روایت غم انگیز زنانی که هنوز در حال جنگ اند...
پایگاه خبری تحلیلی نامه نیوز (namehnews.com) :
فیلم روایت غم انگیز پنج زن است که هنوز پس از سالها که از ماجرای دردناک بمباران شیمیایی سردشت می گذرد، دردی را در جسم و جان خود به یادگار دارند که انگار هرگز پایان نمی پذیرد و هر بار به بهانه ای و گاه بی بهانه از زیر پوست زندگی بیرون می زند و آن اتفاق هولناک گذشته را یادآوری می کند. پس آنچه در فیلم می بینیم، بخشهای عادی از زندگی روزمره زنانی است که هنوز سایه جنگ بر سرشان است. درواقع فاجعه پیش از این رخ داده و آن اتفاق هولناک قبلا به وقوع پیوسته است، نه امروز و نه اینجا! بلکه سالها پیش در نقطه ای از کشورمان که بناگه جنگ به حریم خانه های این زنان تجاوز کرد و همه آینده شان را غارت نمود و فردایشان را سوزاند. اکنون ما در حال مشاهده بخشهایی از همان آینده به یغما رفته این زنان هستیم، در حال تماشای رویاهای سوخته و آرزوهای زخم خورده که لابلای همین زندگی روزمره پنهان شده است. انگار گذشته پیش چشمانمان احضار شده و در زمان حال ادامه یافته است. انگار اصلا آینده ای وجود نداشته و هر چه هست همین تداوم گذشته دردناکی است که بر حال سایه افکنده است. پس هر چه هست، بقایای همان حادثه شوم است که اکنون در قالب دردی پنهان و آرام در دل زندگی عادی جریان دارد. هنر فیلم در نمایش همین آمیزش درد با زندگی و جداناپذیری فاجعه با روزمرگی است. انگار برای همیشه سرنوشت هر یک از آن زنها به آن بمب شیمیایی وابسته شده است که روزی بناگه وسط زندگی شان سقوط کرد. انگار آنها نه فقط خودشان باید تاوان این را بدهند که زندگیشان با رنج عجین باشد، بلکه باید شاهد رنجی باشند که برای نسلهای بعدی شان به ارث باقی می گذارند. انگار این خاطره تلخ و ویرانگر تا ابد در تاریخ مردمان ساده و صبور سردشت از یاد نمی رود و ادامه می یابد. با چنین رویکردی است که فیلم از مکان و زمانی که در آن تمرکز دارد، فراتر می رود و با وجود تاکیدی که بر چند زن قربانی شده دارد اما دردی را نشان می دهد که به گستره همه کسانی است که زندگیشان با بوی لیمو به نابودی کشیده شده است. فیلمساز می داند برای اینکه بتوان این درد آمیخته به زندگی هر روزه را به تصویر کشید، به خواهرانگی و همدلی صادقانه ای لازم است که ما را به محرمانه ترین احساس این زنها ببرد، به پنهانی ترین لحظات خلوتشان که کسی را به آن راه نمی دهند، به خصوصی ترین ناگفته هایی که آدمی فقط با خودش نجوا می کند. پس آزاده بیزارگیتی سعی کرده تا جایی که می تواند کنار زندگیشان باشد، یکی از آنها شود، خودی و محرم به حساب بیاید، مخاطب درددلها و رازها و رویاهایشان شود، شریک دردها و ترس ها و نگرانی هایشان گردد، طوری که انگار یکی از اعضای خانواده شان است که با او غریبی نمی کنند و چیزی را از نگاهش دور نگه نمی دارند. همین که زنان در صحبت هایشان او را به نام کوچک صدا می زنند و مثل یک آشنای قدیمی خطابش می کنند، معلوم می شود که فیلمساز توانسته دوربین مزاحم را به عنوان واسطه ای میان خود و شخصیتها بردارد و فضای آرام و امن و مطمئنی را فراهم کند که زنان فیلمش با او صحبت کنند، نه اینکه برای دوربین حرف بزنند و ناخواسته به دام کلامی تکراری و کلیشه ای بیفتند. با این وجود فیلمساز فقط یک ناظر خاموش و بی تفاوت نیست که تنها خود را موظف به واقعه نگاری و ثبت مستندات بداند و بخواهد از آنها به عنوان سوژه فیلمش برای طرح مسائل مورد نظرش استفاده کند و فیلمش را بسازد. بلکه نوعی دردآشنایی و همراهی صمیمانه در نزدیکی به آنهاست که او را در جایگاهی فراتر از یک مستندساز قرار می دهد که به شخصیتهای فیلمش به عنوان خواهران و دوستانی نگاه کرده است که دوستشان داشته وبرایشان دلش لرزیده، بغض کرده و گریسته است. فیلم را که می بینیم یادمان می آید، جنگ هیچگاه چیز باشکوهی نبوده است اما وقتی زن و زیبایی و مادرانگی را به طرز بی رحمانه ای در کام هولناک خود می کشد، احساس می کنیم باید به تعریف تازه ای از "درد" رسید. انگار وقتی جنگ راه خود را تا آغوش زنها و مادرها باز می کند و آن گازهای شیمیایی وحشیانه به حریم خانه ها سرک می کشند و به رویاهای زنان و دختران تجاوز می کنند و آینده را از کودکان می گیرند، دیگر هیچ حادثه ای در دنیا برایمان تکان دهنده تر از این نخواهد بود. آنچه در این فیلم به نمایش درمی آید، گوشه ای نادیدنی از جنگ هر روزه ای است که زنان در عزلت و خاموشی خانه هایشان با آن درگیرند، بی آنکه کسی در جهان برای آن بیانیه ای صادر کند و کمپینی تشکیل دهد و تظاهراتی به راه بیندازد...و من مدام به دختر جوانی فکر می کنم که خودش را با روسری اش به دار آویخت ولی نام او را بر هیچ کوچه و خیابانی ننامیدند و مرثیه ای برایش نخواندند...
دیدگاه تان را بنویسید