سکینه حورسی، دختری زیرذرهبین ساواک!
فارس/ اسم ساواک به تنهایی برای اینکه حساب این گفتگو دستتان آمده باشد کافی است، کشیدن ناخن، وصل برق چند فاز به تن خیس، آویزان کردن برعکس و هزاران شکنجه شاقهای که گفتنش مو را به تن سیخ میکند و گذشتن از جزئیاتش با توجه به اینکه از سابقه بیماری قلبی مخاطبان آگاه نیستیم بهتر است. حالا فکرش را بکنید که این ساواک به انضمام تمام متعلقات وحشیانهاش، با آن همه کبکبه و دبدبه ذرهبین بگیرد و در شهر دوره بیفتد که سکینه کجاست؟!
پدر در پالایشگاه نفت آبادان خدمت میکند، همان کسی که عطر انقلاب را به مشام بچههایش انداخت و هواییشان کرد، اما حالا دست او از خانه کوتاه است و خطر ساواک در چند قدمی خانواده، یعنی چه بلایی سر سکینه خواهد آمد؟
میدانم که الآن از نظر روحی، خانواده شرایط مناسبی برای یک گفتوگوی تفصیلی ندارند، به همین خاطر گوی و میدان دست خودتان، از هرکجا بگویید سراپا گوشیم، اما قبل از آن لطفا خودتان را برای مخاطبان فارس معرفی کنید
شریفی: سلام، بنده ساسان شریفی هستم، یکی از دامادهای خانواده انقلابی و ولایی حورسی، خانواده حورسی متشکل از پدر، مادر، پنج خواهر و سه برادر بود که الحمدلله در کانونی مذهبی و با فرهنگی اسلامی و شیعی رشد کردند.
سایه سر این هشت بچه، پدر و مادری مؤمن و متدین بود که توانستند خانوادهای منشا خیرات و برکات گسترده در منطقه خودشان به یادگار بگذارند، گویی خون انقلاب و ولایت از رگهای پدر و مادر در وجود بچهها دمیده شده باشد.
مبارزات انقلابی خانواده حورسی از کجا کلید خورد؟
شریفی: اینطور نبود که مبارزه با طاغوت یکهویی از خانه حورسیها سر دربیاورد، نه نه، اینطور نبود، اولین جرقههای مبارزه با طاغوت و رژیم ستمشاهی ابتدا توسط پدر خانواده که در پالایشگاه آبادان مشغول بود زده شد.
شاید اگر کس دیگری جای او بود خودش را با این استدلال که با این همه بچه چرا موقعیت شغلیام را به خطر بیندازم قانع میکرد و از میدان مبارزه عقب میکشید، اما پدر، نه تنها کم نیاورد بلکه بچههایش را نیز در همین فضای مذهبی و سیاسی افکار و اعتقاداتش پرورش داد تا جایی که بچهها به مرحلهای از بلوغ فکری رسیدند که تشخیص حق از باطل برای آنها عیان شد، بله، همان موقع بود که آوازهی انقلابی بودنشان بر سر زبانها افتاد و در همین جهت، برداشتن اولین گامهای مبارزه خانوادگی آغاز شد.
شروع فعالیت سیاسی دختران و پسران خانواده در یک بازه زمانی مشخص بود؟ فعالیت سکینه حورسی چه؟ از زمانش باخبرید؟
شریفی: چون موضوع گفتوگوی فعلی ما درباره خانم سکینه حورسی است مطالبی را که عنوان میکنم مشخصا در ارتباط با ایشان است.
حوالی سال ۱۳۵۴ بود و خانم سکینه حورسی در دبیرستان مشغول به تحصیل بودند که فعالیت سیاسیشان را شروع کردند، این فعالیتها آنقدر تداوم پیدا کرد که به قول گفتنی خواهر حورسی شناسایی و انگشتنما شد.
شرایط پیچیده و دلهرهآوری بود، به ویژه برای پدر و مادر خانواده که نمیدانستند چطور دخترشان را از چنگ و دندان ساواک بیرون بکشند.
حالا هر دری که زده و هر صدایی که شنیده میشد دلآشوبه به جان اهل خانه میافتاد، به هیچکس اعتمادی نبود و تعقیب و گریزهای ساواک علنی شده بود تا اینکه مجبورش میکنند برای حفظ جانش که شده، یک سال ترک تحصیل کند، یک سال تمام پنهان و از تحصیل باز میماند و از همان موقع به عنوان یک چهره شاخص و انقلابی بین کانونهای فرهنگی و مذهبی آن روزها که خودشان هم مبارز بودهاند شناخته میشود.
بعد از آن یک سال ترک تحصیل، فعالیت سیاسی خانم حورسی متوقف شد؟
شریفی: عقب بکشند؟ اصلا و ابدا؛ خانواده حورسی با قالب انقلاب رشد کرده بودند و مبارزه سرلوحه تکتکشان بود، خواهر دوم را تعقیب میکردند برادر اول دل به میدان میزد، برادر سوم دستگیر میشد خواهر اول مبارزه میکرد و همینطور تمام این عزیزان اعم از خواهر و برادر در یک راستا حرکت میکردند و هرکدام به شکلی رسالتش را انجام میداد.
متعاقب ترک تحصیل و تعقیب ساواک باید میترسید یا حداقل عقب میکشید، سن و سالی هم نداشت که کسی متوقع باشد، اما برعکس و در بحرانیترین شرایط، به جای سکوت، فعالیتشان طیف گستردهتری پیدا کرد!
اعلامیه و نوارهای سخنرانی حضرت امام (ره) و انقلابیون آن ایام را از زیر سنگ هم شده جور میکرد و با چه ماجراجوییهایی به دست همشهریان میرساند؛ این فعالیتهایشان تا اواخر سال ۱۳۵۶ روز به روز گستردهتر شد تا اینکه شرکت مردم در تظاهرات بزرگ سطح شهر، عمومی شد.
خودشان هم در تظاهرات شرکت میکردند؟ آخر خطر شناسایی توسط ساواک موجود بود
شریفی: سر نترسی داشتند؛ یک حسینیه بود به نام حسینیه اصفهانیها که آنجا فعالیت میکردند؛ این حسینیه هنوز هم پابرجا و مرکز تجمع جوانها و مردم انقلابی شهر است.
کجا بودیم؟ آهان حسینیه اصفهانیها؛ این حسینیه قاعدتا هسته مرکزی خواهران و برادران انقلابی بود، انجا سازماندهی میشدند، اهدافشان مشخص میشد و از همان کانون که حسینیه اصفهانیها بود همشهریان برای شرکت در تظاهرات دسته دسته به خیابان میآمدند.
خواهر سکینه هم تمام وقتش را برای تشویق و ترغیب مردم و همشهریان صرف میکرد تا هرچه بیشتر و بهتر در آن تظاهراتهای سرنوشتساز شرکت کنند، پابهپایشان بود؛ خب مردم هم با توجه به سابقهایی که از او و خانوادهاش سراغ داشتند حرفش برایشان سند بود.
بعد از پیروزی انقلاب اقداماتشان متوقف شد؟ اینکه بعد از ساواک مورد تهدید و تعقیب ضدانقلابها قرار گرفتند صحت دارد؟
شریفی: بعد از پیروزی انقلاب اسلامی تازه احساس مسئولیتشان بیشتر شد، معتقد بودند که الآن وقت پاسداری است و باید از انقلابی که دستاورد خون هزاران شهید است محافظت شود به همین خاطر وارد کمیتههای مردمی شدند و جزو اولین دخترانی بود که اسلحه به دست گرفتند و برای تامین امنیت شهر اقدام کردند، البته خواهران دیگری هم ایشان را همراهی میکردند و از همانجا بود که نقش سازنده و موثرشان بیشتر و بهتر نمودار شد.
مبارزه با ضدانقلاب هم در سرلوحه کارشان قرار گرفت؛ شاید بگویید کسی که از ساواک جان سالم به در برده باید دور هرچه فعالیت است خط قرمز بکشد، اما آنقدر یکتنه دل به مبارزه زد و در شهر برجسته و شناخته شد که مورد تعقیب ضدانقلابها قرار گرفت تا جایی که بارها و بارها ایشان و خانوادهشان را به انواع مختلف تهدید کردند، اما هیچکدامشان کوتاه نمیآمدند و مصممتر به مبارزهایی اینبار با ضدانقلاب ادامه دادند.
تهدیدهای ضدانقلاب عملیاتی شد؟
شریفی: بله، خواهر کوچکتر ایشان در مسجد جامع و توسط ضدانقلاب به واسطه پرتاب نارنجک از ناحیه چشم جانباز میشوند که این حادثه منجر به تخلیه کامل چشم میشود.
فعالیتهای سیاسی خواهر سکینه حورسی تا سرکوب قائله ضدانقلاب و استقرار امنیت در شهر تداوم پیدا میکند، اما بعد از آن وارد فعالیتهای نظامی میشوند.
خب ایشان از ابتدای پیروزی انقلاب ارتباط تنگاتنگی با شهید بزرگوار سرلشکر پاسدار محمدعلی جهانآرا و دیگر برادران پاسدار داشتند به همین دلیل آموزشهای نظامی و تاکتیکی گروه خواهران که تحت حمایت و حفاظت سپاه و با سرپرستی و فرماندهی شهید جهانآرا بود آغاز میشود و پس از گذراندن دورههای مختلف نظامی، اسلحهشناسی، تاکتیکی و رزمی، خواهر سکینه حورسی به یک نظامی تمام عیار تبدیل میشوند که برای دفاع از انقلاب آماده است.
تا قبل از آغاز جنگ تحمیلی، آموزشهای نظامیشان کامل شد؟
شریفی: چون سید عبدالرسول بحرالعلوم از افراد مبارز و کارکشته سپاه بود و دورههای متعددی گذرانده بود به عنوان مربی آموزشی در کنار سایر مربیان به ایشان آموزشهای تکمیلی را میدادند که در همین اثنا جنگ تحمیلی به شهرها کشیده شد، بله ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ بود.
البته ۳ تا ۴ ماه قبل از شهریور ماه یعنی حوالی خرداد و تیر، درگیریهای مرزی شروع شده بود، اما آغاز رسمی جنگ و کشیده شدنش به شهرها از همان ۳۱ شهریور بود که این خواهر عزیز و بزرگوارمان دوشادوش سایر برادران و خواهرانی که به دفاع از شهر برخاسته بودند در کنار بچههای رشید سپاه به دفاع از خرمشهر پرداخت.
خانم سکینه حورسی چه زمانی ازدواج کردند؟
شریفی: اندکی قبل از شروع جنگ تحمیلی و با واسطهگری شهید بزرگوار جهانآرا با برادر عزیزمان سردار و فرمانده رشید اسلام سید عبدالرسول بحرالعلومیان زندگی مشترکشان را آغاز میکنند.
در جنگ تحمیلی ایشان فقط در بُعد نظامی فعالیت داشتند؟
شریفی: بحث شرکت ایشان در جنگ و دفاع از خرمشهر تک بعدی نبود؛ شاید برای مخاطب باور این حجم از انرژی و فعالیت سخت باشد، اما خواهر سکینه هرکجا که به کمکش نیاز بود حاضر میشد.
گاهی خدمات پشتیبانی داشتند، گاهی به عنوان نیروی عملیاتی وارد عمل میشدند، یک وقت او را در بیمارستان و در حال کمک به کادر درمان میدیدند، عجیب بودند؛ اینها موارد سادهاش بود، بعضی روزها در سطح شهر شهدا را جمع میکرد و در گلزار شهدا به خاک میسپرد و بعد از آن هم در کنار قبضه ۱۰۶، گلوله جایگذاری میکرد، حتی مهمات را هم بعضی مواقع تخلیه میکردند و برای دفاع از شهر به هر شکلی که از دستش برمیآمد کوتاهی نمیکرد.
بقیه خواهران حورسی هم به کمکشان آمدند؟ برادران چه؟
شریفی: خانم سکینه حورسی ضمن اینکه زنان و دختران را دور خودش جمع و آنها را بسیج میکرد فرماندهیشان را هم به عهده داشت و کارها را هدایت و رهبری میکرد، اگر خلاصه و مختصر بخواهم به اقدامتشان در دفاع مقدس اشاره کنم باید بگویم که یک آچار فرانسه کامل بود.
خواهران حورسی یعنی رباب و پری هم پابهپایش بودند؛ خواهر بزرگتر ایشان، رباب حورسی، فعالیتی موازی و همردیف با خواهر سکینه داشتند و آموزشهای نظامی را نیز دیده بودند؛ ایشان هم ایام کوتاهی قبل از جنگ تحمیلی و با واسطهگری شهید بزرگوار جهانآرا با یکی دیگر از برادران عزیز سپاه یعنی سردار شهید اسماعیل خسروی ازدواج کردند که در سال ۱۳۶۱ و طی آزادسازی خرمشهر در عملیات بیتالمقدس به درجه رفیع شهادت نائل آمدند.
شما تصور کنید که ۳ خواهر، ۲ برادر و ۲ شوهرخواهر دوشادوش هم، یعنی یک خانواده ۷ نفره و هر کدام سویی و در جبههای از خرمشهر میجنگیدند تا مانع از ورود دشمن بعثی و تصرف شهر شوند.
تا اینکه بعد از ۴۵ روز مقاومت جانانهی نیروهای مخلص سپاه و نیروهای جان بر کف مردمی عدهای قلیل از مدافعین شهر باقی میماند که به سمت دیگر خرمشهر، آنطرف رودخانه که معروف به کوت شیخ است منتقل میشوند و دفاع را اینبار از آنجا آغاز میکنند.
در طی جنگ آسیبی هم دیدند؟
شریفی: در طی ۸ سال جنگ تحمیلی صدمات روحی و جسمی فراوانی دیدند منتهی همیشه این جمله را عنوان میکردند که من از خانواده شهدا، همسرانشان و از جانبازانی که قطع عضو و نخاع شدهاند، من از اسرا و سایر بزرگوارانی که خدمات شایانی در این ۸ سال داشتهاند خجالت میکشم که بخواهم خودم را به عنوان جانباز معرفی کنم یا حتی اینکه بروم در بنیاد جانبازان تشکیل پرونده بدهم و ادعایی داشته باشم؛ اگر اجری هست انشالله نزد خداوند محفوظ باشد؛ بله دقیق خاطرم هست، ایشان همیشه این جمله را عنوان میکردند.
بعد از پایان جنگ چه کردند؟
شریفی: وقتی که جنگ با تمام فراز و فرودهایش به پایان رسید به شهر بازگشتیم؛ خانم سکینه حورسی نیز با توجه به سابقه و تجربهاش به عنوان اولین فرمانده بسیج خواهران معرفی شد.
درست زمانی که باید استراحت میکردند ساماندهی خواهران را به عهده گرفتند و خدمات ارزشمند فراوانی را در آن برهه زمانی خاص و بحرانی انجام دادند و در تمام زمینههای فرهنگی، نظامی، سیاسی و امنیتی دوشادوش برادران سپاه گام برداشتند.
ایشان جمله زیبایی داشتند که میگفتند من هیچوقت شهر را رها نکردم و واقعا هم همینطور بود، خواهر سکینه حورسی هیچوقت خرمشهر را ترک نکرد و حتی زمانی که خرمشهر اشغال شد در آنطرف رودخانه مشغول به دفاع بود.
برجستهترین خصلت ایشان چه بود؟
شریفی: دست رد به سینه هیچ مستمندی نمیزد؛ من بارها به شخصه شنیدم و دیدم که نیازمندی با ایشان تماس گرفت یا مراجعه حضوری داشت آنوقت جملات آخرشان چه بود؟ با توکل به خدا انشالله حل میشود و جالب اینکه همانجا فی المجلس پیگیریها را برای باز کردن گره مشکل آن بنده خدا آغاز میکرد.
بنده خاطرم هست یک روز تماس گرفتند و گفتند برای یک بیمار صعبالعلاج سرطانی که در تهران درگیر مداواست نیاز به ۲۰ میلیون تومان پول داریم؛ خب به واسطه ارتباط نزدیکی که بین ما بود از ایشان پرسیدم در حال حاضر چقدر در حسابشان دارند که گفتند ۱۷۰ هزار تومان!
ما بنا به بضاعتی که داشتیم کمک کردیم و پیگیر شدیم، فردای آن روز که با خواهر سکینه تماس گرفتم تا ببینم موضوع آن بنده خدا به کجا رسیده خبر دادند که پول جور شده و به دست بیمار هم رسیده است.
حالا فکر نکنید ایشان خیلی متمکن بودند، نه؛ اتفاقا یک زندگی عادی و متوسطی داشتند، اما در امور خیر مانند یک ملکالتجار رفتار میکرد و سرمایهشان همان آبرو و عزتی بود که نزد اقشار مختلف داشتند؛ با هرکس تماس میگرفت و مساعدت میخواست پاسخ منفی نمیشنید، چون همه میدانستند این دستی که دراز شده دست خداست و برای حل مشکلات یک انسان است؛ در کل هرکاری میکرد لله و فی الله بود.
ایشان یک فعال سیاسی و نظامی به حساب میآمد، اما بعد از ختم قائلههای ساواک، شاه، ضدانقلاب و بعث فعالیتشان جهت دیگری پیدا کرد، توضیح میدهید؟
شریفی: اگر بخواهم در رابطه با سجایای اخلاقی، شئون زندگی، منش، شخصیت و کارهای خیر ایشان صحبت کنم به ساعتها گفتگو نیاز است، اما به طور کلی ایشان در بُعد مسائل اجتماعی به ویژه بعد از پایان جنگ بسیار برجسته عمل کردند.
زمانی که احساس کردند باید در کنار نیازمندان، ایتام و دردمندان باشند تقریبا میتوان گفت که ۹۰ درصد فعالیتهایشان را معطوف به این مسئله کردند و با توجه به شرایط اقتصادیای که برای مردم پیش آمده بود دوشادوش آنها ضمن ابراز همدردی شروع به مساعدت کردند.
تهیه جهیزیه، پیگیری درمان بیماران صعبالعلاج، مساعدت دانشآموزان و دانشجویان مستعد و تامین لوازام خانگی تنها بخشی از اقدامات ایشان بود، خواهر سکینه حورسی توجه ویژهای به ایتام و به خصوص ایتام سادات داشتند و بارها صدای گریه و مناجاتهایش را در خلوت شنیدیم که چگونه از خدا میخواست که در گشایش امورشان کمکش کند.
فارس: هرچند میدانم اندوهتان را دو چندان میکند، اما اگر تمایل داشتید از آخرین خاطره خانم سکینه حورسی برایمان بگویید
شریفی: آخرین خاطره درست مربوط به روز فوت ایشان است یعنی ۵ تیر ۱۴۰۰؛ در حسینیهای که ایشان مراسمات و مناسبتهای مذهبیاش را در آن برگزار میکرد به شکلی پاتوق معنوی ایشان بود دور هم جمع شدیم.
یکی از دوستان خیر بزرگوار به نام حاج امین تابنده که انسان بزرگ و والایی است رو به جناب بحرالعلوم و خطاب به ما گفتند که آخرین خیری هم که مرحومه پیگیری میکرد امروز صبح الحمدلله انجام شد!
ما تعجب کردیم، اما حاج تابنده ادامه داد: آن کار خیر، خرید یک سمعک ۴ میلیونی برای کودکی ناشنوا بود که مرحومه حورسی در همان حالت بستری و بیماری و با توجه به اینکه اکسیژن خونشان کم و نفسهایشان به شماره افتاده بود تلفنی تماس میگرفت و آن را پیگیری میکرد که شما را خدا به من بگویید سمعک این کودک به کجا رسید.
حرف دل
شریفی: سخن دل زیاد است، اما دوست دارم در پایان خطاب به روح خواهر بزرگوارم بگویم که: خانم سکینه حورسی، شما فرمودید که بنده هیچگاه خرمشهر را رها نکردم و هیچوقت از آن جدا نشدم امروز نیز باید بگویم که خرمشهر هم هیچوقت شما را از یاد نبرد و رها نکرد.
تمام خواهران و برادران خرمشهری به احترام بزرگی شما ایستادند و تمام اقوام ساکن در این شهر عاشقانه و صمیمانه برایتان گریستند.
ما هیچگاه نمیتوانستیم فقدان شما را تحمل کنیم، اما تنها چیزی که باعث تسکین آلام خانواده ما شد شنیدن صدای مردم و دعاهای خیری بود که بدرقه راهتان کردند و قسم خوردند که راهتان را سینه به سینه و نسل به نسل ادامه دهند؛ دیدار به قیامت بانوی تیر و ترکش و گلوله.
دیدگاه تان را بنویسید