دختر نوجوان در مرداب فضای مجازی!
خراسان | با آن که پدرم مردی تحصیل کرده است و شغل پردرآمدی دارد اما به خاطر رفتارهای او زندگی بسیار آشفته ای دارم تا حدی که...
این ها بخشی از اظهارات دختر 16 ساله ای است که نگهبانان یکی از ادارات دولتی او را به اتهام و ظن به سرقت دستگیر کرده و تحویل پلیس 110 داده بودند. این دختر نوجوان در حالی که هرگونه ارتکاب جرمی را انکار می کرد، درباره سرگذشت خود و ماجرای ورودش به محوطه اداره دولتی به کارشناس اجتماعی کلانتری گفت: فرزند اول یک خانواده پنج نفره هستم و یک خواهر و برادر کوچک تر از خودم دارم اما بدبختی هایمان از سه سال قبل زمانی آغاز شد که پدر و مادرم به خاطر اختلافات شدیدی که بایکدیگر داشتند از هم جدا شدند.
پدرم رفتارهای بسیار بدی با مادرم داشت و مدام او را تحقیر می کرد تا جایی که مادرم به ناچار و به حالت قهر منزلمان را ترک کرد و به خانه پدرش رفت ولی پدرم نیز به دلیل غرور و لجبازی هایش برای بازگشت او به خانه هیچ تلاشی نکرد. بدین ترتیب مادرم طلاقش را گرفت و مدتی بعد نیز با مرد دیگری ازدواج کرد.
در این مدت پدرم که نمی توانست از سه فرزندش مراقبت کند، خواهر و برادر کوچک ترم را به مادر پیرش سپرد و مرا نزد خودش نگه داشت. حالا دیگر خانه ای برای سکونت نداشتیم و در هتل ها زندگی می کردیم و در رستوران ها غذا می خوردیم، از سوی دیگر مادربزرگم به خاطر کهولت سن توان نگهداری از مرا نداشت و ناپدری ام نیز اجازه نمی داد در کنار مادرم زندگی کنم.
در این شرایط بسیار سرخورده و غمگین بودم تا این که روزی از طریق فضای مجازی با جوانی به نام «حسام» آشنا شدم. او قول داده بود که با من ازدواج می کند و در کنار هم خوشبخت می شویم ولی مدتی بعد ادعا کرد خانواده اش مخالف ازدواج با دختری هستند که در فضای مجازی پرسه می زند و احتمال دارد هر لحظه با پسر دیگری آشنا شود و با او نیز ارتباط برقرار کند.
این جملات حسام به شدت روح و روانم را به هم ریخته بود. من به خاطر مشکلات خانوادگی همواره از کمبود عاطفه و محبت رنج می بردم و اکنون دوست نداشتم حسام نیز از من جدا شود. این بود که سعی کردم با حسام تماس بگیرم اما او که مدعی بود باید با دختری باوقار و محجبه ازدواج کند، دیگر به تلفن هایم پاسخ نمی داد.
من که از این رفتارهای او به هم ریخته بودم، تصمیم گرفتم به منزلشان بروم و حضوری با حسام صحبت کنم به همین دلیل صبح زود قصد خروج از هتل را داشتم که دیدم پدرم در اتاق را قفل کرده است. به آرامی به سمت پنجره ای رفتم که به سمت یک محوطه بزرگ باز می شد، به هر سختی بود خودم را از پنجره آویزان کردم تا از روی دیوار به بیرون از هتل بروم اما زمانی که به درون محوطه رسیدم ناگهان دو تن از نگهبانان آن جا جلوی مرا گرفتند و با این تصور که برای سرقت وارد آن مکان شده ام، مرا تحویل پلیس 110 دادند، در حالی که من اطلاع نداشتم آن محوطه بزرگ بخشی از یک اداره دولتی است و...
دیدگاه تان را بنویسید