کد خبر: 189684
تاریخ انتشار :

یادداشت‌هایی از بنی‌اعتماد و پاکدل برای درگذشت مجید بهرامی

پایگاه خبری تحلیلی نامه نیوز (namehnews.com) :

پایگاه خبری تحلیلی نامه نیوز (namehnews.com) :

به گزارش نامه نیوز، دو تن از هنرمندان به مناسبت درگذشت مجید بهرامی، هنرمند جوان تئارت یادداشت‌هایی را نوشته‌اند که در ادامه می‌خوانید:

یادداشت حسین پاکدل بدین شرح است:

تااریکی مطلق. وقتی چشم‌ها به اندازه کافی به سیاهی عادت کرد، پرده آرام کنار می‌رود. فراوانی نوری در صحنه. بازیگر جوان قبراق و سرحال از عمق صحنه پیش می‌آید. چنان گام می‌زند انگار شاهزاده عالم است. پیش می‌آید. استوار و زیبا راه می‌رود. پیش می‌آید.با راه رفتن به عالم فخر می‌فروشد. از فراز سرها عبور می‌کند. چشم‌ها او را دنبال می‌کنند. آن بالا طوری راه می‌رود گویی جهان صحنه‌ی بازی اوست. گردن‌ها به فرمان چشم‌ها برمی‌گردند. بازیگر حسرتِ چشم‌ها را با خود می‌برد. سوی دیگر، صحنه‌ای دیگر. به فراخی کهکشان. بازیگر پشت به چشم‌ها در مرکز نور. نه، نور می تابد به جایی که بازیگر جوان ایستاده است، چه خدنگ ایستاده است، پشت به چشم‌ها. او حالا رو به نور ایستاده است، نه، نور و او یکی است. سکوت. آرامش. چشم‌ها گوش می‌شود و گوش‌ها چشم. این چشم‌ها فقط جلوه‌ای از نور را از دور می‌بینند. جلوی بازیگر جوان، آن‌سوی صحنه تماشاگرانی دیگر، از جنسی دیگر. بازیگر جوان تازه بازی‌اش را برای آن‌ها آغاز می‌کند. برای آن‌ها که آن سوی هر چیزاند. حالا بازیگر جوان هم از جنس آن‌ها شده است. چشم‌های این سو پرهیبی از بازیگر جوان می‌بیند. گوش‌ها اما به وضوح صدای او را می‌شنوند.

بازیگر جوان: سلام. من هم آمدم. آمدم تا بازی بزرگ‌م را شروع کنم. آن سو تا توان داشتم تمرین کردم. من تمرین را بازی کردم. من هرچه نقش بود بازی کردم. من زندگی را بازی کردم. من بازیگری را زندگی کردم.من هرچه آرزو بود بازی کردم و غیر از آرزوی بازیگری همه را به بازی گرفتم. حتی آمدن به این سو را هزاران بار با تمام وجود بازی کردم. من بازی‌گری را هم مثل نقش اول بازی کردم. من شاهد دارم سرتاسر شهری را با چشم بسته پیمودم تا کوری را بازی کنم و کردم. من با دوستانم مدت‌ها در زیر زمینی نمور تمرین بازی کردم تا بازیگری را خوب بازی کنم. بعدها این زیر زمین شد جهانِ من و جهان جا شد در زیر زمین بازی من و همین زیر زمین به جهان صادر شد. من شاه شدم، شاهزاده شدم، گدا شدم، دارا شدم. بعد زیر گِل همه‌ی تاریخ وحرص‌های بشر را بازی کردم. من موجی شدن را مثل یک موجی بازی کردم. من حقیقت و شفافیتِ زندگی راهرچند در نقشی کوتاه، خیلی واقعی‌تر از واقعیتِ زندگی بازی کردم. بیداری را بازی کردم. خواب را به بازی گرفتم. تمام سربازی را بازی کردم. رفتن و پیاده رفتن را تا انتها بازی کردم. آمدن را تا نزدیک بازی کردم. نفس کشیدن را بازی کردم. پروازِ بی‌بال را هم بازی کردم. من پریدن تا اوج را بازی کردم. باور کنید من این اواخر بال‌بال زدن را به‌قدری خوب بازی کردم که پرنده‌ها مبهوت شدند. من حتی مدتی مدید بودن را طوری بازی کردم تا بتوانم نباشم. من نبودن را عین بودن بازی کردم. من خیلی خیلی خیلی تمرین کردم تا خودم را بازی کنم و به هرجان کندنی بود بازی کردم. من ادای خودم را در نیاوردم، خودِ خودِ خودم را بازی کردم. من نقش مجید بهرامی را با تک‌تک سلول‌هایم بازی کردم. حالا آمدم تابا شما و برای شما بازی کنم. من خوشحالم که بازیگر خوبی بودم. آن‌قدر خوب که کارگردان بزرگ مرا برای ایفای این نقش جوان انتخاب کرد. من آماده‌ام،شروع می‌کنیم!

یادداشت رخشان بنی‌اعتماد بدین شرح است:

این که مجید بازیگری توانا و پراستعداد بود، نیازی به گفتن ندارد . یادگارهای او از حضورش در تئاتر و سینما باقی و کافی است. این که یاد و خاطره حضور او در زمان ساخت «گیلانه» در پهن دشت‌های روستای نوروز آباد و اسپیلی دیلمان قلبم را به درد می‌آورد هم، نیاز به واگویه بیشتر ندارد . اما از مجید و هنر مقاومتش می‌شود گفت و گفت ، نوشت و نوشت و یاد گرفت . این که چگونه مردانه و هنرمندانه با قدر بی‌رحمی که براو حمله ور شد، رو در رو و تن به تن جنگید . این که در اوج شدت گرفتن بیماری ، که آثار تخریبی داروها، چهره نازنین‌اش را در هم ریخته بود، همچنان مسلط بر خود و امیدوار به غلبه بر حریف هیولا گونه‌اش بود. این که چگونه رمق باقی مانده از دوران سخت درمانش را به انگیزه عشق مطلق‌اش به تئاتر بر صحنه برد و إعجاب حضورش را در «عجایب المخلوقات» برای همیشه در یادمان ثبت کرد.

آخرین بار در نمایشگاه عکاسی‌اش اورا دیدم ، همان شور، همان خنده همیشگی و برق چشمانش که بغض را در گلویم خفه کرد؛ «خوش اومدین رخشان جون». صدایم گرفت و در دل گفتم، بچه تو دیگه کی هستی و مجید هم چنان می گفت و می خندید. طاقت نیاوردم که بیشتر بمانم و بی خداحافظی رفتم.

نقش‌اش در فیلم «گیلانه» کوتاه بود ولی سخت دل به نقش داد. روزهای طولانی سر کردن در آسایشگاه جانبازان و بعداز بازی درخشانش در سکانس اتوبوس، که رعشه بر اندام همه ما انداخت، دل سیر در سرمای نیمه شب، کنار جاده گریه کرد و گریه کرد. چشمان معصومش را فقط همان یک بار به گریه دیدم و بس.

منبع: تسنیم

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندی ها

پیشنهاد ما

دیگر رسانه ها