کد خبر: 378147
تاریخ انتشار :

گفتگو با دختری که سرطان را شکست داد: محک امید و آرامش را به شما می‌دهد

پایگاه خبری تحلیلی نامه نیوز (namehnews.com) :

پایگاه خبری تحلیلی نامه نیوز (namehnews.com) :

«وقتی به محک می‌آیم، با خانواده‌ها صحبت می‌کنم و به آنها امید می‌دهم. همین باعث می‌شود تا همه فکر کنند از مددکاران محک هستم. ولی وقتی به آنها می‌گویم که من هم مبتلا به سرطان بودم و اکنون بهبود یافته‌ام و برای معاینات دوره‌ای‌ام به محک آمده‌ام خیلی تعجب می‌کنند. نمی‌دانید چقدر خوشحال می‌شوند و من هم از اینکه باعث امید و شادیشان هستم خوشحالم.»

به گزارش نامه نیوز، اینها را کیمیا می‌گوید. دختر 26 ساله‌ای که سال‌ها با سرطان جنگید تا اینکه خبر بهبودیش را شنید. با اینکه کیمیا در این مسیر دست چپ‌اش را از دست داده است اما وقتی از او درباره حال این روزهایش می‌پرسم با لبخندی که بر لبانش می‌نشیند می‌گوید: «همیشه امیدوارم و با این امید زندگی می‌کنم.» به مناسبت 7 دی که در تقویم محک به عنوان روز کودکان بهبودیافته شناخته می‌شود، با کیمیا همراه شدیم.

تعریف کن چطور متوجه بیماری‌ات شدی؟

یک دوره 10 ساله زمان برد تا پزشکان متوجه ابتلا من به سرطان شوند.

10 سال؟ چطور؟

فکر می‌کنم همه چیز از سه سالگی شروع شد. با مادرم به بهشت‌زهرا رفته بودم. من داشتم گل‌ها را پرپر می‌کردم و روی سنگ می‌ریختم. آقایی که از آنجا رد می‌شد متوجه دست من روی سنگ قبر نشد و پایش را روی دستم گذاشت. دستم از همان زمان متورم شد و دردش شروع شد. به هر جایی که دستم می‌خورد از شدت درد جیغ می‌کشیدم. خیلی دکتر رفتم اما تشخیص درستی ندادند. یادم هست تا 5 سالگی به همین منوال بود که دکتر گفت برای نمونه‌برداری به بیمارستان امام خمینی(ره) بروم. نمونه‌برداری کردند اما باز هم هیچ چیز تشخیص ندادند. تشخیص‌ها به مشکل مغز و اعصاب رسیده بود. درمانده شده بودم. زندگی من با همین درد ادامه داشت تا به سن 10 سالگی رسیدم. یادم هست یک شب دستم خونریزی کرد و از حال رفتم. در بیمارستان امام خمینی(ره) دوباره نمونه‌برداری کردند و درمان سرطان من آغاز شد.

درمان را با شیمی درمانی شروع کردند؟

نه. تومور کاملا پیشرفت کرده بود. تا جایی که پزشکان مجبور شدند 3 بار دستم را قطع کنند. شاید اگر تشخیص سریع‌تر صورت می‌گرفت دست من از آرنج قطع نمی‌شد. بعد از آن 2 سال شیمی درمانی و رادیوتراپی شدم. یادم هست که حال خیلی بدی داشتم. دکترم گفت یک روز همه اینها تمام می‌شود. تمام شد و من به زندگی عادی برگشتم با این تفاوت که دستم نبود.

چه کسی به شما گفت که به سرطان مبتلا شدی؟

اصلا به من نمي‌گفتند كه چنين بيماري‌ای را دارم. فقط مي‌دانستم كه يك بيماري دارم و اصلا اسم بيماري‌ام را نمي‌دانستم.

كي متوجه شدي؟

12 سالم بود. در همان دوران شیمی‌درمانی. من در اقامتگاه محک در دارآباد سکونت داشتم. می‌دانستم که این مؤسسه برای درمان و حمایت از کودکان مبتلا به سرطان است. ولي هيچ وقت والدينم در خانه نامی از بيماري من نمي‌بردند. حتي الان هم همينطور است. البته به نظر من سرطان بيماري بزرگي نيست و فقط رشد بیش از اندازه یک سلول است. مطمئنم در صورتی که به موقع تشخیص داده شود، به راحتی درمان می‌شود. مخصوصا که در سال‌های اخیر امکانات و علم پزشکی پیشرفت بسیاری داشته است.

پس شرایط روحی خانواده بسیار سخت بود.

با من خيلي عادي رفتار مي‌كردند و سعی می‌کردند جلوي من گريه نكنند. با اینکه در این جور مواقع خانواده‌ها توجه‌شان به فرزند بیمارشان بیشتر می‌شود، اما خانواده با من مثل همیشه رفتار می‌کنند. نمی‌گذاشتند احساس کنم اتفاق بدی افتاده است و این موضوع من را بیشتر خوشحال می‌کرد. همین که همه در کنار هم بودیم و به هم روحیه می‌دادیم برای من کافی بود. اینکه تعداد خواهر و برادرهایم زیاد بود هم در روحیه من خیلی اثر داشت. خانه هیچ وقت سکوت نبود و همه خواهر و بردارهایم فضای شادی را برایم ایجاد می‌کردند.

پس خانواده شلوغی هستید؟

بله. ما سه تا دختر و سه تا پسر هستیم. من آخرین فرزندم.

هزینه‌های درمان برای خانواده‌تان سنگین نبود.

هزینه‌های درمان را محک پرداخت می‌کرد. در واقع وقتی بیمارستان بودم، با مددکاری محک آشنا شدیم. مددکار هزینه‌های درمان را می‌پرداخت و برایمان عروسک و وسایل بازی می‌آورد. داوطلبان هم به ما سر می‌زدند. البته به خاطر اینکه منزل ما رودهن بود و رفت و آمد برایمان سخت بود، با مادرم در اقامتگاه دارآباد هم زندگی می‌کردیم.

شما همچنان با محک در ارتباطید؟

راستش پس از آنکه خبر قطع درمانم را دادند، رابطه‌ام با محک قطع شد تا اینکه یکی از مددکاران تماس گرفت و جویای حالم شد. از شرایط دانشگاهم پرسید و اينكه از پس هزينه‌هاي دانشگاه بر مي‌آيم يا نه. برایم این کار خیلی عجیب بود. اصلا انتظار نداشتم با من تماس بگیرند. فکر نمی‌کردم جایی باشد که پیگیر حال بیمارانش پس از قطع درمان باشد. پس از آن تماس، رفت و آمد من با محک شروع شد و من دوباره برگشتم به محك. در محك پروتزم را عوض كردم و پروتز زيباتري براي دستم گرفتم. می‌دانید، اميد و آرامش مهم‌ترين چيزها برای درمان بیماری است و محک اینها را به شما می‌دهد. كسي که وارد بيمارستان محك مي‌شود با کمترین استرس همراه است. همین می‌تواند در درمان و بهبودی او کمک کند. در نبود روانشناسان و مددکاران در برخی بیمارستان‌ها ممکن است بحران‌هایی مثل فوت بیماران روی سایران بیماران اثر بگذارد اما در محک تمام تلاش برای حل تخصصی این بحران‌ها انجام می‌شود.

به پدر و مادر كودكاني كه مبتلا به سرطان هستند چه مي‌گويي؟

ما بيماري سرطان را نمي‌توانيم حذف كنيم و بايد با بيماري سرطان مانند ديگر بيماري‌ها برخورد كنيم. ما در به وجود آوردنش هيچ دخالتي نداشتيم و بايد سعي كنيم اميدمان را حفظ كنيم. اگر مادري ناراحت باشد اين ناراحتي به كودك بيمارش هم منتقل مي‌شود. نبايد به چشم يك مشكل بزرگ به آن نگاه كنند. هميشه بايد از بالا به پايين به سرطان نگاه كنند. بايد ببينند كه چه كودكاني قطع درمان شدند و بدانند كه در اين راه تنها نيستند، ديگران هم اين مشكلات را داشتند و خيلي خوب با اين مشكل مقابله كردند و الان قطع درمان شده‌اند و روز به روز بهتر شده‌اند.

حال اين روزهاي کیمیا چطور است؟

خوبم. يك سري مشكلات هست ولي اميد همچنان هست. هميشه در زندگي به خودم اميدواري مي‌دهم و تمام سعي‌ام را مي‌كنم تا در زندگي به درجات بالاتري برسم. با اين شرايط كنار آمدم و نمي خواهم يك فرد گوشه‌گير باشم. من سرطان را شکست دادم پس می‌توانم سختی‌های زندگی را هم شکست دهم.

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندی ها

پیشنهاد ما

دیگر رسانه ها