مخالفان با چه استدلالی امام حسین(ع) را از سفر به کوفه منع می کردند؟/ وقتی در زندگی حسینی نیستیم
پایگاه خبری تحلیلی نامه نیوز (namehnews.com) :
گفت و گو با استاد محمدرضا حکیمی، نویسنده و متفکر
پرسش: تکلیف مسلمانان حسینی در برابر واقعه عاشورا چیست؟
پاسخ: وقتی می بینیم در «خطبه عاشورا» سخن از عدل می رود و از این که عدالت از میان رفته است، می فهمیم که ما هم باید با دفاع از «عدالت» عاشورا را زنده نگاه بداریم و با قیام برای اجرای عدالت، از عاشورا دم بزنیم و خود را وارث عاشورا بدانیم.
وقتی که در تاریخ می خوانیم «حبیب بن مظاهر اسدی» و «سلیمان بن صرد خزاعی»، در نامه خود به امام حسین(ع) از ایشان می خواهند تا بیاید و با ظلم های اقتصادی نیز مبارزه کند و برای غلبه سرمایه داران بر جامعه اسلامی و سرنوشت جامعه، چاره ای بیندیشد، می فهمیم که تکلیف مسلمانان حسینی و مومنان عاشورایی چیست. مردمی که خود را ادامه وجود و استمرار یاران امام می دانند و ذکر و وردشان «یا لیتنا کنّا معکم» است، یعنی ای عاشوراییان! کاش ما هم با شما بودیم و در راه یاری حسین شهید می شدیم.
مردمی که اهمیت حیاتی و دینی و انسانی عدالت را درک نکنند، جاهلند و مردمی که عدالت خواه نباشند، مرده اند و مردمی که ظلم را منحصر در ظلم سیاسی بدانند و از ظلم اقتصادی و معیشتی و فاجعه بزرگ آن آگاه نباشند، فریب خورده اند و جامعه عاشورایی، هرگز این چنین نیست و نباید باشد.
پرسش: برای رسیدن به چنین تکلیفی، مجالس حسینی چگونه باید عمل کنند؟
پاسخ: عاشورا، باید به نام منطق حیات و عدل، معلم ایمان و حماسه، کلاس آزادگی و شرف، مدرسه اعتقاد و جهاد و آموزش گر نماز و قرآن و رمز سلوک روحی صحیح و عرفان الهی مثبت، همیشه و همیشه، تا ظهور وارث کبیر عاشورا و برهم زننده همه ظلم ها و ستم ها زنده باشد، شناسانده شود و در سراسر کشورهای اسلامی، حضور سازنده خویش را حفظ کند و یک میلیارد مسلمان را در خط دفاع از کرامت بزرگ انسان و رسالت بزرگ قرآن متحد سازد.
بنابراین ملاحظه می کنید که محتوای مجالس حسینی باید چگونه باشد و ذاکران حسینی چه کسانی باشند تا این مفاهیم را منتقل کنند و آیا می شود این مجالس را به هر گونه اداره کرد و به دست هر کس سپرد و دست هر کس را در این باره باز گذاشت ؟
یکی از راه های مهم غنی ساختن محتوای مجالس از نظر تربیت و سازندگی، این است که به جز خطبه های عاشورا و سخنان امام حسین (ع) در مسیر کربلا، مضامین آموزشی و سازنده زیارت ها و دعاهای زیارت را، پس از درک عمیق مفاهیم و مقاصد آنها، به صورتی درست و با بیانی مناسب، به مردم بیاموزند. این دو منبع یاد شده، از مهم ترین منابع شناخت و آگاهی و معرفت و سلوک و تربیت و حماسه و اقدام است که همواره مغفول مانده است و بهره ای که باید از آنها گرفته شود، گرفته نشده است.
برگرفته از کتاب «پیشوای شهیدان» نوشته آیت الله سید رضا صدر
چه کسانی و با چه استدلالی امام حسین(ع) را از سفر به کوفه منع می کردند؟
حسین بار سفر بست و به سوی عراق رهسپار گردید. سفر عراق سفر شهادت بود و حسین، راهی کوی شهادت. کوتهنظران میپنداشتند که حسین به سوی حکومت میرود و بدان نخواهد رسید، پس خطاکارش میپنداشتند، در مقام پند و اندرز برآمدند تا از این سفر منصرفش گردانند. سفر حسین به عراق وفای به وعده نیز بود، وعدهای که به مردم کوفه داده بود که اگر نمایندهاش مسلم گزارش دهد که آنان آماده هستند و آنچه نامههای آنها خبر داده و پیکهای ایشان گفته حقیقت بود، حسین به سوی عراق برود. گزارش مسلم چنین بود: نوشتهها صحیح است و گفتهها درست و مطابق با حقیقت. حسین مرد وفا بود و باید به وعدهاش وفا کند. او کسی نیست که قولی بدهد و خلاف کند.
کسانی که برای منصرف کردن امام از سفر آمدند/ از برادرش تا نواده عبدالمطلب
1. محمد حنفیه، برادر امام حسین(ع): محمد حَنَفِیّه، که برای حج به مکه آمده بود، شنید که برادر عزم سفر عراق دارد. شرفیاب شد و پند دادن و نصیحتگری آغاز کرد و گفت: «برادر، تو اهل کوفه را خوب میشناسی. آنها به پدرت خیانت کردند، به برادرت خیانت کردند، از آن ترسم که با تو چنان کنند که با آنها کردند. اگر در مکه بمانی، گرامیترین مرد حَرَم و محفوظترین کس خواهی بود.» حسین گفت: «بیم آن است که یزید خون مرا در حرم بریزد و من کسی باشم که به وسیلة من حرمت خانة خدا پامال گردد.» محمد گفت: «اگر چنین است، برو به یمن یا سر به بیابان بگذار، که هیچ قدرتی نخواهد توانست بر تو پیروز گردد.»
2. ابن عباس، پسر عموی پیامبر: ابنعباس از حرکت حسین آگاه شد. شرفیاب شده گفت: «پسر عمو، شنیدهام عزم عراق داری. میدانی که عراقیان مردمی خیانت پیشه هستند. اگر آنان تو را دعوت کرده که در زیر رایت تو نبرد کنند، شتاب مکن و عجله به کار مبر. اگر قصد پیکار با یزید داری و نمیخواهی در مکه بمانی، به یمن برو، چون که یمن دور است و در کناری قرار دارد. در یمن یاورانی داری که از تو نگهداری خواهند کرد. در یمن بمان و دعوت خود را پخش کن و فرستادگانی به هر شهر و دیار بفرست و به مردم کوفه بنویس که تا والی یزید را بیرون نکنند، نزد آنها نخواهی رفت و اگر چنین کردند و در میان ایشان، دشمنی برای تو یافت نشد و اتفاق کلمه داشتند، آن وقت به سوی کوفه برو. هر چند باز هم از خیانت آنها بر تو بیمناکم و اگر کوفیان والی یزید را بیرون نکردند، سرجای خود بنشین و منتظر فرصت باش. کشور یمن دژهای مستحکمی دارد و دارای درههایی است که برای دفاع بسیار مناسب است.»
حسین گفت: «میدانم تو خیرخواهی میکنی، ولی فرستادة من مسلم نوشته است که مردم کوفه با من بیعت کردهاند و همگی مرا یاری میکنند، اینک من، تصمیم به حرکت به سوی کوفه دارم.» ابنعباس گفت: «تو میدانی که اهل کوفه چه هستند و چه میکنند. آنها یاران پدرت و برادرت بودهاند، ولی فردا کشندگان تو خواهند بود. خبر حرکت تو که به ابنزیاد برسد، کوفیان را به جنگ تو گسیل خواهد کرد و کسی که به تو نامه نوشته و از تو دعوت کرده، بدترین دشمن تو خواهد بود. اگر پند مرا نمیپذیری و تصمیم به سفر داری، زنان و بچهها را همراه مبر. میترسم که تو را پیش چشم زنان و کودکانت سر ببرند.» حسین گفت: «من در عراق کشته شوم، بهتر است تا در مکه کشته شوم.» 3. ابوبکر حارث نوادة عبدالمطلب: سومین نصیحتگری که شرفیاب شد، ابوبکر حارث نوادة عبدالمطلب بود. وی چنین گفت: «پسرعمویی و خویشاوندی، مرا با تو همشیر ساخت. نمیدانم مرا خیرخواه خود میدانی یا نه؟» حسین گفت: «تو کسی نیستی که خیانت کنی.» زادة حارث و نوادة عبدالمطلب گفت: «پدرت از تو دلیرتر بود و مردم نسبت به او مطیعتر و فرمانبرتر بودند. اکثریت مسلمانان با او بودند و تو چنان اکثریتی نداری. پدرت بر معاویه حمله برد و همة مسلمانان با او بودند، البته به جز مردم شام. پدرت از معاویه، نزد همهکس برتر و گرامیتر بود، ولی چنانکه دیدی، همان مردم در اثر طمع به مال دنیا به وی خیانت کردند و در یاری حضرتش تکاهل ورزیدند و سنگینی نشان دادند، به طوری که دلش از دست این مردم آکنده از غم و غصه بود. آنچه گفتم به چشم خود دیدهام و شنیدنی نبوده اکنون تو میخواهی نزد چنین مردمی بروی، آن هم کسانی که با پدرت چنین و چنان کردند و به برادرت خیانت کردند. میخواهی به وسیلة این مردم با سپاه شام و عراق بجنگی؟ آن هم سپاهی که از سپاه تو برتر و نیرومندتر است و همین مردم از آن در هراس هستند. باز هم میگویم: اگر خبر حرکت تو به آنان برسد، پولهای گزاف در میان ایشان پخش خواهد شد و آنکس که به تو وعدة یاری داده، خیانت خواهد کرد، هر چند تو را بیشتر دوست داشته باشد. آری، مردم دنیا بردة پول هستند.»
حسین گفت: «پسر عمو، خدای به تو پاداش نیکو دهاد. سخنی به جا گفتی. البته آنچه خدا اراده کند، میشود.»
نصیحت گران فکر می کردند امام برای حکومت می رود پس کشته شدنش حتمی است/ امام هم می دانست که راه عراق، راه مرگ است
چیزی که در سخنان پندگویان و نصیحتگران جلبنظر میکند، آن است که همه گمان میکردند که حسین(ع) برای حکومت میرود و جویای جهانداری است. و میدیدند راهی که حسین میرود، راه به دست آوردن حکومت نیست، در این راه پیروزی نیست، زمامداری یافت نمیشود. از این رو، به نصیحت پرداخته و پند گفتند. آنها میدانستند که پای حسین که به خاک عراق برسد، با کشته شدن همراه است. حسین هم میدانست. آنچه نصیحتگران میگفتند، روشن بود. کوفیان مردمی ناشناس نبودند و رفتار آنها بر کسی پنهان نبود، تا چه رسد بر حسین که جهان بر خردمندی وی اعتراف دارد و اهل کوفه را از نزدیک لمس کرده بود و آنها را خوب میشناخت.
حسین میدانست که پندگویان خیرخواه وی هستند و آنچه میگویند، راست است. میدانست که راه عراق راه پیروزی نیست و راه مرگ است و کشته شدن. اگر هدف حسین از این سفر تشکیل حکومت بوده، بیگمان منطق نصیحتگران برتر و قویتر بوده است. هدف حسین شهادت بود و تنگنای فکری آنها اجازه نمیداد که بتوانند پی به حقیقت این هدف عالی ببرند. آنها نمیدانستند شهادت چیست و آن را از هلاکت تمیز نمیدادند. سطح فکر ایشان پایینتر از این بود که بتوانند بفهمند شهادت چیست. پاسخهای حسین هم به هر یک از ایشان یکگونه است و نظر هیچیک را تخطئه نمیکند. بهابنعباس میگوید در عراق کشته شوم، بهتر است تا در حجاز کشته شوم. به دیگری گونهای دیگر پاسخ میدهد. نصیحتگران با آنکه دوستان حسین بودند، هیچیک در فکر یاری وی نیفتادند. چون در نظر ایشان، یاری وقتی است که امید پیروزی باشد و به شکست قطعی منجر نباشد. هنگامی که امید پیروزی منتفی شد و مرگ صددرصد حتمی گردید، یاری معنا ندارد. اینان چنین میاندیشیدند، ولی حسین چنین نمیاندیشید. از اندیشة حسین تا افکار آنها هزاران فرسنگ راه بود. عزم راسخ حسین، عزمی است افسانهای و محال است شکسته شود، و نیروی وی نیروی خدایی است و نیروی خدایی، شکستناپذیر است.
برگرفته از درس های عاشورایی آیت الله آقا مجتبی تهرانی
حق برای افرادی با ایمان کم تلخ است / حق و باطل در گفتار امام از مکه تا کربلا
حق برای متوسطین اهل ایمان که اکثریت افراد نیز هستند، تلخ و سنگین است و باطل خفیف و شیرین است؛ اما برای اولیای خاص خدا این طور نیست.
می شود گفت که این آیات و روایات، در مورد غالب مردم وارد شده است؛ یعنی کسانی که هنوز در بند مظاهر مادیت بوده و تعلقی به غیر خدا دارند. اما آنهایی که انسان های برتر هستند، قضیه نسبت به آنها کاملا برعکس است.
تقابل حق و باطل در کلام الهی
قرآن کریم بیان می فرماید که تقابل میان حق و باطل در ارتباط با هواهای نفسانیه است. من از میان آیات قرآن، یک آیه را مطرح می کنم که در بیان این مطلب خیلی صریح است. خداوند خطاب به حضرت داوود می فرماید: ما تو را خلیفه خود در زمین قرار دادیم؛ پس به حق در میان مردم حکم کن! حق هم یعنی ان چیزی که از ناحیه خداوند وحی شده است؛ و از آن چیزی که نفس می خواهد، متابعت نکن!
چرا بر حق باید صبر کرد؟
ما در معارف خودمان این تعبیرات را در باب مساله حق زیاد می بینیم که «شکیبایی کنید» و «صبر بر حق داشته باشید». این یعنی چه؟ اگر چیزی، حق است، دیگر صبر یعنی چه؟ صبر بر حق چه معنایی دارد؟ اگر حق است دیگر صبر بر حق یعنی چه؟ این به آن دلیل است که چون حق با هوای نفس هم سو نیست، شکیبایی نیاز دارد.
انسان به هر مقدار که اسارتش نسبت به شهوت و غضبش که رئوس قوای نفسانی است، بیشتر شود، حق برای او ثقیل تر و تلخ تر است؛ و هر چه جداسازی بیشتر باشد، از این ثقل و تلخی کاسته می شود. اگر انسان برای رها شدن از بند اسارت نفس خود تلاش کند، کم کم فشار و تلخی حق برایش کاسته می شود.
امام حسین(ع) از ابتدای خروج از مکه تا کربلا از «حق و باطل» می گوید
«حق به ذائقه «شما» تلخ و سنگین است»، یعنی شهوت و غضب هایتان آن را نمی پذیرد. لذا باید صبر کرد و به نفس فشار آورد. امام حسین از همان اولین جلسه که با والی مدینه داشت، این تقابل را مطرح کرد. در وصیت نامه ای که نوشت و به دست محمد بن حنیفیه داد، حق و باطل را مطرح کرد. به مکه رفت، در پاسخ مردم کوفه حضرت مسلم را به آنجا فرستاد و در نوشته اش دوباره مساله حق و باطل را مطرح کرد. در اولین مواجهه حق و باطل، وقتی با حر و لشگریانش رو به رو شد، خطبه خواند و باز هم حرف از حق و باطل را پیش کشید.
همه کارهای حضرت طبق یک برنامه منظم و با آگاهی کامل از جریانات گذشته و پیش آمدهای آینده بود. لذا حضرت در موقع ورودش به کربلا هم یک خطبه می خواند که خطبه معروفی است. من آن را از مرحوم مجلسی نقل می کنم. حضرت بعد از حمد و ثنای الهی می فرماید: «کار ما به اینجا رسیده که می بینید.» حضرت قبل از رسیدن به اینجا مسائل و رویارویی های حق و باطل را گفته بود و حالا می گوید: «کار ما به اینجا رسیده که می بینید. دنیا از ما رو برگردانده، جرعه زندگانی ما به آخر رسیده و جز اندکی از آن باقی نمانده است! آیا نمی بینید که به حق عمل نمی شود و باطل ترک نمی شود؟!» عجب! حسین باز هم مساله حق و باطل را مطرح می فرماید. حضرت از اول که شروع کرد تا اینجا که وارد کربلا شد، مرتب از حق و باطل می گوید.
«حال با این وضع چه باید کرد؟ مومن باید چه حالی داشته باشد و چه کاری انجام دهد؟ اکنون که حق پوشانده شده و کسی به آن عمل نمی کند و باطل جلوه یافته و از آن نهی نمی شود، چه باید کرد؟ هرکس که به خدا و روز جزا ایمان دارد، باید مشتاق لقای پروردگار باشد. من شهادت در راه خدا و حق را برای خود یک سعادت ابدی می دانم. زندگی با این ستم کارانی که بر باطل هستند، جز ذلت و خواری نیست.» در اینجا هم حضرت همان بحث حق و باطل را مطرح می کند. من دنبال عمل به حق و گریز از باطل هستم؛ ولو اینکه از این دنیا بروم.
برخی از ترس جهنم باطل را رها می کنند یا به طمع بهشت با حق همراهی می کنند
اینجا خطبه امام حسین تمام شد. حال ببینیم همراهان ایشان چگونه با این سخنان امام برخورد می کنن. من کسانی که با امام حسین بودند را به دو دسته تقسیم می کنم؛ یک دسته کسانی هستند که خودشان ذائقه خود را تغییر داده بودند و با امام همراه شدند؛ مثل برخی اصحاب و همه خاندان امام که از ابتدای حرکت با حضرت همراه بودند. عمل به حق از جانب این ها خیلی واضح و مورد انتظار است. لذا با این ها فعلا کاری نداریم. ولی گروه دیگری بودند که خودشان تلاش چندانی برای رهایی از نفسانیات نکرده بودند، بلکه ذائقه آن ها از طریق دیگری تغییر کرده بود. ما در باب تغییر ذائقه، دو راه داریم؛ یکی راه معمولی است که باید همه در آن حرکت کنند و آن، راه تهذیب نفس است؛ اما راه دیگری هم وجود دارد که با یک نمونه، آن را برایتان توضیح می دهم.
من در تاریخ این طور دیدم که بعد از این خطبه امام، اولین کسی که بلند می شود و بعد از خطبه شروع می کند با امام حسین حرف زدن، زهیر است. می گوید: «ای پسر رسول الله! گفتارت را شنیدیم، اما بر فرض که دنیا جاودانه باشد و ما هم جاودانه در دنیا بمانیم، باز هم ما قیام با تو را بر بودن در دنیا ولو جاودانه، مقدم می داشتیم!» ببینید چه تعبیری می کند! این حرف، خیلی بلند است. یعنی اگر مرگی نبود، ترسی هم از قیامتی نداشتیم و می دانستیم که تا ابد در دنیا خواهیم ماند، باز هم با تو قیام می کردیم. برخی از ترس جهنم باطل را رها می کنند یا به طمع بهشت با حق همراهی می کنند، ولی زهیر این حرف ها را نفی می کند! می گوید: من تو را می خواهم؛ نه دنیا را و نه آخرت را!
نوشته سید علی موسوی گرمارودی، شاعر و پژوهشگر
سوگواره های ادبی و مذهبی در تاریخ ایران / نگاهی به ترکیب بند شیوای محتشم کاشانی (قسمت دوم)
در قسمت اول بررسی سوگواره ها نگاهی کلی به وضعیت آنها در ادبیات ایران داشتیم (که می توانید اینجا ، در قسمت پایانی پرونده بخوانید)، حال به ترکیب بند محتشم می پردازیم:
«باز این چه شورش است که در خلق عالم است باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است»
شاعر ترکیب بند عالی و استوار خود را با کلمه «باز» می آغازد. می دانیم که این کلمه، در اینجا به معنی «دوباره» و «دیگر» است. از جهت معنا هم، «باز» نشانه استمرار و تداوم حماسه عاشوراست.
شاعر، بند اول را، که مفتاح سوگ نامه اوست، با ذکر کلیات واقعه طف و تاثیر کیهان شمول کربلا می آغازد. واقعه را شورشی دورانی در خلقت عالم و رستخیز سترگی می بیند که بر مدار حرکت تاریخی خویش، بی نیاز نفخه صور، برپا شده است و می شود.
«گویی طلوع می کند از مغرب آفتاب کاشوب در تمامی ذرات عالم است»
و محتشم چون نام حسین و محرم را می برد، در بند دوم، بی فاصله و بی درنگ، بر او مویه می کند و با تکیه بر مکان این ذبح عظیم، یعنی «کربلا»، با «ردیف» قرار دادن آن در سراسر ابیات بند دوم، چشم را لختی بر آن شهید می گریاند.
«گر چشم روزگار بر او زار می گریست خون می گذشت از سر ایوان کربلا «از آب هم مضایقه کردند کوفیان خوش داشتند حرمت مهمان کربلا»
در بند سوم، که جلوه گاه تبرای شاعر است، با نفرین آرزو می کند که کاش دیگر از هستی نشانی باز نمی ماند، زیرا در شگفت است که چگونه آسمان ها و زمین و کوه ها و روزگار، بر جای ماندند و این حماسه خون و شرف و این تراژدی شگرف تاریخ و اعصار را نگریستند و از هم نپاشیدند؟!
«کاش آن زمان، سرداق گردون نگون شدی وین خرگه بلند ستون بی ستون شدی»
سپس وارد مطلب اصلی می شود و نخست به حرکت انبیا، در گذار «رهنمایی» های آن ها، اشاره می کند. به اینکه آنان به خاطر مسئولیت خطیر راهنمایی مردم، بلا و غم را به جان خریدند:
«بر خوان غم، چو عالمیان را صلا زدند اول صلا، به سلسله انبیا زدند»
و آن گاه اشارتی می کند که از پس پیامبر اکرم که مسئولیت نبوت با خاتمیت وی خاتمه یاقت؛ از آنجا که جهان به بلوغ تاریخی رسیده بود؛ در رهنمونی امت ها، «امامت و ولایت» جانشین «نبوت» شد و اولیاءحاملان همه رنج ها و دردهای تاریخ انبیا شدند و از این روز:
نوبت به اولیا چو رسید؛ آسمان تپید!
از اینجا شاعر با سیری سنوی مصائب اولیاء پیش از حسین(ع) را هر یک در سطری از شعر، فشرده و زیبا، تصویر می کند و بعد دوباره به حسین بازمی گردد.
از بند پنجم تا آخر بند دهم، امهات واقعه عظیم کربلا را، به ترتیب دقیق زمانی، بند به بند تصویر می کند. در بند یازدهم، «فرود» را به زیباترین زبان تمهید می کند و با خطاب های پیوسته «خاموش محتشم!»، که در تمام ابیات این بند تکرار می شود، نتایج و آثار یادآوری این سوگ را در عالم و آدم بازمی نماید.
و سرانجام، در بند دوازدهم «فرود» می آید، اما چون عقابی تیز پرواز، پس از پروازی بلند و آسمانی، خسته و مغموم، بر خاک می نشیند و یا چون ابری بلند که یازده منزل، خون گریسته و اینک گریه بند آمده، اما هنوز زلال اشک و هق هق مویه در پهنای صورت و چنبر گلوی شاعر باقی است و دلش از درد و سوز نگشوده است چرا که این سوگی نیست که انتهایی داشته باشد و تا جهان باقی است، حسین و سوگ او باقی است و لذا شاعر، دردمندانه، می سراید:
ای چرخ غافلی که چه بیداد کرده ای...
و سپس به همین روی، نام زشت ستمبارگان را، در طوفانی از نفرت و کینه، با ذکر ننگی که بدان آلوده اند، بیان می کند:
«ای زاده «زیاد»، نکرده ست هیچ گاه نمرود این عمل که تو شداد کرده ای کام یزید داده ای از کشتن حسین بنگر که را به قتل که دلشاد کرده ای!»
اصولا از ارکان هر اثر تراژیک خوب، حماسی بودن آن است و این دست نیافتنی است مگر آنکه خالق اثر از روح حماسی برخوردار باشد. باری، برزگ ترین لطمه ای که بر شعر مراثی و سوگ سروده های آل الله در طی قرون وارد آمده است از سوی عده ای بوده که بی آنکه خود از روحیه حماسی برخوردار باشند، درباره آل الله شعر سروده اند. محتشم اگر روحیه حماسی ندارد -که ندارد- در سرودن سوگ نامه آل الله، با زبان و بیانی چنان فخیم به سوگ نشسته است که قصور او را از تصویر وجوه حماسی قیام کربلا، جبران می کند.
دیدگاه تان را بنویسید