متن و حاشیه های یک گفت و گوی داغ با علیرضا خمسه
پایگاه خبری تحلیلی نامه نیوز (namehnews.com) :
به گزارش پایگاه خبری تحلیلی مثلث آنلاین , ازدواج دومِ علیرضا خمسه ,همسر جدیدش خانم مروارید پور شفیقی در اکران فیلم سینمایی هزارپا جنجال بسیاری برپا کرد.
«وقتی از فرانسه برگشتم مهدی هاشمی مرا به بهرام بیضایی معرفی کرد. فکر میکردم او در مقایسه با ایدهآلهای من، آدم بزرگی نیست، به همین علت گفتم دوست ندارم با یک آدم معمولی کارم را شروع کنم. بعد از آن بارها گفتم فکر میکردم «مرگ یزدگرد» ضعیفترین کار رزومه من خواهد بود، اما الان بعد از ۴۰ سال درخشانترین کار من است. جالب این است که آن را با اکراه قبول کرده بودم و اگر اصرار مهدی هاشمی نبود احتمالاً در آن بازی نمیکردم.»
علیرضا خمسه ، کارگردان، نویسنده و بازیگر سینما، تئاتر و تلویزیون به گفته خودش نهم بهمن سال ۱۳۳۱ در محله پامنار تهران به دنیا آمده است. پدرش معمار بوده و در شرکت راهسازی کار میکرده و مدام به ماموریت میرفته و خانواده هم همراه او از این شهر به آن شهر میرفتهاند.
او میگوید به جای آنکه اولینبار تئاتری را روی صحنه ببیند خودش در آن بازی کرده و تجربیاتش در تئاتر لزوما تنها دلیل موفقیتش در بازیگری نبوده، چون معتقد است تحصیل در رشته روانشناسی که برای کمک به فعالیتهای بازیگریاش بوده و ادامه تحصیل در فرانسه باعث شده در این حرفه موفقیت بیشتری به دست بیاورد.
خمسه که بیشتر به عنوان بازیگری در ژانر کمدی و همچنین سینمایی کودک و نوجوان شناخته میشود و در سابقه کاری خود نقشآفرینی در بیش از ۳۰ فیلم سینمایی و ۶۰ تلهفیلم، سریال و برنامه تلویزیونی و چندین تئاتر را دارد، اکنون درحال اجرای یک تور جهانی تئاتری به نام «بگومگو» است و برای روی صحنه بردن آن به کشورهای متعددی سفر میکند و البته قصد اجرای آن در ایران را هم دارد.
او چند هفته قبل برای بررسی پیشنهاد بازی در یک فیلم سینمایی مجبور شد با وقفهای در برپایی تور تئاتریاش، به تهران برگردد و اگرچه آن پروژه سینمایی به سرانجام نرسید و حتی ادامه حضورش در «پایتخت ۶» هم منتفی شد، اما فرصت را غنیمت شمردیم تا گپ و گفتی با این هنرمند داشته باشد.
علیرضا خمسه از تولدش در پامنار تهران، خاطرات کودکی، نحوه آشنایی با تئاتر و سینما، تحصیل در دانشگاه ملی (شهید بهشتی کنونی)، ادامه تحصیل در پاریس، کار با بهرام بیضایی، کیانوش عیاری، یدالله صمدی و ... تا حالِ این روزهای هنر کشور را در قالب سیری تاریخی در سینما، تئاتر و تلویزیون مرور کرد و همچنین از نقاط ضعف امروز سینمای ایران گفت که در ادامه مشروح این مصاحبه را میخوانید:
آقای خمسه، برایمان از تولد و کودکیتان بگویید. در چه تاریخی و کجا به دنیا آمدید؟
من نهم بهمن سال ۱۳۳۱ در محله پامنار تهران به دنیا آمدم. چون پدرم معمار بود و در شرکت راهسازی کار میکرد مدام به ماموریت میرفت و ما هم همراه او میشدیم؛ بنابراین بعد از آنکه من سال اول ابتدایی را در کرج خواندم به بروجن در چهارمحال و بختیاری رفتیم و بعد دوباره به تهران برگشتیم و همانجا ماندگار شدیم تا اینکه دیپلمم را هم در تهران گرفتم. در حقیقت دوره دبستان من تقسیم شد بین تهران، کرج و چهارمحال و بختیاری. سال اول را کرج بودم، سال دوم و سوم بروجن و از کلاس چهارم و پنجم دوباره به تهران برگشتیم. در نهایت من بزرگشده ناف تهران هستم که در واقع به بخش مرکزی یعنی بازار و خیابان ناصرخسرو میگفتند.
فرزند چندم خانواده هستید؟
قبل از من سه بچه به دنیا آمدند که همه فوت شدند و من اولین پسر بعد از آن متوفیان بودم (میخندد). اکنون هم ۹ خواهر و برادر دارم که در واقع من بزرگترینشانام. متاسفانه پدرم را خیلی سال پیش از دست دادم، ولی مادرم سال گذشته فوت کرد.
از خاطرات کودکیتان چیزی به یاد دارید که تعریف کنید؟
خاطرات کودکی من خیلیهایش غیرقابل گفتن است، حتی برای همسرم هم تعریف نکردهام، زیرا بچه بسیار شیطونی بودم (میخندد). اما یکی از آنها که میتوانم تعریف کنم برمیگردد به زمانی که در کرج بودیم و با بچههای دیگر به مزرعه گوجهفرنگی که در نزدیکی ما بود میرفتیم و آنها را از زمین میکندیم و میخوردیم. طعم آنها هنوز زیر دندانم است و دیگر هیچگاه گوجهفرنگیای نخوردم که همان طعم را داشته باشد.
خاطره دیگری که یادم میآید برمیگردد به یکی از تابستانهای دوران کودکیام. من از همان ابتدا عادت داشتم در سه ماه تعطیلی تابستانها سر کار بروم. اولینبار بستهای را از کنار یک سطل زباله پیدا کرده بودم و فکر میکردم که اتفاق بسیار خوبی است و سه ماه تابستان را مشغول فروختن آنها بودم. هر روز به میدان اصلی کرج میرفتم و آنها را پهن میکردم که بفروشم، اما هیچ کس هیچ چیزی از من نمیخرید؛ این در حالی بود که من نمیدانستم چه میفروشم و چرا هیچ کس آن را نمیخرد! وقتی بزرگتر شدم فهمیدم تعدادی فیلمهای رادیولوژی از قسمتهای مختلف بدن پیدا کرده بودم و میخواستم بفروشم و آنهایی که از مقابل بساط من رد میشدند این فیلمها را جلو آفتاب نگاه میکردند و دوباره سر جایش میگذاشتند.
آرزو کردم کاش من پسر اسپارتاکوس بودم
اولینباری که به سینما رفتید یا تئاتری را روی صحنه دیدید به خاطر دارید؟
وقتی به شهر بروجن رفتیم کلاس دوم و سوم دبستان بودم. در آن زمان برای کشاورزان و دامداران از تهران واحد سیار میفرستادند و در فضای باز پرده میزدند و به محض آنکه هوا تاریک میشد فیلمهای آموزشی درباره دامداری و این قبیل موضوعات پخش میکردند. در حقیقت اولینبار که من با پدیده سینما آشنا شدم زمانی بود که نشسته بودیم، یک پرده برای ما زده بودند و بر روی آن تصویر یک گاو پخش شد که به گوسالهاش شیر میداد. آن زمان دیدن عظمت گاو بر روی پرده نمایش باعث شده بود این موجود برای من مقدس شود تا جایی که حتی میتوانستم مثل هندوها گاوپرست شوم (میخندد). در کودکیام عظمت گاو و نورانی بودنش بر روی یک پرده سفید برایم بسیار جالب شد.
اما اولین فیلم جدیای که دیدم «اسپارتاکوس» بود که به همراه مادرم در یکی از سینماهای لالهزار دیدم. من که حدودا هشتساله بودم همانجا آرزو کردم کاش من پسر اسپارتاکوس بودم. زیرا او قهرمان بود و در صحنه پایانی، همسرش بچهای را در آغوش داشت که نشان میداد مبارزه ادامه پیدا خواهد کرد. آنجا من آرزو کردم کاش به جای اوس احمد معمار (پدرم)، اسپارتاکوس پدرم بود.
اولین تئاتری را که دیدم دقیق به یاد نمیآورم، اما شاید بتوانم بگویم اولین تئاتری که بازی کردم ۱۳ ساله بودم. در حقیقت به جای اینکه اولین تئاتر را ببینم، خودم در آن بازی کردم. ماجرا اینگونه بود که من یک پسرخاله داشتم و او پیشنهاد کرد بیایید تا تئاتری اجرا کنیم. ما با هم نمایشنامهای به نام «عیددیدنی» نوشتیم و سپس اجرا کردیم، اما در نهایت کتکش را هم خوردیم، زیرا در حیاط منزل خودمان آن را اجرا کردیم، مادرم خانه نبود و برای اینکه پرده جلو سن داشته باشیم پرده خانهمان را کنده بودیم و جلو ایوان نصب کرده بودیم. وقتی مادرم اینها را دید با جارو دنبالمان کرد (میخندد). برای آن حتی بلیت هم فروخته بودیم، البته پولی دریافت نکردیم، بلکه روی کاغذهایی با خط خودمان نوشتیم دو ریال و به همسایهها دادیم، مثل همین کاری که اکنون برای بالا بردن فروش فیلمها و تئاترها میکنند و بلیتهایی را در سازمانها پخش میکنند، ما هم آن زمان از همین ترفند استفاده کردیم. همسایهها هم آمدند و این اجرا را دیدند. من نقش مهمان پرخوری را بازی میکردم که به مهمانی رفته بود.
با این حال به نظرم اولین تئاتری که به یاد دارم به صورت جدی آن را دیدم دبیرستانی بودم، در کارگاه نمایش تهران تئاتری به نام «منصور ابن حلاج» به کارگردانی خانم خجسته کیا. از هنرپیشههای آن زمان رضا رویگری بود که در آن اجرا، آواز میخواند.
متن حاشیه های یک گفت و گوی داغ و ویژه با علیرضا خمسه
شما در دانشگاه رشته روانشناسی خواندید. علت خاصی داشت؟
بله. برای تحصیل در دانشگاه رشته روانشناسی را انتخاب کردم تا به بازیگریام کمک کند. یعنی میدانستم که نمیخواهم بروم در رشته روانشناسی کار کنم، اما آن را خواندم تا در بازیگری به من کمک کند.
خانوادهام مخالف این بودند که من موسیقی را دنبال کنم و گفتند ما خانوادهای مذهبی هستیم و باید صدای قرآن خواندن تو به گوش برسد. من وقتی در دانشگاه رشته روانشناسی قبول شدم مادرم به همه دوستانم گفته بود پسرم پزشک شده و تا زمانی که مادرم زنده بود تمام دوستانش به من میگفتند آقای دکتر و به این شکل در بین مردم و دوستان قابل قبول بودم.
دیدگاه تان را بنویسید