُقْسِمُ لَوْ فُرِّجَ لي عَنْ بَصَري ضاقَ عَلَيْكمُ مَوْردي وَ مَصْدَري فَقالَ لِهُ ابْنُ زِيادٍ: ماذا تَقُولُ يا عَبْدَ اللهِ فِي اَمِيرِ الْمُومِنينَ عُثْمانَ بْنِ عَفّانَ؟ فَقالَ يا عَبْدَ بَني عِلاجٍ يا ابْنَ مَرْجانَةَ وَ شَتَمَهُ ما اءَنْتَ وَ عُثْمانَ بْنَ عَفّانَ اءَساءَ اءَمْ اءَحْسَنَ وَ اءَصْلَحَ اءَمْ اءَفْسَدَ وَ اللهِ تَبارَكَ وَ تَعالي وَلِي خَلقِهِ يَقْضي بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ عُثْمانَ بِالْعَدْلِ وَ الْحَقَّ وَ لكِنْ سَلْني عَنْكَ
وَ عَنْ اَبيكَ وَ عَنْ يَزيدَ وَ اءَبيه . فَقالَ ابْنَ زِيادٍ: وَ اللهِ لا سَاءَلْتُكَ عَنْ شيءٍ اءَوْ تَذُوق الْمَوتَ غُصَّةً بَعْدَ غُصَّةٍ فَقالَ عَبْدُ اللهِ بْنِ عَفيفٍ: الْحَمْدُ للهِ رَبي الْعالَمينَ، اءما اَني قَدْ كُنْتُ اءسْاءلُ اللهَ رَبي اءَنْ يَرْزُقَنِي الشَّهادَةَ مَنْ قَبْلِ اءَنْ تَلِدَكَ اءُمُّكَ ترجمه : رواي گويد: لشكر دست از احاطه او بر نداشتند تا آنكه آن مؤ من متفي را دستگير كردند و به نزد ابن زياد بردند عبيدالله لعين چون چشمش به عبدالله افتاد گفت : حمد خدا را كه تو را خوار نمود! عبدالله گفت : اي دشمن خدا! از چه جهت خدا مرا خوار نمود؟ والله ! اگر چشمان من بينا بود، راه را بر شما تنگ مي كردم و روزگار را بر شما سياه مي ساختم ابن زياد گفت : اي دشمن خدا! اعتقاد تو درباره عثمان بن عفان چيست ؟ عبدالله گفت : اي پسر غلام قبيله بني علاج واي پسر مرجانه و فحش ديگر داده و گفت : تو را با عثمان چه كار است بدكار يا نيكوكردار باشد امر امتت را به صلاح آورده باشد يا آنكه فاسد نموده و خداوند تبارك و تعالي والي و حاكم خلق خويش است او خود در ميان مردم و عثمان حكم به حق صادر خواهد كرد ولكن مرا از حال خود و
پدرت و يزيد و پدرش بپرس . ابن زياد گفت : به خدا سوگند كه بعد از اين هيچ چيز سؤ ال نخواهم نمود تا آنكه جرعه جرعه مرگ را بچشي . عبد الله گفت : (الحمدالله رب العالمين (! من هميشه از درگاه باري تعالي استادعا كرده ام كه شهادت را نصيبم سازد پيش از آنكه تو از مادر متولد شوي ؛ و همچنين از خدا درخواست كرده ام كه شهادت من به دست بدترين و لعين ترين خلق باشد. چون (در ميدان جنگ دو چشمم را از دست دادم و جانباز شدم ) از رسيدن به فيض شهادت . متن عربي : وَ سَاءَلْتُ اللّهَ اءَنْ يَجْعَلَ ذلِكَ عَلَي يَدَي اءَلْعَنِ خَلْقِهِ وَ اءَبْغَضهِمْ اِلَيهِ فَلَمّا كُفَّ بَصَري يَئسِتُ مِنَ الَّشهادَةِ وَ الاْنَ فَالْحَمْدُ للهِ الّذي رَزَقْنيها. فَقالَ ابْنُ زِيادٍ: اِضْرِبُوا عُنُقَهُ فَضُرِبَتْ عُنُقُهُ وَ صُلِبَ فِي الّسَبخَةِ. قالَ الّروي : وَ كَتَبَ عُبَيْدَ اللهِ بْنُ زِيادٍ اِلي يَزيدَ بْنِ مُعْاوِيَةَ يُخْبِرُه بِقَتْلِ الْحُسَيْنِ وَ خَبَرِ اءَهْلِ بِيْتِهِ وَ كَتَبَ اءَيْضا اِلي عَمْروٍ بْنِ سَعيدٍ بْنِ الْعاصِ اءَمِيرِ الْمَديَنةِ بِمِثْلِ ذلِكَ. فَاءَما عَمْروُ، فَحينَ وَ صَلَهُ الْخَبَرُ صَعِدَ الْمَنْبَرَ وَ خَطَبَ
الّناسَ وَ اءَعْلَمَُهْم ذلِكَ فَعَظُمَتْ واعيةُ بَني هاشِمٍ وَ اءَقامُوا سُنَنَ الْمَصائِبِ وَ الْماءتِمِ وَ كانَتْ زَيْنَبُ بِنْتُ عَقيلٍ بْنِ اءَبي طالِبٍ تَنْدِبُ الحْسَيْنَ ع وَ تَقُولُ: ماذا تَقُولُونَ اِذْ قَالَ الَّنبِي لَكُمْ ماذا فَعَلْتُمُ وَ اءَنْتُمْ آخِرُ الاْ مَمِ بِعِتْرَتي وَ اءَهْلِ مُفْتَقَدي مِنْهُمْ اءُساري وَ مِنْهُمْ ضُرّجُوا بِدَمِ ترجمه : نوميد شدم و حمد خدا را كه الان شهادت را نصيبم ساخته و مرا آگاه نموده بر آنكه دعايت را كه در زمان ديرين نمودي به اجابت مقرون فرمودم . ابن زياد حكم نمود كه گردنش را بزنيد پس به حكم آن لعين ، آن مؤ من پاك اهل يقين را شربت شهادت چشانيدند و در موضعي كه آن را (سبخه ( و زمين شوره زار گويند بردارش كشيدند. راوي گويد: عبيدالله بن زياد لعين يك نامه به جانب يزيد بن معاويه روانه داشت مستمل بر خبر قتل سيد شباب اهل جنت امام حسين عليه السّلام و اسيري اهل بيت آن حضرت ؛ و نامه ديگر متضمن همين خبر به سوي مدينه به عمروبن سعيد بن عاص - والي مدينه - فرستاد و چون اين خبر وحشت اثر به آن ملعون رسيد بر بالاي منبر رفت و خطبه در حضور مردم بخواند وايشان را به مصيبتت
سيدالشهداء عليه السّلام آگاه گردانيد، با شنيدن اين خبر، فرياد ناله بني هاشم عظيم و اندوهشان افزون گشت و به اقامه عزاداري و سوگواري پرداختند. زينب دختر عقيل بن ابي طالب اهتمام خاص در ندبه و سوگواري نمود و اين ابيات را در عزاي امام حسين عليه السّلام همي خواند: (ماذا تقولون ....(؛ يعني اي گروه اشقياء كه مرتكب قتل حسين عليه السّلام شده ايد در فرداي قيامت چه جوابي براي رسول خدا صلي الله عليه و آله داريد آن زمان كه شما را فرمايد: اي امت آخر الزمان ! پس از رحلت من ، با عترت و اهل بيت من اين چگونه رفتاري بود كه به جا آورديد. بعضي متن عربي : ما كانَ هذا جَزائي اِذْ نَصَحْتُ لَكُمْ اءَنْ تَخْلُفُوني بِسُوءٍ في ذَوِي رَحِمي قالَ: فَلَمّا جَاءَ اللَّيْلُ سَمِعَ اءَهْلُ الْمَدينَةِ هاتِفا يُنادي وَ يَقُولُ: اءَيُّها الْقاتِلُونَ جَهْلا حُسَيْنا اءَبْشِرُوا بِالْعَذابِ وَ التَّنْكيل كُلُ اءَهْلِ السَّماءِ يَدْعُو عَلَيْكُمْ مِنْ نِبّي وَ مالِكٍ وَ قَتيلِ وَ اءَما يَزيدُ بْنُ مُعاوِيَةَ فَإِنَّهُ لَمّا وَصَلَ كِتابُ عُبِيْدُ اللهِ بَنْ زِيادِ وَ وَقَفِ عَلَيْهِ اءَعادِ الْجَوابِ اِلَيْهِ يَاءْمُرُهُ فيهِ بِحَمْلِ رَاءْسِ
الْحُسَيْنِع وَرُوؤُسِ مَنْ قُتِلَ مَعَهُ وَ بِحَمْلِ اءَثْقالِهِ وَ نِسائِهِ وَ عِيالِهِ. فَاسْتَدْعَي ابْنُ زِيادٍ بِمُحَفّرٍ بْنِ ثَعْلَبَةَ الْعائِذي ، فَسَلَّمَ اِلَيْهِ الرُؤُوسَ وَ الاْ ساري وَ النّساءِ. فَسارَ بِهِمْ مُحَفّرُ اِلَي الشّامِ كَما يُسارُ بِسَبايَا الْكُفّارِ، يَتَصَفَّحُ وُجُوهَهُنَّ اءَهْلُ الاْ قْطارِ. ترجمه : در اسير و دستگير كرديد و برخي را به خونشان آغشته ساختيد؛ اين قسم رفتار پاداش نصيحت هاي من نبود كه شما را پند دادم به اينكه مبادا بعد از من با خويشان من رفتار بد و ناخوشايند نماييد! چون آن روز به شب رسيد، جميع اهل مدينه صداي هاتفي را شنيدند كه اين ابيات را به آواز بلند مي خواند: (ايها.....(؛ يعني اي گروهي كه حسين بن علي را كشتيد و هب حق او جاهل بوديد، بشارت باد مرا شما را به عذاب و شكنجه روز قيامت ، همه اهل آسمان از پيغمبران و مالك دوزخ و هم قبايل ملائكه براي شما نفرين مي كنند. شما لعنت كرده شديد بر زبان سليمان بن داود و موسي بن عمران و عيسي بن مريم . فرستادن اسيران به شام اما يزيد بن معاويه - عليهما الهاوية -، چون نامه ابن زياد بدنها به دست آن سر كرده اهل عناد رسيد بر مضمون
نام مطلع گشت در جواب ابن زياد، نوشت كه سر مطهر فرزند ساقي كوثر را با سرهاي جوانان و ياران آن جناب كه در ركاب آن حضرت شهيد شده بودند با كالاها و حشم و زنان اهل بيت و عيالات آن جناب ، روانه شام نمايد. ابن زياد پليد نيز به موجب طاعت امر يزيد، محفر بن ثعليه عائذي را طلب نمود و سرهاي مقدس و اسيران و زنان را به آن ملعون سپرد و روانه شام محنت انجام نمود. آن شقي ، اهل بيت عصمت طهارت را مانند اسيران كفار، ديار به ديار با ذلت و انكسار به قسمي كه مردم به تماشاي آنها مي آمدند، به شام خراب شده آورد. متن عربي : رَوي ابْنُ لَهيعَةَ وَ غَيْرُهُ حَديثا اءَخَذْنا مِنْهُ مَوْضِعَ الْحاجَةِ، قالَ: كُنْتُ اءَطُوفُ بِالْبَيْتِ، فَاذا اءَنَا بِرَجُلٍ يَقُولُ: اءَللّهُمَّ اغْفِرْ لي وَ ما اءَراكَ فاعِلا. فَقُلْتُ لَهُ: يا عَبْدَ اللّهِ! اتَّقِ اللّهَ وَ لا تَقُلْ هذا، فَانَّ ذُنُوبَكَ لَوْ كانَتْ مِثْلَ قَطْرِ الامْصارِ وَ وَرَقِ الاشْجارِ فَاسْتَغْفَرْتَ اللّهَ غَفَرَها لَكَ، انَّهُ غَفُورُ رَحيمُ. قالَ: فَقالَ لي : اءُدْنُ مِنّي حَتّي اءُخْبِرَكَ بِقِصَّتي ، فَاءَتَيْتُهُ، فَقالَ: اعْلَمْ اءَنَّنا كُنّا خَمْسينَ نَفَرا مِمَّنْ
سارَ مَعَ رَاءْسِ الْحُسَيْنِ ع الي الشّامِ، فَكُنّا اذا اءَمْسَيْنا وَضَعْنَا الرَّاءْسَ في تابُوتٍ وَ شَرِبْنا الخَمْرَ حَوْلَ التّابُوتِ، فَشَرِبَ اءَصْحابي لَيْلَةً حَتّي سَكَرُوا، وَ لَمْ اءَشْرَبْ مَعَهُمْ. فَلَمّا جَنَّ اللَّيْلُ سَمِعْتُ رَعْدا وَ رَاءَيْتُ بَرْقا، فَاذا اءَبْوابُ السَّماءِ قَدْ فُتِحَتْ، وَ نَزَلَ آدمُ ع و نُوحُ وَ ابْراهيمُ وَ اسْحاقُ وَ اسْماعيلُ وَ نَبِيُّنا مُحَمَّدُ ص وَ عَلَيْهِمْ اءَجْمَعينَ، وَ مَعَهُمْ جَبْرَئيلُ وَ خَلْقُ مِنَ الْمَلائِكَةِ. ترجمه : (ابن لهيعه ( و غير او روايت كرده اند كه خلاصه و محل حاجت از آن خبر آن است كه مي گويد: در بيت الله الحرام طواف مي كردم ناگاه مردي را ديدم كه گفت : خداوندا! مرا بيامرز؛ اگر چه گمان ندارم كه بيامرزي ! من به او گفتم : اي بنده خدا! از خداي تعالي بپرهيز و چنين سخنان باطل نگو؛ زيرا اگر گناهانت به مثابه قطراتت باران يا برگ درختان باشد و تو استغفار نمايي ، خداي عزوجل گناهانت را مي بخشد كه غفور و رحيم است . آن مرد گفت : به نزد من بيا تا قصه خويش را به تو حكايت نمايم . من به نزدش رفتم گفت : بدان كه من با چهل و نه نفر ديگر همراه سر
نازنين حضرت امام عليه السّلام به شام رفتيم و برنامه ما اين بود كه چون شب مي شد آن سر مبارك را در ميان تابوت مي گذارديم و بر دور آن تابوت جمع مي شديم و به شرابخواري مي پرداختيم . پس شبي از شبه رفيقان من به عادت شبهاي پيش به شرب خمر مشغول شدند و مستت گشتند و من آن شب لب به شراب نزدم و چون شب كاملا تاريك شد، او از رعدي به گوشم رسيد و برقي را مشاهده كردم و ناگهان ديدم درهاي آسمان باز گرديد، حضرت آدم و حضرتت نوح و حضرت ابراهيم و حضرت اسماعيل و حضرت اسحاق و پيغمبر ما حضرت محمد صلي الله عليه و آله از آسمان نازل شدند و جبرئيل با گروهي از ملائكه در خدمت ايشان بودند. متن عربي : فَدَنا جَبْرَئيلُ مِنَ التّابُوتِ، فَاءَخْرَجَ الرَّاءْسَ وَ ضَمَّهُ الَي نَفْسِهِ وَ قَبَّلَهُ، ثُمَّ كَذلِكَ فَعَلَ الانْبياءُ كُلُّهُمْ، وَ بَكَي النَّبِيُّ ص عَلي رَاءْسِ الْحُسَيْنِ ع وَ عَزّاه الانْبياءُ. وَ قالَ لَهُ جَبْرَئيلُ: يا مُحَمَّدُ، انَّ اللّهَ تَعالي اءَمَرَني اءَنْ اءُطيعَكَ في اءُمَّتِكَ، فَانْ اءَمَرْتَني زَلْزَلْتُ الارْضَ بِهِمْ، وَ جَعَلْتُ عاليَها سافِلَها كَما فَعَلْتُ بِقَوْمِ لُوطٍ. فَقالَ النَّبِي: لا جَبْرَئيلُ،
فَانَّ لَهُمْ مَعِي مَوْقِفا بَيْنَ يَدَي اللّهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ. ثُمَّ جَاءَ الْمَلائِكَةُ نَحْوَنا لِيَقْتُلُونا. فَقُلْتُ: اءلامانَ، اءلامانَ يا رَسُولَ اللّهِ. فَقالَ: اذْهَبْ، فَلا غَفَرَ اللّهُ لَكَ. وَ رَاءَيْتُ في (تَذْييل ( مُحَمَّدٍ بْنِ النَّجّارِ شَيْخِ الْمُحَدَّثينَ بِبَغْدادَ في تَرْجِمَةِ عَلِي بْنِ نَصْرِ الشُّبُوْكي بِاسْنادِهِ زِيادَةً في هذَا الْحَديثِ ما هذا لَفْظُهُ: قالَ: لَمّا قُتِلَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِي وَ حَمَلُوا بِرَاءْسِهِ جَلَسُوا يَشْرَبُونَ وَ يَجِيي ءُ بَعْضُهُمْ بَعْضا بِالرَّاءْسِ فَخَرَجَتْ يَدُ وَ كَتَبَتْ بِقَلَمٍ حَديدٍ عَلَي الْحائِطِ: ترجمه : جبرئيل به نزديك آن تابوت كه سر مطهر در آن بود رفته و آن را بيرون آورد و بر سينه خود چسبانيد و بوسيد ساير انبياء عليه السّلام هم مانند جبرئيل ، آن سر مبارك را زيارت مي كردند و حضرت رسول به محض ديدن سر نازنين ، گريه مي نمود و انبياء عليه السّلام به او تعزيت مي گفتند. جبرئيل به خدمتش عرضه داشت : يا محمد! به درستي كه خداوند عزوجل مرا امر فرموده كه مطيع فرمانت باشم به آنچه كه در حق خداوند عزوجل مرا امر فرموده كه مطيع فرمانت
باشم به آنچه كه در حق آمت خود بفرمايي به جا آوردم ؛ اگر مي فرمايي زمين را به زلزله در آورم تا سطح زمين از زير ايشان برگردانم چنانكه بر قوم لوط چنين كردم . رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: چنين منما؛ زيرا مرا با امت و عده گاهي است در روز قيامت در حضور پروردگار عالميان پس ملائكه به سوي ما آمدند تا ما را به قتل رساند، من فرياد الامان به سوي پيامبر عالميان ، بر آوردم رسول الله صلي الله عليه و آله فرمودند: برو خدا تو را نيامرزد! در كتبا (تذييل ( محمد بن نجار شيخ المحدثين بغداد ديدم كه در ذكر حالات علي بن نصر شبوكي ، به اسناد خود همين روايت را ذكر نموده بود زيادتي اين الفاظ كه مذكور مي گردد كه گفت : چون حضرت امام حسين به درجه شهادت نائل آمد - سر مطهر آن جناب را هب سوي شام خراب ، مي بردند و در هر منزلي كه فرود مي آمدند، حمل كنندگان آن سر مقدس ، مي نشستند و شراب زهر مار مي كردند و بعضي از ايشان آن سر انور را به نزد بعضي ديگر مي آورد، پس در آن حين دستي از غيب بيرون آمد و با قلم آهني اين شعر را بر ديوار نوشت : متن عربي : شَفاعَةَ جَدِّهِ يَوْمَ الْحِسابِ قالَ فَلَمّا سَمِعُوا بِذلِكَ تَرَكُوا الرَّاءْسَ وَ
هَزِمُوا. قَالَ الرّاوي : وَ سَارَ الْقَوْمُ بِرَاءْسِ الْحُسَيْنِ وَ نِسائِهِ وَالاسْري مِنْ رِجالِهِ، فَلَمّا قَربُوا مِنْ دِمَشْقَ دَنَتْ اءُمُّ كُلْثُومٍ مِنَ الشِّمْرِ - وَ كانَ مِنْ جُمْلَتِهِمْ - فَقالَتْ: لي الَيْكَ حاجَةُ. فَقالَ: وَ ما حاجَتُكَ؟ قالَتْ: اذا دَخَلْتَ بِنَا الْبَلَدَ فَاحْمِلْنا في دَرْبٍ قَلِيلِ النَّظارَةِ، وَ تَقَدَّمَ الَيْهِمْ اءَنْ يُخْرِجُوا هَذِهِ الرُّؤ وسَ مِنْ بَيْنِ الْمَحامِلِ وَ يُنَحُّونا عَنْها، فَقَدْ خَزينا مِنْ كَثْرَةِ النَّظَرِ الَيْنا وَ نَحْنُ في هَذِهِ الْحالِ. فَاءَمَرَ في جَوابِ سُوالِها: اءَنْ تُجْعَلَ الرُّؤُوسُ عَلَي الرِّماح في اءَوْساطِ الْمَحامِلِبَغْيا مِنْهُ وَ كُفْرا - وَ سَلَكَ بِهِمُ النَّظارَةَ عَلي تِلْكَ الصِّفَةِ، حَتّي اءَتي بِهِمْ بابِ دِمَشْقَ، فَوُقِفُوا عَلي دَرَجِ بابِ الْمَسْجِدِ الْجامِعِ حَيْثُ يُقَامُ السَّبْي. ترجمه : (اتر جو امة ....(؛ يعني آيا امتي كه حسين عليه السّلام را كشتند چون در روز قيامت اميد شفاعت جد او را دارند؟! ماءموران ابن زياد چون اين صحنه را ديدند، همگي بگريختند،(33) راوي گويد: گماشتگان ابن زياد، اسيران و اهل بيت
عصمت عليه السّلام و مبارك امام عليه السّلام را به سمت شام شوم حركت دادند همين كه به نزديك دمشق رسيدند، ام كلثوم عليه السّلام به شمر بن ذي الجوشن ، فرمود: مرا به تو حاجتي است . شمر گفت : حاجت چيست ؟ ام كلثوم فرمود: چون ما را داخل شهر مي نماييد از دروازه اي ببريد كه تماشا چيان و تردد كنندگان در آن كم باشند؛ و به لشكريان خود بسپار كه سرها را از ميان محمل ها و كجاوه ها بيرون آوردند و اندكي از ما دور ببرند؛ تا خواري و خفت ما مقداري كم شود. آن نانجيب از راه بغي و عدوان و كفر و طغيان بر ضد خواهش آن مكرمه دوران ، امر نمود كه سرها را بر بالاي نيزه زدند و در وسط محمل ها نگاه داشتند و آل رسول را بر همين حال از راهي وارد دمشق نمودند كه ازدحام خلق در آن بسيار بود. سپس ايشان را بر در مسجد جامع نگاه داشتند، در آن مكاني كه اسيران كفار را نگاه مي داشتند! متن عربي : وَ رُوِي اءَنَّ بَعْضَ التّابِعينَ لَمّا شاهدَ رَاءْسَ الْحُسَيْنِ ع بِالشّامِ اءَخْفي نَفْسَهُ شَهْرا مِنْ جَميعِ اءَصْحابِهِ، فَلَمّا وَجَدُوهُ بَعْدَ اذْ فَقَدُوهُ سَاءَلُوهُ عَنْ سَبَبِ ذلِكَ، فَقالَ: اءَلا تَرَوْنَ ما نَزَلَ بِنا، ثُمَّ اءَنْشَاءَ يَقُولُ:
جاؤُا بِرَاءْسِكَ يَابْنَ بِنْتِ مُحَمَّدٍ مُتَرَمِّلا بِدِمائِهِ تَرْميلا وَ كَاءَنَّما بِكَ يَابْنَ بِنْتِ مُحَمَّدٍ قَتَلُوا جِهارا عامِدينَ رَسولا قَتَلُوكَ عَطْشانا وَ لَمّا يَتَرَقَّبُوا في قَتْلِكَ التَّنْزيلَ وَ التَّاءْويلا وَ يُكَبِّرُونَ بِاءَنْ قُتِلْتَ وَ اءِنَّما قَتَلُوا بِكَ التَّكْبيرَ وَالتَّهْليلا قالَ الرّاوي : جاءَ شَيْخُ، فَدَنا مِنْ نِساءِ الْحُسَيْنِ ع وَ عِيالِهِ وَ هُمْ في ذلِكَ الْمَوْضِعِ - وَ قالَ: اءَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي قَتَلَكُمْ وَ اءَهْلَكَكُمْ وَ اءَراحَ الْبِلادَ مِنْ رِجالِكُمْ وَ اءَمْكَنَ اءَمِيرَ الْمُؤ مِنينَ مِنْكُمْ!!! فَقالَ لَهُ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ع : (يا شَيْخُ! هَلْ ترجمه : روايت شده است كه يكي از فضلاي تابعين اصحاب رسول صلي الله عليه و آله چون سر مطهر حضرت سيد الشهداء عليه السّلام را در ميان آن جمع مشاهده كرد، مدت يك ماه از اهل و اولاد و اصحاب خود متواري گشته و پنهان شد؛ چون او را يافتند و علت اختفايش را پرسيدند، گفت : آيا نمي بينيد كه چه خاك بر سر ما ريخته شد و چه مصيبت بزرگي بر ما نازل گرديد! بعد از آن اشعاري را آشناء نمود كه معني اش چنين است : اي
دختر زاده رسول خدا! مردم سر نازنين به خون آغشته ات را آوردند و اين عمل چنان است كه آشكارا و از روي عمد، رسول خدا را كشته باشند؛ تو را با لب تشنه شهيد نمودند كه نه ظاهر قرآن را در حق تو رعايت كردند و نه باطن آن را.(34) اينك مردم براي اظهار شادي در كشتن تو، الله اكبر مي گويند در حالي كه با كشتن تو، قول الله اكبر والا اله الا الله را كشته اند و اثري از آن باقي نگذاشته اند. توبه و شهادت پير مرد شامي راوي گويد: در ان اثناء كه اهل بيت را نزديك درب مسجد نگاه داشته بودند، پير مردي به نزد زنان عصمت و طهارت آمد و اين سخنان را به زبان راند: حمد خدا را كه شما را بكشت و بلاد را از فتنه مردان شما خلاص نمود امير المومنين يزيد را بر شما مسلط ساخت حضرت . سيد الساجدين عليه السّلام در جواب او، فرمود: اي شيخ ! آيا قرآن متن عربي : قَرَاءْتَ الْقُرْآنَ؟(. قالَ: نَعَمْ. قالَ: (فَهَلْ عَرَفْتَ هَذِهِ الايَةَ: (قُلْ لا اءَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ اءَجْرا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبي )؟. قَالَ الشَّيْخُ: قَدْ قَرَاءْتُ ذلِكَ. فَقالَ لِهُ عَلِي ع : (نَحْنُ الْقُربي يا شَيْخُ، فَهَلْ قَرَاءْتَ في بَني اسْرائيلَ: (وَ آتِ ذَاالْقُرْبي
حَقَّهُ)؟. فَقالَ الشَّيْخُ: قَدْ قَرَاءْتُ ذلِكَ. فَقالَ: (فَنَحْنُ الْقُرْبي يا شَيْخُ، فَهَلْ قَرَاءْتَ هَذِهِ الايَةَ: (وَاعْلَمُوا اءَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبي ). قالَ: نَعَمْ. فَقالَ ع : (فَنَحْنُ الْقُربي يا شَيْخُ، وَ هَلْ قَرَاءْتَ هَذِهِ الايَةَ: (اِنَّما يُرِيدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اءَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرا)؟. قَالَ الشَّيْخُ: قَدْ قَرَاءْتُ ذلِكَ. فَقالَ علي ع : (نَحْنُ اءَهْلُ الْبَيْتِ الَّذينَ خَصَّنَا اللّهُ بِاءيَةِ الطَّهارَةِ يا شَيْخُ(. ترجمه : خوانده اي ؟ گفت : بلي حضرت فرمود: اين آيه را ديده اي كه خداوند متعال فرموده : (قل لا اسئلكم ...(35)(؛ يعني اي پيغمبر! به اين امت بگو كه من از شما براي ابلاغ رسالتم اجري نمي خواهم مگر آنكه درباره اقرباء و خاندانم دوستي نماييد(. آن شيخ عرض كرد: بلي ، اين آيه شريفه را تلاوت نموده ام . امام سجاد عليه السّلام فرموده : ماييم (ذوي القربي ( كه خدا در قرآن فرموده است سپس فرمود: اي شيخ ! ايا اين آيه را خوانده اي (و آت ذالقربي حقه (36) ؛) يعني اي پيغمبر ما، حق
اقرباء خود را به ايشان برسان آن پير مرد گفت : بلي ، اين آيه را هم قرائت كرده ام . امام سجاد عليه السّلام فرمود: ما خويشان پيامبر هستيم . امام عليه السّلام ادامه داد كه اي شيخ اين آيه را خوانده اي : (واعلموا انما....(37)(؛ يعني بدانيد هر گونه غنيمتي به دست آورديد، خمس آن براي خدا و براي پيامبر و براي ذوي القربي است ). پير مرد گفت : آري ، اين آيه را نيز خوانده ام . امام سجاد عليه السّلام فرمود: آن (ذوي القربي ( ما هستيم . سپس امام فرمود: آيا آيه تطهير را خوانده اي كه خداوند متعال مي فرمايد: (انمايريد....(38)(؛ يعني خداوند مي خواهد كه از شما اهل بيت هر پليدي را بزدايد و شما را چنانكه بايد و شايد پاكيزه بدارد. پيرمرد گفت : اين آيه را نيز تلاوت كرده ام امام فرمود: ماييم آن اهل بيت كه خدا تخصيص داد ما را به نزول آيه تطهير. متن عربي : قَالَ الرّاوي : بَقِي الشَّيْخُ ساكِتا نادِما عَلي ما تَكَلَّمَ بِهِ، وَ قَالَ: تَاللّهِ انَّكُمْ هُمْ؟! فَقالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ع : (تَاللّهِ انّا لَنَحْنُ هُمْ مِنْ غَيْرِ شَكٍّ، وَ حَقِّ جَدِّنا رَسُولِ اللّهِ ص انّا لَنَحْنُ هُمْ(. قالَ: فَبَكَي الشَّيْخُ وَ رَمي
عِمامَتَهُ، ثُمَّ رَفَعَ رَاءْسَهُ الَي السَّماءِ وَ قالَ: اءللّهُمَّ انّي اءَبْرَءُ اِلَيْكَ مِنْ عَدُوِّ آلِ مُحَمَّدٍ ص مِنَ الْجِنِّ وَالاْنْسِ. ثُمَّ قالَ: هَلْ لي مِنْ تَوْبَةٍ؟ فَقالَ لَهُ: (نَعَمْ، انْ تُبْتَ تَابَ اللّهُ عَلَيْكَ وَ اءَنْتَ مَعَنا(. فَقالَ: اءَنا تائِبُ. فَبَلَغَ يَزيدَ بْنَ مُعاوِيَةَ حَدِيثُ الشَّيْخِ، فَاءَمَرَ بِهِ فَقُتِلَ. قَالَ الرّاوي : ثُمَّ اءُدْخِلَ ثَقَلُ الْحُسَيْنِ ع وَ نِساؤُهُ وَ مَنْ تَخَلَّفَ مِنْ اءَهْلِهِ عَلي يَزيدَ، وَ هُمْ مُقَرَّنُونَ في الْحِبالِ. ترجمه : راوي گويد: آن پيرمرد پس از استماع اين كلام از فرزند خير الانام زبان از گفتار فروبست و از گفته هاي خود پشيمان گشت و از روي شگفت و تحجب ، آن حضرت را سوگند داد كه آيا شما همان اهل بيت حضرت رسول هستيد؟! امام زين العابدين عليه السّلام فرمود: به خدا سوگند كه ما همان اهل بيت پيامبريم و در اين خصوص مجال هيچ شك و شبهه اي نيست و به حق جد ما رسول صلي الله عليه و آله سوگند كه ماييم اهل بيت خاتم الانبياء پيرمرد چون از حقيقت حال مطلع گشت اشك از چشمانش جاري گرديد و عمامه را از سر برداشت و بر زمين انداخت و سر را به سوي
آسمان بلند نمود و گفت : خداوندا! من بيزارم از آن كسي كه دشمن آل محمد است چه از جن باشد و چه انس سپس عرض نمود: آيا توبه من قبول مي شد؟ امام عليه السّلام فرمود: اگر تو به نمايي ، خدا توبه تو را مي پذيردد و تو در آخرت با ما خواهي بود آن پيرمرد عرض نمود: من از كردار خويش توبه كردم و نادم شدم چون اين خبر به يزيدبن معاويه - عليهما الهاوية - رسيد، حكم نمود آن پيرمرد را به قتل رساندند. سر نازنين امام حسين عليه السّلام در مجلس يزيد راوي گويد: بعد از آن ، سر نازنين امام حسين عليه السّلام را با زنان و كودكان آن امام مبين ، به مجلس يزيد بي دين بردند به هيئتي كه همه ايشان را به يك ريسمان بسته بودند و چون با آن حالت وارد مجلس متن عربي : فَلَمّا وَقَفُوا بَيْنَ يَدَيْهِ وَ هُمْ عَلي تِلْكَ الْحالِ قالَ لَهُ عَلِي بْنُ الْحُسَيْنِ ع : (اءُنْشِدُكَ اللّهُ يا يَزيدُ، ما ظَنُّكَ بِرَسُولِ اللّهِ ص لَوْ رَآنا عَلي هذِهِالصِّفَةِ(، فَاءَمَرَ يَزيدُ بِالْحِبالِ فَقُطِعَتْ. ثُمَّ وَضَعَ رَاءْسَ الْحُسَيْنِ ع بَيْنَ يَدَيْهِ، وَ اءَجْلَسَ النِّساءَ خَلْفَهُ لِئَلا يَنْظُرْنَ الَيْهِ، فَرآهُ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ع فَلَمْ
يَاءْكُلِ الرُّؤُوسَ بَعْدَ ذلِكَ اءَبَدا. وَ اءَمّا زَيْنَبُ، فَانَّها لَمّا رَاءَتْهُ اءَهْوَتْ الي جَيْبِها فَشَقَّتْهُ، ثُمَّ نادَتْ بِصَوْتٍ حَزينٍ يَفْزَعُ الْقُلُوبَ: يا حُسَيْناهُ، يا حَبيبَ رَسُولِ اللّهِ، يَابْنَ مَكَّةَ وَ مِني ، يَابْنَ فَاطِمَةَ الزَّهْراءِ سَيِّدَةِ النِّساءِ، يَابْنَ بِنْتِ الْمُصْطَفي . قَالَ الرّاوي : فَاءَبْكَتْ وَاللّهِ كُلُّ مَنْ كانَ حاضِرا في الْمَجْلِسِ، وَ يَزيدُ ساكِتُ. ثُمَّ جَعَلَتْ امْرَاءَةُ مِنْ بَني هاشِمٍ كانزتْ في دارِ يزَيدَ تَنْدُبُ الْحُسَيْنَ ع وَ تُنادي : يا حُسَيْناهُ، يا حَبيباهُ، يا سَيِّداه ، يا سَيِّدَ اءَهْلِ بَيْتاهُ، يَابْنَ مُحَمَّداهُ، يا رَبِيعَ الارامِلِ والْيَتامي ، يا قَتيلَ اءَولادِ الادِعياءِ. قَالَ الرّاوي : فَاءَبْكَتْ كُلُّ مَنْ سَمِعَها. ترجمه : يزيد شدند در مقابلش ايستادند و حضرت سجادعليه السّلام فرمود: اي يزيد! تو را به خدا سوگند مي دهم به گمان تو اگر پيامبر، ما را به اين هيئت ديدار نمايد چه مي كند؟ يزيد حكم كرد ريسمانها را بريدند و آل طه و ياسين را از قيد طناب رها ساختند سپس يزيد، سر مبارك امام عليه السّلام را در پيش رو گذاشت و
زنان را در پشت سر خود جاي داد تا چشم ايشان به سر انور امام حسين عليه السّلام نيفتد و ليكن جناب سيدالساجدين عليه السّلام چشمش بر آن سر نازنين افتاد و بعد از آن صحنه دلخراش ، ديگر تا آخر عمرش گوشت كله حلال گوشتي تناول نفرمود. و اما زينب خاتون عليه السّلام چون سر مبارك برادر خود را بديد از شدت ناراحتي دست در گريبان برد چاك زد سپس به آواز غمناك فرياد واحسيناه .... برآورد به قسمي كه ناله اش دلها راخراشيد. راوي گويد: به خدا سوگند كه همه آن كساني كه در مجلس يزيد حضور داشتند از ناله جانسوز او به گريه و افغان افتادند و در آن حال خود آن پليد لب از گفتار فرو بست و ساكت بود. پس يكي از زنان بني هاشم كه در خانه يزيد بود بي اختيار براي امام حسين عليه السّلام بگريست و به آواز بلند با ناله و فغان گفت : يا حبيباه ! يا سيد اهل بيتاه يابن محمداه ! راوي گفته كه هر كس از آن اهل مجلس صداي آن زن را مي شنيد بي اختيار گريه مي كرد. متن عربي : قالَ: ثُمَّ دَعا يَزيدُ بِقَضيبِ خَيْزُرانَ، فَجَعَلَ يَنْكُتْ بِهِ ثَنَايَا الْحُسَيْنِ ع . فَاءَقْبَلَ عَلَيْهِ اءَبُو بَرَزَة الاسْلَمي وَ قالَ: وَيْحَكَ يا يَزيدُ، اءَتَنْكُتُ بِقَضيبِكَ
ثَغْرَ الْحُسَيْنِ ع ابْنِ فاطِمَةَ؟ اءَشْهَدُ لَقَدْ رَاءَيْتُ النَّبِيَّ ص يَرْشُفُ ثَناياهُ وَ ثَنايا اءَخِيهِ الْحَسَنِ ع وَ يَقُولُ: اءَنْتُما سَيِّدا شَبابِ اءَهْلِ الْجَنَّةِ، قَتَلَ اللّهُ قاتِلَيْكُما وَ لَعَنَهُ وَ اءَعَدَّ لَهُ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصيرا. قَالَ الرّاوي : فَغَضِبَ يَزيدُ وَ اءَمَرَ بِاخْراجِهِ، فَاءَخْرِجَ سَحْبا. قالَ: وَ جَعَلَ يَزيدُ يَتَمَثَّلُ بِاءَبْياتِ ابْنِ الزَّبَعْري وَ يَقُولُ: لَيْتَ اءَشْياخي بِبَدرٍ شَهِدُوا جَزَعَ الْخَزْرَجِ مِنْ وَقْعِ الاسَلْ فَاءَهَلُّوا وَسْتَهَلُّوا فَرَحا ثُمَّ قالُوا: يا يَزيدُ لا تُشَلْ قَدْ قَتَلْنا الْقَوْمَ مِنْ ساداتِهِمْ وَ عَدَلْناهُ بِبَدرٍ فَاعْتَدَلْ ترجمه : در اين بين يزيد لعين چوب خيزران طلبيد مكرر با آن چوب به دندان مبارك فرزند رسول الله صلي الله عليه و آله مي زد. در اين هنگام ابو برزه اسلمي خطاب به آن بدتر از ارمني ، نمود و گفت : واي بر تو اي يزيد! به چه جرات چنين جسارتي مي نمايي و با چوب ، به گوهر دندان حسين فرزند فاطمه اطهر مي زني ؟ من گواهي مي دهم كه به چشم خود ديدم كه رسول خداصلي الله عليه و آله دنداهاي ثناياي حسن و حسن
را مي بوسيد و مي فرمود: (انتما سيدا...( شما دو نفر سيد و سرور جوانان اهل بهشت هستيد، خدا بكش كشندگان شما را و لعنت كند آنها را و جايگاه ايشان جهنم باد كه بد جايگاهي است . رواي گويد: پس يزيد از اين سخنان به خشم آمد و حكم داد كه (ابوبرزه ( را از مجلسش بيرون افكنند. در اين هنگام او را كشان كشان بيرون نمودند راوي گفت كه يزيد ملعون در مقام تمثيل به ابيات ابن زبعري را كه در هنگام شكست مسلمانان در جنگ احد به عنوان فتح نامه براي كفار قريش و اصحاب ابو سفيان در مكه انشاء نموده بود، همي ترنم و زمزمه داشت : (ليت اشياخي ببدر....(؛ يعني اي كاش بزرگان قوم از قريش كه در جنگ بدر كشته شدند (مانند عتبه ، شيبه ، وليد، ابوجهل و غيره ) در اينجا حاضر بودند و مشاهده مي كردند چگونه طائفه خزرج كه ياور رسول الله بودند، از شمشيرهاي قريش به جزع و افغان آمده اند، تا از ديدن اين صحنه ، صداها به شادي بلند نمايند و صورتهايشان از شدت سرور و خرسندي ، درخشنده متن عربي : لَعِبَتْ هاشِمُ بِالْمُلْكِ فَلا خَبَر جاءَ وَ لا وَحْيٌ نَزَلْ لَسْتُ مِنْ خِنْدِفَ انْ لَمْ اءَنْتَقِمْ مِن بَني اءَحْمَدَ ما كانَ فَعَلْ قَالَ الرّاوي : فَقامَتْ زَيْنَبُ
ابْنَةُ عَلِي وَ قالَتْ: اءلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ. وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ اءَجْمَعينَ، صَدَقَ اللّهُ كَذلِكَ يَقُولُ: (ثُمَّ كانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ اءَساؤُا السُّواي اءَنْ كَذَّبُوا بِآياتِ اللّهِ وَ كانُوا بِها يَسْتَهْزِؤُنَ). اءَظَنَنْتَ يا يَزيدُ - حَيْثُ اءَخَذْتَ عَلَيْنا اءَقْطَارَ الارْضِ وَ آفاقَ السَّماءِ فَاءَصْبَحْنا نُساقُ كَما تُساقُ الاماءِ - اءَنَّ بِنا عَلَي اللّهِ هَوانا، وَ بِكَ عَلَيْهِ كَرامَةً!! وَ اءَنَّ ذلِكَ لِعَظيمَ خَطَرِكَ عِنْدَهُ!! فَشَمَخْتَ بِاءَنْفِكَ وَ نَظَرْتَ في عَطْفِكَ، جَذْلانَ مَسْرورا، حينَ رَاءَيْتَ الدُّنْيا لَكَ مُسْتَوْسِقَةً، وَالامُورَ ترجمه : شود و بگويند م يزيد دستت شل مباد كه اين چنين عمل نمودي و انتقام از بني هاشم گرفتي . (اين بيت از اشعار خود يزيد است ). ما بزرگان خزرج را در جنگ احد كشتيم و اين معامله را با معامله بدر برابر داشتيم و جنگ بدر بر جنگ احد زيادتي ننمود. بني هاشم به لعب ، هواي سلطنت داشتند و اسلام را بهانه كردند؛ نزول وحي را حقيقتي نبود (مراد آن كافر از بني هاشم جسارتت است نسبت به حضرت ختمي مرتبت صلي الله عليه و
آله ) از نسل خندف نبودمي آگر از اولاد احمد مختار انتقام خون كشتگان بدر را نمي كشيدم . (39) سخنراني زينب كبري عليه السّلام درمجلس يزيد راوي گويد: در آن هنگام زينب كبري عليه السّلام بر پا خاست و اين خطبه را كه دقايق نكاتش موسس دقايق ايمان و لطايف بيانش مزين كاخ ايقان است ، ادا فرمود: (الحمدلله ....(؛ سپاس بي قياس ذات مقدس الهي را سزاست كه ذرات ماسوي را به قبول اشه انوار وجود، پرورش داد و درود نامحدود بر احمد محمود رسول پروردگار و درود بر آل اطهار او باد. خداوند راست گفتار در كتاب معجز آثارش چنين تذكار فرمود: (ثم كان ...)(40) ؛ سپس سرانجام كساني كه اعمال د مرتكب شدند به جايي رسيد كه آيات خدا را تكذيب كردند و آن را به مسخره گرفتند! اي يزيد! آيا چنين گمان بردي كه چون اقطار زمين و آفاق آسمان را بر ما سخت تنگ گرفتي و راه چاره را بر رويمان محكم بسته داشتي به نحوي كه سر انجام آن به اينجا رسيد كه مانند اسيران متن عربي : مُتَّسِقَةً، وَ حينَ صَفا لَكَ مُلْكُنا وَ سُلْطانُنا، فَمَهْلا مَهْلا، اءَنَسيتَ قَوْلَ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: (وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا اءَنَّما نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لِاءَنْفُسِهِمْ
إِنَّما نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْما وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ). اءَمِنَ الْعَدْلِ يَابْنَ الطُّلَقاءِ تَخْديرُكَ حَرائِرَكَ وَ امائَكَ وَ سُوقَكَ بَناتِ رَسُولِ اللّهِ سَبايا؟! قَدْ هَتَكْتَ سُتُورَهُنَّ، وَ اءَبْدَيْتَ وُجُوهَهُنَّ، تَحْدو بِهِنَّ الاعْداءُ مِنْ بَلَدٍ الي بَلَدٍ، وَ يَسْتَشْرِفُهُنَّ اءَهْلُ الْمَنازِلِ وَ الْمَناقِلِ، وَ يَتَصَفَّحُ وُجُوهَهُنَّ الْقَريبُ وَالْبَعيدُ، وَالدَّنِيُّ وَالشَّريفُ، لَيْسَ مَعَهُنَّ مِنْ رِجالِهِنَّ وَلِي، وَ لا مِنْ حَماتِهِنَّ حَمِيُّ. وَ كَيْفَ تُرْتَجي مُراقَبَةُ مَنْ لَفَظَ فُوهُ اءَكْبادَ الازْكِياءِ، وَ نَبَتَ لَحْمُهُ بِدِماءِ الشُّهَداءِ؟! وَ كَيْفَ لا يَسْتَبْطاءُ في بُغْضِنا اءَهْلَ الْبَيْتِ مَنْ نَظَرَ الَيْنا بِالشَّنَفِ وَالشَّنآنِ وَ الاحَنِ وَالاضْغانِ؟! ثُمَّ تَقُولُ غَيْرَ مُتَاءَثِّمٍ وَ لا مَسْتَعْظِمٍ: ترجمه : كفار ما را ديار به ديار كشاندي ، در نزد خدا موجب خواري و مذلت ما و عزت و كرامت تو خواهد بود؟! بدين خيال باطل دماغ نخوت و تكبر را بالا كشيدي و به اظهار شادماني پرداختي و مانند متكبران به دامانت نظر عجب و خود بيني افكندي كه
اينك دست روزگار را به مراد خويش بسته و امور را منظم مي پنداري ، مگر نه اين است كه سلطنت حقه ما خانواده رسول است كه تو به ظلم و ستم آن را خالصه خود نمودي ؟! اينك آرام باش و به خود آي و فرمان واجب الاذعان حضرت سبخان را از خاطر نسيان منما كه فرموده (و لا يحسبن ....)(41) ؛ آنها كه كافر شدند (و راه طغيان پيش گرفتند) تصور نكنند اگر به آنان مهلت مي دهيم ، به سودشان است ! ما به آنان مهلت مي دهيم فقط براي اينكه بر گناهان خد بيفزايند و براي آنها، عذاب خوار كننده اي اسيري چو غلامان آزادشان نمود؛ اينك ادعاي تو عدالت و دادگستري است كه زنان و كنيزكان خود را در پس پرده عزت محترم داري و از نامحرمان مستور نمايي (ولي ) دختران پيغمبر را در حالي كه پوشش مناسبب ندارند مانند اسيران در شهر بگرداني و در جلو ديدگان نامحرمان به تماشا بگذاري ؟! و مردم دور و نزديك و پست وشريف با چشمان اهانت آميزي به خاندان رسول خدا بنگرند در حالي كه از مردان آنان كسي را باقي نگذاشتي تايارو و حمايت آنها باشند چگونه مي توان اميد رعايت از گروهي داشت كه پاره هاي جگر پاكان متن عربي : لاهَلُّوا وَسْتَهَلُّوا فَرحَا ثُمَّ قالُوا: يا يَزيدُ لا تُشَلْ
مُنْتَحِيا عَلي ثَنايا اءَبي عَبْدِ اللّهِ سَيِّدِ شَبابِ اءَهْلِ الْجَنَّةِ تَنْكُتُها بِمِحْصَرَتِكَ. وَ كَيْفَ لا تَقُولُ ذلِكَ، وَ قَدْ نَكَاءْتَ الْقَرْحَةَ، وَاسْتَاءْصَلْتَ الشَّافَةَ بِاراقَتِكَ دِماءَ ذُرِّيَّةِ مُحَمَّدٍ ص وَ نُجُومِ الارْضِ مِنْ آلِ عَبْدِالْمُطَّلِبِ؟! وَ تَهْتِفُ بِاءَشْياخِكَ، زَعَمْتَ اءَنَّكَ تُناديهِمْ! فَلَتَرِدَنَّ وَشيكا مَوْرِدَهُمْ، وَ لَتَوَدَّنَّ اءَنَّكَ شُلِلْتَ وَ بُكِمْتَ وَ لَمْ تَكُنْ قُلْتَ ما قُلْتَ وَ فَعَلْتَ ما فَعَلْتَ. اءللّهُمَّ خُذْ بِحَقِّنا، وَانْتَقِمْ مِمَّنْ ظَلَمْنا، وَ احْلُلْ غَضَبَكَ بِمَنْ سَفَكَ دَمائِنا وَ قَتَلَ حُماتَنا. فَوَاللّهِ ما فَرَيْتَ الا جِلْدَكَ، و لا حَزَزْتَ الاّ لَحْمَكْ. وَ لَتَرِدَنَّ عَلي رَسُولِ اللّهِ ص بِما تَحَمَّلْتَ مِنْ سَفْكِ دِماءِ ذُرِّيَّتِهِ، وَانْتَهَكْتَ مِنْ حُرْمَتِهِ في عِتْرَتِهِ وَ لُحْمَتِهِ، وَ حَيْثُ يَجْمَعُ اللّهُ شَمْلَهُمْ وَيَلُمُّ شَعْثَهُمْ ترجمه : از دهان آنها فروريخته و گوشت تن هايشان از خون شهيدان روييده ! و چگونه در بغض وعدوات ما اهل بيت رسول صلي الله عليه و آله كوتاهي تواند نمود آن كس كه
هميشه به چشم دشمني و به ديده حسد و كينه به سوي ما نگريسته و اينك تو با چوپ خود دندانهاي ثناياي ابي عبدالله سيد شباب اهل جنت را آزرده مي داري و نه اين گناه را به چيزي شمري و نه اين امر شنيع را عظيم مي پنداري ! اي يزيد! اينك تو به پدران خود مباهات داري و همي گويي كه (اگر بودند از روي شادي بگفتندي كه اي يزيد، دستت شل مباد كه چنين انتقام از بني هاشم كشيدي !( اينك هم با تكبر و غرور چوب بر دندانهاي مبارك سيد و سرور جوانان اهل بهشت مي زني چگونه چنين سخن نراني در حالي كه خون ذرية رسول مختار بريختي و زخم دلها را تازه كردي و بيخ دودمان را بر كندي و زمين را از خون آل عبدالمطلب كه ستارگان روي زمين بودند، زندگين ساختي و به پدران كافر خود همي صدا بر مي آوري ، به گمانت كه ايشان را بر اين طلب داري كه شتابان به آرامگاه ايشان (در جهنم ) خواهي شتافت و در آنجا آرزو مي كني كه كاش دست شل و زبانت لال بودي تا ناگفتني را نگفته و ناكردني را به جاي نياوردي بودي خداوند! حق ما را از ستمكاران ما برگير و غضب را برايشان فرود آورد؛ زيرا خون ما را ريختند و ياران ما را بكشتند. اي يزيد! به خدا سوگند كه با اين جنايت عظيم ، پوست خود را دريدي و
گوشت بدن خويش را پاره نمودي ! و در فرداي قيامت به متن عربي : وَ يَاءْخُذُ بِحَقِّهِمْ: (وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في سَبِيلِ اللّهِ اءَمْواتا بَلْ اءَحْياءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرِزَقُونَ). وَ حَسْبُكَ بِاللّهِ حاكِما، وَ بِمُحَمَّدٍ ص خَصيما وَ بِجَبْرَئيلَ ظَهيرا. وَ سَيَعْلَمُ مَنْ سَوَّلَ لَكَ وَ مَكَّنَكَ مِنْ رِقَابِ الْمُسْلِمينَ. بِئْسَ لِلظّالِمينَ بَدَلا وَ اءَيُّكُمُ شَرُّ مَكانا وَ اءَضْعَفُ جُنْدا. وَ لَئِنْ جَرَّتْ عَلَي الدَّواهي مُخاطَبَتَكَ، اءنّي لاسْتَصْغِرُ قَدْرَكَ، وَ اءَسْتَعْظِمُ تَقْريعَكَ، وَ اءَسْتَكْثِرُ تَوْبيخَكَ، لكِنِ الْعُيُونُ عُبْري ، وَالصُّدُورُ حَرّي . اءَلا فَالْعَجَبُ كُلُّ الْعَجَبِ لِقَتْلِ حِزْبِ اللّهِ النُّجَباءِ بِحِزْبِ الشَّيْطَانِ الطُّلَقاءِ. فَهذِهِ الايْدي تَنْطِفُ مِنْ دِمائِنا، وَ الافْواهُ تَتَحَلَّبُ مِنْ لُحُومِنا. وَ تِلْكَ الْجُثَثُ الطَّوَاهِرُ الزَّواكي تَنْتابُهَا الْعَواسِلُ ترجمه : نزد رسول صلي الله عليه و آله بيايي در حالي كه بارگناه كشتن ذريه پسامبر را بر دوش كشيده وحرمت عترت او را شكسته و بر آنان كه پاره تن رسول بودند ستم نموده و بر
آنان در آن مقام كه خدا عزوجل پراكنده ، ال رسول را جمع سازد و كار ايشان را به صلاح آورد و حق ايشان را از ستمكاران بگيرد كه خداوند متعال فرمود: (ولا تحسبن ...(42)()؛ هرگز گمان مبر كساني كه در راه خدا كشته شدند، مردگانند بلكه آنان زنده اند و نزد پروردگارشان روزي داده مي شوند. اي يزيد! براي تو همين مقدار بدبختي كافي است كه حاكمي چو خدا و دشمني چو محمد مصطفي صلي الله عليه و آله داري همانطور كه ما را پشتيباني مانند جبرئيل ، كافي است . به زودي معاويه و ياران بي ايمانت كه تو را به خيال استحكام اساس سلطنت انداختند و بر گردن مسلمانان سوار نمودند، خواهند فهميد كه ستمكاران را آتش دوزخ بد عوض و پاداشتي است و همچنين خواهند دانست كه شما ستمكاران يا ما ستم ديدگان ، كداميك جايگاهش بدتر و ياورانش ضعيف تر و كمتر خواهد بود. اگر چه مصيبت هاي وارده از چرخ دون كار مرا به جايي رسانيد كه با چو تو ناكسي سخن گويم ولي با اين همه من باي تو قدري نگذارم متن عربي : وَ تَعْفِرُها اءُمَّهاتُ الْفَراعِلِ. وَ لَئِنِ اتَّخَذْتَنا مَغْنَما لِتَجِدُنا وَشيكا مُغْرَما، حينَ لا تَجِدُ الاّ ما قَدَّمَتْ يَداكَ، وَ ما ربُّكَ بِظَلاّمٍ لِلْعَبيدِ.
فَالَي اللّهِ الْمُشْْتَكي ، وَ عَلَيْهِ الْمُعَوَّلُ. فَكِدْ كَيْدَكَ، وَاسْعَ سَعْيَكَ، وَ ناصِبْ جَهْدَكْ، فَوَ اللّهِ لا تَمْحُوَنَّ ذِكْرَنا، وَ لا تُميتُ وَحْيَنا، وَ لا تُدْرِكُ اءَمَدَنا، وَ لا تَرْحَضُ عَنْكَ عارَها. وَ هَلْ رَاءْيُكَ الاّ فَنَدا، وَ اءَيّامُكَ الاّ عَدَدا، وَ جَمْعُكَ الاّ بَدَدا، يَوْمَ يُنادِي الْمُنادِ: اءلاّ لَعْنَةُ اللّهِ عَلَي الظّالِمينَ. فَالْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي خَتَمَ لاوَّلِنا بِالسَّعادَةِ وَالْمَغْفِرَةِ، وَ لاخِرِنا بِالشَّهادَةِ وَالرَّحْمَةِ. وَ نَسْاءَلُ اللّهَ اءَنْ يُكْمِلَ لَهُمُ الثَّوابَ، وَ يُوجِبَ لَهُمْ الْمَزيدَ، وَ يُحْسِنَ عَلَيْنا الْخِلافَةَ، انَّهُ رَحيمُ وَدُودُ، وَ حَسْبُنا اللّهُ وَ نِعَمَ الْوَكيل . فَقالَ يَزيدُ - لَعَنَهُ اللّهُ: ترجمه : و نكوهش و توبيخ تو را فراوان نمايم ؛ چه كنم كه ديده گريان و سينه از داغ مصيبت بريان است ؛ چه بسيار جاي شگفت است كه حزب خدا و مردمان نجيب به دست لشكر شيطان نانجيب است كه حزب خدا و مردمان نجيب به دست لشكر شيطان نانجيب كه از زمره طلقاء و آزاد شدگانند، شهيد شوند اينك خون ما از دستان شما ريزان است و گوشت ما از بن
دندانتان آويزان اينك اجساد طاهره وپاك شهيدان و نو گلهاي سيدلولاك در بيابان افتاده كه زوار ايشان گرگان بيابان و درندگان صحراست پس اگر امروز اسارت ما را غنيمت شمردي ، به زويد خواهي يافت كه بجز غرامت و خسران چيزي نبردي و ان در روز باز پسين است كه نبيني بجز جزاي عملي را كه خد پيش فرستاده اي و پروردگار بر بندگان خود ستمكار نيست و شكايتمن به سوي خداي تعالي و تكيه و اعتماد من بر اوست . اي يزيد! تو مكر و حيه خويش را به پايان و كوشش خود را به انجام رسان وجهدترابه كاربر اما به خدا سوگند كه نام ما را از از صفحه روزگار نتواني برداشتو بر خاموشي نور وحي قدرت نيابي و به گرد همت عالي ما نخواهي رسيد و پليدي اين ننگ رااز خود نخواهي فروشست حال راي وانديشه ات نيست الا سستي و خرافت و روزگار زندگانيت مگر اندك و جمع اثاث سلطنت نيست مگر پراكندگي ، آن روز كه منادي ندا كند كه لعنت خدا مر ستمكاران راست و حمد مر خدا متعال را كه اول كار مارا به سعادت و مغفرت و آخر آن را به شهادت و رحمت ختم نمود و از حضرت اله چنين متن عربي : يا صَيْحَةً تُحْمَدُ مِنْ صَوائِحِ ما اءَهْوَنَ الْمَوْتَ عَلَي النَّوائِحِ قَالَ الرّاوي : ثُمَّ اسْتَشارَ
اءَهْلَ الشّامِ فيما يَصْنَعُ بِهِمْ. فَقالُوا: لا تَتَّخِذْ مِنْ كَلْبِ سُوءٍ جَرْوا. فَقالَ لَهُ النُّعْمانُ بْنُ بَشيرٍ: اءُنْظُرْ ما كانَ الرَّسُولُ يَصْنَعُ بِهِمْ فَاصْنَعْهُ بِهِمْ. وَ نَظَرَ رَجُلُ مِنْ اءَهْلِ الشّامِ الي فاطِمَةَ ابْنَةِ الْحُسَيْنِ ع . فَقالَ: يا اءَمِيرَالْمؤ مِنينَ هَبْ لي هذِهِ الْجارِيَةُ. فَقالَتْ فاطِمَةُ لِعَمَّتِها: يا عَمَّتاهُ اءُيْتِمْتُ وَاءُسْتَخْدَمُ؟ فَقالَتْ زَيْنَبُ: لا، وَ لا كَرامَةُ لِهذَا الْفاسِقِ. فَقالَ الشّامِي: مَنْ هذِهِ الْجارِيَةُ؟ فَقالَ لَهُ يَزيدُ: ترجمه : مسئلت دارم كه شهيدان دشت بلا را ثواب كامل و مزيد را اجر عطا فرمايد وبر باز ماندگان ايشان نيكو خليفه باشد؛ زيرا حضرتش رحيم و ذات اقدسش و دود و كريم است و (حسبنا الله ... (43) ((44) . خلاصه ، چون خطبه پاره تن حضرت زهرا عليه السّلام به انجام رسيد، يزيد پليد سخن نتوانست گويد جز آنكه بر سبك اوباش اين شعر را بخواند: خلاصه ، چون خطبه پاره تن حضرت زهرا ع به انجام رسيد، يزيد پليد سخن نتوانست گويد جز انكه بر سبك اوباش اين شعر را بخواند: (يا صيحة ...(؛ بسا ناله زنان داغدار كه به نزد كسان ، شايسته است و چه
سهل و آسان است مردن بر زناني كه از درد مصيبت مي نالند. راوي گويد: سپس يزيد عنيد با اهل شام مشورت در ميان آورد كه نسبت به اسيران چسان سلوك دارد و با ايشان چگونه رفتار نمايد؟ آن سگهاي ناسپاس سخن به زشتي گفتند و در مشورت خيانت كردند و اشاره به قتل اهل بيت نمودند به سخني كه ذكر آن نشايد، ولي نعمان بن بشير به صدق سخن راند گفت : اي يزيد! انديشه كن كه اگر احمد مختار در اين روزگار مي بود چه قسم با ايشان رفتار مي نمود، اكنون تو همان رفتار را نما. داستان مرد شامي در مجلس يزيد مردي از شاميان نظرش به فاطمه بنت حسين ع افتاد، در اين هنگام به يزيد گفت : اي امير مومنان ! اين كنيزك را به من ببخش . فاطمه مكرمه رو به زينب كبري - آن پناه اسيران - آورد كه اي عمه ! يتيمي مرا بس نبود كه به خدمتگذاري در من طمع دارند! زينب كبري به او تسلي داده فرمود: خاطر آسوده دار كه چنين امري براي اين متن عربي : هذِهِ فاطِمَةُ ابْنَةِ الْحُسَيْنِ، وَ تِلْكَ عَمَّتُها زَيْنَبُ ابْنَةُ عَلِيٍّ. فَقَالَ الشّامَيُّ: اءَلْحُسَيْنُ بْنُ فاطِمَةَ ع وَ عَلِيُّ بْنُ اءَبي طالِبٍ؟! قالَ: نَعَمْ. فَقَالَ الشّامِيُّ: لَعَنَكَ اللّهُ يا يَزيدُ، اءَتَقْتُلُ
عِتْرَةَ نَبِيِّكَ وَ تَسْبي ذُرِّيَّتَهُ، وَ اللّهِ ما تَوَهَّمْتُ الاّ اءَنَّهُمْ سَبْي الرُّومِ. فَقالَ يَزيدُ: وَاللّهِ لالْحِقَنَّكَ بِهِمْ، ثُمَّ اءَمَرَ بِهِ فَضُرِبَ عُنُقُهُ. قَالَ الرّاوي : وَ دَعا يَزيدُ بِالْخاطِبِ، وَ اءَمَرَهُ اءَنْ يَصْعُدَ الْمِنْبَرَ فَيَذُمَّ الْحُسَيْنَ وَ اءَباهُ ص فَصَعَدَ، وَ بالَغَ في ذَمِّ اءَمِيرِالمَؤْمِنينَ عَلِي بْنِ اءَبي طالِبٍ وَالْحُسَيْنِ الشَّهيدِ، وَالْمَدْحِ لِمُعاوِيَةَ وَ يَزيدَ. فَصاحَ بِهِ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ع : (وَيْلَكَ اءَيُّهَا الْخاطِبُ، اشْتَرَيْتَ مَرْضاةَ الْمَخْلُوقِ بِسَخَطِ الْخالِقِ، فَتَبَوَّاءْ مَقْعَدُكَ مِنَ النّارِ(. ترجمه : فاسق ميسر نيست . مرد شامي گفت : مگر اين كنيزك كيست ؟ يزيد گفت : فاطمه دختر حسين است و آن يكي نيز زينب دختر علي بن ابي طالب مي باشد. مرد شامي گفت : آن حسين كه پسر فاطمه و فرزند علي بن ابي طالب است ؟! يزيد گفت : آري ، چنين است ! مرد شامي گفت : اي يزيد! لعنت حق بر تو باد؛ عترت پيغمبر را به قتل مي رساني و آنان را اسير مي نمائي ؟! به خدا سوگند كه هيچ خيالي درباره اينان نكردم جز آنكه آنان را اسيران روم پنداشتم !
يزيد گفت : تو را نيز به اينان ملحق سازم . آنگاه حكم نمود آن مرد شاميم را گردن زدند. راوي گويد: يزيد حكم نمود كه خطبه خوان بر منبر رود تا حسين پدر بزرگوارش را به زشتي نام برد. سخنران به حكم آن ملعون ، بر منبر رفت و آنچه كه يزيد و معاويه لايقش بودند نسبت به شاه اولياء و فرزندش سيد الشهداء، در غايت مبالغه ذكر نمود و يزيد و پدرش معاويه پليد را مدح كرده و به نيكي نام برد. سپس امام سجاد ع با صداي بلند فرياد زد كه : (ويلك ...(؟! يعني اي خطيب ! واي بر تو، رضاي حق را در دادي و خشنودي مخلوق خريدي ! منزلگاه تو در قيامت پر از آتش است . متن عربي : وَ لَقَدْ اءَحْسَنَ ابْنُ سِنَانَ الْخَفاجِي في وَصْفِ اءَمِيرِ الْمُؤ مِنينَ ص حَيْثُ يَقُولُ: اءَعَلَي الْمَنابِرِ تُعْلِنُونَ بِسَبِّهِ وَ بِسَيْفِهِ نُصِبَتْ لَكُمْ اءَعْوادُها قَالَ الرّاوي : وَ وَعَدَ يَزيدُ - لَعَنَهُ اللّهُ - عَلِيّا بْنَ الْحُسَيْنِ ع في ذَلِكَ الْيَوْمِ اءَنَّهُ يَقْضي لَهُ ثَلاثَ حاجاتٍ. ثُمَّ اءَمَرَ بِهِمْ الي مَنْزِلٍ لا يَكِنُّهُمْ مِنْ حَرٍّ وَ لا بَرْدٍ، فَاءَقامُوا فيهِ حَتّي تَقَشَّرَتْ وُجُوهُهُمْ، وَ كانوُا مُدَّةَ مَقامِهِمْ في الْبَلَدِ
الْمُشارِ الَيْهِ يَنُوحُونَ عَلَي الْحُسَيْنِ ع . قالَتْ سُكَيْنَةُ: فَلَمّا كانَ في الْيَوْمِ الرّابِعِ مِنْ مَقامِنا رَاءَيْتُ في الْمَنامِ رَاءَيْتُ فِي الْمَنامِ، وَ ذَكَرَتْ مَناما طَويلا تَقُولُ في آخِرِهِ: وَ رَاءَيْتُ امْرَاءَةً راكِبَةً في هَوْدَجٍ وَيَدُها مَوْضُوعَةُ عَلي رَاءْسِها، فَسَاءَلْتُ عَنْها، فَقيلَ لي : فاطِمَةُ ابْنَةُ مُحَمَّدٍ ص اءُمُّ اءَبيكِ. ترجمه : حسن بن سنان خفاجي چه نيكو در مدح امير مؤ منان سروده است : (اعلي المنابر...(؛ (خطاب به بني اميه و اتباع ايشان كرده مي گويد:) شما آشكار بر بالاي منبر ما به امام علي ع ناسزا مي گوئيد و حال آنكه با شمشير او منبرها براي شما مهيا گرديده . راوي گويد: يزيد به امام زين العابدين ع در همان روز وعده بر آوردن سه حاجت نمود و حكم كرد كه آل رسول ع را در منزلي جاي دادند كه نه از سر ما و نه از گرما، آنان را حفظ نمي نمود و ايشان در آن منزل مقيم بودند چندان كه چهره هاي ايشان پوست انداخت و در همه آن مدت زماني كه در شهر شام اقامت داشتند، كار ايشان گريه و نوحه بر شهيد كربلا بود. خواب ديدن سكينه سلام الله عليها در شهر شام سكينه خاتون فرموده كه چون روز
چهارم از اقامت ما در شهر شام بگذشت ، خوابي ديدم و آن خواب طولاني را ذكر نمود، و در آخر آن فرمود: زني را ديدم در هودجي نشسته و دست خود را بر سر گذاشته ، پرسيدم كه اين زن كيست ؟ گفتند: فاطمه زهراء بنت محمد مصطفي ص جده تو است . گفتم : به خدا سوگند كه به خدمتش شرفياب مي شوم و از ستمي كه بر ما وارد آمده او را خبر مي دهم . متن عربي : فَقُلْتُ: وَاللّهِ لانْطَلِقَنَّ الَيْها وَ لاخْبِرَنّها ما صُنِعَ بِنا. فَسَعَيْتُ مُبادِرَةً نَحْوَها، حَتّي لَحِقْتُ بِها وَ وَقَفْتُ بَيْنَ يَدَيْها اءَبْكي وَ اءَقُولُ: يا اءُمَّتاهُ جَحَدُوا وَ اللّهِ حَقِّنا، يا اءُمَّاهُ بَدَّدُوا وَ اللّهِ شَمْلَنا، يا اءُمَّتاهُ اسْتَباحُوا وَ اللّهِ حَريمَنا، يا اءُمَّتاهُ قَتَلُوا وَ اللّهِ الْحُسَيْنَ اءَبانا. فَقالَتْ لي : كَفّي صَوْتَكَ يا سُكَيْنَةُ، فَقَدْ قَطَّعْتِ نِياطَ قَلْبي ، وَ اءَقْرَحْتِ كَبَدي ، هَذا قَميصُ اءَبيكِ الْحُسَيْنِ ع لا يُفاررقُني حَتّي اءَلْقَي اللّهَ بِهِ. وَ رَوي ابْنُ لَهيعَةَ، عَنْ اءَبِي الْاءسْوَدِ مُحَمَّدٍ بْنِ عَبْدُ الرَّحْمنِ قالَ: لَقِيَني رَاءْسُ الْجالُوتِ فَقالَ: وَاللّهِ، انَّ بَيْني وَ بَيْنَ
داوُدَ سَبْعينَ اءَبا، وَ انَّ الْيَهُودَ تلْقاني فَتُعَظِّمُني ، وَ اءَنْتُمْ لَيْسَ وَ بَيْنَ نَبِيِّكُمْ الاّ اءَبُّ واحِدُ قَتَلْتُمْ وَلَدَهُ.!! وَ رُوِي عَنْ زَيْنِ الْعابِدينَ ع اءَنَّهُ قالَ: (لَمّا اءُتِي بِرَاءْسِ الْحُسَيْنِ ع الي يَزيدَ كانَ يَتَّخِذُ مَجالِسَ الشُّرْبِ، وَ يَاءْتي بِرَاءْسِ الْحُسَيْْنِ ع وَ يَضَعُهُ بَيْنَ ترجمه : آنگاه به سوي او شتافتم و در حضورش ايستادم و گريه كردم و گفتم : مادر جان ! به خدا سوگند كه مردم حق ما را انكار كردند؛ مادر جان ! به خدا سوگند كه جمعيت ما را پريشان نمودند؛ مادر جان به خدا سوگند كه حريم ما را به غارت بردند؛ اي مادر عزيزم ! به خدا قسم كه پدر ما حسين را كشتند؛ در اين هنگام به من فرمود: (كفي ...( سكينه جانم ! ديگر اين ماجرا را بازگو مكن و بس نما كه رگ قلبم را پاره كردي ، اينك پيراهن پدرت همراه من است كه آن را با خود نگاه مي دارم تا با همين پيراهن خدا را ملاقات كنم . (ابن لهيعه ( از ابو الاسود محمد بن عبدالرحمان ، روايت كرده كه گفت : راءس الجالوت يهودي مرا ملاقات نمود و گفت : به خدا سوگند كه ميان من و داود پيغمبر، هفتاد پدر واسطه است و جماعت يهود چون مرا
ملاقات مي نمايند، تعظيم مرا رعايت مي كنند و شما مسلمانان با اينكه در ميان فرزند پيغمبرتان و آن رسول ص بيش از يك نفر واسطه نيست او را به شهادت مي رسانيد!؟ سخنان شگفت انگيز سفير روم از امام زين العابدين روايت است كه فرمود: چون سر مطهر امام حسين ع را به نزد يزيد آوردند، آن ملعون همواره مجلس شراب فراهم مي آورد و آن سر انور را در حضور خود مي نهاد و به شرابخواري و شادماني مي پرداخت . روزي سفير قيصر روم كه از جمله اشراف و بزرگان آن مرز و بوم بود در آن مجلس حاضر شد و به يزيد. متن عربي : يَدَيْهِ وَ يَشْرِبُ عَلَيْهِ. فَحَضَرَ ذاتَ يَوْمٍ في مَجْلِسِهِ رَسُولُ مَلِكِ الرُّومِ وَ عُظَمائِهِمْ، فَقالَ: يا مَلِكَ الْعَرَبِ، هذا رَاءْسُ مَنْ؟ فَقالَ لَهُ يَزيدُ: ما لَكَ وَ لِهذَا الرَّاءْسِ؟ فَقالَ: انّي اذا رَجَعْتُ الي مُلْكِنا يَسْاءَلُني عَنْ كُلِّ شَيء رَاءَيْتُهُ، فَاءَحْبَبْتُ اءَنْ اءُخْبِرَهُ بِقِصَّةِ هذَا الرَّاءْسِ وَ صاحِبِهِ، حَتّي يُشارِكَكَ في الْفَرَحِ وَ السُّرُورِ. فَقالَ لَهُ يَزيدُ هذا رَاءْسُ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِي بْنِ اءَبي طالِبٍ. فَقَالَ الرُّومِيُّ: وَ مَنْ اءُمُّهُ؟ فَقالَ: فاطِمَةُ ابْنَةُ
رَسُولِ اللّهِ. فَقَالَ النَّصْرانيُّ: اءُفٍ لَكَ وَلدينكَ، لي دينُ اءَحْسَنُ مِنْ دينكَ، انَّ اءَبي مِنْ حَوافِدِ داوُد، وَ بَيْني وَ بَيْنَهُ آباءُ كَثيرَةُ، وَالنَّصاري يُعَظِّمُونَني وَ يَاءْخُذُونَ مِنْ تُرابِ اءَقْدامي تَبَرُّكا بي بِاءَنّي مِنْ حَوافِدِ داوُدَ ع وَ اءَنْتُمْ تَقْتُلُونَ ابْنَ بِنْتِ نَبِيِّكُمْ، وَ لَيْسَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ نَبِيِّكُمْ الاّ اءُمُّ واحِدَةُ، فَاءَيُّ دينٍ دينُكُمْ؟!! ثُمَّ قالَ لِيَزيدَ: هَلْ سَمِعْتَ حَديثَ كَنِيسَةِ الْحافِرِ؟ ترجمه : گفت : اي پادشاه عرب ! اين سر كيست ؟ يزيد گفت : تو را با او چه كار است ؟ سفير گفت : سؤ ال من به اين خاطر است كه وقتي به نزد پادشاه خود بر مي گردم از همه اموري كه ديده ام از من پرسش خواهد كرد، چون ذكر حال اين سر را در خدمتش برم در فرح و سرور با تو شريك خواهد بود. يزيد لعين گفت : اين سر از آن حسين بن علي بن ابي طالب است . رومي گفت : مادرش كيست ؟ يزيد گفت : فاطمه دختر رسول خدا ص است . نصراني گفت : اف بر تو و دين تو باد! دين من از دين تو بهتر است ؛ زيرا پدر من از نبيره هاي حضرت داود ع بوده و ميان من و داود ع پدران بسياري است و جماعت نصاري
مرا بسيار تعظيم مي كنند و خاك قدم مرا به تبرك همي گيرند و مشا مسلمانان پسر دختر پيغمبر خويش را مقتلو مي سازيد و حال آنكه ميان او و پيغمبر شما بجز يك مادر فاصله نيست ؛ پس اين چه ديني است كه شما داريد؟! بعد از آن . مرد نصراني گفت : آيا حكايت كنيسه حافر را شنيده اي ؟ متن عربي : فَقالَ لَهُ: قُلْ حَتّي اءَسْمَعَ. فَقالَ: انَّ بَيْنَ عَمّانَ وَالصّينِ بَحْرُ مَسيرَهُ سَنَةُ، لَيْسَ فيها عِمْرانُ الاّ بَلَدَةُ واحِدَةُ في وَسَطِ الْماءِ، طُولُها ثَمانُونَ فَرْسَخا في ثمانينَ فَرْسَخا، ما عَلي وَجْهِ الارْضِ بَلَدَةُ اءَكْبَرُ مِنْها، وَ مِنْها يُحْمَلُ الْكافُورُ وَالْياقُوتُ، اءَشْجارُهُمْ الْعُودُ وَالْعَنْبَرُ، وَ هِيَ في اءَيْدِي النَّصاري ، لا مِلْكَ لاحَدٍ مِنَ الْمُلُوكِ فيها سِواهُمْ، وَ في تِلْكَ الْبَلَدَةِ كَنائِسُ كَثيرَةُ، اءَعْظَمُها كَنيسَةُ تُسَمّي كَنِيسَةُ الْحافِرِ، في مِحْرابِها حُقَّةُ ذَهَبٍ مُعَلَّقَةً، فيها حافِرُ يَقُولُونَ: انَّهُ حافِرُ حِمارٍ كانَ يَرْكَبُهُ عيسي ع ، وَ قَدْ زَيَّنُوا حَوْلَ الْحُقَّةِ بالذَّهَبِ وَالدّيباجِ، يَقْصُدُها في كُلِّ عامٍ عالَمُ مِنَ النَّصاري ، وَ
يَطُوفُونَ حَوْلَها وَ يُقَبِّلُونَها وَ يَرْفَعُونَ حَوائِجَهُمْ الَي اللّهِ تَعالي عِنْدَها، هذا شَاءّنُهُمْ وَ دَاءْبُهُمْ بِحافِرِ حِمارٍ يَزْعُمُونَ اءَنَّهُ حافِرُ حِمارٍ كانَ يَرْكَبُهُ عيسي ع نَبِيُّهُمْ، وَ اءَنْتُمْ تَقْتُلُونَ ابْنَ بِنْتِ نَبِيِّكُمْ، فَلا بَارَكَ اللّهُ فيكُمْ وَ لا في دينِكُمْ. فَقالَ يَزيدُ: اءُقْتُلُوا هذَا النَّصْراني لِئَلاّ يَفْضَحَني ترجمه : يزيد گفت : بگو تا بشنوم . نصراني گفت : بين عمان و چين ، دريايي است كه عبور از آن يك سال مسافت است و در وسط آن بجز شهري كه طول و عرض آن هشتاد فرسنگ در هشتاد فرسنگ است ، هيچ آباداني نيست و بزرگتر از آن شهر در روي زمين ، شهري نيست و از آن شهر كافور و ياقوت به شهرهاي ديگري حمل مي نمايند و تمام درختان آن عود و عنبر است و آن شهر كاملا در دست نصاري است و هيچ يك از پادشاهان روي زمين در آن تصرف و دخالتي ندارند. در ان شهر كليسا بسيار است و بزرگترين كليساي آن ، كنيسه حافر است كه در محراب آن حقه اي از طلا نصب گرديده و در آن معلق و آويزان است و جماعت نصاري را اعتقاد چنان است كه در آن حقه ، سم خري است كه عيسي ع بر آن مي گشت و اطراف حقه را با طلا
و نقره پارچه حرير زينت داده اند و در هر سالي ، جماعتي از طائفه نصاري همي آيند و بر دور آن طواف مي كنند و آن را ميبوسند و حاجتهاي خود را از خداي مي طلبند. اين روش و عادت آنهاست در حق سم الاغي كه به عقيده ايشان همان الاغ حضرت عيسي ع ، بوده اما شما فرزند پيغمبرتان را مي كشيد و اين چنين بي حرمتي مي كنيد! خداوند خير و بركت را از ميان شما بردارد و دينتان را بر شما مبارك نگرداند! يزيد چون اين سخن بشنيد گفت : رشته عمر اين نصراني را بايد بريد و او را زنده نگذاشت تا مبادا در مملكت خود مرا رسوا گرداند. متن عربي : في بِلادِهِ. فَلَمّا اءَحَسَّ النَّصْراني بِذلِكَ، قالَ لَهُ: اءَتُريدُ اءَنْ تَقْتُلَني ؟ قالَ: نَعَمْ. قالَ: اعْلَمْ اءَنّي رَاءَيْتُ الْبارِحَةَ نَبِيِّكُمْ فِي الْمَنامِ يَقُولُ: يا نَصْراني اءَنْتَ مِنْ اءَهْلِ الْجَنَّةِ، فَتَعَجَّبْتُ مِنْ كَلامِهِ، وَ اءنَا اءَشْهَدُ اءَنْ لا اله الاّ اللّهُ وَ اءَنَّ مُحَمَّدا رَسُولُ اللّهِ. ثُمَّ وَثَبَ الي رَاءْسِ الْحُسَيْنِ ع ، وَ ضَمَّهُ الي صَدْرِهِ وَ جَعَلَ يُقَبِّلُهُ وَ يَبْكي حَتّي قُتِلَ(. قالَ: وَ خَرَجَ زَيْنُ الْعابِدينَ ع يَوْما يَمْشي في اءَسْواقِ
دَمِشْقَ، فَاسْتَقْبَلَهُ الْمِنْهالُ بْنُ عَمْروٍ، فَقالَ: كَيْفَ اءَمْسَيْتَ يابْنَ رَسُولِ اللّهِ؟ قالَ: (اءَمْسَيْنا كَمِثْلِ بَني اسْرائيلَ في آلِ فَرَْعْونَ، يُذَبِّحُونَ اءَبْناءَهُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِساءَهُمْ. يا مِنْهالُ اءَمْسَتِ الْعَرَبُ تَفْتَخِرُ عَلَي الْعَجَمِ بِاءَنَّ مُحَمَّدا عَرَبِيُّ، وَ اءَمْسَتْ قُرَيْشُ تَفْتَخِرْ علي سائِرِ ترجمه : نصراني گفت : اي يزيد! اينك مي خواهي مرا به قتل برساني ؟ يزيد: گفت : آري . نصراني گفت : پس گوش كن تا خواب خود را در اين باب بر تو بازگو نمايم . شب گذشته حضرت رسول ص را در خواب ديدم ، به من فرمود: اي نصراني ! تو از اهل بهشت هستي . من از فرمايش حضرت محمد ص در تعجب شدم و اينك شهادت مي دهم كه (اشهد ان لا اله الا الله و ان محمدا رسول الله (. سپس اين تازه مسلمان برخاست و سر مطهر امام شهيد را بر داشت و به سينه چسبانيد و پيوسته آن را مي بوسيد و گريه مي كرد تا اينكه به شهادت نائل آمد. فرمايش امام سجاد ع به منهال بن عمرو راوي گويد: روزي امام زين العابدين ع در بازار شام راه مي رفت ، منهال بن عمرو به خدمتش رسيد و عرضه داشت : اي پسر رسول خدا! چگونه روز را به شب مي
آوري ؟ امام سجاد ع فرمود: اينك حال ما چون حال بني اسرائيل است كه در دست فرعونيان گرفتار بودند، مردانشان را مي كشتند و زنانشان را براي خدمت نگاه مي داشتند. اي منهال ! عرب هميشه بر عجم فخر مي كرد براي اينكه رسول خدا ص از ميان عرب مبعوث گرديده بود و قريش نيز بر جميع عرب فخر مي نمود به جهت اينكه محمد ص قريشي بود و اكنون ما كه اهل متن عربي : الْعَرَبِ بِاءَنَّ مُحَمَّدا مِنْها، وَ اءَمْسَيْنا مَعْشَرَ اءَهْلِ بَيْتِهِ وَ نَحْنُ مَغْصُوبُونَ مَقْتُولُونَ مُشَرَّدُونَ، فَانّا لِلّهِ وَ انّا الَيْهِ راجِعُونَ مِمّا اءَمْسَيْنا فيهِ يا مِنْهالُ(. وَ لِلّهِ دَرُّ مَهْيارٍ حَيْثُ يَقُولُ: يُعَظِّمُونَ لَهُ اءَعوادَ مِنْبَرِهِ وَ تَحْتَ اءَقْدامِهِمْ اءَوْلادُهُ وُضِعُوا بِاءَي حُكْمٍ بَنُوهُ يَتْبَعُونَكُمْ وَ فَخْرُكُمْ اءَنَّكُمْ صَحْبٌ لَهُ تُبَّعُ وَ دَعا يَزيدُ يَوْما بِعَلي بْنِ الْحُسَيْنِ ع وَ عَمْروٍ بْنِ الْحَسَنِ، وَ كانَ عَمْروُ صَغيرا يُقالُ: انَّ عُمْرَهُ احْدي عَشَرَةَ سَنَةً. فَقالَ لَهُ: اءَتُصارِعُ هذا، يَعْني ابْنَهُ خالِدا؟ فَقالَ لَهُ عَمْروُ: لا، وَ لكِنْ اءَعْطِني سِكّينا وَ اءَعْطِهِ سِكِّينا،
ثُمَّ اءُقاتِلُهُ. فَقالَ يَزيدُلَعَنَهُ اللّهُ: شِنْشِنَةٌ اءَعْرِفُها مِنْ اءَخْزَمِ هَلْ تَلِدُ الْحَيَّةُ الاّ الْحَيَّةَ وَ قالَ لِعَليٍّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع : اءُذْكُرْ حاجاتِكَ الثَّلاثَ الَّتي وَعَدْتُكَ بِقَضائِهِنَّ؟ فَقالَ لَهُ: ترجمه : بيت آن پيامبريم ، ببين چگونه حق ما را غضب كرده و مردان ما را شهيد كرده و باقي ماندگان را پراكنده ساختند و آوراه نمودند، از اين حالي كه ما راست بايد گفت : (انا لله و انا اليه راجعون (. ابن طاوس گويد: خداي پاداش خير دهاد مهيار ديلمي را كه چه نيكو در اين مناسبت سروده است : (يعظمون له ...((45) يزيد پليد در بعضي از اين ايام كه اسيران در شام بودند، امام سجاد و عمرو بن حسن را به نزد خود طلبيد و در آن موقع عمرو طفل صغير بود، گويند يازده سال بيشتر نداشت ، يزيد به او گفت : با پسر من كشتي مي گيري ؟ عمرو يازده ساله گفت : نه ، ولكن حاضرم خنجري به او بدهي و خنجري به من ، تا با هم بجنگيم ! يزيد ضرب المثل معروف عرب را گفت كه اين عادت طبيعتي است كه از پدرشان باقي مانده و از مار جز مار متولد نشود.(46) سه درخواست امام سجاد عليه السّلام از يزيد راوي گويد: سپس يزيد به امام سجاد عليه
السّلام گفت : آن سه حاجت را كه وعده كرده ام بر آورده سازم بگو. متن عربي : (اءلاولي : اءَنْ تُريَني وَجْهَ سَيِّدي وَ مَوْلايَ وَ اءَبي ، اءَلْحُسَيْنِ فَاءَتَزَوَّدُ مِنْهُ وَ اءَنْظُرُ الَيْهِ وَ اءُوَدِّعُهُ. وَالثّانِيةُ: اءَنْ تَرُدَّ عَلَيْنا ما اءُخِذَ مِنّا. وَالثّالِثَةُ: انْ كُنْتَ عَزَمْتَ عَلي قَتْلي اءَنْ تُوَجِّهِ مَعَ هولاءِ النِّسْوَةِ مَنْ يَرُدُّهُنَّ الي حَرَمِ جَدِّهِنَّ(. فَقالَ: اءَمّا وَجْهُ اءَبيكَ فَلَنْ تَراهُ اءَبَدا، وَ اءَمّا قَتْلُكَ فَقَدْ عَفَوْتُ عَنْكَ، وَ اءَمَّا النِّساءُ فَلا يَرُدُّهُنَّ الَي الْمَدينَةِ غَيْرُكَ، وَ اءَمّا ما اءُخِذَ مِنْكُمْ فَانّي اءُعَوِّضُكُمْ عَنْهُ اءَضْعافَ قَيمَتِهِ. فَقالَ ع : (اءَمّا مالُكَ فَلا نُريدُهُ، وَ هُوَ مُوَفَّرُ عَلَيْكَ، وَ انَّما طَلَبْتُ ما اءُخِذَ مِنّا، لانَّ فيهِ مِغْزَلُ فاطِمَةَ بِنْتِ مُحَمَّدٍ وَ مَقْنَعَتُها وَ قَلادَتُها وَ قَميصُها(. فَاءَمَرَ بِرَدِّ ذلِكَ، وَ زادَ عَلَيْهِ مِاءَتَي دينارٍ، فَاءَخَذَها زَيْنُ الْعابِدينِ ع وَ فَرَّقَها عَلَي الْفُقَراءِ وَالْمَساكينَ. ثُمَّ اءَمَرَ بِرزدِّ الاساري وَ سَبايَا
الْبَتُولِ الي اءَوْطانِهِمْ بِمَديِنَةِ الرَّسُولِ. وَ اءَمّا رَاءْسُ الْحُسَيْنِ ع ، فَرُوِي اءَنَّهُ اءُعيدَ فَدُفِنَ بِكَرْبَلاءَ مَعَ جَسَدِهِ الشَّريفِ، وَ كانَ عَمَلُ الطّائِفَةِ عَلي هذَا الْمَعْنَي الْمُشارِ الَيْهِ. وَ رُوِيَتْ آثارُ كَثيرَةُ مُخْتَلِفَةُ غَيْرُ ما ذَكَرْناهُ تَرَكْنا وَضْعَها كَيْلا يَنْفِسَخَما شَرَطْناهُ مِنْ اخْتِصَارِ الْكِتابِ. ترجمه : حضرت عليه السّلام فرمود: اول آنكه سر مبارك سيد و پدر و مولاي من حضرت سيدالشهداء عليه السّلام را به من نشان دهي تا از ديدارش مستفيض شوم ؛ دوم آنكه هر چه اموال ما به غارت برده اند باز گرداني ؛ سوم اينكه اگر عزم كشتن مرا داري شخص اميني را با اين زنان روانه دار تا آنان را به حرم جدشان رسول صلي الله عليه و آله برساند. يزيد گفت : اما سر پدر را هرگز نخواهي ديد و اما كشتن تو، پس از خون تو درگذشتم و زنان را بجز تو، كسي ديگر به مدينه نخواهد رسانيد و اما آنچه را كه از اموال شما برده اند، من چندين برابر قيمت آن را به عمو مي دهم امام سجاد عليه السّلام فرمود: مرا در مال تو طمع نيست و هيچ از مال تو نخواهم ؛ بلكه مطلب اين است كه در ميان آن اموال وسيله
ريسندگي و گردنبند و مقنعه و جامه جده ام فاطمه عليه السّلام وجود داشته كه به يغما برده اند. يزيد حكم نمود آن اموال را باز گرداندند و دو هزار دينار از خود به آن حضرت تقديم كرد كه امام سجاد عليه السّلام آن را گرفت و در ميان فقرا قسمت نمود سپس يزيد امر نمود كه اسيران اهل بيت حسين عليه السّلام را به سوي مدينه برگردانند. اما سر مطهر حضرت امام ؛ در روايت چنين وارد شده كه آن سر انور به سوي كربلا رجوع داده شد و به جسد شريف ملحق گرديد و عمل علماي اماميه موافق اين قول است ، اگر چه روايات فراوان و مختلفي در اين باره وجود دارد كه از ذكر آنها خودداري مي كنيم تا شرط اختصار در اين كتاب رعايت شود. متن عربي : قَالَ الرّاوي : وَ لَمّا رَجَعَ نِساءُ الْحُسَيْنِ ع وَ عِيالُهُ مِنَ الشّامِ وَ بَلَغُوا الَي الْعِراقِ، قالُوا لِلدَّليلِ: مُرُّ بِنا عَلي طَريقِ كَرْبَلاءَ. فَوَصَلُوا الي مَوْضِعِ الْمَصْرَعِ، فَوَجَدُوا جابِرا بْنَ عَبْدِ اللّهِ الانْصاري رَحِمَهُ اللّهُ وَ جَماعَةُ مِنْ بَني هاشِمٍ وَ رِجالا مِنْ آلِ الرَّسُولِ قَدْ وَرَدُوا لِزِيارَةِ قَبْرِ الْحُسَيْنِ ع ، فَوافُوا في وَقْتٍ واحِدٍ، وَ تَلاقُوا بِالْبُكاءِ وَ
الْحُزْنِ وَاللَّطْمِ وَ اءَقامُوا المآتِمَ الْمُقْرِحَةِ لِلاكْبادِ، وَاجْتَمَعَتْ الَيْهُمْ نِساءُ ذلِكَ السَّوادِ، وَ اءَقامُوا عَلي ذلِكَ اءَيّاما. فَرُوِي عَنْ اءَبي حَبابِ الْكَلْبي قالَ: حَدِّثَنِي الْجَصّاصُونَ قالُوا: كُنّا نَخْرُجُ الَي الْجَبّانَةِ فِي اللَّيْلِ عِنْدَ مَقْتَلِ الْحُسَيْنِ ع ، فَنَسْمَعُ الْجِنَّ يَنُوحُونَ عَلَيْهِ فَيَقُولُونَ: مَسَحَ الرَّسُولُ جَبينَهُ فَلَهُ بَريقٌ فِي الْخُدُودِ اءَبْواهُ مِنْ عَلْيا قُرَيْشٍ جَدُّهُ خَيْرُ الْجُدُودِ ترجمه : ورود اهل بيت عليه السّلام به كربلا راوي گويد: چون زنان و اهل بيت و عيال امام حسين عليه السّلام از شام محنت فر جام آهنگ سرزمين خود نمودند و به سرزمين عراق رسيدند، به راهنماي كاروان كه ملازم ركاب بود فرمودند: ما را از راه كربلا ببر. پس چون به جايگاه شهداء و ديار غريبان و قتلگاه شهيدان رسيدند، جابر بن عبدالله انصاري و جماعتي از بني هاشم را ديدند كه با جمعي از آل رسول صلي الله عليه و آله به زيارتت قبر امام حسين عليه السّلام آمده اند و در يك زمان آن بي كسان با جبر و خويشان ، در آن رشك جنان ، ملاقات نمودند و به اتفاق هم به گريه و زاري و
ناله و سوگوراي پر داختند؛ چنانكه زخم دلها را تازه نمودند و آتش دلهاي كباب را به اشك ديده هاي بي خواب ، سيراب كردند و سينه هاي تنگ را به ناخن و چنگ خراشيدند. در اين هنگام زنان اهل آن وادي بر گرد ايشان فراهم آمدند و چند روزي را در ماتم خانه ، عزاداري نمودند. از ابي حباب كلبي روايت شده كه گچكاران به من نقل كردند كه شبي به جانب صحرا مي رفتيم و از جلوي قتلگاه امام حسين عليه السّلام عبور مي نموديم ، كه جنيان شعري را مي خواندند كه معني اش اين است (خاتم انبياء در مصيبت شهيد كربلا خود را به خاك مي ماليد كه آثار فزع و حيراني برگونه نازنين حضرتش ظاهر است پدر و مادر حسين عليه السّلام بزرگان قريش اند و جد او نيز از بهترين اجداد است .) متن عربي : قالَ الرّاوي : ثُمَّ انْفَصَلُوا مِنْ كَرْبلاءَ طالِبينَ الْمَدينَةَ. قالَ بَشيرُ بْنَ حَذْلَمٍ: فَلَمّا قَرُبْنا مِنْها نَزَلَ عَلِي بْنُ الْحُسَيْنِ ع ، فَحَطَّ رَحْلَهُ وَ ضَرَبَ فُسْطاطَهُ وَ اءَنْزَلَ نِساءَهُ. وَ قالَ: (يا بَشيرُ، رَحِمَ اللّهُ اءَباكَ لَقَدْ كانَ شاعِرا، فَهَلْ تَقْدِرُ عَلي شَي ء مِنْهُ؟(. قُلْتُ: بَلي يَابْنَ رَسُولِ اللّهِ انّي لَشاعِرُ. قالَ:
(فَادْخُلِ الْمَدينَةِ وَانْعَ اءَبا عَبْدِ اللّهِ(. قالَ بَشيرُ، فَرَكِبْتُ فَرَسي وَ رَكَضْتُ حَتّي دَخَلْتُ الْمَدينَةَ، فَلَمّا بَلَغْتُ مَسْجِدَ النَّبِي ص رَفَعْتُ صَوْتي بِالْبُكاءِ، وَ اءَنْشَاءْتُ اءَقُولُ: يا اءَهْلَ يَثْرِبَ لا مُقامَ لَكُمْ بِها قُتِلَ الْحُسَيْنُ فَاءَدْمُعي مِدْرارُ اءَلْجِسْمُ مِنْهُ بِكَرْبَلاءَ مُضَرَّجٌ وَ الرَّاءْسُ مِنْهُ عَلَي الْقَناةِ يُدارُ قالَ: ثُمَّ قُلْتُ: هذا عَلِي بْنُ الْحُسَيْنِ ع مَعَ عَمّاتِهِ ترجمه : راوي گويد: ال رسول صلي الله عليه و آله بعد از اداي وظايف ماتمداري و سوگواري ، از زمين كربلا با هزاران حسرت و ابتلاء به سوي مدينه خاتم انبياء رو آوردند بشيربن حذلم گويد: چون به حوالي مدينه رسيدم ، امام سجاد عليه السّلام از مركب فرود آمد و امر فرمود كه بارها را از شتران به زير انداختند و خيمه هاي حرم را بر پا نمودند و زنان آل عصمت و طهارت را از محمل ما فرود آوردند، آنگاه فرمود: اي بشير! خدا پدرت را رحمت كند كه مردي شاعر بود، آيا تو هم بر گفتن شعر توانا هستي ؟ بشير عرضه داشت : من نيز طبع شعري ام گوياست . امام سجاد عليه السّلام فرمود: به سوي مدينه رو و به اهل
مدينه خبر شهادت ابي عبدالله الحسين عليه السّلام رت بازگو نما. بشير گويد: من بر اسب خودم سوار شدم و به سوي مدينه شتافتم و چون به نزديك مسجد رسول خدا صلي الله عليه و آله رسيدم فرياد گريه و ناله من بلند شد و اين ابيات را انشاء نمودم : (يااهل ....(؛ يعني اي اهل يثرب شما را مجال اقامت در مدينه نمانده ؛ زيرا امام حسين عليه السّلام را كشتند و اينكه سيلاب اشك از ديدگان روان داردم چگونه توانيد در مدينه اسوده باشيد درحالي كه جسم نازنين فرزند رسول صلي الله عليه و آله بر خاك كربلا افتاده و سر مطهرش بر بالاي نيزه رفته است و دشمنان ، شهر به شهر آن سر انور را مي گردانند( بعد از آنكه خبر مصيبت جانگداز شهداي كربلا را به اهل مدينه بازگو كردم گفتم : اينك علي بن الحسين عليه السّلام رحل متن عربي : وَ اءَخَواتِهِ قَدْ حَلُّوا بِساحَتِكّمْ وَ نَزَلُوا بِفِنائِكُمْ، وَ اءَنَا رَسُولُهُ الَيْكُمْ اءُعَرِّفُكُمْ مَكانَهُ. قالَ: فَما بَقَيتْ في الْمَدينَةِ مُخَدَّرَةُ وَ لا مُحَجَّبَةُ الاّ بَرَزْنَ مِنْ خُدُورِهِنَّ مَكْشُوفَةً شُعُورُهُنَّ مُخَمَّشَةً وُجُوهُهُنَّ، ضارِباتٍ خُدُودَهُنَّ، يَدْعُونَ بِالْوَيْلِ وَالثُّبُورِ، فَلَمْ
اءَرَ باكِيا وَ لا باكِيَةً اءَكْثَرَ مِنْ ذلِكَ الْيَوْمِ، وَ لا يَوْما اءَمَرَّ عَلَي الْمُسْلِمينَ مِنْهُ بَعْدَ وَفاةِ رَسُولِ اللّهِ ص . وَ سَمِعْتُ جارِيَةً تَنُوحُ عَلَي الْحُسَيْنِ ع وَ تَقُولُ: نَعي سَيِّدي ناعٍ نَعاهُ فَاءَوْجعا فَاءَمْرَضَني ناعٍ نَعاهُ فَاءَفْجعا وَ عَيْنَي جُودا بِالدّذمُوعِ وَ اسْكِبا وَجُودا بِدَمْعٍ بَعْدَ دَمْعِكُما مَعا عَلي مَنْ دَهي عَرْشَ الْجَليلِ فَزَعْزَعا وَ اءَصْبَحَ الدّينِ وَالْمَجْدِ اءَجْدَعا عَلَي ابْنِ نَبِيِّ اللّهِ وَ ابْنِ وَصِيِّهِ وَ انْ كانَ عَنّا شاحِطَ الدّارِ اءَشْسَعا ثُمَّ قالَتْ: اءَيُّهَا النّاعي جَدَّدْتَ حُزْنَنا ترجمه : اقامت به ساحت شماا انداخته و به حوالي شهرتان منزل شاخته و منم فرستاده آن حضرت به سوي شما كه محل اقامت آن حضرتت را به شما نشان دهم ، اينك به خدمتش بشتابيد! بشير گفت : وقتي مردم مدينه اين خبر جانگداز را شنيدند، كسي از زنان پرده نشين و مخدره اهل يثرب نماند مگر آ،كه همه باموي پريشان و صورت خراشان از درون پرده و حجاب بيرون مي خراميدند و در آن حالي سيلي بر صورت خود مي زدند و فرياد افغان و واويلا و ناله و اثبورا به چرخ اطلس مي
رسانيدند و هيچ گريه و ناله و سوگواري را مانند آن روز را در عالم سراغ ندارم و همچنين نديدم روزي را بر جماعت مسلمانان از آن تلخ تر باشد و در آن حال شنيدم كه بانويي اظهار افسوس و ناله مي نمود و اين ابيات را مي سرود: (نعي سيدي ناع نعاه فاوجعا(؛ يعني خبر دهنده ، خبر مرگ سيد و مولاي مرا به من داد و آن خبر مرا به درد و رنجوري افكند؛ اي دو چشم من ، از ريختن اشك چشم بخل منماييد و بخشش كنيد به اشك روان همواره اشك را جاري سازيد؛ بر آن كس گريه نماييد كه مصيبتش به عرش عظيم اثر نمود و عرش را به تزلزل اورد و از صدمه اين مصيبت كه بر دين رسيده چنان است كه پاره اي اعضاي دين قطع شده باشد؛ گريه نمابر فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله و نورديده علي مرتضي عليه السّلام كه از شهر و ديار ما به دور افتاده است . سپس ان بانو خطاب بر آورد كه اي خبر مرگ آورنده ! غم ما را بر امام حسين عليه السّلام تازه نمودي و زخم دل ما را خراشيدي ، آن جراحتي متن عربي : بِاءَبي عَبْدِ اللّهِ ع ، وَ خَدَشْتَ مِنّا قُرُوحا لَمّا تَنْدَمِلُ، فَمَنْ اءَنْتَ يَرْحَمُكَ اللّهُ؟ قُلْتُ: اءَنَا بَشيرُ بْنُ حَذْلَمٍ وَجَّهَني مَوْلايَ عَلِي بْنُ الْحُسَيْنِ،
وَ هُوَ نازِلُ في مَوْضِعٍ كَذا وَ كَذا مَعَ عِيالِ اءَبي عَبْدِ اللّهِ الْحُسَيْنِ وَ نِسائِهِ. قالَ: فَتَرَكُوني مَكاني وَ بادَرو، فَضَرَبْتُ فَرَسي حَتّي رَجَعْتُ الَيْهِمْ، فَوَجَدْتُ النّاسِ قَدْ اءَخَذُوا الطُّرُقَ وَالْمَواضِعَ، فَنَزَلْتُ عَنْ فَرَسي وَ تَخَطَّيْتُ رِقابَ النّاسِ، حَتّي قَرُبْتُ مِنْ بابِ الْفُسْطاطِ، وَ كانَ عَلِيُّ بْنُ الحُسَيْنِ داخِلا فَخَرَجَ وَ مَعَهُ خِرْقَةُ يَمْسَحُ بِها دُمُوعَهُ، وَ خَلْفَهُ خادِمُ مَعَهُ كَرْسِي، فَوَضَعَهُ لَهُ وَ جَلَسَ عَلَيْهِ وَ هُوَ لا يَتَمالَكُ مِنَ الْعَبْرَةِ، فَارْتَفَعَتْ اءَصْواتُ النّاسِ بِالْبُكاءِ وَ حَنينُ الْجَواري وَالنِّساءِ، وَالناسُ مِنْ كُلِّ ناحِيَةٍ يَعَزُّونَهُ، فَضَجَّتْ تِلْكَ الْبُقْعَةُ ضَجَّةً شَديدَةً. فَاءَوْمَاءَ بِيَدِهِ اءَنْ اسْكُتُوا، فَسَكَنَتْ فَوْرَتُهُمْ. فَقالَ: (اءَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ، الرّحْمنِ الرّحيمِ، مالِكِ يَوْمِ الدّينِ، بارِي ءِ الْخَلائِقِ اءَجْمَعينَ، ترجمه : كه بهبوديش نبود؛ تو كيستي ، خدا بر تو رحمت كناد؟ گفتم : من بشير حذلم هستم كه مولاي من زين العابدين فرستاد و اينك در فلان مكان ،
خود و اهل حرم ابي عبدالله عليه السّلام و زنان ، فرود آمده اند. بشير گويد: اهل مدينه مرا تنها گذاردند و به سرعت تمام به خدمت امام سجاد عليه السّلام شتافتند؛ من نيز تازيانه به اسبم زدم تا به خدمت آن جناب مراجعت نمايم ، وقتي به آنجا رسيدم ديدم ازدحام مردم همه راهها و مكانها را پر نموده ؛ لذا مجبور گشتم از اسب پياده شدم و پا بر گردنهاي مردم گذاردم تا اينكه به نزديك در خيمه ها رسيدم و آن حضرت در سرا پرده جلال تشريف داشت ، در اين هنگام امام سجاد عليه السّلام از خيمه بيرون آمد در حالي كه دستمالي در دست داشت كه اشك خود را با آن پاك مي كرد و خادم از عقب سر آن جناب كرسي در دست بيامد و آن كرسي را بر روي زمين نهاد و امام سجاد بر بالاي آن قرار گرفت و از شدت گريه ، اشك خود را نتوانست نگاه دارد و صداي مرد و زن به گريه و ناله بلند گرديد و مردم از هر جانب آن جناب را تعزيت و تسليت مي گفتند و قسمي بود كه تمام آن سرزمين يك پارچه صيحه و فرياد گرديد! سخنراني امام سجاد عليه السّلام در نزديك مدينه امام سجاد عليه السّلام با دست مباركش اشاره فرمود تا مردم سكوت نمايند و چون آن خلق عظيم ساكت شدند. امام عليه السّلام فرمود: (الحمدالله
...( سپس فرمود: حمد مي نمايم متن عربي : الَّذي بَعْدَ فَارْتَفَعَ ف ي السَّمواتِ الْعُلي ، وَ قَرُبَ فَشَهِدَ النَّجْوي ، نَحْمَدُهُ عَلي عَظائِمِ الامُورِ، وَ فَجَائِعِ الدُّهُورِ، وَ اءَلَمِ الْفَواجِعِ، وَ مَضاضَةِ اللَّواذِعِ، وَ جَلِيلِ الرُّزْءِ، وَ عَظِيمِ الْمَصَائِبِ الْفاظِعَةِ الْكاظَّةِ الْفادِحَةِ الْجَائِحَةِ. اءَيُّهَا الْقَوْمُ، انَّ اللّهَ وَ لَهُ الْحَمْدُ ابْتَلانا بِمَصائِبَ جَليلَةٍ، وَ ثُلْمَةٍ في الاسْلامِ عَظيمَةٍ: قُتِلَ اءَبُو عَبْدِ اللّهِ الحسين ع وَ عِتْرَتُهُ، وَ سُبِي نِساؤُهُ وَ صِبْيَتُهُ، وَ دارُوا بِرَاءْسِهِ في الْبُلْدانِ مِنْ فَوْقَ عامِلِ السِّنانِ، وَ هذِهِ الرَّزِيَّةُ الَّتي لا مِثْلُها رَزِيَّةُ. اءَيُّهَا النّاسُ، فَاءَيُّ رِجالاتٍ مِنْكُمْ يُسِرُّونَ بَعْدَ قَتْلِهِ؟! اءَمْ اءَي فُؤ ادٍ لا يَحْزُنُ مِنْ اءَجْلِهِ اءَمْ اءَيَّةُ عَيْنٍ مِنْكُمْ تَجْبَسُ دَمْعَها وَ تَضِنُّ عَنْ انْهِمالِها؟! فَلَقَدْ بَكَتِ السَّبْعُ الشِّدادُ لِقَتْلِهِ، وَبَكَتِ الْبِحارُ بِاءَمْواجِها، وَالسَّمواتُ بِاءَرْكانِها، وَ الارْضُ بِاءَرْجائِها، وَ الاشْجارُ بِاءَغْصَانِها،
وَالْحِيتانُ و لُجَجِ الْبِحارِ، وَ الْمَلائِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ وَ اءَهْلُ السَّمواتِ اءَجْمَعُونَ. اءَيُّهَا النّاسُ، اءَي قَلْبٍ لا يَنْصَدِعُ لِقَتْلِهِ؟! ترجمه : خداوند را بر امور بزرگ و دشوار و مصيبت هاي روزگار غدار و درد و سوزش داغهاي اندوه آور و واقعه عظيم و مصيبت جسيم كه اندوهش بيكران و بار محنتش گران و دشواريش از بيخ بر آورنده صبر داغ ديدگان است . اي گروه مردم ! به درستي آن خدايي كه سپاسش بر من واجب است ، آزمايش نمايد ما را به مصيبت هاي بزرگ و رخنه هاي عظيم كه در اسلام واقع شد جناب ابي عبدالله الحسين عليه السّلام با عترت طاهره اش كشته شدند و زنان حريمش و دختران كريمش اسير گرديدند و سر انورش را در بالاي نيزه در شهرها گردانيد و چنين مصيبتي را را ديده روزگار هرگز نديده است . اي مردم ! چگونه پس از شهادت او، شاد توانيد بود و كدام دل از داغ اين درد صبوري تواند نمود؛ چه ديده اي مي تواند از ريختن اشك خودداري كند. و در صورتي كه آسمانهاي هفتگانه كه داراي بنايي محكم است ، در شهادت او تاب نياورده گريستند و درياها با امواج خود و آسمانها با اركانشان و زمين با اعماق و اطراف خود و درختان با شاخه هايشان و ماهي
ها در دريا و فرشتگان مقرب الهي و همه اهل آسمانها، در اين مصيبت عزادار بودند و اشك ريختند! اي مردم ! كدام قلب از صدمه كشته امام حسين عليه السّلام از هم نشكافت ؟ متن عربي : اءَمْ اءَي فُؤ ادٍ لا يَحِنُّ الَيْهِ؟! اءَمْ اءَي سَمْعٍ يَسْمَعُ هذِهِ الثُّلْمَةَ الَّتي ثُلِمَتْ في الاسلام وَ لا يُصَمُّ؟! اءَيُّهَا النّاسُ، اءَصْبَحْنا مَطْرودينَ مُشَرَّدينَ مَذُودينَ شاسِعينَ عَنِ الامْصارِ، كَاءنَّنا اءَوْلادُ تُرْكٍ اءَوْ كابُلَ، مِنْ غَيْرِ جُرْمٍ اجْتَرَمْناهُ، وَ لا مَكْرُوهٍ ارْتَكَبْناهُ، وَ لا ثُلْمَةٍ في الاسْلامِ ثَلَمْناها، ما سَمِعْنا بِهذا في آبائِنَا الاوَّلينَ، انْ هذا الاّ اخْتِلاقُ. وَ اللّهِ، لَوْ اءَنَّ النَّبِي تَقَدَّمَ الَيْهِمْ في قِتالِنا كَما تَقَدَّمَ الَيْهِمْ في الْوِصايَةِ بِنا لَما زادُوا عَلي ما فَعَلُوا بِنا، فَانّا لِلّهِ وَ انّا الَيْهِ راجِعُونَ، مِنْ مُصيبَةٍ ما اءَعْظَمَها وَ اءَوْجَعَها وَ اءَفْجَعَها وَ اءَكَظَّها وَ اءَفْظَعَها وَ اءَفْدَحَها، فَعِنْدَ اللّهِ نَحْتَسِبُ فيما اءَصابَنا وَ اءَبْلَغَ بِنا، انَّهُ عَزيزُ ذُو انْتِقامِ(. قَالَ الرّاوي : فَقامَ صُوحانُ بْنُ
صَعْصَعَةَ بْنِ صُوحانَ - وَ كانَ زَمِنا - فَاعْتَذَرَ الَيْهِ ص بِما عِنْدَهُ مِنْ زَمانَهِ رِجْلَيْهِ، فَاءَجابَهُ بِقَبُولِ مَعْذِرَتِهِ وَ حُسْنِ الظَّنِّ بِهِ وَ شَكَرَ لَهُ وَ تَرَحَّمَ عَلي اءَبيهِ. ترجمه : كدام دلي است كه فرياد و ناله را فرو گذاشت ؟ كدام گوش خبر وحشت اثر اين رخنه كه بر اسلام وارد گرديد، بشنيد و گريه نكرد؟ اي مردم ! صبح طالع ما بدان تيرگي رسيد كه مطرود و بي اعتبار و دور از بلاد و انصار، شهره هر ديار گرديديم ، گويا ما از اهالي تركستان و كابل هستيم ، (كه چنين بر خوردي با ما مي كنند) بودن آنكه جرمي كرده و يا كار ناپسندي به جا آورده يا آنكه رخنه در دين نموده باشيم . همانا چنين رفتار اهانت آميزي را در گذشتگان سراغ نداريم بلكه اين بدعت و جسارت جديدي است به خداي يگانه سوگند كه چنانچه رسول خدا صلي الله عليه و آله به جاي وصيت در رعايت حق ما، فرمان جنگ با ما را مي داد، زياده از آنچه به جا آوردند، نمي توانستند ظلمي نمايند؛ (فانه لله ...( آن مصيبتي كه عظيم و درد ناك و اندوهش گرانبار است و خارج از اندازه و مقدار و تلخ و ناگوار بوده سپس در آنچه به ما رسيد، از مصيبت ها نزد حضرت داور احتساب اجر مي
دارم و ذخيره آخرت مي شمارم ؛ (فانه ...(. راوي گويد: سپس صوحان بن صعصعه بن صوحان كه مبتلا به مرض و زمينگير بود، زبان معذرت گشود و اظهار افسوس بر عدم قدرت بر ياري و نصرتش نمود كه از پاها زمينگير و از تقاعد ناگزير بوده امام سجاد عليه السّلام به حسن جواب عذر او را پذيرفت و به حسن عقيدت خود درباره اش ملاطفت گفت و خدمت ناكرده اش را قبول كرده و بر والدش رحمت نمود. متن عربي : قالَ عَلِي بْنُ مُوسي بْنِ جَعْفَرٍ بْنِ مُحَمَّدٍ بْنِ طاوُسِ جامِعُ هذَا الْكِتابِ: ثُمَّ انَّهُ ص رَحَلَ الَي الْمَدينَةِ بِاءَهْلِهِ وَ عَيالِهِ، وَ نَظَرَ الي مَنازِلِ قَوْمِهِ وَ رِجالِهِ، فَوَجَدَ تِلْكَ الْمَنازِلَ تَنُوحُ بِلِسانِ اءَحْوالِها، وَ تَبُوحُ بِاعْلانِ الدُّمُوعِ وَ ارْسالِها، لِفَقْدِ حُماتِها وَ رِجالِها، وَ تَنْدُبُ عَلَيْهِمْ نَدْبَ الثَّواكِلِ، وَ تَسْاءَلُ عَنْهُمْ اءَهْلَ الْمَناهِلِ، وَ تُهَيِّجُ اءَحْزانَهُ عَلي مَصارِعَ قَتْلاهُ، وَ تُنادي لاجْلِهِمْ: وا ثَكْلاهُ، وَ تَقُولُ: يا قَوْمُ، اءَعْذِرُوني عَلَي النِّياحَةِ وَالْعَويلِ، وَ ساعِدُوني عَلَي الْمُصابِ الْجَليلِ. فَانَّ الْقَوْمَ الَّذينَ اءَنْدُبُ
لِفِراقِهِمْ وَ اءَحِنُّ الي كَرَمِ اءَخْلاقِهِمْ. كانوا سُمّارَ لَيْلي وَ نَهاري ، وَ اءَنْوارَ ظُلَمي وَ اءَسْحاري ، وَ اءَطْنابَ شَرَفي وَ افْتِخاري ، وَ اءَسْبابَ قُوَّتي وَ انْتِصاري ، وَالْخَلَفَ مِنْ شُمُوسي وَ اءَقْماري . ترجمه : ورود قافله به مدينه مؤ لف كتاب لهوف ، علي بن موسي بن جعفر بن محمد بن طاوس - عليهم الرحمة من الرب الروف - چنين گويد: امام سجاد عليه السّلام با اهل و عيال از آن منزل كوچ فرمود تا به شهر مدينه رسيد و در آن حال به منزلهاي بي صاحب مردان عشيره خويش نظر نمود، ديد كه همه آن خانه هاي خاليبه زبال حال ، نوحه و ناله بر ساكنان سابق خويش دارند و بر فقدان حمايتگران و مردان خود، سيلاب اشك از ديدگان مي بارند و بر مصيبت صاحبان خود همچون زنان داغدار گريان و سوگوارند و حال آنان را از مسافران سراغ مي گيرند. و آتش حزن و اندوه آن مظلوم را بر مصرع كشتگان خود به هيجان مي آوردند و آواز واثكلاه بلند مي نمودند. زبان حال منزلهاي مدينه گويا از در و ديوار تك تك آن خانه اي خالي چنين آواز بر مي خاست : اي مردم ! اين نكته بر من نگيريد و عذر مرا بپذيريد در آنكه نوحه و ناله مي كنم و در اين سوگواري مرا بر اداي
حق مصيبت ها، ياري نماييد؛ زيرا اين كشتگان كه من از فراق ايشان ندبه و گريه مي كنم و بر بزرگي اخلاق ايشان سوگوارم ، و مصاحب شب و روزم بودند و چراغ شبانگاهان و مونس سحرگاهانم بودند و ريسمان خيمه شرف و افتخار و اسباب قوت و قدرت من به شمار مي آمدند و خورشيد و ماه روز گارم بودند. متن عربي : كَمْ لَيْلَةٍ شَرَّدُوا بِاكْرامِهِمْ وَ حَشْتي ، وَ شَيَّدُوا بِاءنْعامِهِمْ حُرْمَتي ، وَ اءَسْمَعُوني مُناجاةَ اءَسْحارِهِمْ، وَ اءَمْتَعَوني بِابْداعِ اءَسْرارِهِمْ؟ وَ كَمْ يَوْمٍ عَمَّرُوا رَبْعي بِمَحافِلِهِمْ، وَ عَطَّرُوا طَبْعي بِفَضائِلِهِمْ، وَ اءَوْرَقُوا عُودي بِماءِ عُهُودِهِمْ وَ اءَذْهَبُوا نُحُوسي بِنَماءِ سُعُودِهِمْ؟ وَ كَمْ غَرَسُوا لي مِنَ الْمَناقِبِ، وَ حَرَسُوا مَحَلّي مِنَ النَّوائِبِ؟ وَ كَمْ اءَصْبَحْتُ بِهِمْ اءَتَشَرَّفَ عَلَي الْمَنازِلِ وَ الْقُصُورِ، وَ اءَميسُ في ثَوْبِ الْجَذَلِ وَالسُّرُورِ؟ وَ كَمْ اءعاشُوا في شِعابي مِنْ اءَمْواتِ الدُّهُورِ. وَ كَمْ انْتاشُوا عَلي اءَعْتابي مِنْ رُفاتِ الْمَحْذُورِ. فَقَصَدَني فيهِمْ سَهْمُ الْحِمامِ، وَ حَسَدَني عَلَيْهِمْ حُكْمُ الايّامِ، فَاءَصْبَحُوا
غُرباءَ بَيْنَ الاعْداءِ، وَ غَرَضا لِسِهامِ الاعْتِداءِ، وَاءَصْبَحْتِ الْمَكارِمُ تَقْطَعُ بِقَطْعِ اءَنامِلِهِمْ، وَ الْمَنَاقِبُ تَشْكُو لِفَقْدِ شَمائِلِهِمْ، وَالْمَحاسِنُ تُزُولُ بِزَوالِ اءَعْضائِهِمْ وَ الاحْكامُ تَنُوحُ لِوَحْشَةِ اءَرْجائِهِمْ. ترجمه : چه شبها كه وحشت تنهايي من به اكرام آنان نابود شده و بنيان حرمتم به انعامشان مستحكم گشته و به نعمتهاي دلنواز مناجات سحري سماع محفل مرا زنده مي داشتند و سينه مجروحم را به ودايع اسرار نهاني مرهم مي گذاشتند؛ چه روزگارها كه به محفل انس آنان خانه دلم معمر و مشام طبعم به فضايل ايشان معطر بود و برگ شاخه اميدم به آبياري ديدارشان خرم و شاداب و خزان نحوست به مساعدت لطفشان ناياب بود؛ بسا شاخه منفعت كه در مزرعه آرزويم كشتند و ساحت عزتم را از آفت نوائب در نوشتند؛ چه بسا صبح عيشم كه به بركت و جود آنان ، برروي كاخهاي مراد خرامان و در لباس كامراني شادمان بوده است بسا آرزوها بر نيامده را كه چون مردگان ، چشم اميد از آن پوشيده و در شكافهاي ماءيوسي خوابيده ، در روزگار زنده نمودند و به مراد دل رسانيدند و چه بسيار بيم ها و خوف ها كه چون استخوان پوسيده در آستان خانه
وجودم پنهان بوده ، بيرون نمودند.(47) زيرا حاصل فقرات بعد اين است : (تير مرگ ياران مرا نشانه خود ساخت و گردش روزگار بر داشتن چنين ياراني كه بر من حسد مي برد؛ سپس صبح طالع ايشان بر اين دميده كه در ميان دشمنان ، غريب افتادند و در معرض تاخت و تاراج اعداقرار گرفتند. امروز مدار بزرگواري كه با اشاره سر انگشتان ايشان داير بود بريده و شخص مناقب از ناديدن رويشان ، زبان شكايت گشوده ، احكام خدا از وحشت تاءخير اجراي آنها، نوحه و گريه سرداده ؛ دريغ متن عربي : فَيا لِلّهِ مِنْ وَرِعٍ اءُريقَ دَمُهُ في تِلْكَ الْحُرُوبِ وَ كَمالٍ نَكَسَ عَلَمُهُ بِتِلْكَ الْخُطُوبِ. وَ لَئِنْ عُدِمْتُ مُساعَدَةَ اءَهْلِ الْمَعْقُولِ، وَ خَذَلَني عِنْدَ الْمَصائِبِ جَهْلِ الْعُقُولِ، فَانَّ لي مُسْعِدا مِنَ السُّنَنِ الدّارِسَةِ وَالاعْلامِ الطّامِسَةِ، فَانَّها تَنْدُبُ كَنَدْبي وَ تَجِدُ مِثْلَ وَجْدي وَ كَرْبي . فَلَوْ سَمِعْتُمْ كَيْفَ يَنُوحُ عَلَيْهِمْ لِسانُ حالِ الصَّلواتِ، وَ يَحِنُّ الَيْهِمْ انْسانُ الْخَلَواتِ، وَ تَشْتاقُهُمْ طَوِيَّةُ الْمَكارِمِ، وَ تَرْتاحُ الَيْهِمْ اءَنْدِيَةُ الاكارِمِ، وَ تَبْكيهِمْ مَحارِيبُ
الْمَساجِدِ، وَ تُناديهِمْ مئآرِيبُ الْفَوائِدِ، لِشَجاكُمْ سِماعُ تِلْكَ الْواعِيَةِ النّازِلَةِ، وَ عَرَفْتُمْ تَقْصيرَكُمْ في هذِهِ الْمُصيبَةِ الشّامِلَةِ. بَلْ، لَوْ رَاءَيْتُمْ وَجْدتي وَانْكِساري وَ خُلُوَّ مَجالِسي وَ آثاري ، لَرَاءَيْتُمْ ما يُوجِعُ قَلْبَ الصَّبُورِ وَ يُهَيِّجُ اءَحْزانَ الصُّدورِ، وَ لَقَدْ شَمَتَ بي مَنْ كانَ يَحْسُدُني مِنَ الدِّيارِ، وَ ظَفَرتْ بي اءَكُفُّ الاخْطارِ. فَيا شَوْقاهُ الَي مَنْزِلٍ سَكَنُوهُ، وَ مَنْهَلٍ اءَقَامُوا ترجمه : از اين شخص ورع كه خونش در اين جنگها بريخت و افسوس از لشكر كمال كه رايتش در اين گرفتاريهاي بزرگ سرنگون گرديد اگر بشر كه ارباب عقولند، مرا در اين گريه و زاري مساعدت نكنند و يا كه مردم جاهل در اين مصيبت تو، ياريم نمايد، ياوران من همان تپه هاي خاكهاي كهنه و آثار خانه هاي ويران شده (كه صاحبانشان مرده ). زيرا آنها هم مانند من ندبه دارند و چون من به غم و اندوه صاحبان خود، گرفتارند اگر بشنويد كه چگونه نماز به زبان حال در عزاي ايشان نوحه دارد و بزرگي طبيعت و كرامت لقاي ايشان را مشتاق و بخشش كرم خواهان نشاط ديدارشان است و محرابهاي مساجد بر فقدانشان
گريان است و حاجات محتاجين به عطاها و فوايد ايشان چسان ناله و فرياد كنان است . البته از شنيدن اين بانگها و فريادها، گرفتار غم و اندوه مي شديد و آگاه بوديد كه در اداي حق اين مصيبت فراگيرنده كوتاهي و تقصير را مجالي نبوده ، بلكه اگر وحدت حال و شكستگي بال مرا ديده بوديد و محفل بي انيس و آثار فقدان همنشينم را مشاهده مي نموديد، البته مطلع مي شديد بر داغهاي نهاني من كه موجب درد دلهاي ثبور و هيجان اندوه صدور است . ساير خانه ها بر من حسد برده و شماتت نموده و دست خطرهاي گردون بر من ظفر يافت و ستم افزود. بسا مشتاقم به خانه هايي كه ياران در آن منزل گزيدند و وادي كه در آن آرميدند. متن عربي : عِنْدَهُ وَاسْتَوْطَنُوهُ، لَيْتَني كُنْتُ انْسانا اءُفْديهِمْ حَزَّ السُّيُوفِ، وَ اءَدْفَعُ عَنْهُمْ حَرَّ الْحُتُوفِ، وَاءحْوَلَ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ اءَهْلِ الشَّنآنِ، وَ اءَرُدُّ عَنْهُمْ سِهَامِ الْعُدْوانِ. وَ هَلا اذْ فاتَني شَرَفُ تِلْكَ الْمُواسَاةِ الْواجِبَةِ، كُنْتُ مَحَلا لِضَمِّ جُسُومِهِمِ الشّاحِبَةِ، وَ اءَهْلا لِحِفْظِ شَمائِلِهِمْ مِنَ الْبَلاءِ، وَ مَصَوْنا مِنْ لَوْعَةِ هذَا الْهَجْرِ وَ الْقَلاء. فَآهُ ثُمَّ
آهُ، لَوْ كُنْتُ مَخَطّا لِتِلْكَ الاجْسادِ وَ مَحَطّا لِنُفُوسِ اءُولئِكَ الاجْوادِ، لَبَذَلْتُ في حِفْظِها غَايَةَ الْمَجْهُودِ، وَ وَفَيْتُ لَها بِقَديمِ الْعُهُودِ، وَ قَضَيْتُ لَها بَعْضَ الْحُقُوقِ الاوائِلِ، وَ وَقَّيْتُها جُهْدي مِنْ وَقْعِ تِلْكَ الْجَنادِلِ، وَ خَدَمْتُها خِدْمَةَ الْعَبْدِ الْمُطيعِ، وَ بَذَلْتُ لَها جُهْدَ الْمُسْتَطيعِ، وَ فَرَشْتُ لِتِلْكَ الْخُدُودِ وَ الاوْصالِ فِراشَ الاكْرامِ وَ الاجْلالِ، وَ كُنْتُ اءَبْلُغُ مُنْيَتي مِنْ اعْتِناقِهِا وَ اءُنَوِّرُ ظُلْمَتي باشْراقِها. فَيا شَوقاهُ الي تِلْكَ الاماني ، وَ يا قَلْقاهُ لِغَيْبَةِ اءَهْلي وَ سُكّاني ، فَكُلُّ حَنينٍ يَقْصُرَ عَنْ حَنيني ، وَ كُلُّ ترجمه : اي كاش از جنس بشر بودي تا خود را به دم شمشير داده فداي ايشان نمودي تا خرمن عمر آنان به آتش مرگ نسوختي و از آنان كه نيزه بر رويشان كشيدند، جوشش سينه خود را به انتقام فرومي نشانيدم و تير دشمن را از ايشان بر مي گردانيم و افسوس كه چون اين شرف مواسات واجب از من فوت گرديد. اي كاش آرامگاه آن پيكرهاي پاك بودم و اجساد آنها را حفظ مي نمودم . آه اگر من منزلگاه اين اجساد شهدا بودم ،
البته در محافظت آنها نهايت كوشش را مي نمودم و عهد قديم را رعايت كرده بودم و حقوق ديرين را به جا آورده و از افتادن سنگهاي گور بربدنهاي پر از نور آنان ، جلوگيري مي كردم و همچون بندگان فرمانبردار خدمت مي كردم و به قدر استطاعت خود بذل جهد مي نمودم و براي آن گونه هاي بر خاك افتاده و پاره هاي بدن كه از هم پاشيده ، فرش اكرام و اجلال مي گسترانيدم و بهره خويش را از هم آغوشي آنها بر مي داشتم و ظلمت كاشانه ام را به اشراق انوارشان منور مي ساختم . چه بسيار براي رسيدن به اين آرزوها مشتاقم و چسان از نابودي اهل و ساكنان خويش در سوز و گدازم ، به قسمي كه هيچ ناله اي به اندازه ناله من نيست و هيچ دوايي شافي دردم نيست . اينك در شهادت آنان ، پلاس مصيبت در تن كردم و پس از ايشان در لباس اندوه به سر مي برم و از شكيبايي خود نا اميدم و چنين متن عربي : دَواءِ غَيْرِهِمْ لا يَشْفيني ، وَ ها اءَنا قَدْ لَبِسْتُ لِفَقْدِهِمْ اءَثْوابَ الاحْزانِ، وَ اءَنَسْتُ مِنْ بَعْدِهِمْ بِجِلْبابِ الاشْجانِ، وَ يَئِسْتُ اءَنْ يَلم بِي التَّجَلُّدُ وَالصَّبْرُ، وَ قُلْتُ: يا سَلْوَةَ الايّامِ مَوْعِدُكَ الْحَشْرِ. وَ لَقَدْ اءَحْسَنَ ابنُ قُتَيْبَةَ
رَحْمَهُ اللّهِ وَ قَدْ بَكي عَلَي الْمَنازِلِ الْمُشارِ الَيها، فَقالَ: مَرَرْتُ عَلي اءَبْياتِ آلِ مُحَمَّدٍ فَلَمْ اءَرَها اءَمْثالَها يَوْمَ حَلَّتِ فَلا يُبْعِدُ اللّهُ الدِّيارَ وَ اءَهْلَها وَ انْ اءَصْبَحَتْ مِنْهُمْ بِزَعْمي تَخَلَّتِ اءَلا انَّ قَتْلَي الطَّفِّ مِنْ آلِ هاشِمٍ اءَذَلَّتْ رِقابَ الْمُسْلِمينَ فَذَلَّتِ وَ كانُوا غِياثا ثُمَّ اءَضْحَوا رَزِيَّةً لَقَدْ عَظُمَتْ تِلْكَ الرَّزايا وَ جَلَّتِ اءَلَمْ تَرَ اءَنَّ الشَّمْسً اءَضْحَتْ مَريضَةً لِفَقْدِ حُسَيْنِ وَالْبِلادُ اقْشَعَرَّتِ فَاءسْلُكْ اءَيُّهَا السّامِعُ بِهذِهِ الْمَصائِبِ مَسْلَكَ الْقُدْوَةِ مِنْ حُمَاةِ الْكِتابِ. ترجمه : مي گويم : اي مايه تسلي روزگارم ، ديدار ما و تو در روز قيامت خواهد بود. چه نيكو سروده است (ابن قتيبه ( آن هنگام كه به آن منزلهاي بي صاحب نظر انداخته و اشك حسرت از ديدگان جاري ساخته و اين اشعار را گفته : (مررت علي ابيات آل محمد....(؛ يعني بر خانه هاي بي صاحب آل رسول ، گذر نمودم ديدم كه حال ايشان نه بر منوال آن روزي است كه در آن بودند؛ خدا اين خانه ما و صاحبانش را از رحمت دور نكند؛ به درستي كه مصيبت شهداي
كربلا از آل بني هاشم ، گردن مسلمانان را از بار اندوه خوار و ذليل نموده كه هنوز اثر ذلت در آنها هويد است ؛ بني هاشم همواره پناهگاه مردم بودند و اكنون داغ مصيبتي بر دلها آنها نشانده شده ، چه مصيبت بزرگي ؛ آيا نمي بيني كه خورشيد جهان تاب رخساره اش از درد مصيبت حسين عليه السّلام ، زرد گشته و خود در تب و تاب است و همچنين شهرها از وحشت اين مصيبت ، لرزان و در اضطراب است ؟ اي شنوندگان خبر مصيبتت فرزند بتول ، در ميدان اندوه چنان قدم استوار داريد كه جانشينان رسول صلي الله عليه و آله كه حاميان كتاب خدا بودند، استوار مي داشتند. متن عربي : فَقَدْ رُوِي عَنْ مُوْلانا زَيْنِ الْعابِدينَ ع وَ هُوَ ذُو الْحِلْمِ الَّذي لا يَبْلُغُ الْوَصْفُ الَيْهِ - اءَنَّهُ كانَ كَثِيرَ الْبُكاءِ لِتِلْكَ الْبَلْوي ، عَظِيمَ الْبَثِّ وَالشَّكْوي . فَرُوِي عَنِ الصّادِقِ ع اءَنَّهُ قالَ: (انَّ زَيْنَ الْعابِدينَ ع بَكي عَلي اءَبيهِ اءَرْبَعينَ سَنَةً، صائِما نَهارَهُ قائِما لَيْلَهُ، فاذا حَضَرَهُ الافْطارُ جاءَ غُلامُهُ بِطَعامِهِ وَ شَرابِهِ فَيَضَعُهُ بَيْنَ يَدَيْهِ، فَيَقُولُ: كُلْ يا مَوْلايَ، فَيَقُولُ: قُتِلَ ابْنُ رَسُولِ اللّهِ
ع جائِعا، قُتِلَ ابْنُ رَسُولِ اللّهِ عَطْشانا، فَلا يَزالُ يُكّرّرُ ذلِكَ وَ يَبْكي حَتّي يَبْتَلَّ طَعامُهُ مِنْ دُمُوعِهِ وَ يَمْتَزِجُ شَرابُهُ مِنْها، فَلَمْ يَزَلْ كَذلِكَ حَتّي لَحِقَ بِاللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ(. وَ حَدَّثَ مَولي لَهُ اءَنَّهُ بَرَزَ الَي الصَّحْراءِ يَوْما، قالَ: فَتَبَعْتُهُ، فَوَجَدْتُهُ قَدْ سَجَدَ عَلي حِجارَةٍ خَشِنَةٍ، فَوَقَفْتُ وَ اءَنا اءَسْمَعُ شَهيقَهُ وَ بُكاءَهُ، وَاءَحْصَيْتُ عَلَيْهِ اءَلْفَ مَرَّةٍ يَقُولُ: (لا الهَ الاّ اللّهُ حَقّا حَقّا، لا اله الاّ اللّهُ تَعَبُّدا وَرِقّا، لا الهَ الاّ اللّهُ ايمانا وَ تَصْديقا(. ثُمَّ رَفَعَ رَاءْسَهُ مِنْ سُجُودِهِ، وَ انَّ لِحَيَتَهُ وَ وَجْهَهُ ترجمه : گريه امام سجاد عليه السّلام در فراق شهيدان روايت شده در باره امام سجاد عليه السّلام با آن مقام حلم و برد باري كه داشت كه در وصف نگنجد، بسيار گريه بر پدر بزرگوارش مي نمود و بر ياد آن مصيبتت ها صاحب شكوي و اندوه عظيم بود؛ چنانكه از امام صادق عليه السّلام روايت است كه فرمود: امام زين العابدين عليه السّلام مدت چهل سال بر پدر بزرگوار خود گريه نمود و در اين مدت چهل سال ، روزها و روزه
و شبها به عبادت قيام دشات و چون هنگام افطار مي شد، غلام آن حضرت آب و طعام در پيش روي آن جناب حاضر مي نمود و از امام مي خواست تا از آنها ميل فرمايد، امام سجاد عليه السّلام فرمود: (قتل ابن رسول الله ...(؛ يعني فرزند رسول خدا را گرسنه شهيد نمودند، فرزند پيغمبر را در حالي كه عطشان بود شهيد كردند. پيوسته اين سخن را مي گفت تاآن طعام از اشك چشم آن حضرتت تر مي گرديد و آب آشاميدني نيز با اشك ديدگانش ممزوج مي شد و به اين حال بود تا اينكه ازدار دنيا وفات كرده و با پروردگار ش ملاقات نمود از غلام امام سجاد عليه السّلام روايت است كه گفت : روزي امام عليه السّلام به صحرا تشريف بردند و من نيز به دنبال ايشان رفتم ، ديدم كه آن جناب روي سنگ درشتي به سجده رفت و من هم ايستاده گوش دادم صداي گريه و ناله او را مي شنيدم و شمردم هزار مرتبه در آن سجده مي گفت : (لا اله الا...(؛ سپس سر مبارك از سجده برداشت در حالتي كه صورتت و ريش مباركش از آب چشمانش تر متن عربي : قَدْ غُمِرا مِنَ الدُّمُوعِ. فَقُلْتُ: يا مَوْلاي، اءَما آنَ لِحُزْنِكَ اءَنْ يَنْقَضِي؟ وَ لِبُكائِكَ اءَنْ يَقِلَّ؟ فَقالَ لي : (وَيْحَكَ، انَّ يَعْقُوبَ بْنَ اسْحاقَ بْنِ
ابْراهيمَ كانَ نَبِيّا ابْنَ نَبِي لَهُ اثْني عَشَرَ ابْنا، فَغَيَّبَ اللّهُ سُبْحانَهُ واحِدا مِنْهُمْ فَشابَ رَاءْسُهُ مِنَ الْحُزْنِ وَاحْدَوْدَبَ ظَهْرُهُ مِنَ الْغَمِّ وَالْهَمِّ وَ ذَهَبَ بَصَرُهُ مِنَ الْبُكاءِ وَ ابْنُهُ حَي في دارِ الدُّنْيا، وَ اءَنا رَاءَيْتُ اءَبي وَ اءَخي وَ سَبْعَةَ عَشَرَ مِنْ اءَهْلِ بَيْتي صَرْعي مَقْتُولينَ، فَكَيْفَ يَنْقَضي حُزْني وَ يَقِّلُ بُكائي ؟!(. وَ ها اءَنَا اءَتَمَثَّلُ وَ اءُشيرُ الَيْهِمْ ص فَاءَقُولُ: مَنْ مُخْبِرُ الْمُلْبِسينا بِانْتِزاحِهِمُ ثوْبا مِنَ الْحُزْنِ لا يَبْلي وَ يُبْلينا انّ الزَّمانَ الّذي قَدْ كانَ يُضْحِكُنا بِقُرْبِهِمْ صارَ بِالتَّفْريقِ يُبْكينا حالَتْ لِفُقْدانِهِمْ اءَيّامُنا فَغَدَتْ سُودا وَكانَتْ بِهِمْ بِيضا لَيالينا ترجمه : گرديده بود. عرض كردم : اي سيد و مولاي من ! آيا وقت آن نرسيده كه اندوه شما تمام و گريه تان اندك شود؟ امام سجاد عليه السّلام فرمودند: واي بر تو! يعقوب بان اسحاق بن ابراهمي عليه السّلام ، نبي بن نبي بوده و دوازده پسر داشت ، خداوند يكي از پسرانش را از نظر او غائب گردانيد، از اندوه هجران او، موي سرش سفيد گشت و از
انبوه غم كمرش خم شد و چشمانش از بسياري گريه ، نابينا گرديد و حال آنكه هنوز فرزندش زنده بود، ولي من به چشم خود ديدم كه پدر و برادر و هفده نفر از اهلبيتم در برابر چشم خويش ، آن دشمنان كافر كيش ، كشته و بر خاك افكندند؛ پس چگونه اندوه من تمام و گريه ام اندك شود؟! مؤ لف گويد: من به همين مناسبت به اشعاري تمثل مي جويم و آن ابيات را در اين جا ذكر مي نمايم : (من مخبر....(؛ يعني كيست آنكه به شهيدان كربلا خبر رساند كه از درود خود لباس حزن و اندوه را به ما پوشانيدند، لباس اندوهي را كه هرگز كهنه و پوسيده نمي گردد بلكه او باقي است تا آنكه بدنهاي ما را پوساند؛ همان روز گاري كه ما را به قرب و وصال ايشان تاكنون خندان مي داشت ، اكنون به سبب فراق آنان ما را گريانيد دوري هميشگي ايشان ، روزگار مرا دگرگون و سياه گردانيد، پس از آنكه شبهاي تاريك ما را منور ساخته بود. متن عربي : وَ هاهُنا مُنْتَهي ما اءَرَدْناهُ، وَ مَنْ وَقَفَ عَلي تَرْتيبِهِ وَرَسْمِهِ مَعَ اخْتِصارِهِ وَ صِغَرِ حَجْمِهِ عُرفَ تَميزُهُ عَلي اءَبْناءِ جِنْسِهِ وَ فُهِمَ فَضيلَتُهُ في نَفْسِهِ. وَ الْحَمْدُ لِلّهِ رِبِّ العالَمينَ وَ صَلاتُهُ وَ سَلامُهُ عَلي
مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ. مؤ لف گويد: مؤ لف گويد: در اين جا نوشته ما به پايان مي رسد و هر كس از مطالعه كنندگان با دقت و امعان نظر آن را ملاحظه نمايد خواهد دانست كه به انحصار و صغر حجم چگونه بر امثال خود امتياز و رجحان دارد. مترجم گويد: اگر چه در اول ترجمه به عرض اخوان رسانيد كه ترجمه اين كتاب شريف در اندك زماني ختم گرديد و لكن چون در ايام ماه مبارك رمضان سال 1321 ه. ق بناي طبع گرديد، تفسير از اسلوب اول به نظر قاصر ارجح آمد فلهذا با كمال جهد و كوشش متصدي اعراب و تصحيح لغات و تعليق بعضي حواشي مفيده و تلفيق متن با ترجمه گرديدم و اشهد بالله كمال زحمت و مشقت در اين باب اتفاق افتاده بخصوص در تصحيح و ماخذلغات و از جمله ، مشقت فوق العاده آنكه در مقابله نمودن يك جز و از اول كتاب في الجمله تسامح گرديد، چون اين احقر مطلع گرديدم زحمت را بر خود قرار دادم كه تمام جزو اول را مرور نموده و كاملا تصحيح نمايم . اميد از اخلاق كريمه اهل كمال و ارباب فضل آن است كه بر لغزشها و خطاياي واقفه ذيل عفو بپوشانند كه هيچ انساني از خطا محفوظ نيست . 25 ماه ذي الحجة الحرام ، سال 1321 ه . ق الا حقر القاصر: ابن محمد باقر
الموسوي الدزفولي ، محمد طاهر عفي الله عن جرائمهما اللهم اغفرلي و لمن له علي حق من المومنين . سرنوشت قاتلان سيد الشهدا و يارانش سرنوشت قاتلان سيد الشهدا و يارانش ابن شهر آشوب به سند معتبر روايت كرده است كه حضرت امام حسين عليه السّلام به عمر بن سعد گفت كه به اين شادم بعد از آنكه مرا شهيد خواهي كرد، از گندم عراق بسياري نخواهي خورد، آن ملعون از روي استهزا گفت كه : اگر گندم نباشد جو نيز خوب است ، پس چنان شد كه حضرت فرموده بود، و امارت ري به او نرسيد، و بر دست مختار كشته شد. ايضا روايت كرده است كه بويهاي خوشي كه از انبار حضرت غارت كردند همه خون شد، و گياهها كه برده بودند همه آتش در آن افتاد. و به روايت ديگر: از آن بوي خوش هر كه استعمال كرد از مرد وزن البته پيس شد. ايضا ابن شهر آشوب و ديگران روايت كرده اند كه حضرت سيد الشهداء عليه السّلام در صحراي كربلا تشنه شد، خود را به كنار فرات رسانيد و آب برگرفت كه بياشامد، ملعوني تيري به جانب آن جناب انداخت كه بر دهان مباركش نشست ، حضرت فرمود: خدا هرگز تو را سيراب نگرداند، پس آن ملعون تشنه شد و هر چند آب مي خورد سيراب نمي شد تا آنكه خود را به شط فرات افكند، و چندان آب
آشاميد كه به آتش جهنم واصل گرديد. ايضا روايت كرده اند كه چون امام حسين عليه السّلام از آن كافر جفا كار آب طلبيد، بدبختي در ميان آنها ندا كرد كه : يا حسين ! يك قطره از آب فرات نهواهي چشيد تا آنكه تشنه بميري يا به حكم ابن زياد در آيي ، حضرت فرمود: خداوندا، او را از تشنگي بكش و هرگز او را ميامرز، پس آن ملعون پيوسته العطش فرياد مي كرد، و هر چند آب مي آشاميد سيراب نمي شد تا آنكه تركيد و به جهنم واصل شد. و بعضي گفته اند كه آن ملعون عبدالله بن حصين ازدي بود، و بعضي گفته اند كه : حميد بن مسلم بود. ايضا روايت كرده اند كه ولدالزنائي از قبيله (دارم ( تير به جانب آن حضرت افكند، بر حنكش آمد، و حضرت آن خون را مي گرفت و به جانب آسمان مي ريخت ، پس آن ملعون به بلائي مبتلا شد كه از سرما و گرما فرياد مي كرد، و آتشي از شكمش شعله مي كشيد و پشتش از سرما مي لرزيد، و در پشت سرش بخاري روشن مي كرد و هر چند آب مي خورد سيراب نمي شد، تا آنكه شكمش پاره شد و به جهنم واصل شد. ابن بابويه و شيخ طوسي به سانيد بسيار روايت كرده اند از يعقوب بن سليمان كه گفت : در ايام حجاج چون گرسنگي بر ما غالب شد، با چند نفر از كوفه بيرون آمديم تا آنكه به
كربلا رسيديم و موضعي نيافتيم كه ساكن شويم ، ناگاه خانه اي به نظر ما در آمد در كنار فرات كه از چوب علف ساخته بودند، رفتيم و شب در آنجا قرار گرفتيم ، ناگاه مرد غريبي آمد و گفت : دستوري دهيد كه امشب با شما به سر آوردم كه غريبم و از راه مانده ام ، ما او را رخصت داديم و داخل شد چون آفتاب غروب كرد و چراغ افروختيم به روغن نفت و نشستيم به صحبت داشتن ، پس صحبت منتهي شد به ذكر جناب امام حسين عليه السّلام و شهادت او، و گفتيم كه : هيچكس در آن صحرا نبود كه به بلائي مبتلا نشد، پس آن مرد غريب گفت كه : من از آنها بودم كه در آن جنگ بودند و تا حال بلائي به من نرسيده است ، و مدار شيعيان به دروغ است ، چون ما آن سخن را از او شنيديم ترسيديم و از گفته خود پشيمان شديم ، در آن حالت نور چراغ كم شد، آن بي نور دست دراز كرد كه چراغ را اصلاح كند، همين كه دست را نزديك چراغ رسانيد، آتش در دستش مشتعل گرديد، چون خواست كه آن آتش را فرو نشاند آتش در ريش نحسش افتاد و در جميع بدنش شعله كشيد، پس خود را در آب فرات افكند، چون سر به آب فرو مي برد، آتش در بالاي آب حركت مي كرد و منتظر او مي بود تا سر بيرون مي آورد، چون سر بيرون مي آورد، در بدنش مي
افتاد، و پيوسته بر اين حال بود تا به آتش جهنم واصل گرديد. ايضا ابن بابويه به سند معتبر از قاسم بن اصبغ روايت كرده است كه گفت : مردي از قبيله بني دارم كه با لشكر ابن زياد به قتال امام حسين عليه السّلام رفته بود، به نزد ما آمد و روي او سياه شده بود، و پيش از آن در نهايت خوشرويي و سفيدي بود، من به او گفتم كه : از بس كه روي تو متغير شده است نزديك بود كه من تو را نشناسم ، گفت : من مرد سفيد روئي از اصحاب حضرت امام حسين عليه السّلام را شهيد كردم كه اثر كثرت عبادت از پيشاني او ظاهر بود، و سر او را آورده ام . راوي گفت : كه ديدم آن ملعون را كه بر اسبي سوار بود و سر آن بزرگوار در پيش زين آويخته بود كه بر زانوهاي اسب مي خورد، من با پدر خود گفتم كه : كاش اين سر را اندكي بلندتر مي بست كه اينقدر اسب به آن خفت نرساند، پدرم گفت : اي فرزند! بلائي كه صاحب اين سر بر او مي آورد زياده از خفتي است كه او به اين سر مي رساند، زيرا كه او به من نقل كرد كه از روزي كه او را شهيد كرده ام تا حال هر شب كه به خواب مي روم به نزديك من مي آيد و مي گويد كه بيا، و مرا بسوي جهنم مي برد و در جهنم مي اندازد، و تا صبح عذاب مي كشم ، پس من از
همسايگان او شنيدم كه : از صداي فرياد او ما شبها به خواب نمي توانيم رفت ؛ پس من به نزد زن او رفتم و حقيقت اين حال را از او پرسيدم گفت : آن خسران مال خود را رسوا كرده است ، و چنين است گفته است . ايضا از عمار بن عمير روايت كرده است كه چون سر عبيدالله بن زياد را با سرهاي اصحاب او به كوفه آوردند من به تماشاي آن سرها رفتم چون رسيدم ، مردم مي گفتند كه : آمد آمد، ناگاه ديدم ماري آمد و در ميان آن سرها گرديد تا سر ابن زياد را پيدا كرد و در يك سوراخ بيني او رفت و بيرون آمد و در سوراخ بيني ديگرش رفت ، و پيوسته چنين مي كرد. ابن شهر آشوب و ديگران از كتب معتبره روايت كرده اند كه دستهاي ابحر بن كعب كه بعضي از جامه هاي حضرت امام حسين عليه السّلام را كنده بود، در تابستان مانند دو چوب خشك مي شد و در زمستان خون از دستهاي آن ملعون مي ريخت ؛ و جابر بن زيد عمامه آن حضرت را برداشت ، چون بر سر بست در همان ساعت ديوانه شد؛ و جامه ديگري را جعوبة بن حويه برداشت ، چون پوشيد، در ساعت به برص مبتلا شد؛ و بحيربن عمرو جامه ديگر را برداشت و پوشيد، در ساعت زمين گير شد. ايضا از ابن حاشر روايت كرده است كه گفت : مردي از آن ملاعين كه به جنگ امام
حسين عليه السّلام رفته بودند، چون به نزد ما برگشت ، از اموال آن حضرت شتري و قدري زعفران آورد، چون آن زعفران را مي كوبيدند، آتش از آن شعله مي كشيد؛ و زنش به بر خود ماليد، در همان ساعت پيس شد؛ چون آن شتر را ذبح كردند، به هر عضو از آن شتر كه كارد مي رسانيدند، آتش از آن شعله مي كشيد؛ چون آن را پاره كردند، آتش از پاره هاي آن مشتعل بود؛ چون در ديگ افكندند، آتش از آن مشتعل گرديد؛ چون از ديگ بيرون آوردند، از جدوار تلختر بود و ديگري از حاضران آن معركه به آن حضرت ناسزائي گفت ، از دو شهاب آمد و ديده هاي او را كور كرد. سدي ابن طاووس و ابن شهر آشوب و ديگران از عبدالله بن زباح قاضي روايت كرده اند كه گفت : مرد نابينائي را ديدم از سبب كوري از او سؤ ال كردم ، گفت : من از آنها بودم كه به جنگ حضرت امام حسين عليه السّلام رفته بودم ، و با نه نفر رفيق بودم ، اما نيزه به كار نبردم و شمشير نزدم و تيري نينداختم ، چون آن حضرت را شهيد كردند و به خانه خود برگشتم و نماز عشا كردم و خوابيدم ، در خواب ديدم كه مردي به نزد من آمد و گفت : بيا كه حضرت رسول صلي الله عليه و آله تو را مي طلبد، گفتم : مرا به او چكار است ؟ جواب مرا نشنيد، گريبان
مرا كشيد و به خدمت آن حضرت برد، ناگاه ديدم كه حضرت در صحرائي نشسته است محزون و غمگين ، و جامه را از دستهاي خود بالا زده است ، و حربه اي به دست مبارك خود گرفته است ، و نطعي در پيش آن حضرت افكنده اند، و ملكي بر بالاي سرش ايستاده است و شمشيري از آتش در دست دارد، و آن نه نفر كه رفيق من بودند ايشان را به قتل مي رساند، و آن شمشير را به هر يك از ايشان كه مي زند آتش در او مي افتد و مي سوزد، و باز زنده مي شود و بار ديگر ايشان را به قتل مي رساند. من چون آن حالت را مشاهده كردم ، به دو زانو در آمدم و گفتم : السلام عليك يا رسول الله ، جواب سلام من نگفت و ساعيت سر در زير افكند و گفت : اي دشمن خدا، هتك حرمت من كردي و عترت مرا كشتي و رعايت حق من نكردي ، گفتم : يا رسول لله شمشيري نزدم و نيزه به كار نبردم و تير نيانداختم ، حضرت فرمود: راست گفتي ، وليكن در ميان لشكر آنها بودي و سياهي لشكر ايشان را زياد كردي ، نزديك من بيا، چون نزديك رفتم ديدم طشتي پر از خون در پيش آن حضرت گذاشته است ، پس فرمود: اين خون فرزند منن حسين است ، و از آن خون دو ميل در ديده هاي من كشيد، چون بيدار شدم نابينا بودم . در بعضي از كتب معتبره از دربان ابن
زياد روايت كرده اند كه گفت : از عقب آن ملعون داخل قصر او شدم ، آتشي در روي او مشتعل شد و مضطرب گرديد و رو به سوي من گردانيد و گفت : ديدي ؟ گفتم : بلي ، گفت : به ديگري نقل مكن . ايضا از كعب الاحبار نقل كرده اند كه در زمان عمر از كتب متقدمه نقل مي كرد وقايعي را كه در اين امت واقع خواهد شد و فتنه هائي كه حادث خواهد گرديد، پس گفت : از همه فتنه ها عظيم تر و از همه مصيبتها شديدتر، قتل سيد شهدا حسين بن علي عليه السّلام خواهد بود، و اين است فسادي كه حق تعالي در قرآن ياد كرده است كه (ظهر الفساد في البر والبحر بما كسبت ايدي الناس ) و اول فسادهاي عالم ، كشتن هابيل بود، و آخر فسادها كشتن آن حضرت است ، و در روز شهادت آن حضرتت درهاي آسمان راخواهند گشودو از آسمانها بر آن حضرت خون خواهند گريست ، چون ببينديد كه سرخي در جانب آسمان بلند شد بدانيد كه او شهيد شده است . 167 گفتند: اي كعب چرا اسمان بر كشتن پيغمبران نگريست و بر كشتن آن حضرت مي گريد؟! گفت : واي بر شما! كشتن حسين امري است عظيم ، و او فرزند برگزيده سيد المرسلين است و پاره تن آن حضرت است ، و از آب دهان او تربيت يافته است ، و او را علانيه به جور و ستم و عدوان خواهند
كشت و وصيت جد او حضرت رسالت صلي الله عليه و آله را در حق او رعايت نخواهند كرد سوگند ياد مي كنم به حق آن خداوندي كه جان كعب در دست اوست كه بر او خواهند گريست گروهي از ملائكه آسمانهاي هفت گانه كه تا قيامت گريه ايشان منقطع نخواهد شد، و آن بقعه كه در آن مدفون مي شد بهترين بقعه هاست ، و هيچ پيغمبري نبوده است مگر آنكه به زيارت آن بقعه رفته است و بر مصيبت آن حضرت گريسته است ، و هر روز فوجهاي ملائكه و جنيان به زيارت آن مكان شريف مي روند، چون شب جمعه مي شود، نود هزار ملك در آنجا نازل مي شوند و بر آن امام مظلوم مي گريند و فضايل او را ذكر مي كنند، و در آسمان او را (حسين مذبوح ( مي گويند و در زمين او را (ابو عبدالله مقتول ( مي گويند و در درياها او را فرزند منور مظلوم مي نامند، و در روز شهادت آن حضرت آفتاب خواهد گرفت ، در شب آن ، ماه خواهد گرفت ، و تا سه روز جهان در نظر مردم تاريك خواهد بود، و آسمان خواهد گريست ، و كوهها از هم خواهد پاشيد، و درياها به خروش خواهند آمد، و اگر باقيمانده ذريت او و جمعي از شيعيان او بر روي زمين نمي بودند، هر آينه خدا آتش از آسمان بر مردم مي باريد. پس كعب گفت : اي گروه تعجب نكنيد از آنچه من
در باب حسين مي گويم ، به خدا سوگند كه حق تعالي چيزي نگذاشت از آنچه بوده و خواهد بود مگر آنكه براي حضرت موسي عليه السّلام بيان كرد، و هر بنده اي كه مخلوق شده و مي شود همه را در عالم ذر بر حضرت آدم عليه السّلام عرضه كرد، و احوال ايشان واختلافات و منازعات ايشان را براي دنيا بر آن حضرت ظاهر گردانيد پس آدم گفت : پروردگارا در امت آخر الزمان كه بهترين امتهايند چرا اينقدر اختلاف به هم رسيده است ؟ حق تعالي فرمود: اي آدم چون ايشان اختلاف كردند، دلهاي ايشان مختلف گرديد، و ايشان فسادي در زمين خواهند كرد مانند فساد كشتتن هابيل ، و خواهند كشت جگر گوشه حبيب من محمد مصطفي صلي الله عليه و آله را پس حق تعالي واقعه كربلا را به آدم نمود، و قاتلان آن حضرت را روسياه مشاهده كرد، پس آدم عليه السّلام گريست و گفت : خداوندا تو انتقام خود را بكش از ايشان چنانچه فرزند پيغمبر بزرگوار تو را شهيد خواهند كرد. ايضا از سعيد بن مسيب روايت كرده است كه چون حضرت امام حسين عليه السّلام شهيد شد، در سال ديگر من متوجه حج شدم كه به خدمت حضرت امام زين العابدين عليه السّلام مشرف شدم ، پس روزي بر در كعبه طواف مي كردم ناگاه مردي را ديدم كه دستهاي او
بريده بود و روي او مانند شب تار سياه و تيره بود، به پرده كعبه چسبيده بود و مي گفت : خداوندا به حق اين خانه كه گناه مرا بيامرز، و مي دانم كه نخواهي آمرزيد؛ من گفتم : واي بر تو چه گناه كرده اي كه نين نا اميد از رحمت خدا گرديده اي ؟ گفت : من جمال امام حسين عليه السّلام بودم در هنگامي كه متوجه كربلا گريد، چون آن حضرت را شهيدد كردند، پنهان شدم كه بعضي از جامه هاي آن حضرت را بربايم ، و در كار برهنه كردن حضرت بودم . در شب ناگاه شنيدم كه خروش عظيم از آن صحرا بلند شد، و صداي گريه و نوحه بسيار شنيدم و كسي را نمي ديدم ، و در ميان آنها صدائي مي شنيدم كه مي گفت : اي فرزند شهيد من ، واي حسين غريب من ، تو را كشتند و حق تو را نشناختند و آب را از تو منع كردند، از استماع اين اصوات موحشه ، مدهوش گرديدم و خود را در ميان كشتگان افكندم ، و در آن حال مشاهده كردم سه مرد و يك زن را كه ايستاده اند و بر درو ايشان ملائكه بسيار احاطه كرده اند، يكي از ايشان مي گويدكه : اي فرزند بزرگوار واي حسين مقتول به سيف اشرا، فداي تو باد جد و پدر و مادر و برادر تو. ناگاه ديدم كه حضرت امام حسين عليه السّلام نشست و گفت : لبيك يا جداه و يا رسول الله و
يا ابتاه و يا امير المؤ منين و يا اماه يا فاطمه الزهرا و يا اخاه ، اي برادر مقتول به زهر جانگداز، بر شما باد از من سلام ، پس فرمود: يا جداه كشتند مردان ما را، يا جداه اسير كردند زنان ما را، يا جداه غارت كردند اموال ما را، يا جداه كشتند اطفال ما را، ناگاه ديدم كه همه خروش بر آوردند و گريستند، حضرت فاطمه زهرا عليه السّلام از همه بيشتر مي گريست . پس حضرت فاطمه عليه السّلام گفت : اي پدر بزرگوار ببين كه چكار كردند با اين نور ديده من اين امت جفا كار، اي پدر مرا رخصت بده كه خون فرزند خود را بر سر و روي خود بمالم ، چون خدا را ملاقات كنم با خون او الوده باشم ، پس همه بزرگواران خون آن حضرت را برداشتند و بر سر و روي خود ماليدند، پس شنيدم كه حضرت رسول صلي الله عليه و آله مي گفت كه : فداي تو شوم اي حسنن كه تو را سر بريده مي بينم و در خون خود غلطيده مي بينم ، اي فرزند گرامي ، كه جامه هاي تو را كند؟ حضرت امام حسين عليه السّلام فرمود كه : اي جد بزرگوار شترداري كه با من بود و با او نيكيهاي بسيا كرده بودمم ، او به جزاي آن نيكيها مرا عريان كرد! پس حضرت رسالت صلي الله عليه و آله به نزد من آمد و گفت : از خدا انديشه نكردي و از
من شرم نكردي كه جگر گوشه مرا عريان كردي ، خدا روي تو را سياه كند در دنيا و آخرتت و دستهاي تو را قطع كند، پس در همان ساعت روي من سياه شده و دستهاي من افتاد، و براي اين دعا مي كنم و مي دانم كه نفرين حضرت رسول خدا صلي الله عليه و آله رد نمي شود، و من آمرزيده نخواهم شد. ايضا روايت كرده است كه مرد خدادي ( آهنگري ) در كوفه بود، چون لشكر عمر بن سعد به جنگ سيد الشهداء مي رفتند، از آهن بسياري برداشت و با لشكر ايشان رفت ، و نيزه هاي ايشان را درستت مي كرد و ميخ هاي خيمه هاي ايشان را مي ساخت و شمشير و خنجر ايشان را اصلاح مي كرد، آن حداد گفت : من نوزده روز با ايشانن بودم و اعانت ايشان مي نمودم تا آنكه آن حضرت را شهيد كردند. چون برگشتم شبي در خانه خود خوابيده بودن ، در خواب ديدم كه قيامت بر پا شده است و مردم از تشني زبانهايشان آويخته است و آفتاب نزديك سر مردم ايستاده است و من از شده عطش و حرارت مدهوش بودم ، آنگاه ديدم كه سواره اي پيدا شد در نهايت حسن و جمال و در غايت مهابت و جلال ، و چندين هزار پيغمبران و اوصياي ايشان و صديقان و شهيدان در خدمت او مي آمدند، و جميع محشر از نور خورشيد جمال اومنور گرديده ، و به سرعت گذشت ،
بعد از ساعتي سوار ديگر پيدا شد مانند ماه تابان ، عرصه قيامت را به نور جمال خود روشن كرد و چندين هزار كس در ركاب سعادت انتساب او مي آمدند، و هر حكمي مي فرمود اطاعت مي كردند چون به نزديك من رسيد، عنان مركب كشيد و فرمود: بگيريد اين را. ناگه ديدم كه يكي از آنها كه در ركاب او بودند بازوي مرا گرفت و چنان كشيد كه گمان كردم كتف م جدا شد، گفتم : به حق آن كي كه تو را به بردن من مامور گردانيد تو را سوگند مي دهم كه بگوئي او كيست ؟ گفت : احمد مختار بود، گفتم : آنا كه بر درو او بودند چه جماعت بودند؟ گفت : پيغمبران و صديقان و شهيدان و صالحان ن گفتم : شما چه جماعتيد كه بر دور اين مرد بر آمده ايد و هر چه مي فرمايد اطاعت مي كنيد گفت ما ملائكه پروردگار عالميانيم و ما را در فرمان او كرده است ، گفتم : مرا چرا فرمود بگيريد؟ گفت : حال تو مانند حال آن جماعت است چون نظر كردم عمر بن سعد را ديدم با لشكري كه همراه بودند، و جمعي را نمي شناختم و زنجيري از آتش در گدرن عمر بود و آتش از ديده ها و گوشهاي او شعله مي كشيد ن و جمعي ديگر كه با او بودند پاره اي در زنجيرهاي آتش بودند، و پاره اي غلهاي اتش در گردن داشتند، و بعضي مانند من ملائكه به
بازوهاي ايشان چسبيده بودند. چون پاره اي راه ما را بردند، ديدم كه حضرت رسالت صلي الله عليه و آله بر كرسي رفيعي نشسته است و دو مرد نوراني در جانب راستت او ايستاده اند، از ملك پرسيدم كه : اين دو مرد كيستند؟ گفت : يكي نوح عليه السّلام است و ديگري ابراهيم عليه السّلام ، پس حضرت رسول صلي الله عليه و آله گفت : چه كردي يا علي ؟ فرمود: احدي از قاتلان حسين را نگذاشتم مگر آنكه همه را جمع كردم و به خدمت تو آوردم ، پس حضرت رسول صلي الله عليه و آله فرمود: نزديك بياوريد ايشان را. چون ايشان را نزديك بردند، حضرت از هر يك از ايشان سؤ ال مي كرد كه چه كردي با فرزند من حسين و مي گريست ، و همه اهل محشر از گره او مي گريستند، پس يكي از ايشان مي گفتم كه : من آب بر روي او بستم ، و ديگري مي گفت : من تير به سوي او افكندم ، و ديگري مي گفت : من سر او را جدا كردم ، و ديگري مي گفت : من فرند او را شهيد كردم ، پس حضرت رسالت صلي الله عليه و آله فرياد بر آورد: اي فرزندان غريب بي ياور من ، اي اهل بيت مطهر من ، بعد از من با شما چنين كردند؟ پس خطاب كرد به پيغمبران كه : اي پدر م آدم و اي برادر من نوح و اي پدر من ابراهيم ، ببينيد كه چگونه امت من
با ذريت من سلوك كرده اند؟ پس خروش از انبيا و اوصيا و جميع اهل محشر بر آمد پس امر كرد حضرت زبانيه جهنم را كه : بكشيد ايشان را به سوي جهنم ، پس يك يك ايشان را مي كشيدند به سوي جهنم مي بردند، تا آنكه مردي را آوردند، حضرت از او پرسيد كه : تو چه كردي ؟ گفت : من تيري و نيزه اي نينداختم و شمشيري نزدم نجار بودم ، و با آن اشرار همراه بودم ، روزي عمود خيمه حصين بن نمير شكست و آن را اصلاح كردم ، حضرت فرمود: آخر نه در آن لشكر داخل بوده اي ، و سياهي لشكر ايشان را زياده كرده اي ، و قاتلان فرزندان مرا ياري كرده اي ، ببريد او را به سوي جهنم ، پس اهل محشر فرياد بر آوردند كه : حكمي نيست امروز مگر براي خدا و رسول خدا و وصي او. چون مرا پيش بردند و احوال خود را گفتم ، همان جواب را به من فرمود و امر كرد مرا به سوي آتش برند، پس از دهشت آن حال بيدار شدم و زبان من و نصف بدن من خشك شده بود، و همه كس از من بيزاري جسته اند و مرا لعنت مي كنند، و به بدترين احوال گذارنيد تا به جهنم واصل شد. در بيان بعضي از احوال مختار و كيفيت كشته شدن بعضي از قاتلان آن حضرت شيخ طوسي به سند معتبر ا زمنهال بن عمرور روايت كرده است كه گفت : در بعضي از سنوات
بعد از مراجعت از سفر حج به مدينه وارد شدم و به خدمت حضرت امام زين العابدين عليه السّلام رفتم ، حضرت فرمود: اي منهال چه شد حرملة بن كاهل اسدي ؟ گفتم : او را در كوفه زنده گذاشتم ، پس حضرت دست مبارك به دعا برداشت و مكرر فرمود: خداوندا به او بچشان گرمي آهن و آتش را، منهال گفت : چون به كوفه برگشتم ديدم مختار بن ابي عبيده ثقفي خروج كرده است ، و با من صداقت و محبتي داشت ، بعد از چند روز كه از ديدني هاي مردم فارغ شدم ، و به ديدن او رفتم ، وقتي رسيدم كه او از خانه بيرون مي آمد، چون نظرش بر من افتاد گفت : اي منهال ! چرا دير به نزد ما آمي ، و ما رامبارك باد نگفتي ، و با ما شريك نگرديدي در اين امر؟ گفتم ايهاالامير من در اين شهر نبودم و در اين چند روز از سفر حج مراجعت نمودم ، پس با او سخن مي گفتم و مي رفتم تا به كناسه كوفه رسيديم ، در آنجا عنان كشيد و ايستاد و چنان يافتم كه انتظاري مي برد، ناگاه ديدم كه جماعتي مي آيند، چون به نزديك او رسيدند گفتند: ايها الامير بشارت باد ترا كه حرملة بن كاهل را گرفتيم . چون اندك زماني گذشت ، آن ملعون را بر آوردند، مختار گفت : الحمدالله كه تو به دست ما آمدي ، پس گفت : جلادان را بطلبيد، و
حكم كرد دستهاي و پاهاي او را بريدند، و فرمود: پشته هاي ني آوردند و اتش بر آنها زدند، و امر كرد كه او را در ميان آتش انداختند، چون آتش در او گرفت من گفتم : سبحان الله ، مختار گفت : تسبيح خدا در همه وقت نيكوست اما در اين وقت چرا تسبيح گفتي ؟ گفتم : تسبيح من براي ان بود كه در اين سفر به خدمت حضرت امام زين العابدين عليه السّلام رسيدم و احوال اين ملعون را از من پرسيدند، چون گفتم كه او را زنده گذاشتم ، دست به دعا برداشت و نفرين كرد او را كه حق تعالي حرارت آهن و حرارت آتش را به او بچشاند، و امروز اثر استجابت دعاي آن حضرت را مشاهده كردم . پس مختار مرا سوگند داد كه م تو شنيدي از آن حضرت اين را؟ من سوگند يادكردم و بعد از نماز به سجده رفت و سجده را بسيار طول داد، و سوار شد چون ديد كه آن ملعون سوخته بود، برگشت و من هموراه او روانه شدم تا آنكه به در خانه من رسيد، گفتم : ايها الامير اگر مرا مشرف كني و به خان من فرود آئي و از طعام من تناول نمائي ، موجب فخر من خواهد بود، گفت : اي منهال تو مرا خبر مي دهي كه حضرت علي بن الحسين عليه السّلام چهار دعا كرده است ، و خدا آنها را بر دست من مستجاب كرده است ، و مرا تكليف مي كني كه
فرود آيم و طعام بخورم ، و امروز براي شكر اين نعمت روز ندارم ؟ و حرمله همان ملعون است كه سر امام حسين عليه السّلام را براي ابن زياد برد و عبدالله رضيع را با جمعي از شهدا شهيد كرد، بعضي گفته اند كه : او سر مبارك حضرت را جدا كرد. ايضا روايتت كرده است كه مختار بن ابي عبيده در شب چهارشنبه شانزدهم ربيع الاخر سال شصت و شش از هجرت خروج كرد، و مردم با او بيعت كردند به شرط آنكه به كتاب خدا و سنت رسول صلي الله عليه و آله عمل نمايد، و طلب خون حضرت امام حسين عليه السّلام و خونهاي اهل بيت و اصحاب آن حضرت را، و دفع ضرر از شيعيان و بيچارگان بكند، و مؤ منان را حمايت نمايد ن در آن وقت عبدالله بن مطيع از جانب عبدالله بن زبير در كوفه والي بود، پس مختار بر او خروج كرد و لشكر او را گريزانيد و از كوفه بيرون كرد، و در كوفه ماند تا محرم سال شصت و هفت ، و عبيدالله بن زياد در آن وقت حاكم ولايت جزيره بود، مختار لشكر خود را برداشت و متوجه دفع او شد، و ابراهيم پسر مالك اشتر را سپهسالار لشكر كرد، و ابو عبدالله جدلي و ابو عماره كيسان را همراه آن لشكر كرد، پس ابراهيم در روز شنبه هفتم ماه محرم از كوفه بيرون رفت با دو هزار كس ا ز قبيله مذحج
و اسد، و دو هزار كس از قبيله تميم و همدان ، و هزار و پانصد كس از قبيله كنده و ربيعه ، و دو هزار از قبيله حمرا- و به روايتت ديگر هشت هزار كس از قبيله حمرا - و چهار هزار كس از قبايل ديگر با او بيرون رفتند چون ابراهيم بيرون مي رفت ، مختار پياده به مشايعت او بيرون آمد، ابراهيم گفت : سوار شتر شو خدا تو را رحمت كند، مختار گفت : مي خواهم ثواب من زياده باشد در مشايعت تو و مي خواهم كه قدمهاي من گرد آلود شود در نصرع و يار يآل محمد، پس وداع كردند يكديگر را و مختار برگشت ، پس ابراهيم رفت تا به مدائن فرود آمد، چون خبر به مختار رسيد كه ابراهيم از مدائن روانه شده از كوفه بيرون آمد تا آنه در مدائن نزول كرد. چون ابراهيم به موث لرسيدد ن ابن زياد لعين با لشكر بسيار متوجه موصل شد و در چهار فرسخي لشكر او فرود آمد، چون هر دو لشكر برابر يكديگر صف كشيدند، ابراهيم در ميان لشكر خود ندا كرد كه : اي اهل حق ، واي ياوران دين خدا اين پس زياد است كشنده حسين بن علي و اهل بيت او، و اينك به پاي خود به نزد شما آمده است با لشكرهاي خود كه لشكر شيطان است ، پس مقاتله كنيد با ايشان به نيت درست و صبر كنيد و ثابت قدم باشيد در جهاد ابشان ، شايد حق
تعالي آن لعين را به دست شما به قتل رساند و حزن و اندوه سينه هاي مؤ منان را به راحت مبدل گرداند، پس هر دو لشكر بر يكديگر تاختند، و اهل عراق فرياد مي كردند: اي طلب كنندگان خون حسين ، پس جمعي از لشكر ابراهيم برگشتند و نزديك شد كه منهزم گردند، ابراهيم ايشان را ندا كرد كه : اي ياوران خدا صبر كنيد بر جهاد دشمنان خدا، پس برگشتند و عبدالله بن يسار گفت : من شنيدم از امير المومنين كه مي فرمود: ما ملاقات خواهيم كرد لشكر شام را در نهري كه آن را خازر مي گويند ن و ايشان ما را خواهند گريزانيد به مرتبه اي كه از نصرت مايوس خواهيم شد، و بعد از آن بر خواهيم گشت و بر ايشان غالب خواهيم شد و امير ايشان را خواهيم كشتت ن پس صبر كنيد شما بر ايشان غالب خواهيد گرديد. پس ابراهيم خود بر ميمنه لشكر تاخت ن و ساير لشكر به جرات او جرات كردند و آن ملاعين را منهزم ساختند، از پي ايشان رفتند و ايشان را مي كشتند و مي انداختند، چون چنگ بر طرف شد، معلوم شد كه عبيد الله بن زياد و حصين بن نمير و شرحبيل بين ذل الكلاع و ابن خوشب و غالب باهلي و عبدالله اياس سلمي و ابوالاشرس والي خراسان و ساير اعيان لشكر آن ملعون به جهنم واصل شده بودند. چون از جنگ
فارغ شدند، ابراهيم به اصحاب خود گفت كه بعد زا هزيمت لشكر مخالف ، من ديدم طايفه اي را كه ايستاده بودند و مقاتله مي كردند، و من رو به ايشان رفتم و در برابر من مردي آمد و بر استري سوار ببود و مردم را تحريص بر قتال مي كرد، و هر كه نزديك او مي رفت او را بر زمين مي افكند چون نظرش برمن افتاد، قصد من كرد، من مبادرت كردم و ضربتي بر دست او زدم و دستش را جدا كردم ، از استر گرديد بر كنار افتاد، پس پاي او را جدا كردم ، و از او بوي مشك ساطع بود، گمان دارم كه آن پسر زياد لعين بود، بوريد و او را طلب كنيد پس مردي آمد و در ميان كشته گان او را تفحص كرد، در همان موضع كه ابراهيم گفته بود او را يافت و سرش را به نزد ابراهيم اورد، ابراهيم فرمود بدن اورا در تمام آن شب مي سوختند، و به دود آن مردود ديده اميد خود را روشن مي كردند، و به خاكستر آن بداختر زنگ از آئينه سينه هاي خود مي زدودند، و به روغن بدن آن پليد چراغ امل و اميد خود را تا صبح مي افروختند چون (مهران ( غلام آن ملعون ديد كه به پيه بدن اقاي او در آن شب چراغهاي عيش خود را افروختند، سوگند ياد كرد كه ديگر هرگز چربي گوشت را نخورد، زيرا كه آن ملعون بسيار اورا دوست مي داشت و نزد
او مقرب بود. چون صبح شد، لشكر ابراهيم غنيمتهاي لشكر مخالف را جمع كردند و متوجه كوفه گرديدند، يكي از غلامان ابن زياد لز لشكرگاه گريخت و به شام رفت نزد عبدالملك بن مروان ، چون عبدالملك او را ديد گفت : چه خبر داري از ابن زياد؟ گفت : چون لشكرها به جولان در آمدند مرا گفت : كوزه ابي براي من بياور، پس از آن آب بياشاميد و قدري از آن را در ميان زره و بدن خود ريخت ، و بقيه آب را بر ناصيه اسب خود پاشيد و سورا شد و در درياي جنگ غوطه خورد، ديگر او را نديدم و گريختم و به سوي تو آمدم پس ابراهيم سر ابن زياد را به سرهاي سروران لشكر او نزد مختار فرستاد، آن سرها را در وقتي نزد او حضار كردند كه او چاشت مي خورد، پس خد را حمد بسيار كرد و گفت : الحمدالله كه سر اين لعين را وقتي آوردند نزد من كه چاشت مي خوردم ، زيرا كه سر سيد الشهدا را به نزد آن لعين در وقتي بردند كه او چاشتت مي خورد. چون سرها را نزد مختار گذاشتند، مار سفيدي پيدا شد و در ميان سرها مي گرديد تا به سر ابن زياد رسيد، پس در سوراخ بيني ان لعين داخل شد و از سوراخ گوش او بيرون آمد، و باز در سوراخ گوش او داخل شد و از سوراخ بيني او بيرون آمد چون مختار از چاشت خوردن فارغ شد،
برخسات و كفش پوشيد و ته كفش را مكرر بر روي آن لعين مي زد و بر جبين پركين آن لعين مي ماليد، پس كفش خود را به نزد غلام خود انداخت و گفت : اين كفش را بشوي كه به كافر نجسي ماليده ام . پس مختار سر ابن زياد و حصين بن نمير و شر حبيل بن ذي الكلاع را با عبدالرحمن بن ابي عمرة ثقفي و عبدالله بن شداد جشمي صايب بن مالك اشعري به نزد محمد بن حنفيه فرستاد، و عريضه اي به او نوشت كه : اما بعد به درستي كه فرستادم ياوران شيعيان او را بسوي دشمنان تو كه طلب كنند خون برادر مظلوم شهيد تو را، پس بيرون رفتند با نيتت درست و با نهايت خشم و كين بر دشمنان دين مبين ، و ايشان را ملاقات كردند نزديك منزل نصيبين ، و كشتند ايشان را به ياري رب العالمين ، و لشكر ايشان را منهزم ساختند و در درياها و بيابانها متفرق گردانيدند، و از پي آن مدبران رفتند، و هر جا كه ايشان با يافتند به قتل آوردند و كينه هاي دلهاي مومنان را پاك كردند و سينه هاي شيعيان را شاد گردانيدند، و اينك سرهاي سركرده هاي ايشان را به خدمت تو فرستادم . چون نامه و سرها را به نزد محمد بن حنفيه آوردند، در آن وقت حضرت امام زين العابدين عليه السّلام در مكه تشريف داشتند، پس محمد سر ابن
زياد را به خدمت آن جناب چاشت تناول مي نمود، پس فرمود: چون سر پدر مرا نزد ابن زياد بردند، او چاشت زهر مار مي كرد و سر پدر بزرگوار مرا نزد او گذاشته بود، من در آن وقتت دعا كردم كه : خداوندا مرا از دنيا بيون مبر تا آنكه بنمائي به من سر آن ملعون را در وقتي كه من چاشت خورم ، پس شكر مي كنم خداوندي را كه دعاي مرا مستجاب گردانيد، پس فرمود آن سر را انداختند در بيرون . چون سر او را نزد عبدالله بن زبير بردند، فرمود بر سر نيزه كنند و بگردانند، چون بر سر نيزه كردند، بادي وزيد و آن سر را بر زمين افكند، ناگاه ماري پيدا شد و بر بيني آن علين چسبيد، پس بار ديگر آن را بر نيزه كردند و باز باد آن را بر زمين انداخت و همان مار پديا شد و بر بيني آن لعين چسبيد، تا آنكه سه مرتبه چنين شد، چون اين خبر را به ابن زبير دادند گفت : سر اين ملعون را در كوچه هاي مكه بيندازيد. كه مردم پامال كنند. پس مختار تفحص مي كرد قاتلان آن حضرت را، و هر كه را مي يافت به قتل مي رسانيد، و جماعت بسيار به نزد او آمدند و از براي عمر بن سعد شفاعت كردند و امان از براي او طلبيدند، چون مختار مضطر شد گفت : او را امان دادم به شرط آنكه از كوفه بيرون نرود، و اگر
بيرون رود خونش هدر باشد. روزي مردي نزد عمر آمد و گفت : من امروز از مختار شنيدم كه سوگند ياد مي كرد كه مردي را بكشد، و گمان من آن است كه مقصد او تو بودي ، پس عمر از كوفه بيرون رفت بسوي موضعي در خارج كوفه كه آن را حمام مي گفتند و در آنجا پنهان شد، به او گفتند كه : خطا كردي واز دست مختار بيرون نمي تواني رفت ، چون مطلع مي شود كه از كوفه بيرون رفته مي گويد: امان من شكسته شد، و تو را مي كشد، پس آن ملعون در همان شب به خانه برگشت . راوي گويد: چون روز شد، بامداد رفتم به خدمت مختار، چون نشستم ، هيثم بن اسود آمد و نشست ، و بعد از او حفص پس عمر بن سعد آمد گفت : پدرم مي گويد كه چه شد اماني ه مرا دادي ، و اكنون مي شنوم كه ارداده قتل من داري ، و اكنون مي شنوم كه ارداده قتل من داري ، مختار گفت كه : بنشين ن و فرمود ابو عمره را بطلبيد، پس ديدم كه مرد كوتاهي آمد و سراپا غرق آهن گرديده بود، مختار حرفي درگوش او گفت و دو مرد ديگر را طلبيد و همراه او كرد، بعد از اندك زماني ابو عمره آمد و سر عمر را آورد، پس مختار به حفص گفت : اين ر را مي شناسي ؟ گفت : اناالله و انااليه راجعون ، مختار گفت : اي ابو عمره اين را نيز به پدرش ملحق
گردان كه در جهنم پدرش تنها نباشد، ابو عمره او را به قتل آورد، پس مختار گفت : عمر به عوض امام حسين ، وحفص به عوض علي بن الحسين ، و حاشا كه خون اينها با خون آنها برابري تواندكرد. پس بعد از كشتن ابن زياد و عمر بن سعد، سلطنت مختار قوي شد و روساي قبايل و وجوه عرب همه مطيع و ذليل او شدند، پس گفت : بر من هيچ طعامي و شرابي گوارا نيست تا يكي از قاتلان حسين و اهل بيتت او بر روي زمين هستند، و من هيچ يك از آنها را بر روي زمين زنده نخواهم گذاشت و كسي نزد من شفاعت ايشان نكند، و تفحص كنيد و مرا خبر دهيد از هر كه شريك بوده است در خون آن حضرت وخون اهل بيت او يا معاونت قاتلان او كرده است ، پس ه ركه را مي آوردند مي گفتند كه : اين زا قاتلان آن حضرت است يا معاونت برقتل او كرده است ، البته او را به قتل مي رسانيد. پس خبر به او رسيدد كه شمر بن ذي الجوشن شتري از شتران حضرت را به غنيمت برداشته بود، چون به كوفه رسيد، آن شتر را نحر كرده بود و گوشت او را قسمت كرده بود، چون اين خبر شنيد گفت : تفحص كنيد، و از اين گوشت داخل هر خانه اي كه شده باشد مرا خبر كنيد، پس فرمود آن انه ها را خراب كردند و هر كه از آن گرفه يا خورده بود به قتل آوردند
پس عبدالله بن اسيد جهني و مالك بن هيثم كندي و حمل بن مالك محارب را به نزد او آوردند، گفت : اي دشمنان خدا كحاست حين بن علي ؟ گفتند: ما را به جبر به جنگ او بيرون بردند، گفت : ايا نتوانستيد كه بر او منت گذاريد و شربت آبي به او برسانيد؟ پس به مالك گفت كه : تو بودي كه كلاه آن امام مظلوم را برداشتي ؟ گفت : نه ، مختار گفت : بلي تو برداشتي ، پس فرمود كه دستها و پاهاي او را بريدند، و او به خون خود غلطيد تا به جهنم واصل شد، و آن دو ملعون ديگر را فرمود گردن زدند. پس قراد بن مالك و عمروبن خالد و عبدالرحمنن بجلي و عبدالله بن قيس خولاني را نزد او حاضر كردند، پس گفت : اي كشندگان صالحان ! خدا از شما بيزار باد، عطرهاي آن حضرت را در ميان خود قسمت كرديد در روزي كه نحس ترين روزها بود، پس فرمود ايشان را به بازار بردند و گردن زدند. پس معاذ بن هاني و ابو عمره را فرستاد به خانه خولي بن يزيد اصبحي كه سر مبارك آن حضرتت را براي ابن زياد برده بود، چون به خاه او رفتند، در بيت الخلا پنهان شده بود، در زير سبدي او را پيدا كردند و بيرون آوردند، و در اثناي راه مختار را ديدند كه با لشكر خود مي ايد گفت : اين لعين را برگردانيد تا در خانه خودش
به جاز يخودبرسانم ، پس ا:د به نزد در خانه او، و در آنجا او را به قتل رسانيد و جسد پليدش را به آتش سوخت و برگشت . چون شمر بن ذي الجوشن را طلب كرد، آن ملعون به سوي باديه گريخت ، پس ابوعمره را با جمعي از اصحاب خود بر سر او فرستاد، و با اصحاب او مقاتله بسيار كردند، آن ملعون خود نيز جنگ بسيار كرد تا آنكه از بسياري جراحت مانده شد، او را گرفتند و به خدمت مختار آوردند مختار فرمود روغني را جوشانيدند و آن ملعون را در ميان روغن افكندند، تا آنكه همه بدن پليدش مضمحل شد. به روايت ديگر: ابو عمره او را كشت ، و سرش را براي مختار فرستاد. بس پيوسته مختار در طلب قاتلان آن حضرت بود، و هر كه را مي يافت مي كشت و هر كه مي گريخت خانه او را خراب مي كرد، و ندا مي كرد كه : هر غلامي كه آقاي خود را بكشد كه از قاتلان آن شرت باشد و سر او را به نزد من بياورد، من آن غلام را آزاد مي كنم و جايزه مي بخشم ، پس بسياري از غلامان آقاهاي خود را كشتند وسرهاي ايشان را به خدمت او آوردند. شيخ ابو جعفر بن نما در كتاب (عمل الثار( روايت كرده است كه چون مختا ر در كار خود مستقل گرديد، به تفحص قاتلان امام حسين عليه السّلام در آمد ن و اول طلب كرد آن جماعي را
كه اراده كرده بودند كه اسب بر بدن مبارك ان حضرت و اصحاب او بتازند، فرمود كه ايشان را بر رو خوابانيدند و دستها و پاي ايشان را به ميخهاي آهن بر زمين دوختند، و سواران بر بدنهاي ايشان اسب تاختند تا پاره پاره شدند ن و پاره هاي ايشان را به آتش سوختند، پس دوكس را اوردند كه شريك شده بودند در كشتن عبدالرحمن بن عقيل بن ابيطالب ، فرمود: كه ايشان را گردن زدند و جسد پليد ايشان را به آتش سوختند، پس مالك بن بشير را آوردند و فرمود كه در ميان بازار گردن زدند. و ابو عمره ار با جماعتي فرستاد به خانه خولي بن يزيد اصبحي كه خانه او را محاضره كردند، و زن او از شيعيان اهل بيت بود از خانه بيرون آمد و به ظاره گفت كه نمي دانم كه او در كجاست ، و اشاره كرد به سوي بيت الخلاكه در آنجا پنهان شده است ن پس او را از آنجا بيرون آوردند و به آتش سوختند. وعبدالله بن كامل را فرستاد به سوي حكم بن طفيل كه تيري به سوي عباس افكنده بود و جامه هاي عباس را كنده بود ن او را گرفت و تير باران كرد و عبدالله بن ناجيه را به طلب منقذ بن مره عبدي كه قاتل علي بن الحسين عليه السّلام بودفرستاد، و آن ملعون نيزه در كف گرفته از خانه بيرون آمد، و نيزه بر عبدالله زد،
و عبدالله برجست اورا از اسب افكند، و نيزه بر دست چپ او زد و دستش را شل كرد، و او گريخت ، و بر او دست نيافتند و زيد بن رقاد را طلبيد و فرمودكه او را سنگباران كردند و به آتش سوختند. و سنان بن انس لعين از كوفه به بصره گريخت ، و مختار خانه او را خراب كرد و از بصره بيرون رفت به جانب قادسيه ن چون به نزديك قادسيه رسيد، جواسيس مختار، او را گرفتند و به نزد او آوردند، فرمود اول انگشتهاي آن لعين را بريدند، پس دستها و پاهاي و را قطع كردند ن و روغن زيتي را فرمود به جوش آوردند و آن لعين را در ميان روغن افكندند تا به جهنم واصل شد پس به طلب عمروبن صبيح فرستاد، شب او را در خانهاش گرفتند، و فرمود سراپاي او را به نيزه پاره پاره كردند و محمد بن اشعث گريخت به قصري كه در حوالي قادسيه داشت ، چون مختار به طلب او فرستاد، او از راه ديگر قصر بيرون رفت و به مصعب بن زبير ملحق شد، و مختار فمرود قصر و خانه او راخراب كردند واموال او را غارت كردند و بجدل بن سلين را به نزد او آوردند، و گفتند كه انگشت مبارك حضرتت را قطع كرده است و انگشتر حضرت را برداشته است ، مختار فمرود كه دستها و پاهاي او را بريندند، و در خون خود غلطيد تا به جهنم واصل شد.
و در تفسير حضرت امام حسن عسكري عليه السّلام مذكور است كه امير المومنين عليه السّلام فرمود: چنانچه بعضي از بني اسرائيل اطاعت خدا كردند، و ايشان را گرامي دشات ، و بعضي معصيت خدا كردند، و ايشان را معذب گردانيد، احوال شما نيز چنين خواهد بود؛ اصحاب آن حضرت گفتند: يا امير المومنين عاصيان ما چه جاعت خواهند بود؟ فرمود: آنها يند كه مامور سااخته اند ايشان را به تعظيم ما اهل بيت و رعايت حقوق ما، و ايشان مخالفت خواهند كرد و انكار حق ما خواهند نمود، و فرزندان اولاد رسول را كه ماءمور شده اند به اكرام و محبت ايشان به قتل خواهند رسانيد گفتند: يا امير المومنين چنين محبت ايشان به قتل خواهند رسانيد گفتند: يا امير المومنين چنين چيزي واقع خواهد شد؟ فرمود: بلي البته واقع خواهد شد، واين دو فرزند بزرگوار من حسن و حسين را شهيد خواهند كرد، حق تعالي عذابي بر ايشان وارد خواهد ساخت به شمشير آنهائي كه بر ايشان مسلط خواهد گردانيد چنانچه بر بني اسرائيل چنين عذابها مسلط گردانيد گفتند: كيست آنكه بر ايشان مسلط خواهد شد يا امير المؤ منين ؟ فرمود: پسري است از قبيله بني ثقيف كه او را مختار بن ابي عبيده مي گويند. حضرت علي بن الحسين عليه السّلام
فرمود: چون اين خبر به حجاج رسيد و به او گفتند: علي بن الحسين از جد خود امير المؤ منين چنين روايتي مي كند، حجاج گفت : بر ما معلوم نشده است كه رسول خدا صلي الله عليه و آله اين را گفته باشد يا علي بن ابيطالب اين را گفته باشد، علي بن الحسين كودكي اس و با طلي چند مي گويد و اتباع خد را فريب مي دهد، مختار را بياوريد به نزد من تا دروغ او ظاهر گردانم . چون مختار را آوردند، نطع طلبيد، و غلامان خود را گفت : شمشير بياوريد و او را گردن بزنيد، چون ساعتي گذشت و شمشير نياوردند، گفت : چرا شمشير نمي آوريد؟ گفتند: شمشيرها در خزانه است و كليد خزانه پيدا نيست ، پس مختار گفت : نمي تواني مرا كشت ، و رسول خدا هرگز دروغ نگفته ، اگر مرا بكشي ، خدا زنده خواهد كرد كه سيصد و هشتاد و سه هزار كس را از شما به قتل رسانم ، جلاد بده تا او را گردن بزند، چون جلاد شمشير را گرفت و به سرعت متوجه او شد كه او را گردن بزند، به سر در آمد و شمشير در شكمش آمد و شكمش شكافته شد و مرد، پس جلاد ديگر را طلبيد ن چون متوجه قتل او شد، عقربي او را گزيد افتاد و مرد پس مختار گفت : اي حجاج نمي تواني مرا كشت ، به خاطر آور آنچه نزار بن معد بن عدنان به شاپور ذي
لاكتاف گفت در وقتي كه شاپور عربان را مي كشت و ايشان را مستاصل مي كرد، حجاج گفت : بگو چه بوده است آن ؟ مختار گفت : در وقتي كه شاپور عربان را مستاصل مي كرد نزار فرزندان خود را امر كرد كه او را در زنبيلي گذاشتند و بر سر راه شاپور آويختند، چون شاپور به نزد او رسيد و نظرش بر او افتاد گفت : بپرس ، نزار گفت : به چه سبب اينقدر از عرب را مي كشي و ايشان بدي نسبت به تو نكرده اند؟ شاپور گفت : براي آن مي كشم كه در كتب ديده ام كه مردي از عرب بيرون خواهد آمد كه او را محمد مي گويند، و دعوي پيغمبري خواهد كرد ن و ملك و پادشاه عجم بر دست او بر طرف خواد شد، پس ايشان را مي كشم كه او به هم نرسد، نزار گفت : اگر آنچه ديده در كتب دروغگويان ديده اي ، روا نباشد كه بي گناه چند رابه گفته دروغگوئي به قتل رساني ، و اگر در كتب راستگويان ديده اي پس خد حفظ خواهد كرد آن اصلي را كه آن مرد از او بيرون مي ايد و تو نمي تواني كه قضاي خدا را بر هم زني و تقدير حق تعالي را باطل گرداني ، و اگر از خدا را بر هم زني و تقدير حق تعالي را باطل گرداني ، و اگر از جميع عرب نماند مگر يك كس ، آن مرد از او به هم خواهد رسدي ، شاپور گفت : راستت گفتي اي نزار، يعني
: لاغر و حيف ، و به اين سبب او را نزار گفتند، پس سخن او را پسنديده و دست از عرب برداشت . اي حجاج حق تعالي مقدر كرده است كه از شما سيصد و هشتاد و سه هزار كس به قتل رسانم ، يا خدا تو را مانع مي شود از كشتن من يا اگر مرا بكشي بعد از كشتن زنده خواهد كرد كه آنچه مقدر كرده است به عمل آورم ، و گفته رسول خدا حق است و در آن شكي نيست . باز حجاج جلاد را گفت كه : بزن گردن او را، مختار گفت كه ، او نمي تواند، اگر خواهي تجربه كني خود متوجه شو تا حق تعالي افعي بر تو مسلط گرداند چنانچه عقرب را بر او مسلط گردانيد. چون چون جلاد خواست كه او را گردن بزند، ناگاه يكي ازخواص عبدالملك بن مروان از در درآمد فرياد زد كه : دست از او بداريد، و نامه اي به حجاج داد كه عبدالملك در آن نامه نوشته بود: اما بعد اي حجاج بن يوسف ! كبوتر براي من نامه اي آورد كه تو مختار بن ابي عبيده را گرفته و مي خواهي او را به قتل آوري ، به سبب آنكه روايتي از رسول خدا به تو رسيده كه او را انصار بني اميه را خواهد كشت ، چون نامه من به تو برسد، دست از او بردار و متعرض او مشو كه او شوهر دآيه وليد عبدالملك است ، و وليد از براي او نزد من شفاعت كرده است ، و آنچه به تو
رسيده است اگر دروغ است چه معني دارد كه مسلماني را به خبر دروغ بكشي ، و اگر راست است تكذيب قول رسول خدا نمي توان كرد. پس حجاج مختار را رها كرد، و مختار به هر كه مي رسيد مي گفت كه : من خروج خواهم كرد، و بني اميه را چنين خواهم كشت . چون اين خبر به حجاج رسيد، بار ديگر او را گرفت و قصد قتل او كرد، مختار گفت : تو نمي تواني مرا كشت ، و در اين سخن بودند كه باز نامه عبدالملك بن مروان را كبوتر آورد، و در آن نامه نوشته بود كه : اي حجاج متعرض مختار مشو كه او شوهر دآيه پسر وليد است ، و آن حديثي كه شنيده اي اگر حق باشد ممنوع خواهي شد از كشتن او چنانچه ممنوع شد دانيال از كشتن بخت النصر براي آنكه مقدر شده بود كه بني اسرائيل را به قتل رساند، پس حجاج او را رها كرد و گفت : اگر ديگر چنين سخنان از تو بشنوم كه گفته اي تو را به قتل خواهم رسانيد، باز فايده نكرد، و مختار آن قسم سخنان در ميان مردم مي گفت . چون حجاج به طلب او فرستاد، پنهان شد، و مدتي مخفي بود تا آنكه حجاج او را گرفت و باز اراده قتل او كرد، باز مقارن آن حال نامه عبدالملك رسيد كه : او را مكش ، پس حجاج او را حبس كرد و نامه اي به عبدالملك نوشت كه : چگونه نهي مي كني از
كشتن كسي كه علانيه در ميان مردم مي گويد كه سيصد و هشتاد و سه هزار كس از انصار بني اميه را خواهم كشت ؟ عبدالملك در جواب نوشت كه : تو جاهلي ، اگر آنچه او مي گويد حق است پس البته او را تربيت خواهيم كرد تا بر ما مسلط گردد چنانچه فرعون را خدا موكل كرد بر تربيت موسي تا آنكه بر او مسلط گرديد، و اگر اين خبر دروغ است چرا در حق او رعايت كسي نكنيم كه حق خدمت بر ما دارد، پس آخر مختار بر ايشان مسلط شد و كرد آنچه كرد. روزي حضرت علي بن الحسين ع خروج مختار را براي اصحاب خود ذكر مي كرد، بعضي از اصحاب آن حضرت گفت : يابن رسول الله ما را خبر نمي دهي كه خروج آن چه وقت خواهد بود؟ فرمود: سه سال ديگر خواهد شد و سر عبيدالله بن زياد و شمر بن ذالجوشن را به نزد ما خواهند آورد در وقتي كه ما چاشت مي خوريم . چون رسيد روز وعده كه حضرت امام زين العابدين ع براي خروج مختار فرموده بود، اصحاب آن حضرت در خدمت او جمع شدند، و آ، جناب طعامي براي ايشان حاضر كرد و فرممود: بخوريد كه امروز ستمكاران بني اميه را به قتل مي رسانند، گفتند: در كجا؟ حضرت فرمود: در فلان موضع ، مختار ايشان را به قتل مي رساند، و زود باشد كه دو سر از ايشان به نزد ما بياورند، و
آن سرها را در فلان روز براي ما خواهند آورد. چون روز شد و حضرت از تعقيب فارغ شد، اصحاب آن حضرت به نزد او رفتند، آن جناب طعامي براي ايشان طلبيد، چون طعام حاضر شد، آن دو سر را آوردند، پس آن جناب به سجده درآمد و گفت : حمد مي كنم خداوندي را كه مرا از دنيا بيرون نبرد تا در اين وقت سر قاتلان پدرم را به من نمود، و پيوسته نظر مي كرد به سوي آن سرها و مبالغه بسيار مي نمود د رشكر حق تعالي چون مقرر بد كه بعد ازچاشت ن حضرت حلوائي براي ميهمانان آن جناب مي آوردند، در ان روز به سبب آنكه مشغول نظاره آن سرها گرديدند، حلوا نياوردند، يكي از نديمان آن مجلس گفت : يابن رسول الله امروز حلوا به ما نرسيد، آن جناب فرمود: كدام حلوا شيرينتر است از نظر كردن به اين سرها. شيخ كشي به سند معتبر از اصبغ بن نباته روايت كرده است كه گفتت : روزي مختار را ديدم ك كودكي بود، و حضت امير المومنين عليه السّلام او را در دامن خد نشانيده بود و دس بر سر او مي كشيد و مي گفت كه : يا كيس يا كيس ، يعني : اي بزرگ و دانا ايضا به سند حسن روايت كرده كه حضرت امام محمد باقر عليه السّلام فرمود: دشنام مدهيد مختار را كه او كشت كشندگان مارا و طلب خون ما كرد و زنان بي
شوهر ما را به شوهر داد؛ در وقت تنگدستي ، مال ميان ما قسمت كرد. ايضا به سند معتبر از عبدالله بن شريك روايت كرده اند كه گفت : در روز عيد اضحي رفتم به خدمت حضرت امام محمدباقر عليه السّلام در مني ، و حضرت تكيه فرموده بود و حلاقي طلبيده بود كه س رمبارك خود را بتراشد، ون در خدمتت آن جناب نشستم مرد پيري از اهل كوفه داخل شد و دستت آن حضرتت را گرفت كه ببوسد، آن جناب مانع شد فرمود: تو كيستي ؟ گفت : منم حكم پسر مختار، حضرت او را طلبيد و او را بسيار نزديك خود نشاند، پس آن مرد گفت : مي گويند كه دروغگو بود، و هر چه بفرمائي من در حق او اعتقاد خواهم كرد، حضرت فرمود: سبحان الله ! به خدا سوگند كه پدرم مرا خبر داد كه مهر مادر من از زري داده شد كه مختار فرستاده بود، و او خانه هاي خراب شده ما را بنا كرد، و قاتلان ما را كشت ، و خونهاي ما را طلب كرد، پس خد رحمتت كند او را، به خدا سوگند كه خبر داد مرا پدرم كه درخدمت فاطمه دختر امير المومنين بودم كه مي گفت : خدا رحمت كند پدر تو را كه هيچ حقي از حقوق ما را نزد احدي نگذاشت مگر آنكه طلب كرد آن را، و طلب خونهاي ما كرد، و كشندگان ما را كشت . ايضا به سند معتبر از عمر پس علي بن الحسين
عليه السّلام روايت كرده است كه گفت : چون سر عبيدالله بن زيادو عمر بن سعد را براي پدرم آوردند، به سجده در آمد و گفت : حمد مي كنم خدا را كه طلب كرد خون مرا از دشمنان من ، و خدا مختار را جزاي خير دهد. ايضا به سند معبر از حضرت جعفر صادق عليه السّلام راويت كرده است كه هيچ زني از بني هشام موي سر خود را شانه نكرد و خضاب نكرد، ايضا از عمر بن علي بن الحسين روايت كرده است كه اول مختار براي پدرم بيست هزار درهم فرستاد، پدرم قبول كرد، و خانه عقيل بن ابيطالب را و خانه هاي ديگر از بني هاشم كه بني اميه خراب كرده بودند پدرم به آن زر ساخت ، چون مختار آن مذهب باطل را اختيار كرد، بعد از آن چهل هزار دينار براي پدرم فرستاد، پدرم از او قبول نكرد و رد كرد. ايضا به سند معتبر از مام محمد باقر عليه السّلام راويت كرده است كه مختار نامه اي به خدمت حضرت امام زين العابدين عليه السّلام نوشت و با هديه اي چند از عراق به خدمت ان جناب فرستاد، چون رسولان او به در خانه او رسيدند، رخصت طلبيدند كه داخل شوند، حضرت فرستاد كه : دور شويد كه من هديه دروغگويان را قبول نمي كنم و نامه ايشان را نمي خوانم ، پس آن رسولان عنوان را محو كردند و به جاي او
نوشتند كه : اين نامه ي است به سيو مهدي محمد بن علي ، و آن نامه را بردند به سوي محمد بن حنفيه ، و او هديه ها را قبول كرد، و نامه او را جواب نوشت . قطب راوندي به سند معتبر از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است ه چون حق تعالي خواهد كه انتقام بكشد براي دوستان خود، انتقام مي كشد براي ايشان به بدترين خلق خود، چون خواهد كه انتقام كشد براي خود، انتقام مي كشد براي ايشان به بدترين خلق خود، چون خواهد كه انتقام كشد براي خود، انتقام مي كشد به دوستان خود، به تحقيق كه انتقام كشيد براي يحيي بن زكريا به بخت النصر كه بدترين خلق خدا بود. ابن ادريس به سند موثق از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه چون روز قيامت شود، حضرت رسالت صلي الله عليه و آله با امير المومنين و امام حسن و امام حسين عليه السّلام بر صراط بگذرند، پس كسي از ميان جهنم سه مرتببه ندا كند ايشان را كه : به فرياد من برس يا رسول الله ، ان جناب جواب نگويد؛ پس سه مرتبه ندا كند: يا امير المومنين به فرياد من برس ، آن حضرت جواب نگويد؛ پس سه مرتبه فرياد كند كه : يا حسن به فرياد من برس ، آن جناب جواب نفرمايد؛ پس سه مرتبه ندا كند كه : يا حسين به فرياد من برس كه من
كشنده دشمنان توام ، پس رسول خدا صلي الله عليه و آله به امام حسين عليه السّلام گويد كه : حجت بر تو گرفت ، تو به فرياد او برس ، پس حضرت مانند عقابي كه بجهد و جانوري را بر بايد، او را از ميان جهنم بيرون آورد. راوي گفت : اين كه خواهد بود فداي تو گردم ؟ حضرت فرمود: مختار، راوي گفت : چرا در جهنم او را عذاب خواهند كرد با آن كارها كه او كرد؟ حضرت فرمود: اگر دل او را مي شكافتند، هر آينه چيزي از محبت ابوبكر و عمر در دل او ظاهر مي شد، به حق آن خداوندي كه محمد را به راستي فرستاده است سوگند ياد مي كنم كه اگر در دل جبرئيل و ميكائيل محبت ايشان باشد، هر آينه حق تعالي ايشان را بر رو در آتش اندازد. در بعضي از كتب معتبر روايت كدره اند كه مختار براي امام زين العابدين عليه السّلام صد هزار در هم فرستاد، و آن جناب نمي خواست كه زين العابدين عليه السّلام صد هزار درهم فرستاد، و آن جناب نمي خواست كه آن را قبول كند، و ترسيد از مختار كه رد كند و از او متضرر گردد، پس آن حضرت آن مال را در خانه ضبط كرد چون مختار كشته شد، حقيقت حال را به عبدالمك نوشت كه : آن مال تعلق به تو دارد و بر تو گوارا است ، و آن جناب مختار را لعنت كرد و مي فرمود:
دروغ مي بندد بر خدا و بر ما، مختار دعوي مي كرد كه وحي خدا بر او نازل مي شود. مؤ لف گويد كه : احاديث در باب مختار مختلف وارد شده است چنانچه دانستي ، و در ميان علماء اماميه در باب او اختلافي هست ن جمعي اورا خوب مي دانند و مي گويند كه : امام زين العابدين عليه السّلام به خروج كردن او راضي بود و به حسب ظاهر از ترس مخالفان تبرا از او مي نمود و اظهار عدم رضا مي فرمود، و مختار براي طلب خون حضرت امام حسين عليه السّلام خروج كرد و دعوي امامت و خلافت براي خود و ديگري نمي كرد، و بعضي از علما را اعتقاد آن است كه غرض او رياست و پادشاهي بود، و اين امر را وسيله آن كرده بود، و اولا به حضرت امام زين العابدين عليه السّلام متوسل شد، چون حضرت از جانب حق تعالي مامور نبود به خروج و نيت فاسد او را مي دانست ، اجابت او ننموده ، پس او به محمد بن حنفيه متوسل شد و مردم را به سوي او دعوت ميكرد و او را مهدي قرار داده بود، و مذهب كيسانيه از او در ميان مردم پيدا شد، و محمد بن حنفيه را امام آخر مي دانند و مي گويند كه : زنده است و غايب شده ، و در آخر الزمان ظاهر خواهد شد و الحمدالله كه اهل ان مذهب منقرض شده اند و كسي از ايشان نمانده است ، و
ايشان را به اين سبب كيساني مي گويند كه از اصحاب مختارند و مختار را كيسان مي گفتند براي آنكه امير المومنين عليه السّلام موافق روايات ايشان او را به كيس خطاب كرد، يا به اعتبار آنكه سر كرده لشكر او و مدبر امور او ابو عمره بود كه كيسان نام داشت . و آنچه از جمع بين الاخبار ظاهر مي شود آن است كه او در خروج خود، نيت صحيحي نداشته است ، و اكاذيب و اباطيل را وسيله ترويج امر خود ميكرده است ، وليكن چون كارهاي خير عظيم بر دست او جاري شده است ، اميد نجات درباره او هست ، و متعرض احوال اين قسم مردم نشدن شايد اولي و احوط باشد.
منبع: تابناک
دیدگاه تان را بنویسید