کد خبر: 663422
تاریخ انتشار :

عطاالله مهاجرانی: گشت ارشاد را تعطیل کنید، شاید فردا دیر باشد!

عطاالله مهاجرانی نوشت: موضوع حجاب و نسبت آن با گشت ارشاد، با هر بینه و برهانی که تاسیس شده باشد؛ جزء اصول دین نیست! تجربه نشان داده است که «از قضا سرکنگبین صفرا فزود!» این گشت موجب نفرت و انزجار از دین و آیین و حجاب شده است.

عطاالله مهاجرانی: گشت ارشاد را تعطیل کنید، شاید فردا دیر باشد!
پایگاه خبری تحلیلی نامه نیوز (namehnews.com) :

سیدعطاالله مهاجرانی در یادداشتی روزنامه اعتماد نوشت: می‌توانیم تصور کنیم دختری که با اهانت و گاه هل دادن و گاه ضرب و شتم، قرار است امر به معروف شود و گاه مامور محترم دست و بازوی دختر را می‌گیرد و او را می‌کشاند تا او را به زور به درون ون بیندازد. (این تماس با نامحرم مشروع است؟!) برای همیشه تصویری سیاه از دین و ایمان و حجاب در ذهن آن دختر که «مادر» فردای این سرزمین است، نقش می‌شود.

موضوع حجاب و نسبت آن با گشت ارشاد، با هر بینه و برهانی که تاسیس شده باشد؛ جزء اصول دین نیست! تجربه نشان داده است که «از قضا سرکنگبین صفرا فزود!»

این گشت موجب نفرت و انزجار از دین و آیین و حجاب شده است. می‌توانیم تصور کنیم دختری که با اهانت و گاه هل دادن و گاه ضرب و شتم، قرار است امر به معروف شود و گاه مامور محترم دست و بازوی دختر را می‌گیرد و او را می‌کشاند تا او را به زور به درون ون بیندازد. (این تماس با نامحرم مشروع است؟!) برای همیشه تصویری سیاه از دین و ایمان و حجاب در ذهن آن دختر که «مادر» فردای این سرزمین است، نقش می‌شود.

تصور کنید آن دختر مسیحی باشد. یا اساسا در خانواده‌ای که تقید و پایبندی و شناختی از احکام اسلامی ندارد، پرورده شده باشد؛ ما با آموزش و پرورش و مسجد و مدرسه و صدا و سیما، چه آموزشی به او داده‌ایم؟ تا او را مجذوب دین و آیین کرده باشیم؟ از او چه توقعی داریم؟

در محله خانه پدری و مادری‌ام در اراک، در محله ابوذر، همسایه‌ای داشتیم که کانون شادی و محبت در محله بود. مرحوم غلامرضا کفاش، خدا رحمتش کند، ستاره همه عروسی‌های محله و نیز عزاداری‌ها بود. در خدمت سر از پا نمی‌شناخت و صدای خنده‌اش خاموش نمی‌شد. همان اوایل انقلاب دخترش را به بهانه بدحجابی گرفته و شلاق زده بودند. آن دختر دیگر از خانه‌شان بیرون نمی‌آمد. مغموم و افسرده شده بود. مادرش برای مادرم تعریف کرده بود که وقتی مهمان هم به خانه‌شان می‌آید، دختر می‌رود در گوشه حمام می‌نشیند و بیرون نمی‌آید. شادی از خانه غلامرضا کفاش و محله رخت بربسته بود. خانه‌شان را عوض کردند. زندگی یک خانواده فدای فهم غلط و جهالتی شد که دختری را به بهانه بدحجابی شلاق زده بودند. مگر این تصویر تا ابد از ذهن و زندگی آن دختر و خانواده و دوستانش پاک می‌شود؟ مرحوم مادرم همیشه این قصه تلخ را با چشم پر از اشک روایت می‌کرد.

به قول شهید حاج قاسم سلیمانی گمان کنیم که «این دختران، دختران ما و شما هستند.» قانون و روش‌ها را اصلاح کنید. گشت ارشاد را تعطیل کنید. شاید فردا دیر باشد!

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندی ها

پیشنهاد ما

دیگر رسانه ها